اربعین حس و حالی دارد که فقط باید آن را از نزدیک تجربه کرد تا معنایش را فهمید؛ مسیر پیادهروی اربعین، جایی است که معنای ایثار، همدلی و مهربانی به شکلی بینظیر جلوه میکند. وقتی یکبار پای در این سفر گذاشتم و همراه با میلیونها زائر، قدم به قدم به سمت کربلا حرکت کردم، چیزی بیش از یک مسیر معمولی را دیدم؛ اینجا مردم با جان و دل میزبان زائران بودند و این مهماننوازی بینظیر عراقیها یکی از عمیقترین تجربههای زندگیام شد.
در مشایه، پذیرایی بیدریغ میزبانان عراقی و شور و شعف زائران، چشمهای جوشان از محبت و صبر است که هر زائر را به وجد میآورد و خاطرهای جاودان در دلها میسازد.
در هر قدم، از هر طرف صدای دعوت به پذیرایی و کمک شنیده میشد. موکبها نه فقط محلی برای استراحت، بلکه فضایی بودند پر از محبت و سخاوت. هر موکب به نوعی تلاش میکرد تا از زائران پذیرایی کند؛ از آب خنک گرفته تا انواع شربتهای خوشطعم که نه تنها تشنگی را رفع میکرد بلکه جان را تازه میکرد. انواع غذاهای گرم، از نان و خرما گرفته تا غذاهای مفصلتر، بهصورت رایگان در اختیار همه قرار میگرفت.
اما چیزی که بیشتر از همه توجهم را جلب کرد، وسعت و عمق این ایثار بود. نه فقط پذیرایی با غذا و نوشیدنی، بلکه گاهی در این موکبها حتی ملزومات کوچک سفر مثل دستمال کاغذی، حوله، لباس اضافه، داروهای ساده و حتی کفش و کلاه به زائران داده میشد. همه اینها بدون چشمداشت و از روی محبت بود.
این مردم با آغوشی باز و لبخندی صمیمی، سختی راه را از دلهایمان میزدودند. نه تنها جسم که دلهایمان هم سبک میشد. حس میکردی اینجا انسانها در معنای واقعی کلمه برای هم دل میسوزانند و تلاش میکنند باری از دوش هم بردارند.
در چنین فضایی حس همبستگی و نوعدوستی به اوج میرسد. همه، چه میزبان و چه مهمان در یک مسیر معنوی مشترک قدم برمیدارند، به یاد کسانی که ایثار کردند و درس مهربانی و گذشت را به ما آموختند.
به یاد دارم وقتی آب یا شربتی به دستم میدادند، فقط یک نوشیدنی نبود؛ یک پیام بود، یک لبخند بود، یک دعوت به ادامه مسیر در کنار برادری و همدلی بود.
این مهماننوازی عراقیها نه فقط به خاطر سنت یا فرهنگ، بلکه از سر اعتقاد و عشق به امام حسین(ع) و مسیر او بود. در این ایام انسانیت به اوج خودش میرسد و من هرگز این حس وصفناشدنی را فراموش نخواهم کرد.
سفر پیادهروی اربعین این گردهمایی عظیم و بینظیر مذهبی، در کنار شکوه و معنویت بیبدیلش، سرشار از لحظات سخت و در عین حال شیرین و دلنشین است. گرمای طاقتفرسا، مسیرهای بیابانی بیپایان و سبک زندگی متفاوت و سخت در طول راه، چالشهای فراوانی برای زائران ایجاد میکند. اما همین دشواریها است که ارزش این سفر را چند برابر کرده و تجربهای فراموشنشدنی برای زائران رقم میزند.
یکی از خاطراتی که در مسیر اربعین هرگز از یادم نمیرود، لحظهای است که در کنار راه، خانوادههای عراقی با لبخندهای گرم و چشمان پر از مهربانی، دعوت به خانههایشان میکردند. نه فقط موکبهای رسمی، بلکه خانههای کوچک و سادهشان، در دل روستاها و شهرکهای کوچک، به روی زائران باز بود؛ درهایشان نه فقط به معنی فیزیکی، بلکه به معنای قلبی به روی ما باز میشد.
