به گزارش ایسنا، «استیون والت» استاد روابط برجسته بینالملل در دانشگاه هاروارد در تحلیلی با در نظر گرفتن ۲ ترور صورت گرفته در روزهای اخیر شامل ترور «چارلی کرک»، فعال راستگرای آمریکایی حامی «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا و همچنین حمله شکست خورده رژیم صهیونیستی با هدف ترور رهبران حماس در خاک قطر نوشته است: «قتل چارلی کرک و تلاش ناموفق اسرائیل در اجرای بمبارانی در قطر با هدف ترور چند مقام ارشد حماس چه وجه اشتراکی دارند؟ البته تفاوتهای آشکار و مهمی بین این ۲ رویداد وجود دارد: به نظر میرسد اولی یک اقدام انفرادی توسط فردی بوده که انگیزههایش هنوز مشخص نیست، در حالی که مورد دوم یک اقدام نظامی عمدی به دستور یک دولت که انگیزههایش آشکار است بوده است. با این حال، هر ۲ اقدام را میتوان به عنوان نشانهای از فرسایش کلی هنجارها در سیاست معاصر، چه بین کشورها و چه در درون آنها، و به ویژه تمایل به در نظر گرفتن ترور به عنوان یک تاکتیک سیاسی مشروع، در نظر گرفت.»
این تحلیلگر سیاسی در مجله «فارین پالِسی» با شرح تغییرات در نگرش دولتها به ابزار ترورهای سیاسی در قرون گذشته و اینکه زمانی بین دولتها به شکل مصلحتی هنجاری علیه این شکل از ترورها شکل گرفته بود نوشته است: «البته قتلهای سیاسی پدیده جدیدی نیستند. اما همانطور که وارد توماس در مقالهای مهم در سال ۲۰۰۰ در مجله امنیت بینالملل نشان داد، برای چندین قرن، هنجاری بسیار مؤثر علیه اینکه رهبران کشورها دست به چنین قتلهایی علیه همتایان خود در کشورهای دیگر بزنند، وجود داشت. او استدلال کرد زمانی ترورهایی که با حمایت مقامات سیاسی یک کشور رخ میدادند رواج داشت اما با گذشت زمان، این تاکتیک در میان قدرتهای بزرگ از محبوبیت افتاد و به تدریج هنجاری علیه آن پدیدار شد.»

ترکیبی از منافع مادی-استراتژیک و ظهور باورهای هنجاری در حال شکلگیری است
این تحلیلگر با ذکر اینکه این تغییر روند در نتیجه «ترکیبی از منافع مادی-استراتژیک و ظهور باورهای هنجاری در حال تکامل رخ داد» تصریح میدارد: «ترور تا قبل از این ابزاری بود که کشورهای ضعیفتر گاهی اوقات میتوانستند از آن علیه رقبای قدرتمندتر استفاده کنند اما به موجب این هنجار قدرتهای بزرگ ترجیح دادند اقدامات سیاسی خشونتآمیز (به عنوان مثال جنگ) را به میدان نبرد محدود کنند چون احتمالا منابع آنها در این بخش برتر و غالب بود. علاوه بر این، نخبگان حاکم در کشورهای مختلف - صرف نظر از سایر اختلافاتشان - حتی اگر که هزاران نفر از اتباع خود را رهسپار مردن در نبردهای خونین میکردند نفع مشترکی از این که دست به ترور یکدیگر نزنند داشتند.»
والت در ادامه این مطلب ذکر میکند: «وجود این هنجار علیه ترور همچنین منعکس کننده این مفهوم مبتنی بر سیاست واقع گرایانه بود که رهبران کشورها تابع اصول اخلاقی متفاوتی نسبت به افراد عادی هستند و نباید شخصاً در قبال اعمالی که از طرف دولت انجام میشود، پاسخگو باشند.»
او در این خصوص توضیح میدهد: «یک فرد عادی که کسی را کشته است، میتواند تحت پیگرد قانونی قرار گیرد و محکوم شود، اما یک پادشاه یا نخست وزیر که جنگی را "به خاطر نفع ملی" آغاز کرده است، حتی اگر هزاران نفر در نتیجه این تصمیم جان خود را از دست بدهند، میتواند بدون مجازات رها شود. رهبرانی که جنگی ناموفق را آغاز میکردند، ممکن بود از قدرت برکنار شوند، اما تا زمانی که به عنوان مقامی رسمی عمل کرده بودند، به ندرت محاکمه یا مجازات میشدند.»

