سپیدی که یکشبه، همۀ جهان آشنا را در سکوت مرموز و زیبای خود غرق میکرد و با طلوع آفتاب، صحنهای را میآفرید که اکنون تنها در خواب میتوان دید؛ مردان و زنانی پرتلاش با پاروهایی بزرگ که نقش نجاتبخششان بر صفحۀ برفی زمستان، حک میشد. افرادی که در طلوع روزهای یخبندان، پیکار بیآلایشی را با طبیعت آغاز میکردند تا رگهای حیات جامعه را از یخزدگی برهانند. امروز اما این صحنههای پرشور، این شغل پرزحمت و حتی خود آن موهبت آسمانی، به رویایی دور و دستنیافتنی بدل شده است؛ قربانی تغییراتی شوم که نه تنها چهرۀ زمین که خاطرات جمعی ما را نیز دچار خشکسالی کرده است.
شغل برفپارویی که سالهاست دیگر خبری از آن نیست فراتر از یک کار سخت فیزیکی، تاروپود جامعه را در روزهای سختی محکمتر میکرد. با بارش برف سنگین، زندگی به تعویق میافتاد. جادهها بسته میشد و درها قفل. در این وانفسا، برف پاروها بودند که به میدان میآمدند. آنان تنها معابر عمومی را پاک نمیکردند، پاکسازی پشتبامها از کولهبار سنگین برف، امری حیاتی برای جلوگیری از فروریختن سقفها بود. اینجا بود که صحنههای بهیادماندنی خلق میشد. صدای کشیده شدن پاروهای چوبی بر روی سنگفرشها، همراه با صداهای گرم و قهقهههایشان، فضای یخزده و ساکت محله را میشکست و به آن روح زندگی میدمید.
این کار، گاهی خانوادگی بود و گاهی حاصل همکاری همسایهها. همگان دست به دست هم میدادند و یکی پس از دیگری، مسیر هر خانه را باز میکردند. در ازای این کارِ پرزحمت، معمولاً مبلغی ناچیز، یک وعده غذای گرم، یا یک دمنوشِ جانگرم دریافت میکردند. این شغل، بیش از آنکه یک حرفۀ رسمی باشد، بخشی از اقتصاد غیررسمی و مبتنی بر همیاری بود که پیوندهای اجتماعی را جانی تازه میبخشید.
آسمان فراموش کرده چطور ببارد
برفهای پارو شده از پشت بام، همچون کوهی سپید و باشکوه در کنار کوچه و حیاط خانهها انباشته میشد. این تودههای برف، برای کودکان آن زمان، گنجینۀ بیکران شادی و ماجراجویی بود. این صحبتهای احمد محب علی است که از بازیهای کودکانه خود و هم سن و سالانش در برف میگوید.
وی که اکنون در سن ۶۰ سالگی است، با بیان اینکه آسمان فراموش کرده چطور ببارد، گفت: آن زمان که برف میآمد با شور و هیجانی وصف ناشدنی خود را به دل این کوههای نرم و یخزده میانداختیم و در آن فرو میرفتیم و قایمباشک بازی میکردیم.

محب علی در خصوص لذت برف بازیهای آن زمان گفت: قدیم وقتی برف میآمد کمترین آن در حد نیم متر بود ولی وقتی برای بچههای امروزی خاطرات آن روزها را میگویم باورشان نمیشود و فکر میکنند با آنها شوخی میکنم.
وی با اشاره به اینکه هرچند سردی برف تا مغز استخوان نفوذ میکرد اما با گرمی بازی و قهقهههای کودکانه به کلی به فراموشی سپرده میشد، اظهار کرد: این برفها، به لطف سرمای پایدار هوا، برای روزها و حتی هفتهها باقی میماندند و این فرصت را بارها و بارها در اختیار ما میگذاشت.
این تجربۀ حسی – از لمس سردی نرم برف با گونههای سرخ شده تا صدای خرد شدن دلنشین آن زیر پا – بخشی جداییناپذیر از خاطرۀ جمعی نسلهای گذشته شد. برفبازی تنها یک تفریح ساده نبود؛ یک آموزش طبیعی برای لذت بردن از سادهترین موهبتهای زندگی، کشف شگفتیهای طبیعت و کنار آمدن با چالشهای فصلی بود.
نسل بیبرف؛ وقتی زمستان رنگ باخته است
اما امروز، برای کودکی که در یک شهر کویری متولد شده و بزرگ شده است، داستان برف به اندازه افسانههای باستانی غیرواقعی و دور از ذهن است. زمستان برای او نه با سفیدی پاک برف که با رنگ غالب خاکستری آسمان و شنهای روان شناخته میشود. مفهوم «برفپارو» برای او هیچ تصویر ملموسی نمیسازد. او هرگز ضرورتی برای چنین شغلی را درک نکرده است.
