گاهی یک تصمیم کوچک میتواند معجزهای بزرگ رقم بزند. اهدای عضو، تصمیمی است که از دل برمیآید و در دل دیگری مینشیند.
وقتی در استوری یکی از همکارانم دیدم که پدرش یکی از اهدا کنندگان عضو بوده، قلبم در میان احساسات مختلف گم شد. در دلم حس عجیبی برای شنیدن جزئیات آن لحظههای پر از درد و فداکاری شکل گرفت، اما در کنار آن، ترسی هم داشتم؛ ترس از این که با سوالاتی ساده، غمهای عمیق و تازهای را در دلش باز کنم. نمیخواستم با کنجکاویهای خود، باری سنگینتر بر دوش کسی بگذارم که خود با شجاعت، در دل تاریکیها، نوری به راه زندگی دیگران بخشیده بود.
«صفر تاریزاده»، هنرمند ۴۸ ساله از تبریز، صدای دلنواز موسیقی موغام بود؛ نوایی از جان که با هر ساز، روایتگر درد و عشق و زندگی میشد. او نه فقط یک نوازنده، بلکه نگهبان روح موسیقی آذربایجان بود، کسی که با دل مینواخت و با جان میسرود.
اما سرنوشت، آخرین پردهی زندگیاش را زودتر از انتظار پایین آورد. روزی که صدای سازش برای همیشه خاموش شد، چیزی فراتر از موسیقی باقی ماند آن هم صدای زلال انسانیت.
در سیزدهم اردیبهشت ۹۷، در سکوتی که پس از رفتنش بر دلها نشست، خانوادهی شریف و فهیمش تصمیمی بزرگ گرفتند؛ تصمیمی که از عمق عشق و ایمان به زندگی برمیخاست. اعضای بدن او اهدا شد… و اینگونه، صفر تاریزاده با سکوت مرگ نباخت، بلکه با بخششِ بیکلامش، آخرین و ماندگارترین نغمهی زندگیاش را نواخت.
اکنون، در بدنهایی که زندگی دوباره یافتهاند، ضرباهنگ نفسها و تپش قلبها، ادامهی همان موسیقی است؛ موسیقی جاودانهی انسانی که حتی در نبودنش، زنده میماند.
آری، اهدای عضو، آخرین نت زندگی «صفر تاری زاده» نبود؛ بلکه اولین نت امید در جانهایی شد که هنوز در حال نواختناند.
با احمد تاری زاده پسر ۳۱ ساله این پدر که به گفتوگو میپردازم میگوید: خانواده پنج نفرهمان پس از فقدان پدر، به چهار نفر تقلیل یافت، من، برادرم «ائلشن» که تنها ۱۱ سال دارد، و خواهرم «آیسان». پدرم مردی بود که بیش از سه دهه در دنیای موسیقی فعالیت داشته و صدای دلنشینش همچون نسیم آرام در فضای موسیقی سنتی موغام پیچیده بود.
او میافزاید: او فعالیتهای هنری خود را با تشکیل گروههای موسیقی آغاز کرد و در ادامه، به مدت دو سال در رادیو به قصهگویی مشغول بود. با اینکه پدرم تحصیلات عالیه نداشت و در طبقات پایین جامعه قرار میگرفت، اما هیچگاه از عشقی که به هنر داشت دست برنداشت. به همین دلیل، فرصت برگزاری کنسرتهای بزرگ و پرشکوه برایش فراهم نشد و بیشتر در عرصههای کوچکتر و مجالس محلی به اجرای هنر میپرداخت. در دوران خدمت سربازی نیز پدرم در عرصههای دیگری چون راهاندازی گروههای کر، تئاتر و سرود فعالیت کرد، همین فعالیتها برای او تقدیرنامههای زیادی به ارمغان آورد که هنوز هم به عنوان یادگاری از او باقی ماندهاند.
