یافتن ارامنۀ اصفهان در ادبیات امروز، مانند هر قوم دیگری از ترک و لر و عرب تا فارس و کرد و گرجی پنجرهای گسترده و روشن به روی زندگی مردم است؛ مردمی که هر روز از کنار هم عبور میکنیم، اما شاید از هم بیخبر باشیم. آنچه در ادامه میخوانید مروری بر سه رمان فارسی است که هرکدام از منظری دنیای ارامنۀ اصفهان را روایت میکنند.
پارینچ را فقط ارمنیهای اصفهان بلدند
«چراغها را من خاموش میکنم»، اثر زویا پیرزاد، اولین رمان تاریخ ادبیات است که نویسندهای ارمنی آن را به زبان فارسی نگاشته است. نهفقط این خصیصۀ کتاب، بلکه محبوبیت آن بین همۀ ایرانیان که برآمده از سادگی و کشش آن است، همواره مورد توجه بوده؛ بهخصوص آنکه این اثر از سال ۱۳۸۰ تاکنون بیش از ۱۰۰ نوبت منتشر شده و همچنان نیز دوستداران خود را در ایران و جهان پیدا میکند.
به باور منتقدان، زویا پیرزاد از منظری دیگر نیز با آفرینش این رمان در شمار اولینهای ادبیات داستانی قرار گرفت؛ درواقع میتوان گفت که این داستاننویس از نخستین نویسندگانی بود که روزمرگیهای یک زن ایرانی را در دنیای داستانی روایت کرد و تلخ و شیرینهایش را به تصویر کشید.
ماجراهای این اثر داستانی پیرامون یک خانوادۀ ارمنی میگذرد. کلاریس شخصیت اصلی و راوی داستان است که همراه شوهر و سه فرزندش در آبادانِ سالهای قبل از انقلاب زندگی میکند. او زنی خانهدار است که نظافت آشپزخانه و اتاقها، مراقبت از بچهها و رسیدگی به درس و مدرسهشان، همچنین توجه به رویدادهای جامعۀ ارمنی را وظیفۀ خود میداند، اما با ورود یک همسایۀ جدید به محلهشان زندگی او از مسیر معمول فاصله میگیرد.
مکان اتفاقات در «چراغها را من خاموش میکنم» از ابتدا تا انتها آبادان است، اما مخاطب به مناسبت زادگاه مادر کلاریس که اصفهان به شمار میآید، بارها با دنیای ارامنۀ این دیار و مشخصاً روستای نماگرد در فریدن روبهرو میشود. در جایی از رمان، کلاریس سفر کودکیاش را به نماگرد از روستاهای ارمنینشین اصفهان به یاد میرود؛ روستایی که میتوانند از آن روغن محلی یا حیوانی باب میلشان را بخرند!
کلاریس نماگرد را اینگونه در خاطره دارد: «به زنهای ده نگاه میکردم که لباسهای محلی به تن داشتند و جوانترها با دنبالۀ روسریهای رنگارنگ دهانها را پوشانده بودند. از مادر که پرسیدم چرا، بیحوصله از گرما و خاکی که باد گرم مدام به سر و صورتمان میزد گفت دخترهای جوان نباید جلوی پدر و مادر یا پدرشوهر و مادرشوهر حرف بزنند. روسریهای زرد و قرمز و سبز تنها رنگهایی بود که توی ده میدیدم. بقیه هرچه بود رنگ خاک بود.» همچنین به یاد میآورد که مادرش دربارۀ نگهداری بیماران روانی یا بهقول خودشان دیوانهها در نماگرد توضیح میداد.
بهجز روایتهای کلاریس از روستاهای ارمنینشین اصفهان، خود او نمونۀ زنی است که در یک خانوادۀ ارمنی و اهل جلفا بالیده شده؛ زنی که علیرغم سالها زندگی در آبادان هنوز هم به خردهفرهنگهای ارامنۀ اصفهان تعلقخاطر دارد و هنوز هم در مناسبتهایشان غذای محلی «پارینچ» پخته میشود؛ غذایی که به اعتقاد مادرش فقط ارامنۀ جلفای اصفهان پختش را بلدند.
این رمانِ ماندگار زبان و ادبیات فارسی تاکنون به زبانهای مختلفی چون آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، نروژی، چینی و یونانی هم ترجمه شده است. همچنین جوایز پرشماری مانند جایزۀ ادبی یلدا، مهرگان ادب و بنیاد هوشنگ گلشیری را در کارنامه دارد.
همسایگی مسلمان و مسیحی در جلفا
«خونخورده» رمانی از مهدی یزدانی خرم است که نخستین بار در سال ۱۳۹۷ منتشر میشود. این رمان و دو اثر دیگر او یعنی «سرخ سفید» و «من منچستریونایتد را دوست دارم» بهنوعی با یکدیگر در ارتباطاند و یکی از سهگانههای معروف در ادبیات امروزمان به حساب میآیند. یزدانی خرم اهل تهران است و فعالیت ادبی خود را ابتدا با روزنامهنگاری آغاز میکند.
