• شنبه / ۲۴ آبان ۱۴۰۴ / ۱۲:۲۰
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1404082414898
  • خبرنگار : 51054

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

ایسنا/اصفهان ابراهیم سپاهانی، مردی که از کتابخانه‌های آمریکایی تا گذر چهارباغ اصفهان همراه واژه‌ها بوده، امروز در کتاب‌فروشی خود همچنان میراث عشق به کتاب را به نسل‌های بعدی منتقل می‌کند؛ جایی که هر کتاب نه‌تنها برگه‌ای از تاریخ، بلکه تکه‌ای از روح انسانی است.

در دل یک صبح پاییزی نه‌چندان سرد، هنگامی که درختان زردپوشیده همچون نگارگرانی که قلم بر بوم خاکی می‌رانند، جلوه‌ای از رنگ‌های گرم به رخ می‌کشیدند و آفتاب، هنوز از حجاب بامداد رهایی نیافته بود، در خیابان چهارباغ اصفهان قدم می‌زدم. آن‌جا، در دل این گذر فرهنگی، جایی که تاریخ و هنر با هم درآمیخته‌اند، با شوق فراوان به کتاب‌فروشی دوست‌داشتنی یا همان فرهنگ‌سرای اصفهان رسیدم؛ درختی کهن در جلوی مغازه، سایه‌ای مطبوع بر در فلزی سبزرنگ افکنده بود.

 مغازه‌ای که با رنگ سبز آرامش‌بخش و شیشه‌های شفافش بازی نور و رنگ را منعکس می‌کردند و در دل این گذر فرهنگی چهارباغ می‌درخشید. فضایی که به من دلیلی برای توقف داد و قدم‌هایم را به‌سوی خود کشاند.

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

 وارد مغازه شدیم. جهان بیرون، با تمام شلوغی‌اش، ناگهان محو شد. بوی مرکب و کاغذ تازه با عطر چای قندپهلویی که سپاهانی در استکانی کمرباریک ریخته، در فضا پیچیده بود. موسیقی سنتی همچون زمزمه‌ای از دیروز، آرام در پس‌زمینه طنین می‌انداخت. پشت میز چوبی، مردی با موهای سفید و خطوط حکمت در چهره، نشسته بود. نگاهش عمیق و صبور بود؛ نگاه کسی که فصل‌های زندگی و کتاب‌هایش را مرور می‌کند. 

روی میز چند پیپ قدیمی با خاکستری از گذشته کنار هم چیده شده بودند، دیوارهای مغازه با خط استاد معین تزئین شده بود، بخشی از سقف با آیینه‌کاری ظریف آراسته شده، آیینه‌هایی که نور را منعکس می‌کردند و با هر تابش چهره سپاهانی کتاب‌ها و فضای کوچک مغازه را در روشنایی تکه تکه خود غرق می‌کردند. این آیینه‌ها بازتاب جان‌های روشن بودند، انسان‌هایی آیینه‌گونه که در این مکان میان واژه و معنا در رفت و آمدند.

پس از سلام و استقبال گرم ابراهیم سپاهانی و به دعوت او روی صندلی کنارش نشستم و عکاس خبرگزاری هم مشغول عکاسی از فضای گرم و صمیمی کتاب‌فروشی شد.

گربه‌ای آرام وارد کتاب‌فروشی شد، بدون هیچ ترسی و کنار بخاری نشست. سپاهانی با لبخندی مهربان برایش از قبل غذا گذاشته و معلوم بود که این کار هر روزش است با لحنی صمیمی و خنده‌ای بر لب گفت: «این هم مشتری هر روزه ماست. نامش آرام است تنها نگاه می‌کند و گوش می‌دهد.»

درب مغازه باز بود و مشتریان یکی‌یکی وارد شدند؛ برخی پرسشی درباره کتاب تازه داشتند، برخی فهرستی در دست، به دنبال فروش کتاب‌های تست خود که با مهربانی به آن‌ها آدرس پاساژ شکری محل خریدوفروش کتاب‌های درسی را می‌داد.

چند دختر جوان دوربین به دست آمدند تا فقط از چهره آرام و پراز اندیشه سپاهانی و فضای مغازه عکس بگیرند. در این آمدورفت‌ها مردی نسبتاً سالمند با کت سورمه‌ای رنگ وارد شد. صحبت از لیست کتاب‌هایش کرد که از قبل به فرهنگ‌سرا سفارش داده بود به دعوت سپاهانی نشست روی صندلی کناری، چای در استکان برایش ریخت و قندان را کنارش گذاشت بفرما، جناب نبوی‌نژاد چای قندپهلو بخور. 

