اینجا نقطه پایان مسیر طولانی زایندهرود است؛ جایی که پس از طی حدود ۴۰۰ کیلومتر از نقطه آغاز سفرش از دامنههای خاوری ارتفاعات زاگرس و عبور از یک راه طولانی، پر پیچوخم و دشوار، در روزگاران گذشته در این نقطه پایان، آرام میگرفته است.
از آن روزگار طولانی زمان زیادی نگذشته، اما حالا سالهاست زایندهرود و گاوخونی رنگ همدیگر را ندیدهاند، اگر هم اندک آبی از برداشتهای بالا در امان مانده و تا اینجا رسیده باشد، بیشتر به آب باریکهای شبیه است که دیگر نمیشود به آن رودخانه گفت!
بزرگترین، مهمترین و پرآوازهترین رودخانه فلات مرکزی ایران قصههای زیادی در دل خود دارد، اما شاید پایانش از همه قصهها دردناکتر باشد. برای به تصویر کشیدن گوشهای از این قصه پر غصه راهی شرق اصفهان میشویم.
پس از طی فاصله بیش از یکصد کیلومتری و عبور از جاده خشک و خلوت به ورزنه میرسیم. شهری شناخته شده در شرق اصفهان با جاذبههای طبیعی و گردشگری، اما این بار برای دیدن زیباییهای ورزنه نیامدهایم.
تابلوی زیار، اژیه، هرند، محمدآباد، نیک آباد و حسن آباد را پشت سر میگذاریم تا میرسیم به ورزنه، شهرستانی آرام و زیبا در همسایگی تالاب بینالمللی گاوخونی.
حسینعلی میراحمدی از کشاورزان ورزنه در بدو ورود به ورزنه به استقبالمان میآید و راهنمایمان در این سفر یکروزه میشود. از او میخواهیم ما را به دیدن کشاورزان ببرد تا پای درد و دل آنها بنشینیم.
میراحمدی قبل از هر چیز تأکید میکند که مردم اینجا بومیاند و دوست ندارند کسی زندگیشان را ببیند، با اینکه مشکلات زیادی دارند اما صورتشان را با سیلی سرخ میکنند. بااینحال سر زمین کشاورزی و کانال و استخر آب و دامداری و هرکجا که خواستید میرویم.
آنطور که این جوان اهل ورزنه میگوید ورزنه چهار قسمت اصلی دارد که تنها یک قسمت چاه عمیق دارد و سبز است، اما مساحتش کمتر از ۵۰ هکتار است، سه قسمت دیگر ورزنه کاملاً خشک و بیآب شده است.
کشاورزی و دامداری شغل اصلی اهالی ورزنه و شرق اصفهان از دیرباز بوده و بیشتر کشاورزان گندم، جو، یونجه و شبدر میکارند. ورزنه زمانی پایتخت کشت چغندر و پنبه هم بود، اما بعد از خشکسالی دیگر مثل سابق نشد.
زمینهای کشاورزی در مسیر کمی سبز شدهاند و خوشههای جو و گندم کمی قد گرفتهاند. میراحمدی میگوید از سال ۸۴ به اینطرف آب به ورزنه نرسید و گفتند علتش خشکسالی است، درحالیکه از زمان شیخ بهایی تا این زمان، همیشه آب به ورزنه میرسید و کشاورزان این منطقه سندهای حقابه شرعی و قانونی از زایندهرود دارند.
با نرسیدن آب زایندهرود به ورزنه حالا نه تنها کشاورزی و دامداری دچار بحران شده، بلکه حتی محیطزیست این منطقه نیز در معرض خطر جدی قرار گرفته است.
میراحمدی همانطور که به سمت زمینهای کشاورزی رانندگی میکند، برایمان میگوید سالهاست آب به تالاب بینالمللی گاوخونی در جوار ورزنه نرسیده، اما هیچکس دلسوز محیطزیست نیست. یک روز که حجم آب در کانال زیاد است فیلم میگیرند و میگویند آب به تالاب گاوخونی رسید، بعد هم دیگر نه خبری از آب است و نه پساب!
به میراحمدی میگویم برخلاف بسیاری از نمایندگان کشاورزان شرق اصفهان که در این سالها آب را فقط برای کشاورزی خواستند، شنیدن حرف گاوخونی از شما برایم جالب بود. با لبخند تلخی میپرسد نمایندگان کشاورزان یا کشاورزان؟ در این سالها یک عده آمدهاند نماینده کشاورزان شدند اما دردی از کشاورزان دوا نکردند.