رمان «خونخورده» اثر این نویسنده شش داستان دارد که پنج روایت آن ماجرای پنج برادر با پنج مرگ تلخ و دردناک است. از میان برادران، ناصر باستانشناس است و منصور در دنیای عکاسی فعالیت دارد. مسعود در خدمت مصطفی چمران و در جنگ به سر میبرد. طاهر پسر دیگر خانواده است که در بمباران شهرهای ایران به دست عراق جان میدهد. و محمود آخرین برادر نیز پس از دلبستن به دختری تودهای مارکسیست میشود.
ماجراهای «خونخورده» که بر اساس زندگی این برادران و با الهام از سرنوشت شهید سید محمد جهانآرا و برادرانش نوشته شده، در شهرهای مختلفی ازجمله تهران، آبادان، مشهد، بیروت و درنهایت اصفهان سیر میکند. یزدانی خرم در همین شهر اصفهان بارها به سراغ جلفای اصفهان و مشخصاً کلیساهای محبوب آن، چون وانک و بیتلحم میرود.
وقایع جلفای اصفهان در این رمان با زندگی ناصر پیوند خورده است؛ اتفاقاتی پردلهره که با توجه به نقشۀ ناصر برای حفر یک قبر در کلیسای بیتلحم حالوهوای طنزآلودی به خود میگیرد. نویسنده، خواسته یا ناخواسته، در میانۀ همین ترسها که ممکن است خندهآور هم باشند، همزیستی ارامنه و مسلمین را در جلفا به تصویر میکشد. و نشانمان میدهد که صدای ناقوس کلیسا و اذان مسجد هر دو در یک آسمان میپیچد و به گوشها میرسد.
باورمندی به مسیح(ع)، معماری و هنر از پررنگترین جنبههای زیستی ارامنۀ اصفهان است که در این اثر بازتاب یافته: «ناصر برای اولین بار صحنِ خالی کلیسای مریم را دیده بود. محرابی ساده. با یک رومیزی سفید. صلیبی با لبههای لنگری. چند شمایل از مسیح کودک و تصلیب و یک شمایل از شکافتهشدن آسمان و میکاییلِ شمشیربهدست، میکاییلی با چهار بال. [...] فوقلیسانس باستانشناسیِ دانشگاه ملی که دهها کلیسا دیده بود، باورش نمیشد کلیسای بیبرجوباروی بغلِ خانهشان چنین شمایلِ جانداری داشته باشد.»
غاگغاگ پرندگان زایندهرود و دلخوشی آرتوش
«مینار» رمانی از محمداسماعیل حاجیعلیان، نویسندۀ اهل سمنان است که اولین بار در سال ۱۴۰۰ شمسی منتشر شد. حاجیعلیان در کنار داستاننویسی و پژوهش، رشتۀ حفاظت و مرمت اشیای تاریخی و فرهنگی را در دانشگاه تدریس میکند. او نوشتن را با داستان کوتاه آغاز کرده و تا امروز چندین رمان با لوکیشن اصفهان در کارنامۀ ادبی خود دارد.
اتفاقات این رمان او در دهۀ ۵۰ و ۶۰ شمسی میگذرد. شخصیت اصلی «مینار» پسری ارمنی به اسم آرتوش است که خانوادگی از فریدن به اصفهان مهاجرت میکنند. او در اصفهان با دیدن نقاشیهای روز قیامت که خاص مسیحیان است، آرزو میکند که یک روز نگهبان بهشت شود. این آرزوی او زمانی برآورده میشود که با شروع جنگ به خرمشهر میرود و با دیگر شهدای غواص کربلای پنج به بهشت موعود قدم میگذارد.
این رمان همزمان که بازتابندۀ وطندوستی ارامنه همچون دیگر اقوام ایرانی است، بارها اتفاقاتش در شهر اصفهان و در جوار میراث فرهنگی و تاریخی اصفهان رقم میخورد: «آسمان پر شد از پرندههای مهاجر. غاگغاگ میکردند و میرفتند سمت سیوسهپل و میپریدند توی آب زایندهرود. آرتوش و آندارنیک چشم از پرندهها برنمیداشتند. شُرشُر آب زایندهرود توی دهانههای سیوسهپل و صدای پرندهها گم میشد. مردم توی دهانهها میایستادند و برای پرندهها تکههای نان توی آب میریختند. پرندهها خیز برمیداشتند و با سر میرفتند توی آب. وقتی از آب بیرون میآمدند یا نان توی دهانشان بود یا ماهیهای کوچک.»
حاجیعلیان بهجز «مینار» او دو اثر دیگرش نیز با نامهای «بی سردار» و «سمفونی بابونههای سرخ» در زمرۀ ادبیات اقلیت قرار میگیرد. این نویسنده و مدرس دانشگاه تاکنون در جشنوارههای متعددی ازجمله «داستان کوتاه رضوی» به کسب جایزه موفق شده است.
اگر یکی از رسالتهای رمان و ادبیات داستانی نزدیکی ملتها، اقوام و فرهنگهای گوناگون به یکدیگر باشد، بیتردید روایت زیست و منش اقوام ارمنی هم میتواند این مهم را به عهده گیرد. آنچه گذشت فقط گوشهای از حضور ارامنۀ ایران و مشخصاً اصفهان در ادبیات داستانی امروز است.
انتهای پیام
نظرات