نبوی‌نژاد، مدیرمسئول نشریه زنده‌رود با لبخندی بر لب گفت، چرا قند؟ کدام اصفهانی چای را با قند می‌خورد؟ پولکی کجاست؟ سپاهانی با خنده ریزی گفت: چای پولکی را در منزل بخورید و مشغول گفت‌وگو شدند، در میان گفت‌وگوهایش از آسیب موریانه به قفسه رمان‌های فرانسوی و آلمانی کتابخانه شخصی‌اش گفت و آرام جعبه‌ای نقره‌ای رنگ از جیب کتش بیرون آورد و تنباکوها را در بین انگشتانش نرم کرده در میان ورق‌هایی پیچید و بعد آتشی زد و مشغول سیگارکشیدن شد، سپس برخاست و بادقت میان قفسه‌ها قدم زد. 

درباره چاپ و نسخه‌های قدیمی کتاب‌ها توضیح می‌داد، گویی بند، بند کتاب‌ها را از حفظ می‌دانست صحبت از دهباشی کرد و ماهنامه‌ای که چند ماه است برایش فرستاده نشده، بعد از تحویل‌گرفتن لیست سفارشی‌اش با بسته‌های کتاب در دست خداحافظی کرد و رفت و من خوشحال از این بودم که هنوز هم انسان‌هایی فرهیخته هستند که برای خرید کتاب هزینه کنند. دراین‌بین مردی دیگر با لیستی به دست وارد مغازه شد؛ آقای جویا جهانبخش، پژوهشگر و اصفهان‌شناس. کتاب‌های سفارش داده شده‌اش را تحویل گرفت و با سپاهانی گپ‌وگفتی کرد، متین و باوقار آرام خداحافظی کرد و رفت و من فهمیدم که این جا فقط یک کتاب‌فروشی ساده نیست، بلکه پاتوقی برای اهالی فرهنگ و اندیشه است و همان‌طور که سپاهانی تعریف کرد بزرگانی چون مرحوم مظاهری، تاریخ‌شناس و از مفاخر کشور، علی خدایی، نویسنده و اصفهان‌شناس، علی دهباشی، سردبیر مجلات بخارا و سمرقند و ناشران و نویسندگان بزرگی در این مکان در رفت‌وآمد بوده و هستند.

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

 سپاهانی چای درون استکان کمرباریک و نعلبکی زرین برایم می‌ریزد و می‌گوید: بخور. چای تازه‌دم و خوش‌عطر قندپهلو در فضای صمیمانه کتاب‌فروشی لذت گفت‌وگو را صدچندان کرد.

وی روی صندلی به‌آرامی جابه‌جا شد و با لبخند ریزی که بر لب داشت، می‌افزاید: من از کودکی عاشق کتاب بودم. اولین کتابی که به یاد دارم، خواندم از مؤسسه فرانکلین بود. نامش درست در خاطرم نیست، فکر می‌کنم علم و زندگی بود، کتاب قطوری بود، اما به زبان ساده، زندگی و علم را برای بچه‌ها توضیح می‌داد. همان موقع‌ها بود که حس کردم کتاب چیزی فراتر از سرگرمی است، چیزی است که آدم را با جهان و خودش آشنا می‌کند.

 مدیر کتابفروشی فرهنگسرا بیان می‌کند: برای تحصیل به آمریکا رفتم، تاریخ‌شناسی خواندم. وقتی در آمریکا بودم، همیشه در کتاب‌فروشی‌ها پرسه می‌زدم. کتاب‌ها را زیرورو می‌کردم، دنبال گمشده‌ای بودم که هنوز نمی‌دانستم چیست، اما می‌دانستم در کتاب پیدا می‌کنم. همان عشق و علاقه مرا تا به امروز کشانده و این عشق همچنان ادامه دارد.

سپاهانی ادامه می‌دهد: زمان انقلاب برگشتم ایران، درست وقتی که تسخیر لانه جاسوسی رخ داد و شرایط کشور پیچیده بود. کمی بعد خدمت سربازی را گذراندم و در جبهه‌ها بودم. با تمام سختی‌ها، عشق من به کتاب هیچ‌گاه کم نشد. دیدم اصفهان نیاز به یک کتاب‌فروشی دارد؛ جایی که کتاب را بتواند به شکل واقعی و درست به مردم عرضه کند، نه فقط برای فروش. همان زمان بود که تصمیم گرفتم فرهنگ‌سرای اصفهان را تأسیس کنم.