به چند زمین کشاورزی میرسیم که کشاورزان روی زمینهایشان مشغول کارند. از یکی از کشاورزان که روی تراکتور نشسته میپرسیم چند دقیقهای فرصت دارد؟ تراکتورش را خاموش میکند، پایین میآید و خاکهای لباسش را میتکاند، با خنده میگوید فیلمتان را خراب نکنم!
زندگی با چکهای آب و امید
محمد مددی که به گفته خودش ۵۰ سال را رد کرده و از ۱۵ سالگی تا الان کشاورزی کرده، میگوید من که نمیدانم چه بگویم، شما سؤال بپرسید اگر بلد باشم جواب میدهم. از وضعیت کشت و کار در منطقه میپرسم و برایم توضیح میدهد: در منطقه ما بیشتر گندم، جو، پنبه و ذرت میکارند، اما مشکل اصلی ما آب است، اگر در این منطقه آب نباشد باید بگذاریم و برویم. قبلاً بارندگی بیشتر بود، تالاب گاوخونی هم که داشتیم بارشها بیشتر بود، اما الان که تالاب خشک شده بارندگی هم نداریم.
او که امسال ۱۰ درصد از زمینهایش را کشت کرده، ادامه میدهد: همینقدر هم که میکاریم امیدی هست، البته دیگر چارهای نداریم، دستمان هم بهجایی بند نیست، اگر بخواهیم برویم شهرهای بزرگ که خودشان گرفتارتر از ما هستند، مجبوریم با همین زمینها و آب شور و چکه آبی که میفرستند زندگی کنیم.
کوچ جوانان از شرق اصفهان
مددی از آب بهعنوان مشکل اصلی کشاورزان این منطقه یاد میکند و ادامه میدهد: اگر آب در رودخانه زایندهرود جریان داشت، حداقل یک ماه پیش از عید و سه ماه بعد از عید، معیشتمان را بالاخره یکجوری تأمین میکردیم، اما هرچقدر پیش میرود وضعیت زندگیمان سختتر میشود. حالا که بچههایمان مشغول درس هستند، آن هم اگر امیدی به شغل و آیندهشان باشد، چون الان بیشتر جوانان ورزنه مهاجرت کردند و رفتند به خوزستان و لرستان و شهرهای دیگر و در غربت کار میکنند. دیگر جوانی در منطقه نمانده که بتوانند کشاورزی کنند، ما هم که ماندیم چارهای نداشتیم، اما در آینده ممکن است از اینجا کوچ کنیم.
او با اشاره به اینکه ورزنه در آخرهای مسیر زایندهرود قرار دارد، از برداشتهای بیرویه بالادست گلایههای زیادی دارد و میگوید برداشتهای بیرویه و نامنصفانه باعث شده چیزی نصیب کشاورزان در پاییندست نشود، درحالیکه دستمان به هیچ جا بند نیست. سال قبل کشاورزان شرق کنار پل خواجو تجمع کردند، چون دیگر نمیدانند چه کنند و صبرشان لبریز میشود، اما با اتفاقاتی که هر بار میافتد باز هم کشاورز میماند و بیآبی!
حرف زیاد است اما گوش شنوایی نیست
کمی آنطرفتر آقای جمالی، مرد چهارشانه با چشمهای روشن که در صورت آفتاب سوختهاش میدرخشد، زیر پایش را نشان میدهد و همینطور که به یونجههای کوتاه قد اشاره میکند، میگوید: شما فقط از این محصول ما عکس بگیرید! حرف که زیاد است، اما گوش شنوایی نیست. من از ۴ سالگی تا حالا که ۶۷ سال عمر از خدا گرفتهام کشاورز بودهام، اما این چند سال به خاک سیاه نشستیم. از بس که غصه خوردیم عمل قلب باز کردم و توان کار کردنم را هم از دست دادم، حالا حتی نمیتوانم کارگری کنم، و اگر آب برای کشاورزی هم نباشد باید سر چهارراه بایستیم!
کنار زمین کشاورزی باغچه کوچکی است چند ردیف درخت انار کوتاه قد کاشتهاند که به گُل نشسته است. اصغر تقیان برای گفتوگو با ما به کنار درختان انار میرود و دوست دارد تصویرش در کنار درختانی که با دست خودش کاشته ثبت شود. ۴۹ سال دارد و از ۱۰ سالگی کشاورزی کرده است.
