به گزارش ایسنا، اصغر حاجیلو، پیشکسوت تیم ملی فوتبال ایران و باشگاه استقلال با حضور در خبرگزاری ایسنا، به مرور خاطرات خود از دنیای فوتبال پرداخت. حاجیلو در ابتدای زندگی خود، به علت کشتیگیر بودن برادرش، وارد دنیای کشتی شد اما تلنگر معلم ورزش او، باعث شد تا مسیر فوتبالی او، شکل جدیتری به خود بگیرد و یکی از پدیدههای معرفی شده رایکوف در تیم تاج لقب بگیرد.
پیشکسوت تیم فوتبال استقلال مدتها بود که صحبتی از فوتبال و استقلال و شرایط این روزهای ورزش ایران مطرح نکرده بود اما او پس از مدتها سکوت درباره مسائل مختلفی صحبت کرد و از دوران ورزشیاش تا اتفاقات مختلف باشگاه استقلال و فوتبال ایران مسائل مختلفی را مطرح کرد.
ویدئوی این مصاحبه را در اینجا ببینید.
نکاتی از این مصاحبه به شرح زیر است:
وقتی کنار کارگرجم بازی کردم، گریه کردم.
به خاطر پورحیدری فوتبال را کنار گذاشتم.
میگفتند بوی حجازی را میدهی.
من اسطوره استقلال نیستم.
حجازی و پروین بلندگو به دست مردم را از دکل پایین آوردند.
دهداری اردوی تیم ملی را پادگان کرده بود.
وطنخواه در سئول یقه درخشان را گرفته بود.
حجازی بر خلاف پورحیدری اهل مماشات نبود.
دعوای قلعهنویی و حجازی سر نیمکت استقلال بود.
سالهای سال سپر ناصر حجازی بودم.
خیلی چیزها بین من و حجازی است که خاک میشود.
در ماجرای کامیابینیا فدراسیون مقصر اصلی بود.
منصوریان بازیهای تیم ملی امید را نگاه نکرده بود.
چند بازیکن دوست نداشتن قطبی در تیم ملی باشد.
حرکت علی آبادی در زمینهای خاکی هم انجام نمیشود.
پسر شفر حالت ایجنت را در استقلال داشت.
شفر وقتی پول نمیگرفت به توپ و یخ لگد میزد.
در ادامه گفتوگوی اصغر حاجیلو را با ایسنا میخوانید:
به من لقب بوفالو داده بودند!
من مثل همه از زمینهای خاکی شروع کردم اما چون برادرم کشتیگیر بود، به آن ورزش هم علاقه داشتم. برادرم، حسن حاجیلو، خیلی به من کمک کرد تا من به باشگاه استقلال برسم و از او ممنون هستم. اولین بار یادم است در زمان رایکوف من با کارو حقوردیان تنه به تنه شدم و همه فکر میکردند من که در آن زمان ۱۷ سالم بود، با این اتفاق خیلی آسیب میبینم اما حقوردیان عقب رفت و زمین خورد. پس از آن من از کارو حقوردیان عذرخواهی کردم. در زمانی که وارد استقلال شدم، مطبوعات از من به عنوان پدیده یاد میکردند و به من لقب بوفالو داده بودند! از روز اول ریشه ما به بوفالو و مصالح ساختمانی و اینطور لقبها خورده بود! این مساله به خاطر این بود که من کشتی میگرفتم و تمرینهای کشتی سختی را پشت سر می گذاشتم.
معلم ورزشم گفت پیگیر فوتبال شو!
یادم میآید، حسین عسگری، کشتیگیر بود و معلم ورزش ما در دوران مدرسه بود. او یک روزی به من گفت که شنیدم فوتبالت خوب است و خوب است که پیگیر فوتبال باشی. البته من در اختیاریه تمرین فوتبال میکردم و در آنجا با افرادی همچون حسن روشن و امیر عابدینی تمرین میکردیم. آقای نوروزی که مسئول ما بود، به من گفت که در نظام آباد، رایکوف برنامه استعدادیابی گذاشته است و میتوانی به آنجا بروی و ما هم با چندتا از دوستان به تمرین رفتیم. در تمرین دیدیم. ۳۰۰ بازیکن برای انتخابی تیم تاج آمده بودند. یادم بود که رایکوف و علی داناییفرد و مصطفی شرکا روی نیمکت نشستهاند. در آن روز ما طبق معمول به زمین رفتیم و من هم به عنوان دفاع وسط بازی کردم. اعتقاد من این است که هر چقدر تلاش کنی، شانست بیشتر خواهد شد. برای من همین اتفاق در تاج رخ داد. ما هر حرکتی که در تمرین میکردیم، سوت رایکوف را نگاه میکردیم که آیا او ما را دیده است. رایکوف با شرکا و داناییفرد مشورت میکرد.
قدرتم را در کشتی به دست آوردم!
