به گزارش ایسنا، هوا سنگین بود نه از گرمای سوزان خورشید، که از اشکهای بیصدایی که بر گونههای هزاران زن و مرد و کودک میغلتید. تهران امروز، صحنهٔ وداعی حماسی بود؛ وداع با کودکانی که به جای اسباببازی، کفن بر تن داشتند، با دانشمندانی که قلمهایشان را به خون خود رنگین کردند، و با سردارانی که تا آخرین نفس بر سر پیمان خود ایستادند.
خیابانهای تهران نفسنفس میزد. از میدان انقلاب تا آزادی، دریایی از دستهای گرهخورده در هم موج میزد. پیرمردی با چشمانی اشکبار، پرچمی را کهنهتر از یادش از انقلاب بر دوش میکشید. کنار او، دختربچهای سهساله، گلهای سفیدش را بر پیکر شهیدی همسن خود میریخت، گویی میپرسید: «چرا تو رفتی و من ماندم؟»
فریادها آسمان را شکافت. «مرگ بر آمریکا» نه یک شعار، که سوگندنامهای بود از ملتی که درد تحریم و ترور را چشیده، اما هرگز زانو نزده است. صدای مادری که پیکر فرزندش را در آغوش میفشرد، در هیاهوی جمعیت گم شد: «بگیرش، یا زهرا! این طفل گنهکار نبود…».
در سوی دیگر مراسم جوانان سپیدپوش حامل تابوتها، گویی پرچمداران عاشورای امروز بودند. دانشمندی که رازهای هستهای را در سینه داشت، اکنون در میان بدرقهای بیسابقه به خاک سپرده میشد همانگونه که زندگی کرد: «ساکت، مقتدر و جاودانه».
پایانِ راه؟ نه، آغازِ یک قصهٔ جدید. وقتی آخرین تابوت از نظرها دور شد، جمعیت همچنان میایستاد. گویی زمان یخ زده بود. تهران امروز ثابت کرد که «شهدا نگهبانان همیشگی این ملتاند» حتی وقتی در خاک آرمیدهاند.
انتهای پیام
نظرات