مقاله «ختم نبوت» را شهید مطهری در سال ۱۳۴۷ در قالب کتاب در مجموعهای به نام «محمد خاتم پیامبران» به چاپ رساند. مباحثی که در این کتاب طرح شده شامل راز ختم نبوت، جبر تاریخ، نیازمندیها، مقتضیات زمان، تحرک و انعطاف و همچنین اجتهاد میشود.
در گذشته ظهور پیاپی پیامبران و تجدید شریعت آنها بسته به نیازهای بشر دوره به دوره تغییر میکرده و بشر در هر دوره به یک پیام تازه و یک پیامآور نو احتیاج داشته است. پس اعلام ختم نبوت در زمان پیامبر اکرم(ص) و قطع زنجیره پیامرسانی به بشر چگونه اتفاق افتاده است؟
از آنجایی که در فاصله حضور پیامبران دارای شریعت مانند ابراهیم(ع)، نوح(ع) و موسی(ع) پیامبرانی دیگر برای ترویج و تبلیغ دین آنها آمدند اما اسلام به گونهای اندیشه ختم نبوت را ترسیم کرده که دیگر جای تردیدی باقی نمیماند و این مساله مانند یک فلسفه بزرگ مطرح میشود.
فلسفه اندیشه ختم نبوت نه به علت بینیازی بشر از پیام الهی و نه با پاسخگویی به نیازمندیهای متغیر بشر در دورهها و زمانهای مختلف ناسازگار است بلکه این فلسفه علت دیگری دارد که شهید مطهری بیشتر از همه در مورد این موضوع سخن گفته است.
نویسنده کتاب ختم نبوت در ابتدا دو سوال را در ذهن مخاطب ایجاد میکند؛ اولین پرسش این است که چرا با شروع شریعت اسلام سیر تحول شرایع جدید توسط رسولان صاحب شریعت پایان مییابد و دین اسلام به عنوان آیینی همیشگی به بشریت عرضه میگردد؟ با فرض خاتمیت آیین اسلام سوال دوم در مورد خاتمیت پیامبر اسلام(ص) دومین سوالی است که شهید مطهری بیان میکند.
نویسنده این کتاب فلسفه ختم نبوت را متفاوت از نبوت تبلیغی و تشریعی میداند و پایه و اساس فلسفه ختم نبوت را رشد عقلی و علمی بشر میداند. شهید مطهری به تبعیت از اقبال لاهوری دورههای تاریخی حیات بشر را به دوره کودکی، دوران بلوغ و رشد عقلانی تقسیم میکند و ظهور اسلام را در میان این دو دوره میداند.
شهید مطهری در خصوص فلسفه ختم نبوت تشریعی مینویسد «در دورههای پیش بشریت به واسطه عدم بلوغ و رشد قادر نبود که یک نقشه کلی برای مسیر خود دریافت کند و با راهنمایی آن نقشه راه خویش را ادامه دهد. لازم بود مرحله به مرحله و منزل به منزل راهنمایی شود و راهنمایانی همیشه او را همراهی کنند ولی مقارن با دوره رسالت ختمیه و از آن به بعد این توانایی که نقشه کلی دریافت کند، برای بشر پیدا شده است و برنامه دریافت راهنماییهای منزل به منزل و مرحله به مرحله متوقف گشت. علت تجدید شریعتها و... این بود که بشر قادر نبود برنامه کلی و طرح جامع خود را دریافت کند. با پیدایش این امکان و این استعداد طرح کلی و جامع در اختیار بشر قرار گرفت و این علت تجدید نبوتها و شرایع نیز کتفی گشت».
نویسنده همچنین در متن کتاب به گفته برخی از عرفا در خصوص ختم نبوت که تاکید دارند مرتبه شخص پیامبر(ص) برای طی آخرین مراحل کمال انسانی برای دریافت شریعت و معارف بهترین بوده نیز پرداخته است و میگوید «عرفا به این نکته دست یافتهاند که نبوت از آن جهت پایان یافت که تمام مراحل و منازل فردی و اجتماعی انسان و راهی که انسان باید بپیماید یک جا کشف گشت. پس از آن هر بشری که هرچه دریافت کند بیشتر از آن نخواهد بود و ناچار محکوم به پیروی است.(الخاتم من ختم المراتب باسرها) خاتم کسی است که همه مراتب را طی کرده و مرتبه طی نشده باقی نگذاشته است».
نویسنده کتاب در این مقاله به توضیح فلسفه ختم نبوت تشریعی که لیاقت بشر در حفظ شریعت و کتاب آسمانیاش میپردازد و مینویسد «بشر قدیم به علت عدم رشد و عدم بلوغ فکری قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود معمولا کتب آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار میگرفت و یا به طور کلی از بین میرفت. از این رو لازم میشد که این پیام تجدید شود. زمان نزول قرآن یعنی ۱۴ قرن پیش که مقارن است با دورهای که بشر کودکی خود را پشت سر گذاشته و مواریث علمی و دینی خود را میتواند حفظ کند و لذا در آخرین کتاب مقدس آسمانی یعنی قرآن تحریف رخ نداده است. مسلمین از ساعت نزول هر آیه عموما آن را در دلها و در نوشتهها حفظ میکردند به گونهای که امکان هر گونه تغییر و تبدیل و تحریف و حذف و اضافه از بین میرفت. لذا دیگر تحریف و نابودی در کتاب آسمانی رخ نداد و این علت که یکی از علل تجدید نبوت بود منتفی گشت».
