• یکشنبه / ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ / ۱۶:۵۳
  • دسته‌بندی: همدان
  • کد خبر: 1402112215991
  • خبرنگار : 50239

/۴۵ سال باهم برای ایران مقتدر/

امروز کاپشن صورتی‌ها آمده بودند ...

امروز کاپشن صورتی‌ها آمده بودند ...

ایسنا/همدان زودتر از موعد، جمعیت در محل آغاز راهپیمایی جمع شده‌ بودند، سرمای اول صبح گونه‌ها را گل انداخته بود. حرکت دسته دسته مردم به سمت محل تجمع، تداعی این بیت مشهور بود «اندک اندک جمع مستان می‌رسد».

بازار بادکنک‌ها و پلاکاردها گرم است، بسیاری پلاکاردهای دست‌ساز آورده‌اند، صدای الله اکبر پخش‌شده از بلندگوها جمعیت را متوجه و منسجم می‌کند و حرکت پرشور آغاز می‌شود.

غرفه‌های در مسیر، صدای خنده و جیغ کودکان، سرودهای پخش‌شده در راه، انرژی و هیجان خاصی به روز ۲۲ بهمن می‌داد، همه آمده بودند اما آن چیزی که بیش از حد هر چیز دیگری به چشم می‌خورد، حضور دهه نودی‌ها و هشتادی‌هاست. شاید پیش از آغاز مراسم حضور این تعداد از کودکان، خردسالان، نوجوانان و جوانان با این حجم از تبلیغ منفی و شبهه متصور نبود، اما انگار هرقدر تبر زدند، زخم نشد، بلکه جوانه شد و امروز شاهد پخش عطر زیبای خنده‌ و شوق‌شان بودیم.

دوربین به دست میان جمعیت قدم می‌زنم، پی یافتن سوژه‌هایم برای حاشیه‌نویسی؛ میان سه رنگ سبز، سفید و سرخ، رنگ دیگری نیز توجهم را جلب می‌کند، صورتی! ابتدا فکر می‌کردم اشتباه از من است تا دختری کاپشن صورتی با پلاکاردی عجیب توجهم را جلب کرد «آمده‌ام برای امنیت بچه‌های ایران، به یاد دختر کاپشن صورتی با گوشواره‌های قلبی» خودش نیز گوشواره‌هایی طلایی داشت، عکسش را گرفتم، تازه به نظرم کاپشن‌های صورتی امروز معنایی تازه پیدا کرد. 

امروز کاپشن صورتی‌ها آمده بودند ...

امروز بیش از همه، کاپشن صورتی‌ها آمده‌ بودند با همان لطافت دخترانه، گوشواره‌هایی طلایی در آغوش پدران و مادران‌شان. سوژه‌ام را یافتم، همان‌ها که لبخندشان به لنز دوربین به گرمای خاص این روز زمستانی شبیه است.

کاپشن صورتی‌هایم که تکمیل شدند به راهپیمایان نگاه می‌کنم، حال ابتدای جمعیت در میانه پیاده‌راه بوعلی و انتهای جمعیت در میانه خیابان خواجه رشید است، شکوه خاصی دارد جمعیت امسال، حال و هوای انتخابات اسفند ماه نیز دخیل است در جشن پیروزی انقلاب. غرفه‌های متعددی به این موضوع اختصاص یافته‌اند، از همان‌ها که تشویق به مشارکت پرشکوه دارند، تا آنهایی که از مطالبات مردم از نماینده‌های مجلس می‌پرسند.

غرفه‌های شلوغ و پر سر و صدایی هستند، یکی از غرفه‌ها رنگ و بوی مناظره به خود می‌گیرد، یکی از میانه جمعیت داد می‌زند «نماینده باید به فکر آب همدان باشد، این مشکل آب همدان باید اساسی حل شود» و بحث جمعیت بالا می‌گیرد. به غرفه بالاتر سر می‌زنم، پسر جوانی که انگار در دهه ۲۰ زندگی است به زنی میانسال می‌گوید «خب حالا گیریم رأی ندادید تغییری می‌شه؟» صدای شعار بلند دسته‌ای از دختران خردسال اجازه شنیدن بقیه صحبت‌هایش را نمی‌دهد.

امروز کاپشن صورتی‌ها آمده بودند ...

از آنها عکس می‌گیرم که صدای مردی که خطابم قرار می‌دهد توجهم را جلب می‌کند «باباجان از منم عکس بگیر، فقط از بچه‌ها نگیر، انقلاب از ما به شما رسیده» جمله آخر را با غروری خاص ادا می‌کند، با خنده از کنارم گذر می‌کند. در ارتفاعی به جمعیت نگاه می‌کنم امروز چقدر ویلچر هست؟! جانباز و مریض‌های زیادی آمده‌اند. خدا را شکر هوا خیلی سرد نیست.

نگاهم را از همان ارتفاع به میدان امام خمینی (ره) محل نهایی تجمع و سخنرانی می‌اندازم، به غیر از جمعیت در حال حرکت، تعداد کسانی که در میدان هستند، هم زیاد است.

جمعیت در ورودی میدان قرار می‌گیرد، چنان نهری که به دریا بریزد تمام میدان امام خمینی (ره) مملو از جمعیت می‌شود، ابتدای میدان دو غرفه در برپاست، در یکی دختران خردسالی هستند که مشغول اجرای سرودند و دیگری به موضوع انتخابات اختصاص داده شده‌ است، اقدام جالبی دارند، می‌توانی در هر سن و سالی روی نقشه بزرگ ایران اثر انگشتت را ثبت کنی، صف زیادی دارد حتی دختری کاپشن صورتی هم رأی می‌دهد.

امروز کاپشن صورتی‌ها آمده بودند ...

به سختی خودم را به وسط میدان می‌رسانم، غرفه‌ای جذاب به‌ویژه برای پسران تدارک دیده شده است، کیسه بوکس‌هایی منقش به تصویر سران رژیم اشغالگر صهیونیستی و دیگر مستکبران وجود دارد که می‌توانی حسابی خشمت را از آنها رویش خالی کنی، پسر نوجوانی به دوستش که در حال ضربه زدن است با فریاد می‌گوید «به چشماش بزن، چشمش را دربیار!»

بسیاری از تصاویر شهدا در دست مردم است، خیلی‌ها را می‌شناسم مانند سردار همدانی، سردار سلیمانی، سردار همت، اما خیلی دیگر را نه، معلوم است تصاویر شهدای خانواده‌شان است، از زنی که دو عکس در دست دارد می‌پرسم شهید، پسرتان است؟ می‌گوید نه برادرهایم هستند، یکی‌شان شهید شده و دیگری با جانبازی شهید شده است، رنگ غمی که چشم‌هایش دارد دل را به درد می‌آورد، می‌گویم ماشاءالله شهیدپرور هستید، گل از گلش می‌شکفد، نگاهش پر از افتخار می‌شود و لبخندی می‌زند. صدای قرآن اما ناگاه همه را ساکت می‌کند، هیاهو و شعارها قطع می‌شود، دست بر سینه سرود ملی خوانده می‌شود، مجری می‌گوید به یاد دختر کاپشن صورتی همه آمده‌ایم.

امروز همه آماده‌اند ...

امروز کاپشن صورتی‌ها آمده بودند ...

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha