ساعت ۵:۳۵ دقیقه بود که سوار خودروی استانداری شدیم. جاده پیش رویمان، خطی ممتد از آسفالت ما را به سمت آفتاب و گرما میبرد. در طول مسیر، گپهای صمیمی و گاه جدی بین ما جریان داشت. از اربعین گفتیم، از جنگ و صدام و از دوستانی که کوچ کرده بودند؛ از خاک اینجا، به آسمانهای دور.
سیرچ، خنکای آغازین در آغوش کوه
در ساعت ۶:۰۸ به ورودی سیرچ رسیدیم. مسئولان منتظر ورود استاندار بودند. ما هم ایستادیم، تا او برسد. سیرچ مثل بهشتی در میان کوههاست؛ آبوهوایی خنک، برخلاف مقصدی که در پیش داشتیم. هنوز خبری از تازیانههای آفتاب کویر نبود. لحظاتی بعد، استاندار رسید و مراسم استقبال رسمی برگزار شد.
کاروان بهسوی شهداد به راه افتاد. در بین راه، برخی از مردم در دو راهی اندوهجرد ایستاده بودند. نگرانی و امید را میشد در چشمانشان دید. مردی با پیراهن مشکی، دستهای از برگهها را با دقت داخل پاکتی گذاشت و به همراهان استاندار داد؛ صدایی خاموش اما پر از حرف.
ساعت ۷:۲۲ به علیآباد حجت و سپس ابراهیمآباد رسیدیم. در میان بیابان، درختان خرما مثل نگینهایی سبز سر برآورده بودند. گیاهان کویری نیز با زیباییِ خاص خود چشمنوازی میکردند.
وقتی کویر به استقبال میآید
رسیدن به کمپ کویری ملکآباد، همراه با بوی نان و صدای سکوت بود. اتاقکهای کپرمانند کمپ ستاره کویر، پناهگاههایی امن برای ماجراجویان بیابان بود. قرار بود صبحانه در همین مکان صرف شود.
در این سکوت دلانگیز، گفتوگویی آرام اما عمیق آغاز شد؛ با عباس تقیزاده، روزنامهنگار و صدای رسای مردم شهداد. دغدغههای او، دل هر شنوندهای را میلرزاند؛ جادههایی که مدتهاست نیمهتمام ماندهاند، روستاهایی بیراه، فاضلابهایی که به رودخانه رسیدهاند و سیر و خرمایی که بدون کارخانه فرآوری، زیر آفتاب کویر از بین میروند.
شهداد، گنجی در میان شنها
معین افضلی، مدیر سابق پایگاه جهانی لوت نیز در جمع ما حضور داشت، از بیابان لوت گفت: میراثی جهانی با وسعت ۱۷۵ هزار کیلومتر مربع، که بیش از ۷۰ درصد منطقه ثبت جهانی شدهاش در کرمان واقع است. گردشگران از سرتاسر جهان میآیند، اما همچنان امکانات در این مسیر جوابگو نیست و کمبودهایی وجود دارد.
افضلی با شور از آبانبار حاجمحمدتقی گفت، از پرچم قدیمی کشفشده، از نبکاها و تمدنی کهن. او باور داشت که شهداد میتواند نگینی باشد در گردشگری جهانی، اگر زیرساختی باشد، اگر دستی باشد برای مرمت و اگر گوشی برای شنیدن.
وعدههایی در دل کویر
در اکوکمپ شهداد، جلسهای رسمی با حضور مسئولان برگزار شد. استاندار کرمان در گرمای شهداد، با چهرهای مصمم گفت: باید نگاه به کویر توسعهمحور باشد.
او وعده پیگیری جدی برای ارتقاء شهداد به شهرستان، توسعه زیرساختهای گردشگری، آموزشی و بهداشتی را داد.
قلعه شفیعآباد
مسیر بعدی، قلعهای تاریخی در دل نخلستانهای شفیعآباد بود؛ بنایی از دل قاجار که همزمان نقش کاروانسرا و دژ نظامی را ایفا میکرده. چهار برج دیدهبانی در چهار گوشه قلعه، هنوز ایستادهاند. دیوارهای بلند، راهپلههای باریک، پنجرههایی برای تهویه طبیعی و پشتبامی که چشماندازی بیپایان به دشت دارد.