او با بیان اینکه پدرم همیشه با اعضای خانواده رفتاری گرم و صمیمی داشت و هیچگاه دوست نداشت در میانمان حتی کوچکترین اختلافی وجود داشته باشد، ادامه میدهد: اگر گاهی خود نیز دلخور میشد، هیچگاه آن را بروز نمیداد و این ناراحتیها را در دل خود نگه میداشت. او همیشه میکوشید آرامش و محبت در خانواده حاکم باشد و هرگز نمیخواست هیچکدام از اعضای خانواده به دلخوری یا عصبانیت دچار شوند.
تاری زاده میگوید: شوخطبع و دلسوز بود و همیشه در پی کمک به دیگران، به ویژه در موقعیتهای سخت بود. او به خانواده اهمیت زیادی میداد و لحظات فراغت خود را با آنان میگذراند. اگر در مراسمی دعوت میشد و طرف با مشکلات مالی مواجه بود پدرم با کمال سخاوت و بدون هیچگونه چشمداشت، با او مدارا میکرد، پدرم همواره در جستجوی شادی و آرامش بود و تمام تلاشش را میکرد تا دیگران را شاد کند و در هر فرصتی به یاری آنان بشتابد. از دوران کودکی با آثار «سلیم موذنزاده» آشنا شده و الهامبخش او در ماه محرم بود که به عنوان مداح، به دلهای مردم روشنی میبخشید.
او با بیان اینکه چشمان پدرم به وضوح قرمز شده بود و گاهی سردردهای شدیدی داشت، اظهار میکند: هیچ وقت فکر نمیکرد که به مشکلی جدی دچار شده باشد. با خود درمانی و کمی استراحت، سردردهایش نیز موقتاً برطرف میشدند. شاید اگر به پزشک متخصص مراجعه میکرد و فشار خونش را بررسی میکردند، این ماجرا به شکلی دیگر رقم میخورد.
تاری زاده میگوید: پنج روز پس از آخرین علائم، پدرم با لبخندی بر لب و در کمال صحت و سلامت از خانه بیرون رفت تا همراه با دوستش لوازم موسیقیاش را تعمیر کند. اما چند ساعت بعد، دوست پدرم با صدایی لرزان به من زنگ زد و گفت: پدرت در تمرین بدحال شده، دفترچه بیمهاش را بردار و سریعا خودت را به بیمارستان محلاتی برسان.
او ادامه میدهد: هنوز به بیمارستان محلاتی نرسیده بودم که فهمیدم او را به بیمارستان امام رضا منتقل کردهاند. در آن لحظه بود که چیزی در درونم لرزید؛ چرا بیمارستانی به این عظمت نتوانسته برای حال بد پدرم کاری کند؟.
آخرین ندا
او میافزاید: وقتی به بیمارستان رسیدم، به اتاقش رفتم و نامش را صدا زدم، اما جوابی نشنیدم. چشمانش بسته بود. از درون اتاق، صدایم را بلند کردم و فریاد زدم: «کسی نیست که به این بیمار رسیدگی کند؟ اینکه فقط یک بی حالی ساده است» در همین لحظه، دکتر با چهرهای جدی گفت: «این بی حالی ساده نیست. بیمار شما خونریزی مغزی کرده است.»
پسر مرحوم تاری زاده میگوید: تنها چیزی که از آن روزها در ذهن دارم این است که یکی از کلیهها به فردی از اهل جلفا پیوند خورده و کلیه دیگر به کسی از بارنج. کبد نیز به یک خانم ۵۰ ساله از «نیریز شیراز» منتقل شده بود.
او ادامه میدهد: آن فرد اهل بارنج را در آستانه اتاق عمل دیدم. با نگاهی سرشار از شکرگزاری و هیجان، به سمت من آمد و پرسید: «شما همان کسی هستید که کلیه اهدا کردهاید؟» سپس دستم را بوسید و لبخندی بر لب داشت که نشان از خوشحالی و آرامش عمیق بود. کسانی که کلیههای اهدا شده را دریافت کرده بودند، در مراسم پدرم حضور داشتند و این حضور، گویی پیوندی معنوی و عاطفی را میان ما برقرار کرده بود.
