نسل سالخوردگان ایران که براساس آمار در ۱۴۰۴ بیش از ۱۰ میلیون نفر هستند، هر روز با تنهایی و انتظار برای دیدار عزیزانشان دستوپنجه نرم میکنند؛ نسلی که بیش از مراقبتهای جسمی، نیازمند توجه، ارتباط و فعالیتهای اجتماعی است تا سلامت روان و کیفیت زندگیشان حفظ شود.
در آسایشگاه صادقیه اصفهان، سالمندان روزهای پایانی عمر خود را در سکوت و چشمانتظاری میگذرانند. بسیاری از آنها امید دارند روزی خانوادهای بر درِ مرکز ظاهر شود. انتظاری که گاهی سالها ادامه دارد و به عادتی روزانه تبدیل میشود.
روایت کارمند بازنشسته؛ تلخیها و شیرینیها
مرتضی حیدری، کارمند بازنشسته مرکز در گفتوگو با ایسنا از تلخترین خاطرهاش میگوید: هیچوقت فراموش نمیکنم روزی زنی سالخورده با یک بقچه کوچک وارد مرکز شد. او را فرزندانش در خیابان رها کرده بودند. نگاهش پر از ترس و ناامنی بود، اما چند هفته بعد، آرامش و اعتماد به نفسش برگشت؛ هر روز در حیاط قدم میزد و چشمبهراه عزیزانش میایستاد. دیدن این تغییر برای من شیرینترین خاطره کاری است.
وی میافزاید: انتظار طولانی، روح و جسم سالمندان را خسته میکند. بعضیها ماهها و حتی سالها منتظر میمانند بیآنکه کسی سراغشان بیاید. این تنهایی، اندوهی عمیق در وجودشان مینشاند.
این کارمند بازنشسته بیان میکند: گاهی یک لبخند یا گفتوگوی کوتاه کافی است تا نگاه سالمندی به زندگی روشنتر شود. همین لحظههاست که به من یادآوری میکند ارزشمندترین کار دنیا همین همراهی با آنهاست.
حیدری یکی از خاطرات سالهای ابتدایی خدمتش را چنین بیان میکند: یادم است خانوادهای پیدا شدند که بانوی سالمند بیکس را با مشاوره و هماهنگی بهزیستی به خانه خود بردند تا در کنارشان زندگی کند. این یکی از زیباترین لحظات خدمت من در این مرکز بود.
وی درباره روابط بین سالمندان در آسایشگاه توضیح میدهد: گاهی با هم دعوا میکنند، بیشتر از سر دلتنگی یا دلخوریهای کوچک، اما همانها دوباره کنار هم مینشینند، چای میخورند و همدم و مونس یکدیگر میشوند. در این سرای بیکسی، همین همدلیهاست که تنهاییشان را سبکتر میکند.
مصاحبه با محمود؛ پدری که هم مادر و هم پدر بود
محمود با موهای سفید و دستان لرزان در گفتوگو با ایسنا از روزهای که بر او گذشته اظهار میکند: روزگاری، کارمند بانک بودم. همسرم در سالهای جوانی به رحمت خدا رفت و پس از او برای دو فرزندم هم پدر بودم و هم مادر.
وی میافزاید: صبح تا ظهر بانک میرفتم و عصر تا شب حسابدار پارهوقت بودم. هم آشپزی میکردم و هم کار منزل تا فرزندانم بزرگ شده، تحصیل کردند و مهندس شدند.
این کارمند بازنشسته بانک ادامه میدهد: فرزندانم تصمیم گرفتند برای کار و ادامه زندگی به سوئد مهاجرت کنند و من را به آسایشگاه سالمندان بسپارند.
محمود توضیح میدهد: بازنشستگی یعنی شروع تنهایی با انواع بیماریها حسرت روزهای رفته و دوری از عزیزان. گاهی به خودم میگویم توقعی از فرزند نمیشود داشت. آن که اجزای بدن است آرام، آرام از من خسته شده و دیگر یاری نمیکند؛ از فرزند دیگر چه توقعی میتوان داشت.
وی درباره حال حاضر خود بیان میکند: اینجا دوستان جدیدی پیدا کردهام، اما هیچچیز جای خانواده را نمیگیرد. هنوز امید دارم روزی دوباره همدیگر را ببینیم و خاطراتمان را مرور کنیم.
زهرا خانم؛ بانویی که با قالیبافی فرزندانش را بزرگ کرد
زهرا، بانوی سالخوردهای که همسرش راننده بود، درباره گذشته خود میگوید: شوهرم راننده بود و سالها پیش در یک حادثه رانندگی فوت کرد. آن زمان چهار فرزند کوچک داشتم و مجبور شدم با بافتن قالی و کارهای سخت، آنها را بزرگ کنم.