ما در تمرین آفسایدگیری کرده بودیم و من به داور گفتم که آفساید بوده است اما داور توجهی به ما نکرد. سرعت من در زمین خیلی زیاد بود و یکی از دلایلی که سرعت و قدرتبدنی در خط دفاع زیاد بود، به خاطر قدرتی بود که در کشتی به دست آورده بودم. رایکوف در ادامه بازی ما را نگاه کرد و اتفاقات را مورد بررسی قرار داد و در یک لحظه من تنه محکمی به حریف خود در محوطه جریمه زدم که مورد توجه رایکوف قرار گرفت اما داور آن را پنالتی گرفت. در آن لحظه فکر میکنم ارتباط من با تاج و تیم رایکوف شکل گرفت و پس از چند دقیقه کادرفنی من را صدا کرد و گفت روز بعد بازهم در تمرینات حضور داشته باش. روزها میگذشت و بازیکنان در استعدادیابی خط میخوردند اما در نهایت من از بین ۳۰۰ بازیکن موفق شدم به تیم راه پیدا کنم.
به جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین نرفتیم!
در آستانه جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین، قرار بود که من، حمید درخشان، محمد پنجعلی و ۲ نفر دیگر با پولی که ولیعهد داده بود، برای کسب تجربه به جام جهانی برویم و کنار تیم ملی باشیم اما ما خط خورده بودیم و قبول نکردیم با این وضعیت به جام جهانی برویم. البته محمد پنجعلی به عنوان توریست به جام جهانی رفت.
رایکوف سیستم جدیدی در فوتبال ایران آورد
رایکوف سال اول برای تیم ملی با یک سیستم جدید توپ را به روی زمین آورد. البته تغییر سیستم در برخی اوقات دچار مشکلاتی میشود. او پس از تیم ملی، به باشگاه تاج آمد. او نصف زمین تمرین را به جوانان اختصاص میداد. شکوفایی تیم تاج روی این مساله بود که از جوانان خود استفاده میکرد و در سال ۵۶، پرویز شیخان و باشگاه تصمیم گرفتند که رایکوف هر چیزی که بلد بود را پیاده کرد و جکیچ به عنوان سرمربی تاج انتخاب شد. تغییر یک مربی، یعنی تغییر یک نسل و سیستم.
راستپا بودم اما به من میگفتند «چپپای واقعی»!
خیلیها مثل اکبر کارگرجم میتوانستند همچنان در تاج ادامه دهند. یادم میآید من وقتی که برای اولین بار کنار کارگرجم بازی کردم، گریه کردم. او به من گفت چرا گریه میکنی؟ من هم در پاسخ گفتم من عاشق این بود که کنار بازیکنان بزرگی مثل شما بازی کنم. رایکوف به من گفته بود که با وجود منصور پورحیدری و حسن نظری، جایی در دفاع راست نداری و باید به دفاع چپ بروی. از آن موقع هرکاری که من میکردم، باید با پای چپ انجام میدادم. من خودم راستپا بودم اما هرکجا که بروید، به اصغر حاجیلو میگویند چپپای واقعی! این مساله برای من خیلی سخت بود و من هر لحظه احساس میکردم که پای راست ندارم. خیلی سخت بود که شما در یک تیم بایستی و جا پیدا کنی. شما اگر تاریخچه تاج را نگاه کنید، متوجه میشوید به علت تعصب و عشقی که در آن موقع بود، بازیکنان ۱۵-۱۰ سال یک کاپیتان داشتند اما این تغییر و تحولات سریع در باشگاهها، مشخص میکند که شرایط متفاوت است.
به خاطر پورحیدری از فوتبال خداحافظی کردم!
من فوتبال را به دلایلی که مربوط به منصور پورحیدری میشد، در سن ۳۴ سالگی از فوتبال خداحافظی کردم. رفتارهای من، رفتارهای عاطفی بود. در سال ۶۸ در زمانی که غلامحسین مظلومی سرمربی استقلال شد، منصور پورحیدری را بدون دلیل از باشگاه کنار گذاشتند. من به خاطر پورحیدری در بازی استقلال مقابل دارایی بازی نکردم و پای مربی خود ایستادم با اینکه احترام زیادی به مظلومی قائل بودم. در آن زمان من سیاسی و منفعتطلبانه فکر نکردم. در آن موقع به من گفتند که حتی دستیار مظلومی باش اما در نهایت بازی نکردم و از فوتبال کنار رفتم.
به من میگویند بوی ناصرخان را میدهی!
من از همان موقع با خانواده منصور پورحیدری و ناصر حجازی ارتباط داشتم و خیلیها به من میگفتند که تو بوی ناصرخان را میدهی. در سالی که ناصر حجازی از سرمربیگری استقلال کنار رفت، به من پیشنهاد نیمکت تیم را دادند اما من قبول نکردند. خیلیها مثل علیرضا منصوریان و محمود فکری دوست داشتند که سرمربی تیم استقلال شوند. البته من به منصوریان گفته بودم که حضورش روی نیمکت استقلال زود است. واقعا نشستن روی نیمکت استقلال تنها افتخار نیست، بلکه گرفتن قلبهایی است که متعلق به تیم است. شاید ۲ تغییر باعث میشد که من الان با حقوق بازنشستگی زندگی نمیکردم. بحث اول، قبول کردن سرمربیگری استقلال و دومی استعفا ندادن در بازیهای آسیایی سئول بود. تمام اتفاقات زندگی من، رفاقتی بود و سیاست در روند من وجود نداشت.