تقیان با اشاره به اینکه منطقه شرق اصفهان از قدیم درخت انار و همه میوهای داشته، اما بعد که آب را قطع کردند همه درختان خشک شده، ادامه میدهد: همین درختان را هم با تانکر سبز کردیم، آب چاه هم شور است و اگر به این درختها برسد خشک میشود، اگر آب نرسد هم گلها خشک میشوند و میریزند تا الان هم با مکافات این گلها را نگه داشتهایم.
این کشاورز میگوید: پارسال کشاورزان اصفهان اعتراض کردند، اما اگر این کار را نمیکردیم همین آب را هم نمیدادند! شما بروید ببینید چطور از بیخ گوش ما آب را لولهکشی کرده و میبرند. همین کار را کردند که منطقه ما خالی از سکنه شد، چون دیگر آب و کشت و کاری نیست، همه رفتند و فقط ما ماندهایم چهارتا پیرمرد و پیرزن...
در سایه درخت توت کنار زمین کشاورزی، چند کشاورز چای آتشی درست کرده و با گرمی و مهربانی اصرار دارند چند دقیقهای استراحت کنیم.
ورزنه؛ کانون بحران خشکی زایندهرود
سعید حیدریزاد، رئیس شورای اسلامی شهرستان و عضو شورای شهر ورزنه هم در جمع کشاورزان حضور دارد. او در ابتدای صحبتهایش تأکید دارد که بین شرق و ورزنه تفاوت وجود دارد و توضیح میدهد: ورزنه کانون بحران خشکی زایندهرود است و بیشترین آسیب را به دلیل بعد مسافت دیده، اما کشاورزان این منطقه همیشه مظلوم واقع میشوند. خیلی تلاش کردیم بگوییم ورزنه با نواحی دیگر فرق دارد، همین حالا شهرهای زیار و حیدرآباد شرایطشان خیلی بهتر از ماست، اما آب به اینجا نمیرسد.
این خشکسالی نیست، سوء مدیریت است
او با اشاره به اینکه رساندن آب، هر مقدار برای کشاورزان ورزنه اهمیت زیادی دارد، میافزاید: متأسفانه برداشتهای مجاز و غیرمجاز در طول مسیر باعث میشود آبی به ورزنه نرسد. امسال را نبینید که ۲۰ درصد کشت داشتیم، در سالهای گذشته همان آبی که در زایندهرود رها میشد هم به ما نمیرسید. تقریباً ۲۰ سال است اعلام میکنند خشکسالی است، درحالیکه ما در ورزنه میگوییم خشکسالی نیست، سوء مدیریت است.
حیدریزاد با بیان اینکه آب را بین چند استان پخش کردند و مدیریت هم نمیکنند، یادآور میشود: در دهه ۶۰ کشاورزان این منطقه به دولت کمک میکردند، خود من سال ۶۳ تا ۷۰ هرسال ۵۰ تن گندم به دولت تحویل میدادم، ولی امروز زمینهایم خشک و بیآب رها شده است.
از او درباره شیوههای جدید کشاورزی و بهینه کردن مصرف آب میپرسم و میگوید: اتفاقاً خواسته مردم ما هم کشاورزی نوین با روشهای آبیاری جدید است و حتی خودشان به این سمتوسو رفتهاند و هزینه کردهاند، اما سال ۹۹ تا ۱۴۰۰ اصلاً آب به منطقه ما نرسید، باید حداقل آبی در رودخانه جاری باشد تا کشت حداقلی داشته باشیم!
از ترس تلف شدن دام جلوی کشتارگاه صف کشیدهایم
بعد از این حرفها بلافاصله میگوید حالا بیایید بنشینید چایی بخورید، و کشاورزان دور آتش میگویند ناهار هم مهمان خودمان باشید. با امیدی که کشاورزان به شنیده شدن حرفهایشان از زبان ما دارند دلمان میخواهد زمان متوقف شود و ساعتها همینجا پای درد و دلشان بنشینیم. اگرچه لبخند به لب دارند، اما حرفهایشان تلخ است؛ از دامهایشان میگویند و صفی که برای سر بریدن گوسفندهایشان جلوی دامداری راه افتاده! میگویند بروید ببینید مردم چطور دارند گوسفندهایشان را از ترس تلف شدن میبرند کشتارگاه، امسال کاه نیشکر از خوزستان آوردند و گوسفندها خوردند و یکی یکی مریض شدند، این گندم و جو هم طول میکشد تا محصول بدهد، یونجه هم که میبینید هنوز بالا نیامده! نمیشود به حیوان گفت صبر کن تا یونجه رشد کند.