وی میافزاید: هر روز با تلاش و سختکوشی زندگی آنها را اداره کردم. وقتی فرزندانم ازدواج کردند، خانه قدیمی را فروختند و سهم خود را برداشتند. من هر روز مهمان خانه یکی از آنها بودم، اما با گذر زمان حضورم برای عروسها مشکلساز شد و مرا به آسایشگاه فرستادند.
این بانوی سالمند با دلتنگی بیان میکند: هر روز چشمبهراه نوههایم هستم. حتی یک تماس کوتاه یا پیام از آنها میتواند روزم را روشن کند. بافتن قالی و شرکت در برنامههای فرهنگی کمک میکند روزم پر شود، اما دلتنگی هیچوقت از بین نمیرود.
خدمت مستمر؛ همراهی برای امید
وفایی، مدیر یک خیریه مردمی در گفتوگو با ایسنا اظهار میکند: تلاش ما این است که سالمندان احساس کنند هنوز بخشی از جامعهاند. از خدمات آرایشگری رایگان گرفته تا برنامههای فرهنگی و رسیدگی به نیازهای روزانه، همه با هدف ایجاد نشاط و امید انجام میشود.
وی میافزاید: هر هفته به مرکز سر میزنم؛ از کلاسهای آموزشی تا مراسم دوستانه. وقتی لبخند رضایت را بر چهره سالمندان میبینم، انگیزه ما برای ادامه خدمت دوچندان میشود.
این مدیر خیریه تأکید میکند: فعالیتهای خیریه محدود به یک مرکز نیست. ما تنها به آسایشگاه صادقیه سر نمیزنیم. در مراکز دیگری و مراکز نگهداری بیماران اعصاب و روان هم حضور داریم. این خیریه یک حرکت خودجوش مردمی است و با کمکهای نقدی، نذورات و همیاری داوطلبان اداره میشود.
وفایی ادامه میدهد: بسیاری از مردم سادهترین چیزها را میآورند؛ از بستههای غذایی و لباس تا هزینههای جزئی. همین کمکهای کوچک وقتی جمع میشود، زندگی سالمندان را تغییر میدهد.
وی میافزاید: گاهی حتی یک مراسم مذهبی یا سفره نذری در مرکز باعث میشود سالمندان دوباره حس کنند در جمعی بزرگتر و در کنار خانوادهای گسترده هستند. همین حس تعلق، بزرگترین هدیهای است که میتوان به آنها داد.
نگاه روانشناسی به سالمندی
حمید الهامی، روانشناس بالینی و پژوهشگر حوزه سالمندی، در گفتوگو با ایسنا اظهار میکند: سالمندی پدیدهای چندبعدی است؛ نه فقط جسم، بلکه روان و جامعه. نگاه غالب در ایران بیشتر درمانمحور است و بعد روانی و اجتماعی کمتر دیده میشود.
وی میافزاید: تنهایی و فقدان معنا، بزرگترین تهدید برای سالمندان است. اثر تنهایی بر سلامت جسمی معادل مصرف سیگار است. تجربه کشورهای پیشرفته مثل انگلستان نشان میدهد که فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی امید و نشاط را به زندگی سالمندان بازمیگرداند.
این روانشناس تأکید میکند: اگر به این نیازها پاسخ داده نشود، فردای سالمندان و نسل جوان با بحران مواجه خواهد شد. برنامههای جامع اجتماعی و روانی حیاتی است و توجه به بعد عاطفی و روانی، سرمایهای برای سلامت و امید نسل آینده خواهد بود.
الهامی ادامه میدهد: مطالعات نشان میدهد سالمندانی که در فعالیتهای گروهی شرکت میکنند، نهتنها کمتر دچار افسردگی میشوند، بلکه سطح اعتمادبهنفس بالاتری هم دارند. حتی محیط فیزیکی مراکز نگهداری باید بهگونهای طراحی شود که حس امید و آرامش را القا کند.
غروب و امید
با غروب آفتاب، حیاط آسایشگاه آرام میشود. زن سالخوردهای با بقچهاش هنوز قدم میزند و نگاهش پر از امید است. در همان حال، آمبولانس یکی از سالمندان فوتشده را به آرامگاه منتقل میکند؛ لحظهای تلخ و یادآور واقعیت زندگی سالخوردگان، اما در همان محیط، حضور مستمر خیّران، خدمات داوطلبانه و فعالیتهای فرهنگی، تصویر دیگری از سالمندی میسازد؛ سالمندی که اگر با احترام و توجه جامعه همراه شود، هنوز میتواند سرشار از امید و نشاط باشد.
گزارش از: شهرزاد فلاحیان
انتهای پیام
نظرات