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

تأسیس فرهنگ‌سرا در سال‌های جنگ

وی سکوت معناداری می‌کند و می‌گوید: دهه شصت بود، سال‌های جنگ، اما با عشق به کتاب، کار را شروع کردم. تأسیس فرهنگ‌سرا در ۱۳۶۴ بود، درست زمانی که شهر زیر حملات بمب و موشک دشمن بود و من در پی فرهنگ و اندیشه مردم، مسیر آسان نبود، فراز و نشیب‌ها خیلی زیاد بود. بمباران‌ها، موشک‌باران‌ها، مشکلات اقتصادی، همه جزئی از مسیر ما بودند. یادم می‌آید یک‌بار شیشه مغازه بر اثر موج انفجار شکست، اوضاع اصلاً عادی نبود، اما من با همان عشق و علاقه مسیر را ادامه دادم. حتی به یاد دارم در زمان جنگ هم مشتریان خاص خودم را داشتم؛ کسانی که با شور و علاقه می‌آمدند و کتاب می‌خریدند. من با عشق مقاومت کردم و کار را ادامه دادم.

 مدیر کتابفروشی فرهنگسرا می‌افزاید: یادم می‌آید زمانی که کتاب‌فروشی را دایر کردیم، سیستم فروش مثل الان نبود. کتاب‌ها موضوع‌بندی نشده بودند. هر کس می‌خواست کتابی بخرد، باید جلوی پیش‌خوان اسم کتاب را می‌گفت، اما ما سیستم باز و قفسه‌بندی موضوعی درست کردیم، تا مشتری خودش کتاب را انتخاب کند.

سپاهانی با نگاهی ژرف به قفسه کتاب‌ها و تمیزکردن حفره پیپش با صدایی ملایم می‌گوید: فضای کتاب‌فروشی ما فقط برای فروش کتاب نیست. جایی است برای گفت‌وگو، اندیشه و پیداکردن گمشده‌های شخصی آدم‌ها. من هیچ‌وقت به‌زور به کسی نمی‌گویم چه بخواند. اگر کسی می‌خواهد درباره تاریخ ایران بداند، راهنمایی می‌کنم، اما هیچ‌گاه سلیقه خودم را تحمیل نمی‌کنم. هر کس باید خودش انتخاب کند. حتی همین حالا هم که مشتری وارد می‌شود و کتاب می‌خواهد، اجازه می‌دهم خودش بین قفسه‌ها بچرخد و کتابش را انتخاب کند.

در بین گفت‌وگو زنی نیازمند وارد مغازه شد. نگاهش خسته و نگران بود. سپاهانی با لبخند و مهربانی از دخل چند اسکناس درآورد و به او داد. زن تشکر کرد و رفت. 

وی ادامه می‌دهد: در طول این سال‌ها، تجربه‌های زیادی کسب کردم. درست مثل کتاب‌های قطور چندجلدی. اگر الان فروش کم شده به‌خاطر اوضاع نابسامان اقتصادی‌ست، سفره‌ها کوچک و کتاب از سبد خرید حذف شده و دیگر اولویت مردم نیست.

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

مدیر کتابفروشی فرهنگسرا توضیح می‌دهد: من سال‌ها پیش یک کارتن کتابی که از تهران می‌آوردم پنج هزار تومان قیمت داشت، حالا همان کارتن پنجاه میلیون تومان می‌شود. این تغییرات اقتصادی باعث شده دسترسی مردم به کتاب سخت شود و سرانه مطالعه پایین بیاید.

سپاهانی بیان می‌کند: نسل امروز دیگر با ادبیات کلاسیک و فارسی سنگین آشنا نیست و بیشتر دنبال روان‌شناسی، توسعه فردی و کتاب‌های انگیزشی هستند. تا مشکلاتشان را از دل خط‌به‌خط کتاب حل کنند و این تغییر سلیقه طبیعی است؛ هر دوره و زمانه ویژگی‌های خودش را دارد.

وی درباره سیاست‌های تهیه کتاب در فرهنگ‌سرا توضیح می‌دهد: من در کتاب‌فروشی سعی کردم بهترین ترجمه‌ها، بهترین ناشران و گزینش دقیق کتاب‌ها را داشته باشم تا هر کسی بتواند، چیزی پیدا کند که به نیازهایش پاسخ دهد. من همیشه معتقدم کتاب‌فروشی باید سرای اندیشه و فکر باشد، جایی که هر کتاب، بازتاب جست‌وجوی انسانی و اندیشه‌ای است که آدم‌ها در آن تجربه می‌کنند.