رضا خلیلی ورزنه، مدیرعامل انجمن دوستداران میراث طبیعی و محیطزیست ورزنه نیز به ما میپیوندد و به سمت تالاب گاوخونی میرویم. گوشه جاده خاکی و در کنار مسیری پایینتر از سطح زمین توقف میکنیم که به همهچیز شباهت دارد جز رودخانه! تا چشم کار میکند اطراف این آب باریکه زمین خاکی و بیابان است، گویا عدهای عامدانه تنها پوشش گیاهی باقی مانده یعنی درختان گز در کنار مسیر آبی که بد بو و متعفن شده را به آتش کشیدهاند!
با تعجب و سرگردانی ما از دلیل بودن در این بیابان خشک، خلیلی ورزنه برایمان توضیح میدهد که ما در کنار رودخانه زایندهرود و حدفاصل ورزنه تا تالاب گاوخونی هستیم. زایندهرود پس از طی ۳۰ کیلومتر مسیر و عبور از شهر ورزنه به تالاب گاوخونی میرسد، اما همانطور که میبینید آب حرکتی ندارد و مانداب، زهاب و پسابهای کشاورزی تراوش میکند که این به خاطر ویژگی طبیعی زایندهرود است. بوی بد هم نشان میدهد آب کیفیتی ندارد.
وی با اشاره به اینکه در گزارشها آمده بود پساب فاضلابهای شهری وارد تالاب گاوخونی شده، توضیح میدهد: حدود یک و نیم لیتر پساب وارد گاوخونی شد، درحالیکه فقط یکی دو روز بود و خیلی تأثیرگذار نبود تا بتوانیم اسم حقابه زیستمحیطی را روی آن بگذاریم، اگرچه همین هم جای شکر دارد چون رساندن آب به تالاب گاوخونی بسیار دشوار است.
برداشتهای غیرمجاز امان گاوخونی را بریده
این فعال محیطزیست با بیان اینکه برداشتهای غیرمجاز امان را بریده، تصریح میکند: گاوخونی حال خوبی ندارد، درحالیکه یک شاخص زیستمحیطی برای کل حوضه آبریز زایندهرود است. مثلاً قبلاً پرندگان مهاجر زیادی داشتیم چون زیستبوم زنده بود، ولی الان تقریباً زیستبوم تخریب شده و کمتر از ۱۰ قطعه فلامینگو بیشتر نیامدند، درحالیکه قبلاً جمعیت صد هزار به بالا میآمدند و استراحتگاه پرندگان و شبیه قهوهخانه بینراهی بود. زمانی گاوخونی بیش از ۴۰ گونه پرنده و تنوع زیستمحیطی بالایی داشت، اما اگر امروز به داد گاوخونی نرسیم و این زیستبوم تخریب شود آثار و تبعات آن کشور را دربرمیگیرد.
او یادآور میشود: آخرین سیلابی که گاوخونی دریافت کرد زمستان ۸۴ بود و بهترین بهار را سال ۸۵ داشت که حتی ماهی کپور داشتیم، اما یکمرتبه با قطع جریان آب ماهیها مردند! برای همین میگوییم قطع و وصل جریان آب در گاوخونی خسارت بیشتری از نبود جریان آب دارد، اگرچه جریان هم نباشد به سنگ نمک تبدیل میشود که دیگر احیای آن بسیار دشوار است.
گاوخونی مظلومترین تالاب کشور است
خلیلی ورزنه با اشاره به اینکه باز و بسته شدن آب زایندهرود برای کشاورزی است، تأکید میکند: گاوخونی یکی از مظلومترین تالابهای کشور است که در بدترین نقطه بین استان اصفهان و یزد واقع شده است. کشاورز میتواند فریاد بزند و یک قطره آب بگیرد، همین هم برای گاوخونی خوب است و مقداری به زایندهرود تراوش میکند تا خشک نمیشود، ولی گاوخونی کسی را ندارد که از حقش دفاع کند بهجز مردم.
او این را هم اضافه میکند که شرایط منطقه بحرانی است، اما در همین شرایط برخی میگویند چه ضرورتی دارد آب به تالاب برسد و تبخیر شود، درصورتیکه این آتشی است که از پایه میسوزاند و به سر میرسد. هنوز هم خیلی دیر نشده، ولی هرچقدر زمان بگذرد شرایط سختتر میشود.