فوتبال تغییر کرده است!
در زمان ما برای صندلیهای مدیریت یک کرامتی قائل بودند و یک جایگاه ویژهای داشت. رفتار ما در آن زمان کرامت داشت و یک ریشه مشخصی داشت. برخی معتقدند که فوتبال سیاه شده است. ما باید بپذیریم که فوتبال تغییر کرده است. واقعا اینجا آمدن برای من سخت بود. در آن زمان واقعا ما پولی نمیگرفتیم و در آن موقع خانواده با ماهی هزار تومان زندگیاش میچرخید اما الان وضعیت فرق میکرد. در زمان ما یک تعصبی وجود داشت اما در حال حاضر چنین چیزی وجود ندارد.
برایم تغییر لباس سخت بود!
من تمام دوران زندگیام را در استقلال گذراندم. برای من تغییر لباس سخت بود و شاید تغییر لباس، یعنی تغییر اصالت. خدا را شکر من عزیز کسی نیستم. من اندازه اسطوره هم نیستم. اسطوره به شاخصهای زیادی نیاز دارد. اسطوره به این نیست که فقط شما در یک تیم بازی کرده باشی و به موارد زیادی احتیاج دارد. بهرام شفیع لقب «اصغر باتعصب» را در بازیهای سنگاپور به من داد و من هر موقع سرخاک مادرم میروم، سر خاک بهرام شفیع هم میروم. آنهایی که به خاطر پول تغییر باشگاه دادند، هیچ اعتراضی نکردم و هیچ وقت هم نخواستم جایگاهی برای من قائل باشند. الان هم نگاه میکنم، اصغر حاجیلو، جز فراموشی هیچ نفعی برای استقلال نداشته است. ما پیشکسوتهای زیادی مثل رضا نعلچگر را داشتیم که الان به انزوا رفتهاند و فراموش شدهاند و بهتر است از تجربه این افراد استفاده شود. من به بازیکنان میگویم لوگو باشگاه را نبوسید چون وقتی یک قسط از پولتان عقب میافتد، تمرین تیم را تعطیل میکنید. اشکال کار از بازیکن نیست، اشکال از کسی است که پشت میز نشسته است. من خودم قراردادی با مردمی در آن زمان بستم که شاید خیلی از آنها در حال حاضر در دنیا نیستند و خیلی از آنها موهایشان سفید شده است. پرسپولیسیها هم حتی من را دوست دارند چون من در آن موقع هر صحبتی میکردم سعی میکردم معرفت را رعایت کنم و حریف برای من یک انسان بزرگوار بود و من هیچ وقت در مورد پرسپولیس صحبت نکردم. استقلال و پرسپولیس برادرهایی هستند که ارث بردهاند و این ۲ برادر یک کدامشان نباشند، دیگری لطمه میخورد. به خاطر همین است که امیدوارم پرسپولیس خوب بماند که استقلال در پیروزیهای خود خوشحال باشد. استقلال و پرسپولیس و لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
نباید نسل جدید را بکوبیم!
شرایط فوتبال الان، مثل گذشته نیست. من در دوره خودم، معلم ادبیات فارسی بودم و دامادم هم شاگردم بود. من کارم معلمی بود و فوتبال هم بازی میکردیم. عباس کارگر در آن زمان یک وانت داشت و به ترهبار میرفت و میوهها را به مغازه میبرد. او وقتی به استادیوم میرفت، ۱۰۰ هزار نفر برایش بلند میشدند. آنها ما را تشویق میکردند اما نمیدانستند که ما درگیر نیازهای روزمره خود هستیم. ما با نسلی طرف هستیم که تمام این سالها برای زن و بچههای خود کار میکردند. من کاپیتان تیم ملی بودم و میخواستیم به بازیهای آسیایی برویم و به پدر صادق ورمزیار گفتم که کفشهای من را برای مسابقات وصله کند. الان ما میبینیم که هر بازیکن ۵ جفت کفش دارد و هر کفش قیمتش بالای ۵ میلیون تومان است. چرا ما باید این چیزها را سر نسل جدید بکوبیم. وقتی ما این نسل را نتوانستیم خوب تربیت کنیم و مدیران هم درگیر گرفتن جام و اینطور مسائل باشند، این اتفاقات رقم میخورد. ما زمان خودمان چیزی نگرفتیم اما چرا باید چنین مقایسهای صورت بگیرد؟ ما در زمان خود دیوانه بودیم و یک چیزی میتواند مطلقا دیوانه باشد و آن هم عشق است؛ عشقی که ما به فوتبال و باشگاه خودمان داشتیم.
از دلالی متفرم!