یک پژوهشگر فرهنگ عامه با بیان اینکه کودکان امروزی، برف را تنها در قالبهای ثانویه؛ در عکسهای کتابهای درسی، در کارتونها یا در خاطراتی که پدربزرگ و مادربزرگشان با حسرت و شوق تعریف میکنند دیدهاند، گفت: کودکان امروزی سرمای برف را روی پوست خود حس نکردهاند، هرگز با توپ برفی بازی نکردهاند.
جواد روشندل با بیان اینکه این یک محرومیت حسی و تجربی عمیق است، افزود: آنان از یک موهبت طبیعی و یک خاطرهساز جمعی جهانی محروم شدهاند، بیآنکه حتی بدانند چه چیزی را از دست دادهاند.
وی با اشاره به اینکه این گسست تنها به لذت بردن محدود نمیشود، خاطرنشان کرد: نبود برف، یک حلقه مهم از ارتباط نسلها را نیز سست کرده است. وقتی پدربزرگی از روزهایی حرف میزند که با پارو مسیر ۳کیلومتری تا قنات را باز میکرده، نوهاش تنها میتواند با تعجب به او نگاه کند.
روشندل تصریح کرد: متأسفانه اشتراک تجربی که پایههای استوار خاطرۀ جمعی است، در این زمینه از بین رفته است. داستانهای زمستانی بزرگترها، برای کودکان امروز کویر، به «روزی روزگاری» هایی تبدیل شده که در جهان واقعیِ آنان جایی ندارد.
وی افزود: آنچه به صورت بنیادین شغل پارو کردن برف و حتی خاطرۀ جمعی آن را به مخاطره انداخت، پدیده تغییر اقلیم و تشدید خشکسالی است، این دیگر یک تحول تکنولوژیک نبود، بلکه یک دگرگونی اکولوژیک ویرانگر است.
خداحافظی با برف
زمستانهای پربرف و طولانی، به آرامی جای خود را به پاییزهای گرم و زمستانهای کوتاه و کمبارش دادند. بارشهای برف از نظر کمّی، مدت و پهنه تحت پوشش، به شدت کاهش یافت. در بسیاری از شهرها و روستاهایی که روزی صحنۀ فعالیت پرشور برف پاروها بود، امروز برف به یک پدیده نادر و استثنایی تبدیل شده است. درختانی که زمانی زیر بار سفیدپوش خم میشدند، اکنون شاخههای عریان خود را در برابر بادهای خشک بهاری و پاییزی تکان میدهند. قناتها و چاههایی که روزی نیاز به لایروبی از یخ و برف داشتند، امروز از کمآبی مفرط رنج میبرند. در چنین شرایطی، طبیعی است که نه تنها شغل برفپارویی، بلکه خودِ «نیاز» به آن از بین رفته است.
یک کارشناس هواشناسی تغییرات اقلیمی را نمادی از یک تراژدی بزرگتر زیستمحیطی دانست و گفت: ما تنها برف را از دست ندادهایم؛ ما یک منبع حیاتی آب، یک تنظیمکننده طبیعی دما را از دست دادهایم.

علی اصغرزاده در گفتوگو با ایسنا گفت: بر اساس بررسیهای علمی و مشاهدات میدانی، استان خراسان رضوی به عنوان یکی از کانونهای اصلی و هشدار دهنده تغییرات اقلیمی در ایران شناخته میشود. کاهش چشمگیر بارش برف و تغییر الگوهای بارشی، پیامدهای گستردهای را برای امنیت آبی، اقتصادی و زیستمحیطی این استان به همراه داشته است.
وی بحران برف را نشانه آشکار تغییر اقلیم در خراسان رضوی دانست و افزود: دادههای ماهوارهای و اندازه گیریهای میدانی سازمان هواشناسی، کاهش نگران کننده پوشش برفی در ارتفاعات کلیدی استان خراسان رضوی، به ویژه رشته کوه بینالود و هزار مسجد را تائید میکند.
این کارشناس هواشناسی افزود: این ارتفاعات همواره نقش مخزن طبیعی و استراتژیک آب را برای دشتهای پهناور استان ایفا کرده و ذوب تدریجی برفهای آنها در فصل بهار و تابستان، رودخانهها و سفرههای زیرزمینی را تغذیه میکرده است.