همانطور که با خلیلی ورزنه مشغول تماشای نمای دردناک گاوخونی هستیم چوپان پیری با گله بز رد میشود، درحالیکه بزها خار و خاشاک و خاک میخورند. سریع خودمان را به پیرمرد لاغراندام میرسانیم و اصرار میکنیم چند دقیقهای با گلهاش بایستد. میخندد و میگوید بز که نمیایستد! پیرمرد بیشازاندازه خوش خنده و خوشرو است، وقتی میخندد دندانی در دهان ندارد، در این گرمای هوا چند لایه لباس و ژاکت و کت پوشیده، گوشش هم سنگین است. چند باری اسمش را میپرسیم، اما نمیشنود تا یکی از همراهان میآید و با او به زبان محلی حرف میزند.
وقتی آب نیست مجبوریم سر دام را ببریم
پیرمرد میگوید: من آقای اصغری هستم، چوپان ورزنه، عمرم را چوپان بودم، ۵ سالم بود رفتن دنبال گوسفندها هنوز هم هستم.
او با اشاره به اینکه گلهاش ۵۰۰ تا بوده و حالا به صدتا رسیده، ادامه میدهد: بزها دنبال رودخانه بوته گز میخورند، کمی هم یونجه و کاه بهشان میدهیم، اما علف هیچ جا نیست که بخورند چون در منطقه ما خشکسالی است. ده دوزاده سال است هیچی نیست، آب هم نیست تا کشت و زرع کنیم، اگر کشاورزی میکردیم دامداری هم خوب بود، ولی حالا هیچکدام نیست، وقتی آب نیست مجبوریم سر دام را ببریم.
این چوپان اضافه میکند: بز مال مردم فقیر است و به درد آدمهای بیچاره میخورد، چون خرجشان کمتر از میش است، هم شیر و ماست دارد که آدم میخورد.
کشاورزی با موتور و کمی بار علوفه روی زین رد میشود، با او هم سر صحبت را باز میکنیم. آقای ابراهیمی ۷۰ ساله میگوید همه عمرم کار کردم، اما چند سالی است مریضم و خیلی نمیتوانم کار کنم. زمینم را به پسرم دادم که گندم و جو و یونجه میکارد، اما این چند سال که آب نبود زندگیمان فلج شد. یک نان بخور و نمیر داریم کاری هم نمیتوانیم بکنیم، خودم که بیمه نیستم و زنم هم مریض است.
او ادامه میدهد: وسیلههای کشاورزی گران شده، کود شیمیایی کم است و گران میدهند. البته اگر آب بود میشد کاری کرد، ولی آب نیست. میگویند آب به خاطر خشکسالی نیست، اما همان هم که هست را در لولهها کردند و بردند!
میپرسم آن سالها که آب را بردند چرا اعتراض نکردید؟ و او جوابی مشابه جواب بیشتر مردم این منطقه میدهد: آن سالها آب زیاد بود، همیشه موقعی که سفرهمان پر است فکر میکنیم همیشه پر است و بعد آب را بردند! قبلاً با یک بیل که به زمین میزدیم به آب میرسیدیم، اینکه میگویم مربوط به تقریباً ۳۰ سال قبل است، ولی حالا همهجا خشک شده و خودمان هم گرفتار شدهایم.
ماشین محیطبانی در حال برگشت از تالاب گاوخونی است، اگرچه اجازه نمیدهند عکس و فیلمشان گرفته شود، اما میگویند فعلاً فقط پساب وارد گاوخونی میشود و تالاب خشک است. قبلاً تالاب گاوخونی سه تا چهار درصد آب داشت ولی الان آب ندارد، البته خشک نیست و نمناک است. گاوخونی دیگر گونه گیاهی ندارد، گونههای جانوری هم انگشتشمار باقی مانده که داریم میرویم از آنها عکسبرداری و فیلمبرداری کنیم.
محیطبان هم از درد مردم میگوید و از ما میخواهد حالا که تا اینجا آمدهایم به دیدن دامداریهایی برویم که آدم از دیدن وضعیتشان به گریه میافتد، یکی دو تا هم نیستند...
دامهایمان دارند میمیرند...
به همراه آقای میراحمدی و حیدریزاد به سراغ یک دامداری میرویم. مرد درشت اندامی بدون اینکه از آمدن ما خبر داشته باشد بهمحض دیدن ما راه میافتد جلو و ما را به داخل دامداریاش میبرد. میگوید این دامها را ببینید هیچی نیست که بخورند، این خوراکشان است، کاهدان خالی است... هرچقدر جلو میرویم صدای بقیه دامداران و کارگران درمیآید آنها هم پر از گلایهاند میگویند دامها دارند میمیرند.