از او که میپرس میدانی قلب پدرت در سینه چه کسی میتپد؟ با نگاهی پر از حسرت و اندوه تکه تکه میگوید: «بعد از شش سال، هنوز نمیدانم...».
با شنیدن برخی جملات به خود آمده و برای ثبت نام کارت اهدای عضو اقدام کردم، این تصمیم برای من تنها یک ثبتنام ساده نبود؛ بلکه یک راه برای گفتن به دیگران بود که زندگی نه فقط در لحظات خودمان، بلکه در لحظات دیگران معنا مییابد.
امروز صبح راهی بیمارستان امام رضا(ع) تبریز شدم تا با پزشکان بخش پیوند گفتوگو کنم.
علی شریفی، جراح پیوند، در خصوص اهمیت اهدای عضو در هفتهای که به نام «هفته اهدای عضو» نامگذاری شده، تاکید کرد: این فرآیند یک اقدام انسانی است که میتواند جان بسیاری از بیماران را نجات دهد. فرآیند اهدای عضو تحت عنوان «مرگ مغزی» شناخته میشود، که به معنای توقف غیرقابل برگشت فعالیتهای مغزی است.
وی ادامه داد: مرگ مغزی یک وضعیت پزشکی غیرقابل برگشت است که بهطور معمول با توقف عملکرد مغز همراه است و اگر حمایتهای پزشکی صورت نگیرد، سایر ارگانها نیز بهطور تدریجی از کار میافتد.
وی افزود: فرآیند اهدای عضو باید بهطور گسترده در جامعه شناخته شود تا افراد دچار مرگ مغزی را بهدرستی شناسایی کرده و اقدامات لازم برای اهدای اعضای آنها انجام شود. این فرآیند توسط گروهی از متخصصان، از جمله پزشکان بیهوشی، متخصصان داخلی و مغز و اعصاب معتمد وزرات بهداشت تایید میشود.
شاخص «پی ام پی» در آذربایجان شرقی مطلوب نیست
شریفی به مشکلات موجود در استان اشاره کرد و گفت: در حال حاضر استان ما در شاخص «پی ام پی» که میزان اهدای عضو به ازای هر میلیون نفر جمعیت را اندازهگیری میکند، در ردههای پایین کشور قرار دارد. این مشکل از دو جهت به وجود آمده است؛ از یکسو، سیستم بهداشتی و درمانی استان نتوانسته است بیماران مرگ مغزی را بهدرستی شناسایی و از آنها مراقبت کند و از سوی دیگر، آگاهی عمومی نسبت به فرآیند مرگ مغزی و اهمیت اهدای عضو در سطح جامعه کافی نیست.
وی اظهار کرد: استان ما، بعد از شیراز، تهران و مشهد، چهارمین مرکز فعال پیوند اعضا در کشور به شمار میرود. در سالهای گذشته، بیش از ۱۰۰۰ پیوند کلیه، حدود ۲۰۰ پیوند کبد و ۵۰ پیوند قلب در بیمارستان امام رضا(ع) به ثبت رسیده است.
این جراح پیوند افزود: مرگ مغزی و کما دو مقوله متفاوت همانند خواب و مرگ هستند و متاسفانه برخی خانوادهها مرگ مغزی را با کما اشتباه میگیرند و امید دارند که بیمارشان به زندگی بازمیگردد، در حالی که اینگونه نیست.
وی در پایان از تمامی افراد جامعه خواست تا نسبت به اهمیت اهدای عضو آگاهی بیشتری پیدا کنند و با آگاهی از فرآیند مرگ مغزی، به نجات جان بیماران نیازمند کمک کنند.
انتهای پیام
نظرات