در محوطه قلعه، زنان محلی غرفههای صنایع دستی برپا کرده بودند. صدای آرامشان وقتی با لهجه محلی از احیاء قناتها و دغدغه معیشت گفتند، گوش جان را میطلبید.
نقارههای سنت، صدای کودک در امامزاده
در امامزاده زید شهداد، کودکی کوچک اما پرانرژی نقاره میزد. میکائیل شجاعی، هشت ساله، هنری را از پدربزرگش به ارث برده بود؛ نسل چهارم نقارهزن. هر روز، در طلوع و غروب آفتاب، صدای نقارههایش در کویر میپیچید؛ صدایی از گذشته در دل امروز.
استاندار از بازار قدیمی شهداد بلزدید کرد. بازاری با بیش از ۵۰ باب مغازه از دوران قاجار، تخریب شده بود.
نخلهای بیسر، دستان بیثمر
در ادامه سفر، جادهای خاکی و قدیمی ما را به اندوهجرد برد. درختان بیسر، نخلهایی که روزی سایهدار بودند، حالا در سکوتی مرگبار ایستاده بودند. در گودیز، هر قدم، نخل خشکشدهای را نشان میداد. اما هر خشکی، دردی از زندگی بود.
در مسجد جامع اندوهجرد، جلسهای با حضور مردم برگزار شد.
طالبی به مدیران فرصت یک هفتهای داد تا برنامه عملیاتی ارائه دهند.
رئیس شورای شهر، با چشمانی نگران، از باغات ۲۰۰۰ هکتاری گفت که بیآب ماندهاند؛ از ناحیه صنعتیای که آماده سرمایهگذاری است اما هنوز در پیچ بروکراسی گم شده.
در واپسین دقایق دیدار، پیرمردی با صورتی آفتابسوخته و چشمانی پر از اندوه، آرام به سمت استاندار آمد. محمد پورشیخعلی، باغدار سالخوردهای که دستهای پینهبستهاش حکایت سالها خاکخوری و زندگی با نخلهای کویر بود، ناگهان ایستاد، نگاهش را به زمین دوخت و صدایش لرزید. بغضی دیرینه، مثل سیلی ناگهانی در گلویش شکست.
با صدایی گرفته، اما از ته جان گفت: باغاتم خشک شدهاند... گرما آنها را بلعیده... تصور کنید در آتش سوختهاند...
صدایش دیگر بالا نیامد. سرش را پایین انداخت. اشک از گونههای آفتابدیدهاش لغزید. صدای نفسهایی سنگین در گرمای کویر میپیچید.
استاندار دست او را گرفت. دستی خشکیده از رنج، در دست مردی که قول تغییر داده بود. در دل کویری تشنه و سوخته، این دست، امید را دوباره جوانه زد. حتی اگر اندک، حتی اگر زیر آفتاب...
بازگشت به سیرچ
در پایان سفر، به سیرچ بازگشتیم. در سایه درختان سر به فلک کشیده، نفس راحتی کشیدیم. آفتاب هنوز میتابید، اما هوای سیرچ مثل آبی بر آتش بود. استاندار باز هم شنید؛ باز هم قول داد.
شهداد و اندوهجرد فقط نقاطی جغرافیایی نیستند؛ آینههایی هستند از دغدغه، رنج و در عین حال، زیبایی، امید و شجاعت. این سفر، روایتی بود از زخمهایی باز، اما قلبهایی تپنده؛ از زمینی سوزان، اما دلهایی مهربان.
ای کاش گوشها بازتر باشند، تصمیمها سریعتر و قدمها مطمئنتر. کویر منتظر نمیماند؛ یا میسوزد، یا میروید. انتخاب با ماست.
به گزارش ایسنا، شهداد یکی از بخشهای بزرگ شهرستان کرمان است که در بیشتر روزهای بهار و تابستان رکوردار گرمای هوا در ایران است و گرمترین نقطه جهان(گندم بریان) در این منطقه قرار دارد.
انتهای پیام
نظرات