• پنجشنبه / ۶ شهریور ۱۴۰۴ / ۰۸:۰۳
  • دسته‌بندی: چهارمحال و بختیاری
  • کد خبر: 1404060603291
  • خبرنگار : 50975

/گزارش/

اینجا جایی برای آدم‌های معمولی نیست!

اینجا جایی برای آدم‌های معمولی نیست!

ایسنا/چهارمحال و بختیاری هیچ خبری از صندلی راحت یا چشم‌اندازهای دور و بی‌هیجان نیست. مسیر از همان لحظه‌ی ورود، چهره‌ی واقعی‌اش را نشان می‌دهد. اینجا، در دل بی‌واسطه‌ زاگرس، طبیعت خودش را سانسور نکرده است.

پا که در مسیر می‌گذاری، همه‌چیز تغییر می‌کند. دیگر نه موبایلت سیگنال دارد، نه ساعت برایت مهم است. اینجا زمان با صدای رود حرکت می‌کند و مقصد، خودِ راه است.

 هوا خنک است، اما کف دستانت عرق کرده؛ نه از گرما، از هیجانِ ناشناخته‌ای که پیش رو داری.

دوپلان را نمی‌شود از پشت شیشه ماشین دید یا با چند عکس اینستاگرامی شناخت. اینجا جایی‌ست که باید واردش شوی، لمسش کنی، با آن نفس بکشی.

این‌جا تکرار وجود ندارد. هر پیچ و سرازیری، تکه‌ای از تجربه‌ای‌ست که در هیچ تور معمولی و هیچ بروشور تبلیغاتی نمی‌گنجد. اینجا از تو حرکت می‌خواهد، جسارت، تعهد به لحظه و شاید حتی رها شدن از آنچه همیشه امن بوده است.

اینجا جایی برای آدم‌های معمولی نیست!

سفری به سمت ناشناخته‌ها

هنوز هوا تاریک بود که از شهرکرد بیرون زدم. مقصد، روستایی به نام دوپلان بود. در نقشه فقط یک نقطه کوچک بود، اما شنیده بودم آن‌جا چیزی دارد که هیچ‌کجای ایران ندارد؛ « بلندترین بانجی‌جامپینگ کشور»، آن هم کنار رودخانه‌ای به نام کارون وحشی.

نه به‌خاطر بانجی، نه فقط به‌خاطر طبیعت؛ آمده بودم چون حس می‌کردم این نقطه چیزی فراتر از تصویر است. آمده بودم که بپرم... نه فقط از ارتفاع، که از روزمرگی.

جاده از دل کوهستان می‌گذشت. هر کیلومتر، دره‌ای دیگر، چشمه‌ای دیگر، پیچشی در جاده که انگار قصد داشت ذهنم را هم به چالش بکشد..

در راه، به تالاب چغاخور رسیدم. پرندگان از میان مه صبحگاهی پرواز می‌کردند. هوا بوی خاک و اکسیژن خالص می‌داد. با هر نفس، انگار ریه‌هایم تازه‌تر می‌شد. این سفر، فقط جسم را جابه‌جا نمی‌کرد، روحم را تکان می‌داد.

از ناغان که گذشتم، کم‌کم تابلوهای منطقه باجگیران نمایان شد. کوه‌ها به هم نزدیک‌تر می‌شدند، دره‌ها عمیق‌تر، و هوا خنک‌تر. حتی گوشی‌ام هم آنتن نمی‌داد. انگار طبیعت می‌خواست آخرین اتصالم با شهر را قطع کند و بگوید:
از این‌جا به بعد، فقط تویی و من.

اینجا جایی برای آدم‌های معمولی نیست!

ورود به دوپلان؛ مرز خیال و واقعیت

حدود سه ساعت بعد، تابلوی کوچکی دیدم که بر زمین کوبیده شده بود:
به روستای دوپلان خوش آمدید.
اما باور کن، این «خوش‌آمد» معنایش با همه‌ی عمرت فرق دارد.

صخره‌ها تا مرز سقوط کشیده شده‌اند، رودخانه‌ی کارون با شتاب از دل کوه بیرون زده، و آسمان آن‌قدر نزدیک آمده که انگار کافی‌ست پا از زمین برداری تا به آن برسی. اینجا مقصد نیست؛ اینجا آغاز یک ماجراست.

خبری از صندلی راحت و دورنمای مبهم نیست. دوپلان، روستایی دورافتاده در بطن زاگرس، جایی که طبیعت افسار گسیخته‌اش را درست تا لب صخره‌ها کشانده، رودخانه کارون از دل کوه‌ها بیرون جهیده و آسمان آن‌قدر نزدیک است که می‌توانی با یک پرش لمسش کنی.

از اولین لحظه ورود، رودخانه‌ای خروشان دیده می‌شود که از دل صخره‌ها عبور می‌کند. هوا بوی درخت بلوط می‌داد، بوی درخت سرو، بوی طبیعت دست‌نخورده.

اینجا جایی برای آدم‌های معمولی نیست!

لحظه‌ای که زندگی متوقف می‌شود

پای سکوی بانجی که رسیدم، ارتفاع را که دیدم، زانوهایم کمی لرزید. ارتفاع ۷۵ متر. یعنی بلندتر از خیلی از ساختمان‌های بلند تهران.

مربی کمربند ایمنی را بست. نگاهش می‌گفت: «تو اینجا نیومدی فقط عکس بگیری... این‌جا اومدی که بپری».

لرز داشتم، اما نه از ترس. از انتظار.
یک... دو... سه...

و پریدم...

اینجا جایی برای آدم‌های معمولی نیست!

آن چند ثانیه سقوط، با هیچ چیز قابل مقایسه نیست!

باد از کنار صورتم رد می‌شد، صدای آب از پایین بلندتر می‌شد، قلبم می‌کوبید. تا اینکه طناب کش آمد، و ناگهان از نوک انگشتانم تا انتهای ذهنم، حس زندگی فوران کرد.

وقتی آویزان شدم و دره زیر پایم تاب می‌خورد، فقط یک جمله در ذهنم بود:
من زنده‌ام.

طبیعت دوپلان؛ نفس‌گیرتر از آن‌چه فکرش را می‌کنی

از سکوی پرش که برگشتم، تازه چشمم به اطراف افتاد.
اینجا نه‌تنها سکوی پرش، بلکه خود طبیعت هم تو را به پرش دعوت می‌کند.
پل سیمی دوپلان، باریک، لرزان، معلق بر رودخانه‌ای خروشان. هر قدمی روی آن، یعنی سنجش میزان شجاعتت.

اینجا جایی برای آدم‌های معمولی نیست!

کارون؛ آزاد و تماشایی

قایق‌سواری روی رودخانه کارون در دوپلان، یک ماجراجویی دیگر است. برخلاف رودهای آرام شمال یا جنوب کشور، این‌جا کارون هنوز رام نشده. با قایق وارد جریان که می‌شوی، ناگهان موجی ازت استقبال می‌کند که انگار می‌گوید:
اگه جرئت داری، تا آخرش بیا!

دوپلان؛ فرصتی برای کشف خویشتن

وقتی نشستم لبه‌ دره، پاهایم را آویزان کردم به سمت رود، تازه فهمیدم چرا این همه راه را آمده‌ام.
اینجا فقط طبیعت نیست.

اینجا تو را مجبور می‌کند خودت را دوباره ببینی. محدودیت‌هایت را، ترس‌هایت را، شجاعتت را.
دوپلان، جایی برای آدم‌های معمولی نیست؛ برای آن‌هایی‌ست که می‌خواهند غیرمعمول زندگی کنند.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha