عصر یک روز پاییزی، هوا سرد و کمی ابری است؛ جمعی از اصحاب رسانه استان زنجان از پلههای منزل شهید فروغیراد بالا میروند. در خانه که باز میشود، عطر چای تازهدم فضای خانه را پر کرده است. روی دیوارها عکسهای جوانی با نگاهی عمیق و لبخندی آرام خودنمایی میکند؛ همان لبخند آشنای شهید محمدرضا فروغیراد که در جنگ دوازدهروزه در زنجان به شهادت رسیده است.
دختر کوچکش با لبخندی زیبا کنار مادر مینشیند. پسرش به عکس پدر خیره شده است و پسر کوچکتر در آغوش مادر به مهمانها نگاه میکند. مادر خانواده با چشمانی پر از آرامش، به مهمانان خوشآمد میگوید. فضای خانه، هم بوی دلتنگی میدهد، هم بوی افتخار.
پدر همسر شهید فروغیراد با صدای آرام و پرصلابتی میگوید: محمدرضا از ابتدا اهل خدمت بود، کاری نداشت پول هست یا نه، فقط دلش میخواست مفید باشد. همیشه میگفت اگر کاری برای مردم نکنی، زندگی معنی ندارد. عشق به ولایت در وجودش ریشه داشت؛ وقتی صحبت از رهبر انقلاب میشد، چشمانش برق میزد. هیچوقت دنبال نام و نان نبود، فقط دنبال رضای خدا بود.
مادر شهید، با نگاهی که هنوز رد اشکهایش را پنهان نکرده، میگوید: پسرم از همان بچگی صبور بود. درد که میکشید، دم نمیزد. یک بار دستش شکست، دکتر گفت باید دوباره دستش را جوش بزنیم، ولی ازش نالهای درنیامد. همانطور با صبر، با ایمان، با لبخند بزرگ شد. همیشه اهل کار و دقت بود، حتی وقتی خسته بود، لب از شکایت نمیگشود. من همیشه دعا میکردم خدا حفظش کند، اما خدا بهتر میدانست .... شهادت، پاداش بندگیاش بود.
همسر شهید که کنار فرزندانش نشسته است، در حالی که بغض در گلو دارد، میگوید: محمدرضا اهل تظاهر نبود. کار میکرد، کمک میکرد، ولی هیچوقت نمیخواست کسی بداند. بارها وسایل خراب همکارانش را خودش تعمیر میکرد که خرج اضافی روی دستشان نیفتد. خسته نمیشد. میگفت تا خدا به من نفس داده، باید مفید باشم. بعد از شهادتش تازه فهمیدم خدا چقدر بندههایش را دقیق انتخاب میکند. او شهید شد چون از قبل، شهیدانه زندگی میکرد.
فرزندان شهید هرکدام با نگاه خود از پدرشان گفتند. دختر کوچکش آرام گفت: یهبار که داشتیم میرفتیم کربلا در اتوبوس خوابم برده بود، قبلش از بابا مداد رنگی خواستم و بابا گفت که برایم میخرد وقتی بیدار شدم بابا برایم مدادرنگی خریده بود. اولش گفت برای یکی دیگه گرفته ولی بعد داد به من. آن روز خوشحالترین دختر دنیا بودم.
پسر نوجوان شهید با بغض گفت: ما قبلها با هم موتورسواری میرفتیم. یادم میآید یک بار داشتیم از کوه پایین میآمدیم که ناگهان افتادیم و پای چپمان آسیب دید و مجبور شدیم به بیمارستان برویم. قرار بود این تابستان پدرم به من مهارت یاد بدهد که نشد.
خواهر شهید هم که از ابتدای مراسم اشک چشمانش نمیشد، با صدایی بغضآلود میگوید: محمدرضا همیشه تکیهگاه خانواده بود. هر وقت مشکلی پیش میآمد، همه میگفتند صبر کنید تا محمدرضا بیاید. با آرامش حرف میزد، با احترام برخورد میکرد. حتی وقتی ناراحت بود، لبخند از لبش نمیرفت. وقتی خبر شهادتش رسید، خانهمان تاریک شد ... ولی در عوض، نوری در دلمان روشن شد که هیچوقت خاموش نمیشود؛ نوری از جنس ایمان.
برادر همسر شهید با لحنی آرام و صدایی پر از احساس ابراز میکند: بعد از اینکه این اتفاقها افتاد، واژهای در ذهنم نشست: خلوص نیت. کار را برای خدا خالص انجام دادن و رساندن این مفهوم به مرتبه عمل که سختترین کار است. محمدرضا، وقتی شهید شد، همان مسیر خلوص نیت را زندگی میکرد. سبک زندگی او، زندگی شهیدانه بود. بچهها هنوز هم وقتی میروند خانهاش، حس راحتی و امنیت خاصی دارند، چیزی که خودش با دقت ایجاد کرده بود.