شهید مطهری اما به برخی از گفتههای اقبال لاهوری اشکل وارد میکند و به آنها نقد دارد. برای مثال اقبال وحی را نوعی غریزه دانسته است که به عقیده مطهری امری خطاست و در این مورد مینویسد «اما وحی، برعکس هدایت مافوق حس و عقل و بعلاوه تا حدود زیادی اکتسابی است. بالاتر اینکه در اعلا درجه «آگاهانه» است. جنبه آگاهانه بودن وحی به درجات غیر قابل توصیفی بالاتر از حس و عقل است».
وی همچنین در ادامه نقدهایش به گفتههای اقبال لاهوری مینویسد «اقبال وحی را نوعی غریزه معرفی میکند و مدعی میشود که با به کار گرفتن دستگاه عقل و اندیشه وظیفه غریزه پایان مییابد و خود غریزه خاموش میشود. این سخنان درست است اما در موردی که دستگاه اندیشه همان راهی را دنبال کند که غریزه میکرد. اما اگر فرض کنیم، غریزه وظیفهای دارد و دستگاه اندیشه وظیفه دیگر، دلیلی ندارد که با به کار افتادن دستگاه اندیشه، غریزه از کار بیفتد. پس فرضا وحی را از نوع غریزه بدانیم و کار این غریزه را عرضه نوعی جهانبینی و ایدئولوژی که از عقل و اندیشه ساخته نیست بدانیم، دلیلی ندارد که با رشد عقل برهانی استقرایی کار غریزه پایان یابد».
البته به غیر اشکالات و نقدهایی که شهید مطهری بر گفتههای اقبال وارد میدارد این دو عالم مشترکات فراوانی از جمله تقسیم تاریخ حیات بشر به دوران کودکی و به دوران رشد و بلوغ عقلانی و ظهور اسلام در میان این دو دوره و عقل و علم را سر بی نیازی بشر از نبوت جدید دانستن، دارند. البته این کلام مقدمهای است برای ظهور اسلام در حد فاصل میان این دو دوره و ابلاغ آخرین شریعت الهی برای بشر خردمندی که هم صلاحیت پذیرش این شریعت نهایی را دارد و هم از عهده حفظ و تبلیغ آن برمیآید.
از آخرین صحبتهای شهید مطهری که در این کتاب آورده شده است، میتوان دریافت که وی به طور طبیعی بر اساس باورهای شیعه خلا ختم نبوت را با وجود امامان پر نموده است.
بخش هایی از کتاب «ختم نبوت» به این شرح است:
آیا ختم نبوّت و عدم ظهور نبی دیگر بعد از خاتم الانبیا به معنی کاهش استعدادهای معنوی و تنزل بشریت در جنبههای روحانی است؟ آیا مادر روزگار از زادن فرزندانی ملکوتی صفات که بتوانند با غیب و ملکوت پیوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنی اعلام نازا شدن طبیعت نسبت به چنان فرزندانی است؟ به علاوه، نبوت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات دورهها و زمانها این پیام تجدید شده است. ظهور پیاپی پیامبران، تجدید دائمی شرایع، نسخهای مداوم کتب آسمانی همه بدان علّت است که نیازمندیهای بشر دوره به دوره تغییر میکرده است و بشر در هر دورهای نیازمند پیام نوین و پیامآور نوینی بوده است. با این حال، چگونه میتوان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت این رابطه یکباره بریده شود و پلی که جهان انسان را به جهان غیب متصل میکند یکسره خراب گردد و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریت بلا تکلیف گذاشته شود؟
بلوغ فکری و رشد اجتماعیش به او اجازه میدهد که ترویج، تبلیغ، اقامه دین و امر به معروف و نهی از منکر را خود بر عهده بگیرد. نیاز به پیامبران تبلیغی که مروج و مبلغ شریعت پیامبران صاحب شریعت بودهاند به این وسیله رفع شده است. این نیاز را علما وصلحای امت رفع می کنند... از نظر رشد فکری به جایی رسیده که میتواند در پرتو (اجتهاد) کلیات وحی را تفسیر و توجیه نماید و در شرایط مختلف مکانی و متغیر زمانی هر موردی را به اصل مربوط ارجاع دهد. این مهم را نیز علمای امت انجام میدهند.
در دوران کودکی بشر راهنمایی سعادت بشر حاضر و آماده به وسیله وحی عرضه میگردد و بدین طریق در تکامل بشر صرفهجویی میشود. ولی با رشد عقلانیت و ملکه نقادی، زندگی به خاطر نفع خود آن شکل از خود آگاهی پیامبرانه را متوقف میسازد تا با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت، عقل رشد و تقویت یابد. پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید است، تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط است به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید متعلق به جهان جدید است.
به هر حال مسئله باید به شکلی طرح شود که آیا انسان آخرین حد کمال ممکن را دارد که وقتی به آن حد برسد دیگر برای انسان کمال بالاتر از آن فرض نمیشود و بالاتر از آن وجوب وجود است یا نه، انسان هر چه که برود باز هم راه برای او باز است؟ در شرح صحیفه سجادیه، سید علیخان برای این مسئله را طرح کرده است که آیا صلوات بر پیامبر(ص) برای ایشان آثاری دارد یا نه؟ فقط برای ما مفید است و برای ایشان که فوق حد نصاب است اثری ندارد؟ عدهای آیه (یا اهل یثرب لا مقام لکم) را به یثرب انسانیت تأویل کردهاند و انسان حد نهایی ندارد، آخرین حد کمال ممکن را ندارد و رسول اکرم(ص) هم همیشه در تکامل هستند.
انتهای پیام
نظرات