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

نگاه به آینده و امید به فرهنگ کتاب‌خوانی

این کتاب‌فروش فرهیخته تأکید می‌کند: باوجود فضای مجازی، هوش مصنوعی و کتاب‌های صوتی، نگرانی وجود دارد. شاید سرانه مطالعه کم شده باشد، شاید دسترسی سخت‌تر شده باشد، اما امیدوارم این جریان‌ها مسیر تازه‌ای برای مطالعه و تجربه کتاب‌باز کنند. من عاشق کتاب بوده‌ام و هنوز هم هر روز با شور و علاقه در فرهنگسرای اصفهان حضور دارم. مطالعه خودم کم شده، اما هنوز به دنبال جدیدترین کتاب‌ها هستم کار من فقط فروش کتاب نیست؛ کار من حفظ فرهنگ و اندیشه است و امیدوارم نسل بعد هم این مسیر را ادامه دهد، حتی اگر سخت باشد.

از او در مورد شادترین و غمگین‌ترین لحظه‌های یک کتاب‌فروش پرسیدم، با اندکی فکر و تأمل می‌گوید: بی‌شک شادترین لحظه من زمانی است که مشتری نوجوان یا جوان‌سال‌های قبل حال دست در دست کودکش می‌آید و این تداوم نسل به نسل و مشتری‌مداری برای من زیباترین لحظه است.

وی ادامه می‌دهد: غمگین‌ترین لحظه برای هر فروشنده کتاب زمانی است که کتاب‌فروشی خالی از مشتری باشد. من دوست دارم حتی اگر کسی کتابی نمی‌خرد؛ اما برای ورق‌زدن چند لحظه یک کتاب به مغازه بیاید نگاهی به قفسه‌ها کند و برود. نبود مشتری یعنی مرگ فرهنگ، مرگ کتاب و غمگینی و تأثر فروشنده.

مدیر کتاب‌فروشی فرهنگسرا درباره این که اگر روزی فرزندش بخواهد راه پدر را ادامه دهد و کتاب‌فروشی تأسیس کند موافق است یا نه، با کمی تفکر و پک عمیقی که به پیپش زد، می‌گوید: نه اصلاً موافق نیستم، سعی می‌کنم وی را از این کار منصرف کنم. این راه چالش‌ها و سختی‌های زیادی دارد، اصلاً بحث اقتصادی‌اش نیست، سختی زیاد دارد. من دوام آوردم در این راه چون عاشق بودم، عاشق کتاب.

سپاهانی در مورد این که خرید کتاب مهم است یا سخن در مورد کتاب توضیح می‌دهد: به نظر من هر دو مهم است خرید کتاب کمک به اقتصاد است و صحبت در مورد کتاب غذای روح و ذهن است، پس هر دو در کنار هم مهم است.

وی در آخر تأکید می‌کند: یک هفته و یک روز به کتاب اختصاص‌دادن کافی نیست؛ چون معتقدم بعد از هفته کتاب‌باز همه چیز به روال قبل برمی‌گردد، باید مردم را بافرهنگ کتاب‌خوانی آشتی داد. باید فرهنگ‌سازی‌ها گسترده انجام شود، همه راهکارها را سنجید و تا انتها رفت تا مردم از این قهر فرهنگی بیرون بیایند. باید مردم را تشویق به خواندن کتاب کرد و سرانه مطالعه را بالا برد. 

فرهنگسرای اصفهان و روایتی از آدم‌های چهارباغ

به گزارش ایسنا، طنین اذان ظهر گذر چهارباغ را آکنده از فضای معنوی کرده بود، وقت رفتن بود. در اینجا و این مکان گذر عمر احساس نشد، گویا زمان متوقف شده بود و من احساس نکردم که از یک صبح پاییزی به نیمروز رسیدم. ابراهیم سپاهانی تا جلوی در کتاب‌فروشی ما را همراهی کرد و من به او گفتم یکی از مریدان او در فرهنگ‌سرا شدم و هر بار دلتنگش می‌شوم برای دیدارش می‌روم.

در اینجا، همه چیز در هماهنگی خاصی جاری بود؛ درختان، گربه‌ها و حتی صدای نرم فروشنده که همچون داستان‌گویی حکیم، از روزگارانی دور حکایت می‌کرد.

ابراهیم سپاهانی، کتاب‌فروش مهربان، راوی این داستان‌ها بود؛ مردی که از هر تار موی سپیدش، حکایتی از روزهای سپری شده و تجربه‌های فرهنگی در این شهر کهن در دل داشت. اینجا، کتاب‌فروشی‌اش همچون سرای فرهنگ بود، جایی که در آن هیچ‌چیز بی‌معنی نبود؛ حتی سکوت‌ها، لحظات و نگاه‌ها در آنجا پر از معنا و اهمیت بودند. این جا حافظه تاریخی فرهنگ اصفهان است، نامی که من برایش انتخاب کردم.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha