ارتباطات بین انسانها از گذشته تاکنون تحولات و تغییرات متعددی داشته است از کبوترهای نامهبر و دیگر وسایل ارتباطی دنیای باستان تا دوران تلگراف در اوایل سده چهاردهم. از همین چند دهه پیش که در هر محله و کوچه تنها یکی دو خانواده از نعمت تلفن برخوردار بودند و دیگران بیشتر چشم براه پستچی محله بودند تا امروزه که به مدد موبایل و ارتباطات اینترنتی در هر لحظه از شب و روز نمیتوان از حال و روز دیگران با خبر شد.
در دوران جنگ تحمیلی و در اوج روزهای حماسه و خون ارتباط بین رزمندگان و خانوادههای آنها به سختی و دشواری ممکن بود.
آنچه در پی میآید روایت گوشهای از دلهرهها و دلتنگیهای آن روزهاست، دلتنگیهایی که به مدد کلمات بر سپیدی نامهها، کمی آرام میگرفت.
مریم نژادلو معلم بازنشسته و همسر سردار شهید رضا خالصی در آستانه دومین کنگره سه هزار شهید استان سمنان در گفتوگو با خبرنگار ایسنا به مرور خاطرات خود از آخرین روزهای جنگ و در بحبوحه یکی از عملیاتهای دوران دفاع مقدس پرداخته است. خاطرهای که در قالبی روایی و داستانگونه، بیانگر بخشی از دلتنگیهای خانوادههای رزمندگان در تب و تاب روزها و شبهای حمله است که از نظر میگذرد.
رضا از همان روزهای آغازین جنگ به جبههها رفته بود و زندگی مشترک ما هم در اوج دوران دفاع مقدس آغاز شد. برای همین همیشه گوش به زنگ تماسش بودم. منتظر بودم هر آن به خانه همسایه مان زنگ بزند و خبری بدهد.
اصلا رضا همیشه از زنگ زدن به منزل همسایهمان معذب بود. اگرچه سالهای اول ازدواج مان بیشتر زنگ میزد اما همیشه از اینکه دیگران را به زحمت بیندازد ابا داشت. برای همین در این شش سال زندگی مشترک به غیر از چند وقتی که در دزفول و باختران بودیم، ارتباطمان بیشتر از طریق نامه بود، با این همه گاه به گاه هم به خانه یکی از همسایههایمان در سمنان تلفن میزد، ما را صدا میزدند و چند دقیقهای صحبت میکردیم. همسایه دیوار به دیوارمان، تنها کسی بود که در کوچه محل زندگیمان، تلفن داشت بیشتر اهل محل، مسافرت و یا جای دوری میرفتند با منزل آنها تماس میگرفتند.
اگرچه شنیدن صدای آقا رضا و شوخیها و شیرینکاریهایش در تماسهای تلفنی برایم جذابیت داشت اما راستش آن سالها هم نوشتن نامه را ترجیح میدادم. در نامه میشد سفره دل را باز کرد و از دلتنگیها بیشتر گفت. اصلا مگر آن همه دلتنگی و انتظار را میشد در چند دقیقه مکالمه تلفنی آن هم در خانه شلوغ همسایه گنجاند؟.
یکی از خوبیهای دیگر نوشتن نامه این بود که هر وقت دلم میگرفت، میرفتم سروقت نامههای قدیمی رضا. نامههایی که روز به روز بیشتر میشدند.
آقا رضا هم، جواب همه نامههایم را در اولین فرصت میداد. رضا در نامهها هم جویای احوال همه فامیل میشد او هم از دلتنگیها و دلمشغولیهایش از اعتقادات و علایقش و گاهی هم از حال و هوای جبهه و جنگ مینوشت.
نامه که مینوشت انتظار داشت فیالفور پاسخش را بفرستم اگر هم به دلیل شرایط آن روزها، تاخیری میشد، نامه دومش از راه میرسید و دلیل تاخیر را در همان نامه دوم جویا میشد.
اصلا این شش سال زندگی مشترک من و رضا بینامه چیزی کم داشت، تا یادم میآید همیشه دوری بوده و دلتنگی و نامهها حاملان همیشه این دلتنگیها بودهاند و برای همین هر چند وقت سر وقت نامههای قبلی میرفتم که دلتنگی قدیمی و تازه را دوباره مرور کنم.
گاهی دلم از زمین و زمان میگرفت این جور وقتها دست به قلم میشدم و نامه مینوشتم.
نامه نوشتن برای رضا، آرامش زیادی به من میداد. قلم را بر سپیدی ورق رها میکردم و خط به خط سیاهش میکردم. نمیخواستم طوری حرف بزنم که دل رضا هم مکدر شود . اصلا گاهی مهم نبود چه مینویسم مهم این بود که رضا مخاطب آن حرفها بود میدانستم، چند روز دیگر با چشمهای نجیبش خط به خط و کلمه به کلمهاش را میخواند و همین حرفهای خودمانی دلتنگیهای او را کمتر میکند.
خانم نژادلو معلم با وقار دوران دبیرستان، گهگاهی سر کلاس به بهانهای سری به همان خاطرات میزد و ما همه سراپا گوش میشدیم. همسر شهیدش که از سرداران شهید و مفاخر استان سمنان است از همان روزهای اول جنگ راهی جبههها شده بود در آخرین عملیات دوران دفاع مقدس و در عملیات مرصاد خود را به قافله شهدا رساند.
همسر صبور شهید حالا دههها بعد از جنگ و یک عمر خدمت در سنگر تعلیم و تربیت، بازنشسته شده است. اما همچنان گاه گاهی سراغ همان نامهها میرود تا خاطره آن روزها را در لابه لای کلمه کلمه نامهها زنده کند.
مرضیه حبیبی
انتهای پیام
نظرات