رضا حیدری دامداری که ما را به داخل دامداری بُرد میگوید: یک روز ۱۵۰ گوسفند از نبود آذوقه ریختند، نه جو و نه کاه و نه آذوقه بود، نان خشک دادیم بخورند که پر از کپک بود و خرابی! سفال آوردند، اما الان من پول ندارم سفال بگیرم، سفال بهتنهایی هم فایده ندارد، فقط شکم پَُرکن است. اینطور پیش برود ۵ ماه دیگر بیشتر دامها زنده نمیمانند.
آقای حیدری میان خشم و بغضش میگوید: عمرم را گذاشتم سر این کار، اما حالا هیچی ندارم، حتی زن و بچهام شاکیاند. بچههایمان رفتهاند یزد در کارخانههای آنجا کار میکنند، من خودم کشت میکردم، ولی آب نیست که دارم اینطوری جور میکشم.
دامهایی که خودشان خوراک خودشان میشوند
آقای شاه یوسفی دامدار دیگر میگوید من ۲۰ سال است در این دامداری کار میکنم، اگر اینطوری پیش برود شش ماه دیگر یک بز هم نداریم. ماشین ماشین دام میبریم کشتارگاه ولی اینطوری به درد کشتارگاه هم نمیخورند و خودشان خوراک خودشان میشوند، یعنی دام میفروشیم و برای بقیه خوراک میخریم.
محمد هاشمپور دامپزشکی است که از قضا برای معاینه دامهای این دامداری آمده. او میگوید ۱۲ سال است در این منطقه کار کرده، ولی در این دو سال وضعیت دامداران خیلی بدتر بوده است. دامها سوءتغذیه دارند چون کاه نیشکر و نان خشک خوردهاند، پشم شان ریخته و گوشتشان از بین رفتهاند. یکسری خوراک بیکیفیت دارند میگیرند که سوءهاضمه میگیرند. بز به باریکی میافتد و سوءتغذیه میگیرد که باعث میشود درنهایت تلف شود. همین دامدار هم ۷۰ دامش تلف شده است.
آقای حیدری و کارگرانش ما را به اتاقکی بالای دامداری دعوت میکنند و میگویند. از پنجره اتاق کوچک، کویر را نشان میدهد و خاکی که در پنجرهها نشسته... از اینجا هم تا چشم کار میکند بیابان است و خشکی! برمیگردیم و میبینیم سفره کوچکی انداختهاند، برایمان چای ریختهاند با ماست محلی، سر ماست، روغن محلی و نان خانگی. اصرار میکنند بخوریم سفرهشان کوچک، اما طبعشان بلند است، آنقدر مهرباناند که شرمندهشان میشویم، اما به همین راضی نیستند و اصرار دارند برایمان بزغالهای سر ببرند و غذا درست کنند! آنقدر اصرار میکنند که قول میدهیم یکبار دیگر در شرایط بهتری بیایم و سری به آنها بزنیم، بهزور مقداری کشک محلی در کیسه نایلونی به دستمان میدهند و تا بیرون از دامداری بدرقهمان میکنند.
آقای حیدریزاد در راه برگشت از دامداری میگوید نگاه به چهرههایشان نکن، اینها خیلی جوانتر از سن و سالشان هستند، اما در شرایط سخت زندگی میکنند. ندیدن اینها ظلم است، چون اینها هر جا لازم باشد درصحنه بودهاند، اما محروم از هیچ حمایت و توجهی! در قرآن داریم مستضعفان وارث زمیناند، اینها همان مستضعفان هستند. خبرنگار باید اینها را نشان مسئولان بدهد.
در راه برگشت از دامداری کنار استخر کشاورزی میایستیم. نعمتالله حافظی جانباز ۵۲ ساله و رزمنده ایثارگر و جانباز صاحب این زمین است و میگوید: حدود ۸ هکتار زمین کشاورزی مرحوم پدرم بود که به هرکدام از ما تقریباً ۳ هکتار زمین ارث رسید، اما چندین سال است با فاجعه بیآبی گرفتار شدهایم.
اعتراض کردیم گفتند اینها اراذل و اوباشاند!
