به گزارش ایسنا، امروز ۱۷ شهریور چهل و هفتمین سالروز قیام مردم تهران در خیابان و میدان ژاله در سال ۱۳۵۷ است.
ماجرای تجمع میدان ژاله
مردم تهران در پایان ماه رمضان ۱۳۵۷ در تاریخ دوشنبه اول شوال ۱۳۹۸ قمری مصادف با ۱۳ شهریور برای خواندن نماز عید فطر به تپههای قیطریه، خیابان فرحآباد، بزرگراه محمدعلی جناح و نازیآباد رفتند. در پایان نماز سخنرانان با افشاگری علیه جنایات رژیم پهلوی، زمینه راهپیمایی نمازگزاران به سمت مرکز شهر را به وجود آوردند. برگزارکننده این راهپیمایی آیتالله سید محمد حسینی بهشتی، آیتالله دکتر محمد مفتح، حجتالاسلام محمدجواد باهنر و سایر روحانیون آن زمان بودند. مردم تهران در این مراسم با شاخههای گل با سربازان گارد ارتش که در طول مسیر حضور داشتند روبرو شدند و در نهایت این راهپیمایی با آرامش به پایان رسید.
برگزار کنندگان این مراسم باشکوه همان روز تصمیم گرفتند سه روز بعد راهپیمای دیگری در روز پنجشنبه ۱۶ شهریور برگزار کنند. آنان در جلسات داخلی خود مراسم باشکوه ۱۳ شهریور را تجربه موفقی ارزیابی کردند. با گذشت زمان از نخستین ساعات بامداد پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ زمینههای برگزاری راهپیمایی و حضور تدریجی مردم در خیابانهای مرکزی شهر تهران فراهم شد. آیتالله فضلالله محلاتی در ارزیابی از این راهپیمایی گفت: «بعد از راهپیمایی عید فطر به این نتیجه رسیدیم که این کار باید با نظم و ترتیب ادامه یابد، جلسهای گرفتیم و از صبح تا غروب دور هم بودیم و تصمیم گرفتیم که روز پنجشنبه ۱۶ شهریور راهپیمایی کنیم.»
بعد از راهپیمایی ۱۳ شهریور جامعه روحانیت مبارز تهران به ریاست آیتالله سید محمد حسینی بهشتی در نشستی این راهپیمایی را خوب توصیف کرد. آیتالله بهشتی در ارزیابی از این راهپیمایی گفت: «بعد از راهپیمایی عید فطر حالا که مردم آمدند نباید در این حرکت مردمی فترت ایجاد شود.»
جامعه روحانیت مبارز تهران در پایان نشست خود تاریخ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ را «عزای عمومی» اعلام کرد و کسبه و بازاریان تهران را به حمایت از خود دعوت کرد. جامعه روحانیت مبارز تهران با صدور اطلاعیهای اعلام کرد: «به منظور بیان عدم اعتماد ملی به دولت کنونی و به پشتیبانی از تصمیم روحانیون و علمای آگاه تهران پنجشنبه ۱۶ شهریور را روز تعطیل و عزای عمومی اعلام میکنیم.»

قبل از واقعه
از نخستین ساعات ۱۶ شهریور بخشی از مردم تهران از پسکوچهها و کوچههای محلات خود به سمت خیابانها و میدانهای اعلام شده رفتند. به گزارش خبرنگاران روزنامه کیهان، صدها هزار نفر از مردم تهران در خیابانهای شهر حضور یافتند.
روزنامه اطلاعات هم نوشت: «جمعیت راهپیمایان در پایان راهپیمایی به صدها هزار نفر رسید. مردم بر سر راهپیمایان گلاب میریختند. ابتدا سربازان گارد شاهنشاهی تلاش کردند جلوی راهپیمایی را بگیرند اما بعد، راه را باز کردند و همراه با جمعیت به حرکت درآمدند.»
همزمان با تهران شهرهای قم، آمل، کرج، گرگان، اهواز، کازرون، شهرری، قزوین، زنجان، همدان، خرمآباد، کاشان، شیراز، کرمان، مشهد، تبریز، اصفهان، اردبیل، مهاباد، بهبهان، خمین، شاهرود، اراک و دزفول نیز شاهد حضور پر جمعیت مردم در خیابانها بودند.
مردم تجمع کننده در طول مسیرها با شعارهای «الله اکبر»، «درود بر خمینی»، «بگو مرگ بر شاه»، «ما میگیم شاه نمیخوایم، نخستوزیر عوض میشه»، «ما میگیم خر نمیخوایم پالون خر عوض میشه» و «حکومت اسلامی، نه شرقی، نه غربی» به حرکت درآمدند. این مراسم هم همانند راهپیمایی ۱۳ شهریور بدون حاشیه پایان یافت. در پایان این مراسم دکتر سید محمد بهشتی قطعنامهای طولانی خواند که با صلوات مردم تایید شد.
در واپسین ساعات راهپیمایی ۱۶ شهریور، برخی مردم با فریاد «فردا صبح، ۸ صبح، میدان ژاله» از مردم خواستند تا صبح جمعه در میدان ژاله تجمع کنند. این حرف دهان به دهان بین حاضران چرخید اما برگزارکنندگان اصلی مراسم ۱۶ شهریور، هیچ تصمیمی برای تجمع در روز جمعه نداشتند.

واکنش ساواک
ساواک راهپیمایی ۱۳ و ۱۶ شهریور را در تور اطلاعاتی خود داشت. سپهبد ناصر مقدم رییس وقت ساواک و جمعی از فرماندهان و امرای ارتش شاهنشاهی با ارزیابی تاثیر برپایی نماز عید فطر و رصد لحظه به لحظه راهپیمایی ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ از محمدرضا پهلوی خواستند با برقراری «حکومت نظامی» در روز ۱۷ شهریور موافقت کند تا ارتش شاهنشاهی از تکرار راهپیمای بزرگ مشابه ۱۳ و ۱۶ شهریور جلوگیری کند. او نیز بعد مشورت با مشاوران آمریکایی و انگلیسی با این درخواست موافقت کرد.
به دنبال این موافقت جعفر شریفامامی نخستوزیر وقت رژیم که با شعار «آشتی ملی» سکاندار اداره دولت شده بود «طرح حکومت نظامی» را در هیات دولت تصویب کرد و به شورای امنیت کشور برد و آنجا هم مورد تایید قرار داد.
به فاصله کوتاهی شاه ارتشبد غلامعلی اویسی را فرماندار نظامی تهران کرد. اویسی هم به سپهبد عبدالعلی بدرهای، فرمانده گارد جاویدان شاه دستور داد واحدهایی از گارد را به فرمانداری نظامی تهران منتقل کند و او نیز اجرای این فرمان را به سرلشکر پرویز امینی افشار، فرمانده لشکر یک گارد جاویدان ارجاع داد و با دستور او یگانهایی از این لشکر در شب ۱۶ شهریور ۱۳۵۷ در میدان و خیابان ژاله استقرار یافت.
ارتشبد اویسی اولین اطلاعیه خود در کسوت فرمانداری نظامی تهران را دقایقی بعد از آغاز تجمع مردم در خیابان و میدان ژاله تهران از طریق رادیو منتشر کرد اما مردم به آن اهمیتی ندادند.
اویسی در اطلاعیهاش اینگونه نوشت: «به منظور ایجاد رفاه مردم و نحوه نظم از ساعت ۶ صبح روز ۱۷ شهریور ماه مقررات حکومت نظامی را به مدت شش ماه به اجرا میگذارد.»
مردم هم که از صبح زود و بیخبر از حکومت نظامیدر دستههای بزرگ و کوچک از خیابانهای فرحآباد، شهباز و میدان خراسان به سمت میدان ژاله حرکت کرده بودند، در خیابان و میدان ژاله با کامیونهای پر از سربازان ارتش که در دو سویه خیابان و اطراف میدان ژاله موضع گرفته بودند، مواجه شدند اما اعتنایی به آنان نکردند.

