به گزارش ایسنا، متن یادداشت این کارشناس مسایل سیاسی به شرح ذیل است: برآوردهای جهانی نشان میدهد که حجم کل دلار موجود در جهان در سال ۲۰۲۵ حدود ۱۰۳ تریلیون دلار است. در همین حال ایالات متحده با کسری نزدیک به ۱۴ تریلیون دلار مواجه است؛ به بیان ساده این به معنای یک شکاف ۱۴ درصدی در تراز دلاری است. اگر بازارهای مالی جهان بخواهند خود را با این واقعیت تطبیق دهند، ارزش دلار باید حدود ۱۴ درصد کاهش پیدا کند. چنین کاهشی نه تنها بر اقتصاد آمریکا که بر تمامی ارزهای وابسته و قفلشده به دلار از جمله یورو و ین ژاپن نیز اثر خواهد گذاشت. پیامد مستقیم این وضعیت میتواند رکود جهانی باشد، زیرا بیش از ۴۸ درصد مبادلات اقتصاد بینالملل همچنان بر پایه دلار انجام میشود و کاهش ارزش آن به معنای انتقال موج بیاعتمادی و بیثباتی به سراسر نظام پولی جهانی است.
در این میان ایالات متحده به خوبی از این شکنندگی آگاه است. اما تجربه نشان داده که حاضر نیست به سادگی ارزش پول ملی خود را کاهش دهد یا اجازه دهد این تعدیل به صورت طبیعی و ناگهانی در بازار رخ دهد، زیرا این امر هم به تورم داخلی دامن میزند و هم اعتماد جهانی به اوراق خزانهداری و بدهیهای آمریکا را متزلزل میکند. به همین دلیل احتمالاً استراتژی واشنگتن نه بر پذیرش این کاهش ارزش، بلکه بر مدیریت آن متمرکز خواهد بود.
یکی از ابزارهای کلاسیک برای خروج از چنین بحرانهایی در تاریخ معاصر جنگ است؛ جنگ به عنوان راهی برای تحریک اقتصاد، افزایش تقاضای تسلیحاتی و انرژی و بازآرایی نظم مالی جهانی. اگرچه از دیدگاه عقلانی این یک ایده غلط و پرهزینه است، اما در سنت راهبردی ایالات متحده این گزینه همواره بر روی میز قرار دارد.
نشانههای کنونی نیز این احتمال را تقویت میکند. آمریکا در جبهههای مختلفی درگیر است؛ هر زمان که به اسرائیل سلاح بیشتری ارسال میکند، تواناییاش در حمایت از اوکراین کاهش مییابد و روسیه دست به پیشروی میزند؛ و هنگامی که فشار بیشتری روی اوکراین میگذارد، جبهه اسرائیل تضعیف میشود. این وضعیت نشان میدهد واشنگتن توانایی جنگیدن همزمان در دو جبهه بزرگ را ندارد و ناچار است بین اولویتهای خود انتخاب کند. در مورد چین، احتمال آغاز یک جنگ نیابتی تمامعیار بسیار اندک است. تایوان بیش از حد حساس و پرریسک است و ورود مستقیم به این جبهه میتواند تجربهای مشابه ویتنام اما در ابعادی بزرگتر باشد. فیلیپین یا دیگر نقاط جنوب شرق آسیا هم مشکلات لجستیکی جدی دارند و گزینه عملی برای ایجاد یک جنگ گسترده به شمار نمیروند. در نتیجه، سناریوی جنگ بزرگ با چین بعید به نظر میرسد.
اما روسیه و خاورمیانه هر دو گزینههای واقعیترند. در جبهه روسیه، بحران اوکراین همچنان شعلهور است و امکان تشدید مستقیم رویارویی وجود دارد. از سوی دیگر، خاورمیانه با معادلات پیچیده اسرائیل، ایران و افغانستان همچنان نقطه آسیبپذیر ژئوپلیتیکی باقی مانده است. برخلاف بسیاری از تحلیلها، نمیتوان احتمال بازگشت آمریکا به صحنه افغانستان یا ایجاد یک جنگ نیابتی در این جغرافیا را کاملاً نادیده گرفت. چنین اقدامی میتواند زمینهای برای تجدید حضور منطقهای، کنترل خطوط انرژی و حتی فراهم کردن بستر برای اقدام اسرائیل علیه ایران باشد. به عبارت دیگر، اگر آمریکا به سمت یک جنگ بزرگ حرکت کند، این جنگ بیش از آنکه در شرق آسیا شکل بگیرد، در مرزهای اوراسیا یا خاورمیانه قابل تصور است.
در این چارچوب باید به یاد داشت که ریشه همه این تحولات اقتصادی است. بدهی آمریکا، فشار کسری و شکنندگی دلار محرک اصلی طراحی سیاست خارجی تهاجمیتر است. جنگ، تحریم، فشار بر زنجیره تأمین و حتی بیثباتسازی منطقهای همه ابزارهایی برای مدیریت بحران مالی و تمدید حیات نظام دلاریاند، نه صرفاً تصمیمهای سیاسی یا ایدئولوژیک. این واقعیت نشان میدهد که آینده نظام بینالملل نه فقط با دیپلماسی یا امنیت بلکه بیش از هر چیز با محاسبات اقتصادی تعیین خواهد شد.
برای کشوری مانند ایران که سهم کوچکی از تولید ناخالص جهانی دارد، این وضعیت یک تناقض ایجاد میکند: از یک سو فشار تحریمها و محدودیتهای دلاری بسیار سنگین است، از سوی دیگر اندازه اقتصاد ایران بهگونهای است که اگر مسیر کاهش وابستگی به دلار با عقلانیت پیگیری شود، میتوان فشارها را مدیریت کرد. آنچه حیاتی است جلوگیری از بروز کمبود کالاهای اساسی و حفظ ثبات معیشت است، زیرا بیثباتی داخلی همان چیزی است که ساختار تحریم و جنگ اقتصادی به دنبال آن است. مسیر آینده روشن است؛ ساخت سبد ارزی متنوع، استفاده از پیمانهای پولی منطقهای، تقویت تولید و ذخیرهسازی کالاهای راهبردی و دیپلماسی فعال در حوزه انرژی و تجارت. تنها در این صورت است که میتوان با منطقیترین هزینه، اثرات بحران جهانی دلار را مهار کرد.
انتهای پیام
نظرات