میپرسم چند سال است گرفتار این مشکلات شدهاید؟ و این کشاورز جواب میدهد: حدود ۲۰ سال است که گرفتاریم. یک سال که باران بیاید مقداری آب میدهند و یک سال هم هیچی! چه کنیم که حتی جایی هم نداریم برویم، یک سال رفتیم اعتراض کردیم گفتند اینها اراذل و اوباشاند! یک سربازشان به من فحش داد گفت شما اخلالگری! کارت جانبازیام را نشان دادم گفتم آنوقت که من رفتم جبهه شما کجا بودی که حالا به من فحش میدهی؟
او که حالا درد دلش باز شده بلافاصله ادامه میدهد: یکمشت حرف میزنند و میروند، چه فایدهای دارد باید عمل کنند! شما که با من مصاحبه میکنی باید به گوش مسئول برسانی نه اینکه این فیلم را بگیری و سانسور کنی و پخش نکنی! ما از زمان شیخ بهایی حقابه داشتیم، اما بهزور دارند حقابه ما را میبرند، ما دادمان را پیش چه کسی ببریم؟
از گرمای سر زمین آقای حافظی به ماشین آقای میراحمدی پناه میبریم تا رسیدن به مقصد بعدی کمی خنک شویم. او میگوید: قدیم که آب بود هوای ورزنه اینطوری نبود، برخلاف آنچه میگویند شهر ما کویری نیست و همیشه کشت و کار بوده. یادم هست وقتی من بچه بودم در همین مسیر آب شنا میکردیم و ماهی میگرفتیم.
در طول مسیر چند کشاورز را میبینیم و میایستیم. یکی از کشاورزان سر چاه خشکی ایستاده که عمقش معلوم نیست. برایمان توضیح میدهد که سطح چاهها این چاهها به علت خشکسالی خیلی پایین آمده، قبلاً ۱۰، ۱۲ متر میکندیم به آب میرسیدیم ولی الان ۲۰ تا ۲۵ متر باید بکنیم تا شاید به آب برسیم، آن هم آبی که خیلی شور است. این چاهها را معمولاً کارگران افغان میکنند و بعد ۱۰، ۱۲ متر از چپ و راست تونل میزنند تا آب را برداشت کنند، ولی چون شور است بلا استفاده میماند. هزینه کندن چاه هم خیلی زیاد است و حدود متری یکمیلیون تومان آب میخورد، تازه اگر آبی باشد! برخی از کشاورزان هم استخر آب زدهاند که سیمانی و پرت آب صفر است، اما بدیش این است که همه چاههای سطحی خشک میشود.
در کنار جوی آب باریکی مردی مشغول کندن خار است. میگوید خارها را برای شترم میخواهم، افتادهام دنبال جوی آب تا خار بچینم و کمک حال خوراک شترم باشد، چون شتر کاه خالی که نمیخورد. حالا میگویند شتر خار میخورد ولی باید کنارش کاه و جو و یونجه هم بخورد.
کمی آنطرفتر از این جوی آب، گله گوسفندی مشغول خوردن آب هستند. ابوالفضل یوسفی دامدار ریزنقش و صاحب این گله به سراغمان میآید و ما را تا دامداری میبرد. میگوید که شش برادر هستند و همه از قدیم در این شغل مشغول.
هر روز میگوییم به امید فردا
او که حدود هزار ۳۰۰ تا ۴۰۰ رأس دام دارد در مسیر برایمان توضیح میدهد: در ده ماهه اخیر خیلی سخت گذشته و بهسختی آذوقه برای دامهایمان جور کردهایم. تلفات هم خیلی داشتیم. برای سیر کردن دامها از جیب گذاشتیم، وام گرفتیم، ماشینهایمان را فروختیم، طلاهای زنهایمان، دارهای قالیشان و خلاصه هر چیزی که میشد فروخت را فروختیم. هر روز گفتیم به امید فردا، اما هنوز فردایی نیامده که وضع ما بهتر شود...
آقای یوسفی ما را به انبار علوفهاش میبرد، نان خشکها را نشان میدهد و میگوید اینها آشغال است، خوراک دام نیست، دام میخورد و مریض میشود. بعد بهسرعت جلو میرود بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند، ما هم به دنبالش میرویم به پشت انبار علوفه و کانالهای خشک. او کف کانال را نشان میدهد و میگوید اینها استخوانهای مالهایمان است. کمی آنطرفتر یکی دو گوسفند تلف شده و ضیافتی برای حشرات و مگسها به پا شده است.