نقش علامه یحیی نوری
مردم تهران از نخستین ساعات صبح روز جمعه - ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ - در خیابان و میدان ژاله تجمعشان را آغاز کردند. شیخی به نام آیتالله حاج شیخ یحیی نصیری معروف به علامه یحیی نوری از روحانیهای نامدار تهران مدیریت این مراسم را بر عهده داشت.
یحیی در سال ۱۳۱۱ متولد شد. او در سال ۱۳۲۳ به قم و سپس به نجف سفر کرد و علوم دینی را نزد مراجع و علمای حوزه علمیه نجف آموخت و بعد از فارغالتحصیلی از حوزه های دینی به تهران مهاجرت کرد و به تدریس، تبلیغ و نگارش آثار علمی پرداخت. اساتید ایشان در آن سالها آیات شیخ محسن احمدی نوری جد مادری شیخ یحیی، حجت کوه کمری، آیت الله بروجردی، سید عبدالهادی شیرازی، شیخ عماد رشتی، شیخ محمدتقی آملی، میرزا باقر آشتیانی، ابوالحسن شعرانی و رفیعی قزوینی بودند.
شیخ یحیی در آزمون دانشگاه تهران پذیرفته شد و در سال ۱۳۳۹ از دانشگاه تهران مدرک دکترا گرفت. این فقیه مجتهد دیدی باز نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی دوره زمانی و تاریخی خود داشت و در مسیر نشر معارف اسلامی و به کارگیری نوآوری آن روزگار از خود خلاقیت و ابتکارات مختلفی داشت.
محلو سکونت علامه شیخ یحی در یکی از خیابانهای اطراف میدان ژاله سکونت داشت و امام جماعت و مدیر کتابخانه یکی از مساجد محل بود. او در این مسجد شبهای پنجشنبه و صبحهای جمعه جلسات درس و تفسیر قرآن برگزار میکرد.
فصلنامه انقلاب اسلامی ۲۱ سال بعد از واقعه خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در پاییز سال ۱۳۷۸ با علامه نوری گفتوگوی مفصلی انجام داد و ابعاد بیشتری از دلایل تجمع مردم در خیابان و میدان ژاله را شرح داد.
علامه یحیی نوری گفت: «فراموش نمیکنم که در آن ایام که مقارن با ماه مبارک رمضان بود و در شهریور ماه به سر میبردیم، شبها به برگزاری مجالس، اقدام میکردم البته یک جلسه تفسیر هم صبحهای جمعه داشتم و جمعیت بیشماری شرکت میکردند.
چون جمشید آموزگار نخستوزیر وقت بود، قوای نظامی از تعدی مستقیم به بنده خودداری میکردند. در زمان دولت شریف امامی باز هم ماجرا به همین منوال بود با این تفاوت که نیروهای زیرزمینی وابسته به ساواک به طور مرتب در کار ما دخالت میکردند و به بهانههای مختلف به دفتر کار ما وارد میشدند یا مزاحم کتابخانه میشدند و مسائلی را به وجود میآوردند.
من در سیزدهمین شب از لیالی ماه مبارک رمضان تصمیم گرفتم که راه مناسب برای مقابله با رژیم و توطئههای او را بیابم.
هنوز شعار «آشتی ملی» که از دهان شریف امامی خارج شده بود، عملی نشده بود و میزان جدیت آن روشن نبود. بنده اعلام کردم که از شب دهم ماه مبارک به بعد مجلس در حسینیه برقرار است. جمعیت بلافاصله پس از اطلاع، به محل هجوم آوردند.