وقتی خسته و گرد و خاکگرفته از راه میرسیدی، آنها با دستهای باز تو را میپذیرفتند، بیهیچ منت و چشمداشتی. «بیا داخل خانه ما، استراحت کن، بخور و بیا بنشین کنارمان» این دعوتی بود که بارها شنیدم و هر بار با خودم میگفتم این فقط یک مهماننوازی نیست، بلکه یک عشق بیکران است.
داخل خانههایشان، فضایی ساده اما پر از صفا بود؛ سفرههای کوچک و صمیمی پهن میشد، پر از غذاهای خانگی که با عشق و نیت پاک آماده شده بود. نانهای تازه، خرماهای شیرین و چایهای داغ، هدیهای بود برای جانهای خسته. بچهها با شوق و لبخندی بیتکلف، دستان کوچکشان را برای گرفتن هدیهای ساده دراز میکردند و بزرگترها با کلامی نرم و دلگرمکننده، دل زائران را آرام میکردند.
گاهی میزبانها حتی چادرهای خودشان را کنار خانهشان پهن میکردند تا زائرانی که نمیتوانستند بیشتر داخل بمانند، جایی برای استراحت داشته باشند. همه اینها از دل اعتقاد و عشق به امام حسین(ع) سرچشمه میگرفت؛ نه فقط یک رسم مهماننوازی، بلکه عملی معنوی که همه را به هم نزدیک میکرد.
این دعوتها مثل پلی میماند میان انسانها، جایی که مرزهای فرهنگی و زبانی کمرنگ میشد و فقط محبت و محبت بود که حرف اول را میزد. در این خانههای ساده و پرمحبت، حس میکردی که نه تنها جسمت بلکه روحت هم پذیرایی میشود؛ گرمای محبت میزبانها، از هر خوراکی بهتر بود.
اینها لحظاتی هستند که نه در کلمات، بلکه در قلب آدمی جای میگیرند؛ جایی که مهماننوازی به اوج خود میرسد و تو میفهمی معنای واقعی «زائر بودن» یعنی چه.
یکی از زائران با تجربه که ۱۰ سال است در این مسیر گام گذاشته، با لحنی سرشار از احساسات، ماجرای یکی از سختترین و در عین حال زیباترین خاطرات سفرش را روایت میکند؛
او میگوید: روز دوم پیادهروی، گرمای هوا به شدت فشار آورده بود؛ آنچنان که شبها پیادهروی داشتم و صبح استراحت میکردم. با کولهباری سنگین و کفشهایی که همیشه مراقبشان بودم، ناگهان در میانه راه خسته و کوفته روی تکهای چمن مصنوعی نشستم تا کمی استراحت کنم و شاید بتوانم چند دقیقهای بخوابم.
کفشهایم را درآوردم، چون میدانستم پاهایم مستعد تاول است و باید کمی نفس بکشند. اما وقتی بعد از یک ساعت بیدار شدم، کفشهایم نبودند. هرچقدر گشتم، جای آنها را پیدا نکردم. آن لحظه که هوا داشت به گرمای سوزان صبح میرسید، احساس درماندگی و ناامیدی سراسر وجودم را گرفت.
دنبال کمک گشتم و یکی از خدام که در موکب کنار جاده مشغول خدمت به زائران بود وقتی وضعیت مرا دید به من دمپایی داد اما سایز پای من نبود. چند قدمی با آن دمپایی رفتم اما واقعاً نمیشد ادامه داد. سپس چشمم به بساطی افتاد که باورکردنی نبود، بساط دمپایی وسط مسیر؛ طی این سالهای پیادهروی تجربه نکرده بودم، واقعاً برایم عجیب بود و عجیبتر آنکه یک جفت کفش صورتی رنگ در آن بساط سایز پایم بود.
با اینکه پول کافی نداشتم فروشنده مهربان کفش را با قیمتی کمتر از آنچه بود در واقع به من هدیه داد. آن لحظه بغض کردم و احساس کردم چقدر مهربانی و انسانیت هنوز در دلهای این مردم زنده است. آن کفش هنوز هم نماد یک اتفاق شیرین در دل سختیها و گرمای بیابان و یادآور لطف خداوند و اهل بیت(ع) برای من در این سفر معنوی است.»
مشایه؛ به مسیر پیادهروی زائران در ایام اربعین حسینی گفته میشود که از نجف به سمت کربلا و حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) انجام میشود و در طول آن، موکبهای زیادی به زائران خدماترسانی میکنند.
انتهای پیام
نظرات