طهماسبی دامدار دیگری است که ۴۲ ساله و برادر شهید است. او هم میگوید الان ۲۲ سال است آب را باز میکنند و میبندند، اما آب موقت است و به درد ما نمیخورد. الان زمینهایمان خشک افتاده و دامداری که دیگر اصلاً صرف نمیکند. دام زنده است آب و خوراک میخواهد، وقتی نباشد تلف میشود.
به داخل شهر ورزنه برمیگردیم، شهری آرام و دوست داشتنی. چهار پیرمرد در خنکای عصر کنار آب انبار قدیمی شهر نشستهاند. مردم اینجا علاوه بر اینکه ساده و صمیمیاند، خوشرو و خوش برخوردند. یکی از پیرمردها میگوید بچههایش سر زمین و دام هستند، در همین حال جوانی نزدیک پیرمردها میآید و سربهسرشان میگذارد. میگوید عکس و فیلم اینها را بگیرید بگذارید توی موزه و پیرمردها میخندند.
حاج حسن باقری ۷۸ سال دارد و میگوید قبلاً دامداری داشتم، اما مریض شده و بعدازاینکه کمر و قلبش را عمل کرده مجبور شده دامهایش را بفروشد. حالا خرج او و زنش را پسرش میدهد که گندم و جو میکارد. خودش میگوید پسرم قوت مکش نمیر پیدا میکند و به ما هم میدهد.
رمضان زینلی ۷۰ ساله هم میگوید ۷، ۸ تا بچه دارد، اما شغل بچهها کشاورزی نیست، برای همین زمینهایشان هم رها شده است. مرد میانسالی که کمی آنطرفتر از آب انبار مغازه دارد میگوید حیف از این شهر. ما نخبه زیاد داریم چه جوانهای خوبی داشتیم، اما وقتی دیدند امکانات و کار نیست همه رفتند، حالا شهر خالی شده و شما باید با پیرمردها صحبت کنید...
تهدیدی که جدی گرفته نمیشود
در این منطقه زندگی میکردند و حالا مردم ورزنه و زرتشتیان کلمات مشترک زیادی دارند. زمانی هم ارامنه و شیعیان در این شهر در کنار هم زندگی میکردند. علاوه بر آثار تاریخی همچون مسجد جامع، ورزنه چند سالی است به خاطر تپههای شنی مقصد گردشگران داخلی و خارجی زیادی شده است. البته آنگونه که آقای خلیلی فعال محیطزیست میگوید تپههای شنی ورزنه در این سالها به خاطر خشکسالی و بیآبی بهاصطلاح بزرگ شده و باد کردهاند، تهدیدی که جدی گرفته نمیشود، اما هر روز دارد به سمت شهر پیشروی میکند.
بعد از تماشای زیبایی خیره کننده تپههای شنی ورزنه در غروب آفتاب، راهی اصفهان میشویم. آقای محمدی راننده در مسیر برگشت برایمان میگوید خودش هم ۴۰۰ جریب زمین داشته که به خاطر بیآبی رها کرده و راننده ماشین شده است.
او که میگوید تا سال ۸۵ از تالاب گاوخونی ماهی میگرفتند و آن زمان مردم منطقه فکرش را هم نمیکردند که به چنینی روزی گرفتار شوند، میگوید: هر جا رسیدند لولهکشیدند و آب را بردند! در همین شرایط هم گرفتار بیعدالتی هستیم، در همین ورزنه یک عده مجوز چاه دارند، درحالیکه برخی پول نان هم ندارند و با یارانه زندگی میکنند!
آقای محمدی که زمانی پدرش دامدار و خودش هم کشاورز بوده میگوید: گندمی که بهموقع کشت نشود و آب نخورد از بین میرود. برای همین این آبی که امسال دادند هم دردی دوا نکرد.
او از ما میخواهد یکبار دیگر به ورزنه بیایم تا او ما را بهجایی ببرد که بتوانیم درد مردم ورزنه را از نزدیک ببینیم که چه به سرشان آمده، اما کاری از دستشان برنمیآید ...
حیات شرق اصفهان در همنشینی با زایندهرود شکل گرفته، اما حالی که به نظر میرسد نقطه پایان زندگی زندهرود فرسنگها جلوتر و پیش از شهر اصفهان شده، سرنوشت شرق و اهالی مظلومش بیشازپیش نگران کننده است. شاید با همان سرعتی که گاوخونی و زایندهرود از نفس افتاد، زندگی مردم این منطقه نیز به قاب عکسها و خاطرات بپیوندد...
انتهای پیام
نظرات