در سومین شب برگزاری مجلس بود که یک گروه ضربت که تعداد آنها به ۷۰ نفر میرسید و از همان گروه یک دست و هم قد بود که عرض کردم، به محل فعالیت ما حمله کردند. مقادیری از کاغذهای ما را پاره کردند و پرچم ها را کندند و چند نفر را مضروب ساختند. هدفشان ظاهرا ایجاد بلوا و آشوب بود.

گهگاه از مسجد قبا که محل فعالیت مرحوم بازرگان و شهید مفتح محسوب میشد و مراکزی از این دست، خبر میرسید که این مراکز مورد هجوم عناصر وابسته به ساواک قرار گرفته است. بنده به ناچار به مدت چند شب فعالیتهایم را تعطیل کردم و اعلام کردم تا به وجود آمدن شرایط مساعدتر، صبر میکنم.
به شبهای احیا که نزدیک شدیم، مجددا فعالیتها را از سر گرفتیم و سلسله مباحثی را تحت عنوان «مسائل حکومت اسلامی» برای مردم مطرح کردم. طبعا هر چه بیشتر به تبیین اسلام و نظام پیشرفته و مترقی آن میپرداختیم، جایگاه و پایگاه نظام شاهنشاهی سستتر میشد و انحطاط آن بیشتر خودش را نشان میداد.
خوشبختانه خداوند متعال جرات و شهامت به ما داده بود تا بتوانیم حرفهایمان را بزنیم، البته قاطعیت اصلی از آن حضرت امام (قدس سره) بود که با اعلامیههای متوالی خود، به کالبد جامعه، خون تزریق میکردند. در این میان ما دوستان، همکاران و همفکرانی داشتیم که برخی از آنها در شمار شخصیتهای بزرگ روحانی و گاه از مراجع عظیمالشأن محسوب میشدند و ما با بودن در کنار ایشان، احساس غربت و تنهایی نمیکردیم.
برنامههای ما به همین ترتیب ادامه داشت تا اینکه به شب ۲۷ ماه مبارک رمضان رسیدیم. در آن شب هم جمعیت انبوهی از اقصی نقاط شهر و حتی شهرهای اطراف همچون کرج برای استماع سخنرانی گردهم آمده بودند. وقتی جلسه به اتمام رسید و افراد پراکنده شدند تا سراغ وسایل نقلیهشان که در خیابانهای اطراف پارک بود، بروند، موقع عبور از میدان ژاله مشاهده کردند آتش سوزی برپاست. جلوتر که رفتند، دیدند آتش مربوط به خاک ارهای آغشته به بنزینی است که از چند کامیون تخلیه شده و در سطح میدان گسترده شده است.
ظاهرا به محض اینکه جمعیت به میدان رسیده بودند و چهار خیابان منتهی به میدان هم مملو از مردمی شده بود که به خانههایشان میرفتند، ناگهان زیر پایشان آتش میگیرد. مردم پا به فرار گذاشتند و غلغلهای بر پا شد. یک نفر لباسش آتش گرفته بود، دیگری دچار سوختگی شده بود، دیگری مشکل دیگری داشت. در همین اثناء نیروهای وابسته به ساواک، شروع به تیراندازی کردند و طی آن بین ۹ تا ۱۱ نفر بر حسب اختلاف اقوال، شهید و عده زیادی هم مجروح شدند، ما از تعداد مجروحین حادثه، از طریق تلفن با خبر شدیم، اما در خصوص مقتولین باید عرض کنم که گروهی از آنان به وسیله بستگان و دوستانشان از محوطه بیرون برده شدند. برخی دیگر نیز به مسجد اباذر منتقل شدند و دسته سوم را نیز به بیمارستانی واقع در سه راه غزاله بردند و ۱۱ شهریور مجلس عزا و ختمی برای این شهدا برگزار کردیم که در تاریخ بینظیر بود.