او ادامه میدهد: هیچ چیز برای محمدرضا بیاهمیت نبود. هر کاری که انجام میداد، برای ارتقای روح و شخصیت خودش بود، نه برای نمایش. اگر با بچهها بازی میکرد، یا کار فنی انجام میداد، همه با هدف رشد معنوی خودش بود. این چیزهایی که به نظر کوچک میآید، واقعاً نشاندهنده بزرگی اوست.
او ادامه میدهد: بعضی کارهای ریز باقی میماند و آدم نگران میشود. وی مثال زده و میگوید: وقتی به محل کارم میروم، در هر اتاق را باز میکنم، حتما پیچ گوشتیای در جیبم میگذارم و هر چیزی را که به نظرم درست نیست، بررسی میکنم. او میگفت اگر همه به همین اندازه به نکات ریز توجه کنند، بسیاری از مشکلات حل میشود. حتی رابطهاش با بچهها و همکاران، همه بر اساس همین دقت و خلوص بود.
او عنوان میکند: روز شهادتش، وقتی لانچر گیر کرده بود و به نظر میرسید مأموریت ناموفق خواهد شد، محمدرضا شخصاً وارد عمل شد. راننده را کنار گذاشت و خود او با تلاش، لانچر را آزاد کرد و مأموریت انجام شد.
او میافزاید: از همکاران محمدرضا میگفتند: وقتی رسیدیم، دیدیم او بالای موشک است، دارد با خودکار روی موشک متنی می نویسد. بعد از شلیک، گفت: این رفت خورد تلآویو. دوستان هوافضا بعدها گفتند که این موشک دقیقاً به هدف خورد. بعد از این اتفاق، تیم فرماندهی تماس گرفت و تبریک گفت کا محمدرضا دیگر شهید شده بود، اما دستاوردش و خلوص نیتش برای همه ما باقی ماند.
در ادامه سرهنگ حسن اوصانلو، معاون اجرایی سپاه انصارالمهدی (عج) استان زنجان با اشاره به ویژگیهای اخلاقی و معنوی این شهید، میگوید: زندگی هر انسان قصهای از انتخابها است و واژه شهید معنایی بسیار عمیق دارد. شهید فروغیراد قبل از اینکه در میدان جنگ به شهادت برسد، با رفتار، منش و اخلاقش شهید شده بود و شهیدوار زندگی کرده بود.
وی با اشاره به سخنان حضرت امام خمینی (ره) درباره شهید، میافزاید: حضرت امام فرمودند بالاترین کمال انسان این است که نظرش به وجه الله باشد. شهید نیز نظرش را به وجه الله دوخته و در مسیر خداوند گام برداشته است.
اوصانلو به جزئیات وقایع جنگ دوازدهروزه اشاره کرد و تصریح میکند: در این ایام، دشمن هزینههای بسیاری کرد اما شهیدانی مانند شهید محمدرضا فروغیراد و دیگر همرزمانشان، با جانفشانی خود، نشان دادند که راه برگشتی نیست و ایثارشان همچون عاشورای حسینی ماندگار شد.
وی ادامه میدهد: مواجهه ما با خانواده شهید، به ویژه مادر ایشان، بسیار تأثیرگذار بود. مادر شهید با وقار و آرامش، خبر شهادت فرزندش را پذیرفت و زمزمهای داشت که انگار میگفت: پسرم، امشب تو را به حضرت امام حسین (ره) تقدیم کردهام، نگران نباش.
همچنین اوصانلو پیام همسر شهید را چنین بازگو میکند: همسر شهید بیان داشت که سه فرزندم را به حضرت آقا تقدیم کردهام و امیدوارم همانند محمدرضا، عاقبت به خیر شوند. این ریشهای اعتقادی دارد که در کمتر خانوادهای یافت میشود و افتخاری بزرگ است.
وی با تأکید بر نقش رسانهها، یادآور میشود: مقام معظم رهبری فرمودند هر کس مردم را در فضای مجازی آگاه کند، سرباز خاص امام زمان است. امروز وظیفه اصحاب رسانه این است که راه شهدا را تبیین کرده و حافظه اجتماعی مردم را حفظ کنند.
اوصانلو با اشاره به اهمیت ترویج ارزشهای شهید فروغیراد میافزاید: اگر شهید کار حسینی کرده و رشادت زینبی نشان داده است، وظیفه ما است که ادامهدهنده راه او باشیم. این مسیر تبیین رفتارهای روزمره و رشادتهای شهید است و در مقابله با دشمن نقش حیاتی دارد.
این دیدار پایان یافت اما عطر حضور شهید محمدرضا فروغیراد تا لحظه خداحافظی در فضای خانه مانده بود؛ عطری از ایمان، خدمت و عشق به خدا.
انتهای پیام


نظرات