به گزارش ایسنا، آمریکا هرگز در لبنان صرفاً یک میانجی نبوده است. از نخستین ورود نیروهای تفنگدار دریایی آمریکا (مارینز) به سواحل بیروت در ۱۷ ژوئیه ۱۹۵۸، تا مأموریتهای دیپلماتیک در دهههای بعد، همواره روشن بوده که دخالت واشنگتن تنها زمانی رخ میدهد که منافع آن در خطر باشد یا امنیت متحد راهبردیاش، اسرائیل، تهدید شود.
آمریکا در لبنان با شعارهایی چون «حمایت از ثبات»، «جلوگیری از فروپاشی» یا «دفاع از دموکراسی» ظاهر شده است، اما خط مشیاش تغییری نکرده است و لبنان برای واشنگتن نه یک کشور دارای حاکمیت، بلکه یک صحنه بازی منطقهای و ابزاری برای تحقق اهداف ژئوپلیتیک است.
۱۹۵۸؛ نیروهای مارینز در سواحل بیروت
در تابستان ۱۹۵۸، با بالا گرفتن تنشهای سیاسی داخلی لبنان و نگرانی آمریکا از گسترش موج ملیگرایی عربی، بهویژه نفوذ جمال عبدالناصر، واشنگتن به بهانه اجرای «اصل آیزنهاور» بهسرعت به درخواست «کمیل شمعون» رئیسجمهور وقت لبنان پاسخ داد و نیروهای مارینز را برای حمایت از دولت او وارد بیروت کرد.
اگرچه بحران داخلی بود، اما آمریکا آن را تهدیدی علیه نفوذ خود در غرب آسیا و در عین حال، تهدیدی علیه موجودیت نوپای رژیم اشغالگر دانست. این دخالت، که کمتر از سه ماه طول کشید، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی لبنان بود؛ چراکه شامل دخالت نظامی قدرتی بزرگ در حمایت از یک طرف داخلی، نه برای پایان دادن به جنگ، بلکه برای تقویت یک محور سیاسی خاص بود.
پایان بحران با انتخاب «فؤاد شهاب» به ریاستجمهوری و خروج نیروهای آمریکایی همراه شد، اما پیام روشن واشنگتن باقی ماند و آن پیام بر این نکته تاکید داشت که استقلال لبنان، مادامی پذیرفتنی است که با منافع آمریکا و رژیم صهیونیستی همسو باشد.
۱۹۸۲؛ فیلیپ حبیب؛ میانجی یا حامل شروط؟
در تابستان ۱۹۸۲، در بحبوحه محاصره بیروت از سوی ارتش رژیم صهیونیستی، «فیلیپ حبیب» دیپلمات آمریکایی لبنانیتبار به عنوان میانجی ظاهر شد تا درباره آتشبس و خروج نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) مذاکره کند.
در ظاهر، او به دنبال توقف جنگ و حمایت از غیرنظامیان بود، اما در واقع، وظیفه او با همراهی ضمنی بازیگران بینالمللی و در پوشش ملاحظات بشردوستانه؛ انتقال و تحمیل شروط رژیم صهیونیستی به فلسطینیها بود.
هرچند در نهایت، نیروهای فلسطینی از بیروت خارج شدند، اما اسرائیل در لبنان ماند و جنایتهای صبرا و شاتیلا پس از آن رخ دادند؛ جنایاتی که آمریکا را در جایگاه متهم به مشارکت غیرمستقیم یا دستکم بیعملی قرار دادند.
نقش واشنگتن در این برهه بر تلاش برای حذف تهدیدات فلسطینی و بازسازی لبنان بر اساس منافع اسرائیل متمرکز بود؛ نه حفظ حاکمیت و حمایت از مردم.
۲۰۱۹؛ ساترفیلد، دیپلماسی در سایه تهدید
در سال ۲۰۱۹، «دیوید ساترفیلد» معاون وزیر خارجه وقت آمریکا به عنوان میانجی در پرونده ترسیم مرزهای دریایی میان لبنان با رژیم صهیونیستی معرفی شد.
گرچه موضوع اصلی، اختلاف بر سر منابع گازی در بلوک ۹ بود، اما ساترفیلد حامل پیامی فراتر بود و تاکید داشت تا زمانی که موضوع موشکهای نقطهزن حزبالله حل نشود، پیشرفتی در مذاکرات حاصل نخواهد شد.
به عبارت دیگر، آمریکا تلاش کرد منابع طبیعی لبنان را با خلع سلاح مقاومت معامله کند. هدف اصلی، تضمین امنیت استخراج گاز توسط رژیم صهیونیستی و جلوگیری از ورود مقاومت به این معادله بود.