در شب عید فطر وقتی برای سخنرانی برخاستم، برای نخستین بار اعلام کردم که من نام این میدان را میدان «شهدا» میگذارم؛ چه دستگاه حاکمه و شهرداری وابسته به رژیم بپذیرد چه نپذیرد. همین قدر که ملت بپذیرد، کافی است. اینجا بود که مردم به هیجان آمدند و با فریاد «صحیح است صحیح است» اعلام حمایت کردند. همان شب مردم، حدود ۱۰۰ عدد مقوا تهیه کردند و رویش نوشتند: «میدان شهدا» و به جای تابلوی «میدان ژاله» نصب کردند.
مردم روز پنجشنبه ۱۶ شهریور به خیابانها ریختند. جمعیتی حدود سه میلیون نفر به سمت میدان شهیاد (آزادی) حرکت کردند و برنامه صدور قطعنامه پیش آمد. آنان سرشار از احساس و حماسه بودند و با شور و شوقی که حوادث روزهای قبل در آنها ایجاد کرده بود مثل نماز عید فطر، اخبار شهادت شهدا در خیابان ژاله و اطراف آن و نامگذاری میدان ژاله به نام شهدا توسط حقیر که روزنامهها هم منعکس کردند، راهپیمایی روز پنجشنبه را به انجام رسانیدند و قبل از خداحافظی به یکدیگر میگفتند: «صبح جمعه، میدان شهدا، صبح فردا، میدان شهدا.»
مردمیکه ۱۶ شهریور را به راهپیمایی سپری کرده بودند، با این اعلام، تصور کردند که صبح جمعه هم، برنامه راهپیمایی از میدان شهدا آغاز میشود در حالی که چنین نبود بلکه ما تنها برای جمع شدن مردم و شرکت در جلسۀ صبحگاهی تفسیر و طبق سنتی که طی ۳۰ سال بدان رفتار کرده بودیم، اعلام کردیم: «صبح فردا، میدان شهدا.»

حدود ساعت ۷:۳۰ صبح ۱۷ شهریور به من خبر دادند میدان شهدا مملو از جمعیت است و مامورین از حرکت آنها جلوگیری میکنند، سمت سه راه ژاله هم راهبندان شده است و خلاصه جمعیت از آن وسط محاصره شدهاند. در آن شرایط سخت حکومت نظامیکه میدان ژاله پر از جمعیت بود، تنی چند از بچههای انتظامات از میدان ژاله آمدند و با نگرانی و هیجان گفتند: «مردم در آنجا از یکدیگر سوال میکنند که آقای نوری کجاست؟ چرا در این مراسم حضور پیدا نمیکند؟ خلاصه عدم حضور شما در آنجا سوال برانگیز شده است.» بنده عرض کردم «بسیار خب هم اینک به میدان شهدا میرویم» گفتند: «وضع خیلی خطرناکی است.» گفتم: اگر خطری هست، باید برای همه باشد. من هم یک نفر از مردم هستم.
ما در قالب یک جمع پنج نفری به سمت میدان شهدا حرکت کردیم منتها هر یک از ما با دیگری چند متر فاصله داشت و قرار گذاشتیم که اگر من که در جلوی افراد حرکت میکردم، تیر خوردم یا دستگیر شدم، افراد خبر را به یکدیگر و سرانجام به دفتر ما منتقل کنند و آنها هم اقدامات لازم را در این خصوص انجام دهند.
شهید مستقیمی به فاصله ۱۰ قدم از من در حال حرکت بود. به فاصلۀ ۳۰ قدم از من مرحوم جمشیدی که او هم مهم بود، حرکت میکرد. ما از طریق کوچه قائن، به ژاله داخل شدیم و بیدرنگ به سمت بانک ملی که قبل از میدان بود، حرکت کردیم. ناگهان در این حال مشاهده کردیم که تمامی مسلسل بهدستانی که در خیابان صف کشیده بودند و اسلحههایشان غیر از تیربارهای متعارف بود، با یک فرمان که از طریق بلندگو به آنها داده شد، مسلسلهایشان را به سمت ما نشانه رفتند.