من از کلمه دلالی واقعا متنفر هستم. ما نمیتوانیم به این کلمه، ایجنت بگوییم چون ایجنت پکیجی است که شاخصهای مختلفی دارد. در خارج از کشور، معنای ایجنت با اینجا کاملا متفاوت است. در اینجا، ایجنت یک واسطهای میان باشگاه و بازیکن است اما در اروپا، ایجنت شرایط کاملا متفاوتی دارد و بازیکن کاملا در یک چارچوب مشخصی قرار میگیرد. ایجنت به طور کامل روی بازیکن نظارت دارد و اگر بازیکن نتواند عملکرد خوبی داشته باشد به او تذکر میدهد و میگوید تو با عملکردی که داری، سال بعد من را خراب خواهی کرد. آنها پای کار هستند اما واسطه در فوتبال ایران طوری است که ۸ بازیکن در یک تیم مال یک نفر هستند. سرمربیها جرات نمیکنند این را بگویند و باشگاه از این مساله میترسد. من با چشم خودم دیدم چنین مسالهای در زمان حضور من در استقلال و زمان شفر وجود داشت و یکی از بازیکنان آن ایجنت در ترکیب حضور نداشت و میخواستیم به مشهد برویم. من شرم دارم دیالوگها و اتفاقات را مطرح کنم اما صحبتها طوری رقم خورد که بازیکن مد نظر ایجنت در ترکیب باشد و ما در نهایت بازی را باختیم! ما به طور کلی مفهومی از ایجنت نداریم و آن چیزی که در اروپا وجود دارد، در ایران به هیچ عنوان تنظیم نشده است. این به خاطر نبود مدیریت فوتبال در سطح کلان بوده است. چطور میشود که هیات مدیره باشگاه بازیکن میآورد؟ واقعا نمیشود ما گذشته را با الان مقایسه کنیم و به روی فوتبال الان بیاوریم.
چرا برخی از فضای مجازی میترسند؟
ما به خاطر نیاز فنی بازیکن داریم باج میدهیم. بازیکنان هم دیگر ناظر این اتفاقات غیرمتعارف هستند. وقتی بازیکن یک مدیربرنامه دارد و درگیر مسائل حاشیهای است، باعث میشود تا این اتفاقات رقم بخورد. فضای مجازی به هرکسی فرصت میدهد تا اظهار کند. برخی میگویند که کاش فضای مجازی نبود اما چرا برخیها از این فضا میترسند؟ چون برخیها چیزی بلد نیستند و چیزی بارشان نیست. به نظر من فضای مجازی جایگاه خوبی است تا هر تفکری ارائه شود و مورد بررسی قرار بگیرد. مردم وقتی روی مسائلی که بیربط است، رد میشوند روی مسائل درست تمرکز میکنند. آنهایی که از فضایی مجازی میترسند به خاطر این است که فضای خودشان خالی است.
زمان ما کسی پایش را از گلیمش درازتر نمیکرد!
تفاوت مدیریت در زمان باشگاه تاج با زمان حاضر کاملا مشهود است. پرویز شیخان در آن زمان مدیر تیم بود و صاحب امتیاز باشگاه نیز تیمسار خسروانی بود. شیخان امور داخلی تیم را برعهده داشتند و موردهای کلیدی را با خسروانی هماهنگ میکردند. ما خود شیخان را به زور میدیدیم چون همه چیز روی برنامه بود. تمام جزئیات و شرح وظایف مشخص بود و کسی پایش را از گلیمش درازتر نمیکرد. کسی جرات نمیکرد کسی نزدیک مدیریت شود. ما هر حرفی داشتیم با سرپرست تیم مطرح میکردیم. ما کسی را نداشتیم پیش پرویز شیخان برود و با او حرف بزند. تمام حرفهای بازیکنان به سرپرست تیم منتقل میشد. در فوتبال ما در حال حاضر سرپرست تیم جایگاهی برای تعویض بازیکن و بغل کردن سرمربی تیم است. بازیکن تمام مشکلات خود را در زمان ما به سرپرست میگفت و سرپرست گفتهها را به مدیریت منتقل میکرد اما الان بازیکن مستقیم به مدیرعامل باشگاه زنگ میزند.
در ماجرای وریا، کرامت انسانی را زیرپا گذاشتیم!
