برای بعضی زنان، مادر شدن به دنیا آوردن یک کودک نیست؛ مادر شدن، در قلب شروع میشود، در لحظهای که یک روح کوچک بیصدا وارد زندگیشان میشود و میفهمند که تمام زندگیشان از همان لحظه تغییر کرده است. این زنان، کودکانی را به خانه و دلشان پذیرفتهاند که هیچ ریشهای در زندگیشان نداشتند، اما حالا هر نفس، هر لبخند، هر اشک، پیوندی نامرئی میانشان ساخته است؛ آری کوکان بیسرپرست یا بدسرپرست.
مریم در گفتوگو با ایسنا میگوید: وقتی علی را دیدم، انگار تمام قطعاتی که گم شده بود در قلبم، دوباره سر جایشان قرار گرفتند. حتی قبل از اینکه قانونی ما را به هم وصل کند، روحمان از همان لحظه اول با هم پیوند خورد. او همه چیز زندگی من شد. حتی وقتی دنیا خشن و سرد بود، نگاهش مثل چراغ کوچکی میدرخشید و تاریکی را میزد.
زهرا که دختری پنج ساله را در آغوش گرفته است، میگوید: بچه من از همان روز اول در قلبم خانه کرد. وقتی میخندد، انگار تمام غمهایم تبخیر میشوند. وقتی گریه میکند، دردش را در استخوانهایم حس میکنم و وقتی او را در آغوش میگیرم، حس میکنم جهان فقط برای ما ساخته شده است.
زندگی با یک کودک پذیرفته شده پر از لحظات کوچک اما عظیم است. از نخستین قدمها، از دستهای کوچکی که به دست مادر میچسبند، از شبهایی که خواب آرام را از مادر میربایند تا صبحهایی که با صدای خنده آغاز میشود. اما این مسیر همیشه آسان نیست. هر مادر سرپرست بارها با خودش میگوید: آیا میتوانم به اندازه کافی خوب باشم؟ آیا عشق من برای او کافی است؟
سارا، مادری که پسری هفت ساله را پذیرفته است، به خبرنگار ایسنا میگوید: شبها وقتی همه خوابند، کنار تختش مینشینم و نفس میکشم. حس میکنم این نفسهایم تمام عشقی است که به او دادهام. او زندگی من است؛ حتی وقتی قانون هنوز به ما نمیگوید مادر و فرزند.
این مادران هر روز با کوچکترین کارها عشقشان را نشان میدهند؛ از صبحانهای که با دقت آماده میکنند، تا داستانهای شبانه که با شور و حرارت میخوانند. از تحمل اشکها و عصبانیتهای کودک تا جشن گرفتن هر موفقیت کوچک او. آنها میدانند که مادر بودن، نه فقط در لحظههای خوش، بلکه در صبر و حوصله، در ایستادن و عشق بیقید و شرط است.
یکی از آنها به خبرنگار ایسنا میگوید: گاهی مردم فکر میکنند چون او فرزند طبیعی من نیست، فاصلهای هست. اما او هر روز با نگاهش به من نشان میدهد که خانهاش اینجاست، در قلب من. او همه زندگی من شده و من حاضرم دنیا را برایش تغییر دهم، حتی وقتی خسته و تنها هستم.
با پذیرش فرزندانشان، این زنان نه تنها به کودکانی که به زندگیشان آمدهاند عشق میدهند، بلکه خودشان را هم در مسیر تازهای کشف میکنند. آنها میآموزند عشق واقعی، بیچشمداشت، بیقید و شرط و بیحد است؛ عشقی که حتی در سختترین روزها، روح را گرم نگه میدارد و خانه را با حضور کودک روشن میکند.
این مادران یادمان میدهند که مادر بودن مجموعهای از لحظات کوچک اما پرقدرت است؛ نوازش دست، بوسه آرام، گوش دادن بدون قضاوت، درک بدون انتظار پاسخ. آنها نشان میدهند که مادر شدن تنها به داشتن فرزند طبیعی محدود نمیشود؛ عشق و تعهد پیوندی عمیقتر و جاودانهتر میسازد و وقتی از آنها میپرسی چرا این مسیر را انتخاب کردهاند، لبخند میزنند و میگویند: چون قلبم گفت، چون دیدم میتوانم زندگی کسی را بسازم، چون عاشق شدن بدون دلیل، بهترین کاری است که یک زن میتواند انجام دهد.
این مادران سرپرست، نه تنها کودکان را بزرگ میکنند، بلکه زندگی خودشان را نیز با عشق و مهربانی رشد میدهند. آنها ثابت میکنند که مادر بودن، انتخابی است از دل، و عشق واقعی هیچ مرزی نمیشناسد؛ حتی مرزهای قانون و رسم و سنت.
در پایان، مادرانی که مسیر سرپرستی را برمیگزینند، به ما یادآوری میکنند که خانواده، بیش از هر چیز، ساختنی است؛ با دل، با صبوری، با لحظههایی که شاید از نگاه دیگران کوچک باشند، اما برای یک کودک ارزش جهانی دارند. آنها ثابت میکنند پیوندی که از عشق آغاز میشود، نه زمان میشناسد، نه ژن و نه نام خانوادگی.
خانهای که با حضور یک کودک ساخته میشود، خانهای است که دیوارهایش از اعتماد بنا شده و سقفاش از مهر و مادرانی که چنین راهی را انتخاب کردهاند، هر روز با قلبشان مینویسند که مادر بودن یک عنوان نیست یک جهان است؛ جهانی که در آغوش گرمشان شکل میگیرد و در نگاه مهربانشان بزرگ میشود.
این زنان، با انتخابشان، با عشقشان، با شجاعتشان، دنیای کودکی را از نو میسازند و در این ساختن، خودشان نیز دوباره متولد میشوند.
انتهای پیام


نظرات