وی با اشاره به اینکه امروزه، این ذخایر استراتژیک به شدت تحلیل رفته و در برخی از قلهها به صفر رسیده است، اظهار کرد: کاهش ذخایر برفی در بسیاری از قلههای شاخص ایران، امسال به نصف و حتی در برخی موارد به صفر رسیده است. دلیل اصلی این پدیده، افزایش میانگین دمای کشور است. به عنوان مثال، در پاییز امسال شاهد افزایش میانگین ۳.۷ درجهای دما نسبت به دوره نرمال بودیم که یک رکورد بیسابقه محسوب میشود.
این بحران، ریشه در پدیدههای جهانی و محلی دارد. گرمایش جهانی زمین که توسط پدیدههای طبیعی مانند النینو تشدید میشود، بستر اصلی این تغییرات است. با این حال، عوامل محلی نیز به طور قابل توجهی در تشدید این بحران نقش دارند.
خشک شدن تالابهای استان یکی از این عوامل کلیدی است. زمانی که یک تالاب خشک میشود، نه تنها به یک کانون تولید گردوغبار تبدیل میگردد، بلکه نقش خود به عنوان یک منبع رطوبتی برای تشکیل ابرهای بارور را نیز از دست میدهد. این امر یک چرخه معیوب را ایجاد میکند: کمبود رطوبت → کاهش بارش → تشدید خشکی که نتیجه آن، تقویت هرچه بیشتر شرایط خشک و بیآب است.
اصغرزاده در خصوص پیامدهای ملموس بحران برای خراسان رضوی گفت: کمبود برف و تغییر الگوی بارشها، تبعات گستردهای برای کلانشهر مشهد و دیگر شهرهای خراسان رضوی دارد که تهدید امنیت آبی، خطر برای کشاورزی و امنیت غذایی و تشدید آلودگی هوا و گردوغبار از آن جمله است.
وی افزود: بخش عمدهای از آب شرب کلانشهر مشهد از سدهایی تأمین میشود که منبع اصلی آبگیری آنها، ذوب برفهای ارتفاعات بینالود است. کاهش این ذخیره برفی به معنای کمبود فشار آب و تشدید تنش آبی برای این کلانشهر میلیونی است.
این کارشناس هواشناسی بیان کرد: خشک شدن باقیمانده تالابها و کاهش پوشش گیاهی به دلیل کمآبی، باعث افزایش کانونهای داخلی تولید گردوغبار در خود استان میشود. این پدیده، کیفیت هوا و سلامت شهروندان را به شدت به خطر میاندازد.
وی با بیان اینکه مدلهای اقلیمی، آینده خوشبینانهای را برای بازگشت به شرایط نرمال گذشته پیشبینی نمیکنند، گفت: ما وارد یک «دوره جدید اقلیمی» شدهایم که در آن، زمستانهای پربارش گذشته دیگر تکرار نمیشوند؛ بنابراین، راه حل این بحران، نه انتظار برای بازگشت طبیعت، بلکه تغییر اساسی در مدیریت منابع آبی و سازگاری با شرایط کمآبی است.
اصغرزاده خاطرنشان کرد: اجرای دقیق طرحهای تنش آبی در شهرهای بزرگ استان، بهینهسازی روشهای آبیاری در بخش کشاورزی و تغییر الگوی کشت به محصولات کممصرف و سازگار با خشکی، از اولویتهای فوری است.
وی افزود: آگاهی بخشی به مردم در زمینه صرفهجویی در مصرف آب و ترویج فرهنگ زیستمحیطی یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.
صحنۀ پارو زدن برف و کودکان شادانی که بر روی تودههای انباشته شده میپریدند، اکنون به تابلویی موزهای تبدیل شده که تنها در گالری خاطرات قدیمیها قاب گرفته است. برای نسل جدید، به ویژه در مناطق خشک و نیمهخشک، زمستان دیگر آن فصل افسانهای و پرهیجان نیست؛ فصلی است مانند دیگر فصلها، اما با روزهای کوتاهتر و سرمایی بیبرف. سکوت امروز کوچهها در زمستان، بسیار غمانگیزتر از سکوت برفی دیروز است؛ چراکه این سکوت، نه آرامشبخش که نشان از فقدانی بزرگ دارد؛ فقدان سپیدی، شادی و آن همزیستی فعال و پرشوری که روزگاری انسان را در قلب رویدادهای طبیعت قرار میداد؛ و اینگونه است که خاطرهای سپید، به رؤیایی محو در پسِ غبار گرمای خشک و بیامان بدل میشود.
انتهای پیام

نظرات