ای کاش وریا غفوری را به خاطر مسائل فنی کنار میگذاشتند. هر بازیکنی بالاخره یک نقطه اوج و یک نقطه افت دارد اما کاری که با وریا غفوری انجام شد، مربوط به این مسائل نبود. با اینکه برخیها از وریا حمایت کردند اما الان وریا فراموش شده است ما کرامت انسانی یک نفر را نادیده گرفتیم. موقعی که مشکلات مدنی است، وریا به عنوان یک فوتبالیست مسائل مختلفی را مطرح کرد. چرا باید عدهای از حرف وریا بترسند و تصوریش را در تلویزیون نگذارند و خیلیها از بغل این اتفافات سوء استفاده کنند؟ وریا حرف دلش و حرف همه مردم را زد. شاید خیلی از کارمندها نسبت به مسائل معیشتی صحبت کنند که مثلا شیر را گرفتم ۴ هزار تومان اما الان ۲۵ هزار تومان شده است. چرا به این صحبتها میخواهید شکل بد بدهید؟ وریا چه چیزی گفت؟ او درباره مشکلات مردم سخن گفت. ما راه میرویم همه از گرانی و این چیزها صحبت میکنند. طرف خودش طلافروش است اما آنها هم از گرانی صحبت میکنند. میوه فروشها برای چه کمتر میوه میفروشند؟ در خیلی از اجلاسها دیگر نمیتواند آنچنان که باید میوه بگذارند. کاش وریا را به خاطر مسائل فنی خط میزدند اما در ماجرای وریا، کرامت انسانی یک فرد زیرپا گذاشته شد که سالهای سال برای استقلال زحمت کشید و استقلالیها را خوشحال کرد. ما روی جوانمردی پا گذاشتیم و کسی نمیتواند از این مسائل صحبت کند و این هم مربوط به همه میشود. بیخیالی عدهای باعث شد این اتفاقات رقم بخورد چون هنوز سرمربی تیم مشخص نشده بود. اگر سرمربی هر کسی حتی فرهاد مجیدی بود و معتقد بود وریا جایگاه فنی در استقلال ندارد، همه باید قبول میکردیم چون باید نسبت به این مسائل پاسخگو باشد. وریا زندگیاش را ساخته است و مردم دوستش دارند. علی دایی در پاسخ به این سوال که چرا پیشنهاد سرمربیگری تیم ملی را قبول نکرد، تاکید داشت که جایگاهی که پیش مردم دارد، برایش از همه چیز مهمتر است. ببینید مردم چقدر برایش مهم است و چقدر آدم کیف میکند وقتی در خیابان راه میرود، مردم به او بگویند دمت گرم و عاشقت هستیم! به نظر من در آن لحظه اگر برج میلاد را به تو بدهند، ارزش ندارد چون من در این مدت دلی زندگی کردم.
هوادار پرسپولیس در داربی من را نیشگون گرفت!
در داربی سال ۶۲، بیش از اندازه بلیت فروخته بودند و بیش از اندازه هم آدم آورده بودند. نزدیک ۱۰ هزار نفر هم بیرون استادیوم بودند و هجمهها زیاد بود. علی پروین و ناصر حجازی بلندگو را دست گرفتند تا مردمی که بالای تیرچراغ برق رفته بودند را پایین بیاورند. با وجود این اتفاقات بازهم برخیها بالای تیر چراغ برق بودند! من اوت دستی داشتم میانداختم و به طور غیرمنتظره یک پرسپولیس آمد و پای من را نیشگون گرفت. من به او گفتم چه کار داری میکنی و آن هوادار پرسپولیس به من گفت خیلی محکم داری بازی میکنی. در آن بازی پرسپولیس و استقلال خیلی خوب بازی کردند اما فرق آن بازی، گلی بود که ما به ثمر رسانده بودیم. من وقتی میخواستم اوت بیندازم، برخی اوقات از خط جلوتر میرفتم چون تا لب خط آدم نشسته بود! جدا از این بحث، چرا در آن بازی خون از دماغ کسی نیفتاد؟ این در حالی است که استقلال آن بازی را با پیروزی پشت سرگذاشته بود. در آن بازی کسانی که معلول انقلاب و جنگ بودند و از گردن به پایین فلج بودند، در استادیوم حضور داشتند و بازی را تماشا کردند و تعدادی زیادی ویلچر وجود داشت. در آن زمان اگر تعصبی و عشقی وجود داشت، ما از روی سکوهای خود گرفتیم. من یک بار در دوران بازیگری خود نشنیدم که تماشاگری فحاشی کند و هیچ کتری و سماوری وجود نداشت!
بهترین روزهای ناصر حجازی را مختل کردید!
ناصر حجازی همیشه دلش با این مملکت بود اما رفتارهای بدی نسبت به او داشتند. به طور مثال رئیس وقت سازمان تربیت بدنی قانون ۲۷ سالهها را راه انداخت. چرا این قانون گذاشته شد؟ شما به خاطر ۴ نفر بهترین روزهای ناصر حجازی، رضا عادلخانی و بقیه را مختل کردید. ناصر حجازی بابت این اتفاقات ناراحت بود.
اول نگذاشتند پنالتی بزنم اما شرایط تغییر کرد!