وقتی این صحنه را که با صدای برخورد پوتینهای سربازان به زمین، همزمان بود، مشاهده کردم برای چند ثانیه به من حالت تزلزل دست داد و به خودم گفتم: «بروم جلو یا بازگردم؟» احساس کردم که برگشتن دیگر صلاح نیست و احتمالا چه جلو بروم چه بازگردم، شلیک خواهند کرد لذا ترجیح دادم که در حال پیشروی تیر بخورم.
در آن حال به یاد این رجز امام حسین(ع) افتادم که: «من قسم خوردهام که پشت به دشمن نکنم.» یادآوری این رجز، چنان شور و حماسه و هیجانی در من ایجاد کرد که به خود گفتم: «هر چه باداباد جلو میروم.» و رفتم و به جمعیت نزدیک و نزدیکتر شدم. آن قدر نزدیک شدم که توانستم چهرۀ برخی از مردم را از زن و مرد، تشخیص دهم.
وقتی به ۳۰ قدمی جمعیت رسیدم، فریاد صلوات مردم همراه با گریه و شور و هیجان آنها به گوشم رسید. این حرکت دسته جمعی مردم وضعیت میدان شهدا را دگرگون کرد و به من، نیروی بیشتری داد و شهامت و قدرت مرا فزونی بخشید. با حرکت دست و سر به مردم سلام دادم و آنها را به آرامش و سکون و نشستن بر کف خیابان دعوت کردم و گفتم: من بلندگویی در اختیار ندارم بنابراین باید سکوت شما بلندگوی من شود تا بتوانم بخشی از مسائل را برای شما بازگو کنم.
پس از نصیحت نظامیها و صحبت با مردم حاضر در میدان شهدا با آنان خداحافظی کردم و جمعیت را وادار به حرکت نمودم، اما اینگونه نبود که وقتی آنها محوطه را ترک میکنند، خیابان از انسان خالی شود. حکایت آن جمعیت حکایت باران فراوانی بود که پیوسته در حال ریزش در چاله است و اگر یک کاسه آب از چاله برداشته شود بیدرنگ جایش پر میشود. از میدان ژاله هم پیوسته جمعیت خارج میشد اما گروه دیگر جای آنها را میگرفت.
ساعتی بعد خبر دادند که جمعیت زیادی که حدود ۵۰۰۰ نفر برآورد میشد در حال هجوم به سمت دفتر ما هستند که همگی آنها لباس پلنگی به تن و مسلسل به دست داشتند. ناگهان کسی فریاد زد: «آمدند، ریختند.» متعاقبا فریاد فرد مزبور، صدای شلیک گلولههایی را شنیدیم و در پی آن برخورد گلوله به تابلوی «وان یکادی» که سر در خانه زده شده بود خردههای سنگ و کاشی روی زمین ریخت و آنگاه لگدی محکم به در نواخته شد و صدای خشمناکی از ساکنان خانه میخواست تا در را باز کنند. آنها منتظر باز شدن در نماندند و با ضربات ممتد، در را شکستند و وارد شدند و بنده را دستگیر و بعد زندانی کردند.»

آمار شهدا و مجروحان
میشل فوکو فیلسوف فرانسوی که برای پوشش رویدادهای انقلاب اسلامی ایران به عنوان خبرنگار برای یک روزنامه ایتالیایی به ایران آمده بود و خود در خیابان و میدان ژاله حضور داشت در گزارشی تعداد شهداء و مجرحان این حادثه را ۴۰۰۰ نفر برآورد کرد.
این خبرنگار روزنامه فیگارو در گزارشی از وضعیت مردم نوشت: «مردم شعار می دادند که ما شاه نمیخواهیم جمهوری اسلامی می خواهیم، مرگ بر شاه جانی. در این روز آیتالله نوری از مردم خواست روی زمین بنشینند مردم هم لبیک گفتند اما نظامی ها به مدت ۳۰ ثانیه شروع به تیراندازی به طرف مردم بیدفاع و بیسلاح کردند و این اقدام چه کار آسانی بود، چرا که جنگ نبود، بله یک کشتار دسته جمعی بود. خیابانی که تا دقایقی قبل از انبوه جمعیت سیاه میزد، اکنون پر بود از اجساد، کفشهای خونین، پلاکاردهای پاره و زخمیهایی که کشان کشان خود را به طرف زخمی دیگر میرساندند.»