عدم مجازات سران دولتها یک استاندارد دوگانه است
استاد برجسته روابط بینالملل معتقد است که این عدم مجازات سران دولتها به خاطر دست زدن به قتل ها و خشونتهای سیاسی یک «استاندارد دوگانه» محسوب میشود که موارد متعددی از آن در دوران چه قبل از و چه پس از جنگهای جهانی اول و دوم آشکارا رخ دادهاند. او در این خصوص مثال میزند: «زمانی قیصر مخلوع آلمان، ویلهلم دوم، اجازه یافت تا بقیه عمر خود را در تبعیدی آرام در هلند زندگی کند. یک قرن قبل از آن، ناپلئون بناپارت با وجود اینکه چندین بار اروپا را درگیر جنگ کرده بود، از مجازات مستقیم معاف شد، اگرچه در نهایت به تبعید در اقیانوس اطلس جنوبی فرستاده شد تا پیر شود و در تنهایی بمیرد. نکته قابل توجه این است که هنجار ضد ترورهای سیاسی حتی در طول جنگهای وحشتناک نیز رعایت میشد: در زمان جنگ جهانی دوم متفقین هرگز سعی در ترور آدولف هیتلر نکردند (اگرچه برخی از آلمانیها این کار را کردند)، و همچنین مستقیماً امپراتور ژاپن هیروهیتو یا رهبر ایتالیا بنیتو موسولینی را هدف قرار ندادند. (ایالات متحده با سرنگون کردن هواپیمای دریاسالار ژاپنی ایزوروکو یاماموتو، او را هدف قرار داد و کشت، اما او یک فرمانده نظامی بود، نه یک مقام غیرنظامی.)»
نویسنده این مقاله با نقل قول از «وارد توماس» تحلیلگر آمریکایی، مبنی بر این که «این هنجار پس از جنگ جهانی دوم، با توجه به ملاحظات اخلاقی و مادی جدید، شروع به فروپاشی کرد» خاطر نشان میکند: «در جریان محاکمات مشهور رهبران آلمان و ژاپن به دلیل ارتکاب جنایات جنگی مشهور به دادگاههای نورنبرگ و توکیو، نمایندگان کشورهای متفقین که پیروز جنگ شده بودند تمایز قبلی بین اعمال دولتی و خصوصی را مردود دانستند و مقامات سابق ژاپنی و آلمانی را شخصا مسئول اقدامات رسمی (و بدون شک فجیع) خود دانستند. این رویداد در آینده نزدیک الهامبخش تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر شد و انگیزهای نیز برای یک تعهد جهانی رو به رشد اما همزمان به طرز ناامیدکنندهای نامنسجم، برای مجازات مسببان جنایات جنگی، نسلکشی یا سایر جنایات علیه بشریت شد. متعاقبا این روند به تشکیل دادگاه کیفری بینالمللی و تلاشهای مرتبط برای مجازات رهبرانی که به خاطر چنین جنایات بزرگی مجرم شناخته میشدند منجر شد.»
تحلیلگر فارن پالسی با مهم دانستن این تغییر دیدگاه نسبت به مجازات رهبران سیاسی کشورها به خاطر ارتکاب جنایت و ترور سوال میکند: «یک تاثیر مهم این تغییر در دیدگاه هنجاری چیست؟ درست است که رهبران کشورها به طور فردی از نظر اخلاقی مسئول تصمیمات خود دانسته میشوند، اما در این وضعیت دشمنان آنها آسانتر میتوانند اقدام مستقیم علیه آنها را وقتی به طور خاص آنها را شرور و یا خطرناک جلوه دهند توجیه کنند. از طرف دیگر حالا همچنین تعقیب یک رهبر واحد (و شاید تعداد انگشتشماری از وابستگان نزدیک) را میتوانند راهبردی ارجح نسبت به شروع جنگی با تلفات بسیار نشان دهند. به این ترتیب روندی شروع شد که در آن ترور به عنوان راهی مقرون به صرفهتر برای مقابله با مشکلات سیاسی در نظر گرفته شد و حتی با ادامه این روند و با پیشرفت و گسترش فناوریهای نظامی مخصوص حملات دقیق و قتلهای هدفمند حداقل این روش برای کشورهای دارای توانایی نظامی بیشتر در دسترستر و ممکنتر شد.»

هنجارها به وضوح از بین رفته است
تحلیلگر فارین پالسی در ادامه شرح میدهد که چطور این تحول موجب شد دوباره ترورهای سیاسی و با پشتیبانی دولتی به ویژه با شروع جنگ سرد در جهان رواج روز افزونی پیدا کند.
او با شرح اینکه ایالات متحده و رژیم صهیونیستی در عصر معاصر سردمدار رویکرد ترور در جهان بودهاند مینویسد: «در طول جنگ سرد رهبران و چهرههای سیاسی متعدد اعم از فیدل کاسترو، پاتریس لومومبا، نگو دین دیم، معمر قذافی و چندین رهبر خارجی دیگر هدف سوءقصد قرار گرفته که یا از آن زنده مانده و یا در نتیجه آن کشته شدند اما این ایالات متحده بود که به اجرای این سوءقصدها و کشتن آن گروه از رهبران که کشته شدند کمک کرد».
والت در ادامه نوشته است: «دولت بوش، رئیس جمهور اسبق ایالات متحده، عمدا صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق را در آغاز حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ هدف قرار داد».
استاد دانشگاه هاروارد با اشاره به عملیات تروریستی ترامپ مینویسد: «دولت ترامپ ژنرال "قاسم سلیمانی" فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران ایران را در یک حمله موشکی ترور کرد. سلیمانی هم یک رهبر نظامی و هم یک مقام ارشد غیرنظامی بود؛ تصور کنید که اگر یک کشور خارجی عمدا رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا را هدف قرار دهد، آمریکاییها چه واکنشی نشان خواهند داد. اسرائیل در طول سالها بسیاری از مخالفان سیاسی خود، از جمله رهبران حماس و حزبالله، و همچنین چندین دانشمند هستهای غیرنظامی ایرانی را ترور کرده است».
او در پایان نوشت: «هنجار قبلی مبنی بر اینکه دولتها نباید همتایان خارجی خود را هدف قرار دهند، به وضوح از بین رفته است.»
انتهای پیام
نظرات