در جام ملتهای آسیا سال ۱۹۸۴، آقای یاوری را کنار گذاشتند و ناصر ابراهیمی را سرمربی تیم ملی کردند. ناصر ابراهیمی میگفت ک باید با تیم ملی قهرمان جام ملتهای آسیا شویم چون نتایج خوبی کسب کرده بودیم. ما در نیمه نهایی مقابل عربستان قرار گرفتیم و یک بر صفر از حریف خود جلو بودیم. ناصر ابراهیمی در نیمه دوم ناصر محمد خانی را به زمین آورد و دفاع راست عربستان چون میدانست محمدخانی سرعت بالایی دارد به دنبال فرصتی بود تا بتواند به سمت دروازه ما نفوذ کند و این کار را هم انجام داد. موقعی که او به سمت دروازه سانتر کرد، شاهین بیانی خواست توپ را به اوت ببرد اما به اشتباه توپ وارد دروازه خودمان شد. قبل از بازی، من به ناصر ابراهیمی درخواست دادم تا پنالتی بزنم اما او قبول نکرد. در ضربات پنالتی من کفشهای خودم را درآورده بودم اما یک دفعه دیدم یک دست از پشت روی من آمد و ناصر ابراهیمی از من خواست تا پنالتی اول را بزنم. ناصر ابراهیمی به من گفت که کسی پنالتی اول را نمیزند. من کفشهای خود را پوشیدم و بندهای کفشم را بغل پایم جا دادم. دروازهبان عربستان هم گلر بسیار خوبی بود اما من توپ خود را وارد دروازه کردم اما در نهایت بازی را باختیم. در بازی ردهبندی هم بازی به ضربات پنالتی کشیده شد. لباسهای طوری بود که نمیتوانستیم با تیم مقابل خود عوض کنیم و لباسهای ما خیلی سنگین بود. فیصل الدخیل مهاجم تیم فوتبال کویت بود و ما یکدیگر را میشناختیم. در ادامه ما پیراهن یکدیگر را عوض کردیم و در ادامه بازیکنان از من خواستند که لباسها عوض شود.
شاهرخ بیانی از دست برادرش عصبی بود!
پس از بازی، همه ناراحت بودیم و در میز هم پرسپولیسیها و استقلالیها کنار هم بودیم. ما کنار بچهها داشتیم سوپ میخوردیم. شاهرخ بیانی در بازی مقابل عربستان گل اول تیم ملی را به ثمر رساند و پس از بازی اعصابش خرد شد و به شاهین بیانی اعتراض کرد و بچهها هم شاهرخ بیانی را آرام کردند. چند دقیقه بعد که میگذشت بازهم شاهرخ بیانی یاد بازی و گلهای به ثمر رسیده میافتاد و دوباره صدایش درمیآمد و در نهایت غذا نخورد!
هیچکسی از اتفاقات بازی آسیایی سئول نمیتواند بگوید!
هیچکسی از اتفاقات بازی آسیایی سئول نمیتواند بگوید. پرویز دهداری به بازی من اعتقاد داشت و من در آن دوره کاپیتان تیم ملی نیز بودم و از بازی اول تدارکاتیای که مقابل ملوان داشتیم، من بازوبند را بستم. ما اولین بازی خود را در سئول مقابل ژاپن انجام دادیم. پرویز دهداری آدم مستبد و منطقی بود و طرز تفکر گذشته را داشت. در ادامه بنگلادش را بردیم و به کویت خوردیم. در آن بازی دهداری من را به میدان نفرستاد و حسین مسگر ساروی را جای من آورد. دهداری به من گفت بعدا دلیل نبودنت در میدان را به تو توضیح میدهم. پرویز دهداری، بازهم محمد پنجعلی را بازی نداد و این باعث اعتراض این بازیکن شد. آن موقع پاسپورت ما دسته جمعی بود و پنجعلی گفت من از اردو میخواهم خارج شوم. در ادامه با پنجعلی صحبت کردند تا مشکل برطرف شود. در اردو برخی بازیکنان میخواستند به خرید بروند. دهداری با توجه به شخصیتی که داشت، اردو را تبدیل به پادگان کرده بود و اجازه کاری نمیداد. موقع خواب هم درهای اتاق ما باز بود و این مسائل باعث اذیت بازیکنان میشد. البته این مشکل از دستیاران بود که توجیهات لازم را صورت ندادند. فشردگی این اتفاقات روی دیگران هم سوار شد و هر کدام از بازیکنان هم به نوعی معترض شده بودند. دلیل من برای اعتراض این بود که به ما فرصت داده شده بود که ۲ ساعت به خرید برویم اما در این بین درگیریای میان حمید درخشان و رضا وطنخواه شکل گرفت که وطنخواه، یقه درخشان را گرفت و یک ماجرای عجیبی شکل گرفته بود. هر بازیکنان برای خودش مشکلاتی داشت که مجموع این اتفاقات باعث شد تا این اعتراض شکل بگیرد. دستیاران دهداری هم آدمهای روانشانسی نبودند؛ از صالح نیای مستبد تا رضا وطنخواهی که شاگرد دهداری بود. در نهایت محمد پنجعلی همه اعتراضات را در یک مسیر قرار داد تا همه استعفا دهند. بحث بعدی این بود که مجلس هم سر این ماجرا طرف بازیکنان بود. دلیل محرومیت ما یک کار سیاسی بود چون اوایل انقلاب بود و میگفتند که ما اگر حق را رسما به بازیکن بدهیم و مدیر را برداریم، یک موقع کارگران کارخانه هم به لایق نبودن مدیرانشان اعتراض میکنند و این حرف هم حرف درستی بود. ما در آن موقع جوان هم بودیم اما نباید اعتراض میکردیم چون زمان مناسبی برای اعتراض نبود.
خیلی چیزها بین و من ناصر حجازی خاک میشود!