نقش ساترفیلد، فارغ از ظاهر دیپلماتیکش، بازتاب همان خط ثابت همیشگی بود که تاکید داشت «اولویت با امنیت اسرائیل است، نه با حقوق لبنان»
۲۰۲۲؛ آموس هوکشتاین؛ توافق زیر سایه تهدید و بازدارندگی
در سال ۲۰۲۲ نیز پس از سالها کشوقوس، لبنان با میانجیگری «آموس هوکشتاین» به توافقی در خصوص ترسیم مرزهای دریایی با رژیم صهیونیستی رسید.
هوکشتاین ابتدا با شروط رژیم صهیونیستی وارد بیروت شد که شامل واگذاری کامل میدان گازی کاریش به رژیم اشغالگر و گرفتن بخشی از میدان قانا بود، اما در مقابل، حزبالله معادلهای روشن اعلام کرد که تاکید میکرد؛ بدون توافق، هیچ استخراجی از کاریش انجام نخواهد شد.
این تهدید نظامی، آمریکا را وادار کرد تا از برخی شروط رژیم صهیونیستی عقبنشینی کند و در نهایت توافقی شکل گرفت که میدان کاریش را به رژیم اشغالگر واگذار کرد، اما قانا به لبنان واگذار شد؛ توافقی که در عمل، به منزله پیروزی مقاومت و شکست فشار سیاسی آمریکا بود.
در این مرحله، آمریکا از موقعیت فشارگر به موضع پاسخگو کشانده شد و نتیجه، شکستی برای پروژه بیطرفنمایی واشنگتن در لبنان بود.
۲۰۲۴؛ بازگشت هوکشتاین؛ میانجی یا فرستاده تهدید؟
پس از این اتفاق و در پی درگیریهای نظامی در نوار غزه و نقش حمایتی حزبالله از جبهه فلسطین، هوکشتاین دوباره به لبنان بازگشت تا نقشی میانجیگرانه ایفا کند، اما بار دیگر روشن شد که «وساطت» آمریکا پوششی برای انتقال شروط و تهدیدات رژیم صهیونیستی به مقاومت لبنان است.
واشنگتن در این برهه تلاش کرد از طریق دیپلماسی فشار، حزبالله را وادار به توقف عملیات کند، تا جبهه جنوب لبنان برای اسرائیل آرام بماند و عملیات در غزه ادامه یابد.
وقتی جنگ فراگیر آغاز شد، آمریکا بیتوجه به تبعات انسانی یا پیامدهای منطقهای، بلافاصله به حمایت کامل از تجاوز رژیم صهیونیستی روی آورد.
باراک و سیاست تنبیهی آمریکا
در ادامه این نقش آمریکا «توماس باراک» سفیر سابق آمریکا در ترکیه و چهره نزدیک به «دونالد ترامپ» در گفتوگویی با روزنامه «نشنال» هشدار داد که اگر لبنان در مقابله با سلاح حزبالله اقدامی نکند، ممکن است بار دیگر به «بلاد الشام» بازگردد.
او این عبارت را نه به عنوان توصیهای فرهنگی یا سیاسی، بلکه به مثابه تهدیدی تنبیهی بیان و تاکید کرد که اگر لبنان از مقاومت فاصله نگیرد، در اختیار قدرتهای منطقهای قرار خواهد گرفت و استقلالش از بین خواهد رفت.
در پس این سخن، همان دیدگاه همیشگی واشنگتن نهفته است که تاکید میکند «لبنان باید تحت چتر سیاسی و امنیتی آمریکا باقی بماند، وگرنه باید آماده بازگشت به «خانه اطاعت» باشد».
قطبنمای واشنگتن در لبنان هیچگاه تغییر نکرده است
به طور کلی میتوان گفت که از سواحل بیروت در سال ۱۹۵۸ تا خطوط گازی در دریای مدیترانه در سال ۲۰۲۲، و از «وساطت» در بحبوحه جنگ ۲۰۲۴ تا تهدیدات دیپلماتیک؛ حضور آمریکا در لبنان همواره تابعی از اصل «حمایت از اسرائیل، محدودسازی مقاومت و تحمیل سیاستهای منطقهای مطلوب برای واشنگتن» بوده است.
در این معادله، لبنان نه یک ملت مستقل، بلکه صحنهای برای مهندسی توازنهای منطقهای در نظر گرفته میشود. هر ابزار قدرتی که به نفع مقاومت باشد، هدف فشار قرار میگیرد و هر نشانهای از استقلال سیاسی که با خواست آمریکا ناسازگار باشد، به مثابه تهدید تلقی میشود.
بدین ترتیب، لبنان همچنان در معرض سیاستی باقی میماند که نه بر پایه احترام به حاکمیت، بلکه بر اساس موازنه قوا و مهار عناصر قدرت داخلی طراحی شده است؛ سیاستی که نه پرچم دارد، نه شعار، اما هرگز از مسیر خود منحرف نشده است.
انتهای پیام
نظرات