عباس ملکی عکاس وقت روزنامه کیهان هم در شرح قیام میدان ژاله گفت: «از میدان ژاله تا میدان خراسان پر از جمعیت بود. وقتی به میدان ژاله رسیدم چیزی دیدم که تا به حال در هیچ جا ندیده بودم و آن صحنه این بود که دو گروه از مردم و نظامیان روبروی هم سنگر گرفته بودند. نیروهای نظامی روبروی مردم زانو زده و به سمت آنها اسلحه گرفته بودند و در طرف دیگر مردی را دیدم که پیراهن خود را شکافته بود و به نظامیان می گفت تیراندازی کنید.
در ۱۷ شهریور مانند فردی که در رودخانه قرار می گیرد نمی فهمیدم که به کدام طرف می روم اما سعی داشتم وظیفه ام را به خوبی انجام دهم و سه گوشه میدان را کنترل کردم و عکس های آن روز از ماندگارترین عکس های تاریخ انقلاب شد.»
آنتنی پارسونز، سفیر وقت انگلیس در ایران هم تعداد شهدا را صدها نفر ذکر کرد. سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران نیز در گزارشی از شهادت بیش از ۲۰۰ نفر از تظاهرکنندگان در میدان ژاله سخن گفت. جان استمپل یکی از اعضای سفارت آمریکا در ایران از قول منابع پزشکی، تعداد شهدا را بین ۲۰۰ تا ۴۰۰ نفر اعلام کرد. شاپور بختیار نیز مدعی شد: «میتوانم به یقین بگویم تعداد کشته شدگان حداکثر از ۷۰۰ یا ۸۰۰ نفر متجاوز نبوده است.»
اما علیمحمد بشارتی از حاضران و شاهدان واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در کتاب «عبور از شط شب» تعداد شهدای این واقعه خونین را حداقل ۱۷۲۳ نفر اعلام کرد و گفت: «۱۷ شهریور تعداد زیادی از جنازهها و افراد مجروح در جوی آب ریخته شده بودند. آمار رسمی که در خصوص تعداد شهدا اعلام کردند خیلی کمتر از تعداد واقعی آنها بود.
رژیم پهلوی تعداد شهدا را ۸۹ و تعداد مجروحین را ۲۵۰ تن اعلام کرد اما من که در بهشت زهرا (س) بودم روی پای یکی از جنازهها عدد ۱۷۲۳ را دیدم. معلوم بود که اینها را از یک کانال رسمی مثلا ساواک عبور داده و جواز دفن گرفته بودند و آن شماره هم شماره مسلسل افرادی بود که از این مسیر گذشته بودند.»
آیتالله سیدرضی شیرازی در حال اقامه نماز بر پیکر آیتالله علامه یحیی نوری در مدرسهالشهدا

سرنوشت آیتالله
آیتالله حاج شیخ یحیی نصیری معروف به علامه یحیی نوری ۸ سال بعد از مصاحبه با فصلنامه انقلاب اسلامی در پاییز ۱۳۷۸، در عاشورای سال ۱۴۲۹ قمری مصادف با ۲۹ دی ۱۳۸۶ در سن ۷۵ سالگی در تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد و بدرود حیات گفت. او پس از تشییع جنازه باشکوه در دو شهر تهران و نور در کنار مرقد جد اعلای خود شیخ احمد رستمداری نوری دفن شد.
منابع:
بشارتی، محمد علی، ۵۷ سال اسارت، تهران، عروج، چاپ اول، ۱۳۹۰
تصمیم شوم جمعه خونین، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۶
دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران (ج ۷)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۷
انتهای پیام
نظرات