یک دوگانهای در کادر فنی استقلال وجود داشت که من و ناصر خان حجازی بودیم و در طرف مقابل منصور پورحیدری و پرویز مظلومی حضور داشتند. در ادامه یک طیف دیگری هم به نامهای امیرقلعه نویی و صمد مرفاوی شکل گرفت. این مثلث عشقی همیشه وجود داشته است و کادر فنی استقلال میان این مثلث دست به دست میشد. منصور خان هیچ وقت اهل دعوا نبود و همیشه کنار میآمد اما ناصرخان هیچ وقت مماشات نمیکرد. این مثلث عشقی، دعوایشان سر نیمکت استقلال بود. فرق ناصرخان این بود که برای حضور در نیمکت استقلال هیچ وقت از ابزار و وسایل استفاده نمیکرد و آدمها را نمیدید. وقتی امیرقلعهنویی سرمربی استقلال شد، من از سرپرستی تیم استعفا دادم. من امیر قلعهنویی را نمیشناختم چون من تمام عمرم با ناصر خان گذرانده بودند. دعوای قلعهنویی و حجازی سر نیمکت استقلال بود البته این دعوا شکل منحصر به فرد خودش را داشت. ناصر حجازی موقعی که دوباره سرمربی استقلال شد، به من پیشنهاد سرپرستی تیم را داد. من در آن موقع عمل قلب باز داشتم و به امیر قلعهنویی زنگ زدم که در آن موقع سرمربی استقلال اهواز بود و پیشنهاد دستیاری حجازی را نپذیرفت. من سالهای سال سپر ناصر حجازی بودم و خیلی چیزها را از نظر مالی از دست دادم به خاطر اینکه از ناصر حجازی دفاع کنم. من و ناصر حجازی اینقدری که باهم بودیم، پیش زن و بچههای خود نبودیم! خیلی چیزها بین من و ناصر حجازی است که خاک میشود چون چیزی که نیست که گفتنی باشد و چیزهایی که بین و ناصر حجازی است، فقط با دفن شدن من حذف خواهد شد.
حجازی مردم را خیلی دوست داشت
ما راوی قصههای رفته از یاد هستیم. من و ناصر حجازی پس از استقلال، به ذوبآهن رفتیم. در آن موقع آقای تاج مدیرعامل باشگاه ذوبآهن بود و آقای اسلامیان رئیس کارخانه بودند و از ناصر حجازی خواسته بودند که به ستاد آقای کفعمی در انتخابات مجلس بروند. سرپرست ذوبآهن آن موقع به من گفت که ما به ستاد برویم و من گفتم این مساله را به ناصرخان نگویید چون او اهل این حرفها نیست. سرپرست ذوبآهن اصرار داشت و در ادامه این مساله به ناصر حجازی هم منتقل شد و در نهایت حجازی این درخواست را قبول نکرد و گفت مگر ما اینجا آمدهایم تا رای جمع کنید؟ من ایشان را نمیشناسم. ایشان در نهایت هم در مجلس انتخاب نشد و آقای اسلامیان هم به سپاهان رفتند و مدیریت جدید برای کارخانه ذوبآهن آمد و کفعمی هم جای آقای تاج آمد. او در ابتدا خواست تا من و حجازی از باشگاه کنار برویم. ما همیشه قابلمه میبردیم و من برنج دم میکردم و خورشت را از فریزر بیرون میآوردیم و میخوردیم. یک روزی از همین موقعها به حجازی گفتم که حالا اگر ۱۰ دقیقه به آنجا میرفتیم چه اتفاقی میافتاد؟ حجازی به من گفت که نباید زیر مسائل تحمیلی برویم. ما که این دوستان را نمیشناختیم و وقتی شناخت نداشتیم، نمیتوانیم به مردم بگوییم که رای بدهند. حجازی مردم را خیلی دوست داشت و در خیابان، حتی در ساعت یک بامداد وقتی مردم را میدید، با آنها حرف میزد و عکس میگرفت.
منصوریان فیلمهای بازی تیم ملی امید را ندید!
در ماجرای دو کارته بودن کمال کامیابینیا در مسابقات انتخابی المپیک ۲۰۱۲، در زمان آقای کفاشیان بنا بر این بود هزینهها کم شود و سرپرست تیم ملی امید، فردی بود که کارپرداز بود و در فدراسیون فوتبال حضور داشت. آقای نبی پس از این که با افشین قطبی در تیم ملی فوتبال ایران بودم، به من گفتند و مرا مجبور کردند که در تیم ملی امید با علیرضا منصوریان کار کن. ما ۲ بازی در قزاقستان داشتیم. در این ۲ بازی منصوریان از ۲ کارته بودن کامیابینیا خبر نداشت. هیچکدام از اعضای کادر فنی و حتی فریدون معینی اطلاع نداشتند. قبل از بازی با عراق، به من لیست و کارتهای بازی بازیکنان را داده بودند و فدراسیون فوتبال در سازمان لیگ بازیکنانی را که محروم بودند را به ما اطلاع میدادند. کامیابینیا جوان بود و به ما این مساله را اطلاع نداد چون فکر میکرد بخشیده شده است. جرم بیشتر را فدراسیون فوتبال مرتکب شد چون AFC این مساله را به فدراسیون اطلاع داده بود و مسئولان فدراسیون چیزی به ما نگفتند. ما بازی سنگینی مقابل عراق داشتیم و به پیروزی رسیدیم و یک هفته مانده بود تا در آزادی مقابل این تیم بازی کنیم، در یکی از تاریکترین روزهای زندگیم، ناصر حجازی را از دست دادم و اصلا شرایط خوبی نداشتم و نامه استعفایم را به فدراسیون فوتبال ارائه دادم. من پس از آن تنهایی به شمال رفتم و سر تمرین تیم نبودم. آنها در ادامه گزینه بعد من را هم انتخاب کرده بودند اما آقای نبی و کفاشیان هم این استعفا را قبول نمیکردند. آنها با هر فشاری که بود من را سر بازی آوردند اما در نهایت این اتفاقات رقم خورد. علیرضا منصوریان فیلمهای بازی را با صالح مصطفوی داده بود و ۲ بازیای که در قزاقستان برگزار شد را آنالیز کرده بود. او هم که دنبال کارتهای بازی در فیلم نبوده و در نهایت با آنالیز کردن بازی، به علیرضا منصوریان گزارش داد. منصوریان خودش فیلمهای بازی را نگاه نکرده بود و اگر فیلمها را نگاه میکرد، میتوانست از ماجرا باخبر شود.
نمیخواستند قطبی سرمربی تیم ملی باشد!
برخی بازیکنان تیم ملی نمیخواستند افشین قطبی در تیم ملی باشد. ما اولین بازی خود در جام ملتهای آسیا در سال ۲۰۱۱، ۳ پیروزی در مرحله گروهی کسب کرده بود. ما پیش از بازی با کره جنوبی در مرحله یکچهارم نهایی، حریف خود را در بازیهای قبل شکست داده بودیم اما چند بازیکن دوست نداشتند این مربی در تیم ملی باشد چون میدانستند که اگر او قهرمان جام ملتهای آسیا شود، قطعا در جام جهانی هم سرمربی تیم ملی خواهد بود. تیم واقعا عالی بود و ۱۰۰ درصد میتوانست قهرمان شود. یادم است که آقای علیآبادی به اردوی تیم ملی آمده بود و پول بازیکنان را دست کاپیتان تیم ملی داد و به او گفت که تو پولها را تقسیم کن. آنها کاری کردند که در زمینهای خاکی هم آن را انجام نمیدهند و وقتی سرپرست و سرمربی تیم ملی حضور دارند، پول پاداش به کاپیتان داده شد. من از اینکه بازیکن مربی تیمش را تضعیف کند متنفرم و هر کسی این کار را انجام دهد، در دوران سرمربیگری خود به این مساله دچار خواهد شد البته این اتفاقات در عصر حاضر متداول شده است!
زمان شفر، استقلال پول نداشت!
یکی از دلایل تضعیف استقلال در دوران شفر، حضور پسرش در جمع آبیها بود که حالت ایجنت در تیم داشت. این مساله کاملا برای همه مشخص بود. ما در آن دوران پول نداشتیم. هر وقت استقلال پول دارد، بازیکن ندارد و وقتی بازیکن دارد، پول ندارد. ما در زمان استراماچونی و شفر میتوانستیم قهرمان شویم اما پول نداشتیم و نمیتوانستیم هزنیه کنیم و اختلافاتی در هزینهها و پرداختیها پیش آمد. اتفاقاتی که در اردوی آنتالیا رخ داد هم باعث بیشتر شدن حواشی شد که من ۲ روز در اتاق خودم حبس شده بودم. قرار بود پولی به بازیکنان واریز شود که این اتفاق رخ نداد. وقتی که به بازیکنان قول دادند که پول میدهند و این اتفاق رخ نمیدهد، شما چه انتظاری دارید؟ زمان شفر پول نبود و زمانی که شفر پول نمیگرفت، با بازیکنان درگیر میشد، به توپ و یخ لگد میزد و عصبی بود اما تا پول میآمد، خوشحال بود. بهترین ساختمان را برای خودش و پسرش گرفته بودند. ساختمانهایشان ۴ خوابه بود و من به مسئولان گفتم که چرا به این شکل برای آنها خانه گرفتید؟
حرف آخر؟
من عاشق استقلال هستم. من به عنوان یک سکونشین صحبت میکنم چون همیشه خودم را یک سکونشین میدانم. از هوادارانی که برای استقلال زحمت کشیدند و بازیکنانی که پیراهن استقلال را پوشیدهاند، اسمی نداشتند و با اسم استقلال بزرگ شدند، درخواست میکنم تا قدر این لوگو و این باشگاه را بدانند و با تعصب فوتبال بازی کنند. طرفداران استقلال، فوتبال خوب را میشناسند و بازیکنی با تعصب بازی کنند را میشناسند و آنها این تفاوت را خیلی بهتر از این مربیان درک میکنند.
انتهای پیام
نظرات