• دوشنبه / ۱ دی ۱۴۰۴ / ۱۲:۵۶
  • دسته‌بندی: خراسان رضوی
  • کد خبر: 1404100100286
  • خبرنگار : 50663

صفر درجه زیر پل

صفر درجه زیر پل

ایسنا/خراسان رضوی  بی‌خانمانی معظلی جهانی است و بخش عمده آسیب‌های اجتماعی که منجر به بی‌خانمانی می‌شود اعتیاد است؛ فقر، بیکاری و وضعیت اقتصادی نامناسب را نیز از دلایل دیگر بی‌خانمانی می‌توان برشمرد.

کارتن‌خواب‌هایی که صبح‌ها خبری از آنها نیست و هوا که رو به تاریکی می‌رود کم کم پیدا می‌شوند؛ هویتی ندارند، محل زندگیشان نامعلوم است؛ هرجایی از زیر پل گرفته تا پارک و... باشد کارتنی می‌اندازند و شب را سپری می‌کنند.

شهرداری نهادی است که مسئولیت جمع‌آوری و نگهداری موقت این افراد را در مراکزی به نام گرمخانه دارد؛ سرپناهی برای آوارگان به خصوص در شب‌های سرد زمستان.

با ماموران جمع آوری و انتقال افراد بدون سرپناه و کارتن‌خواب به گرمخانه‌های شهرادری در یکی از شب‌های سرد و برفی همراه شدیم. 

حدود ساعت هفت شب بود که به گرمخانه سبز رسیدیم، سکوت شب همراه با بارش برف همراه شده بود و به خوبی صدای قدم‌هایمان را می‌شنیدیم. پس از هماهنگی‌های انجام شده به سمت گرمخانه مردان حرکت کردیم؛ هم‌قدم با ما دو معتاد بی‌خانمان درحال حمل موکت برای پهن کردن در سطوح لغزنده بودند.

در آن هوای سرد که ما با پوشیدن چندین لایه لباس گرم باز هم سرما تا مغز استخوانمان نفوذ می‌کرد، تنها با تیشرتی که بر تن داشتند، بدون ذره‌ای احساس سرما مشغول کار بودند، همانطور که موکت‌ها را جلوی پای ما پهن می‌کردند و موهایشان کامل از برف سفید پوش شده بود، به مسئول گرمخانه می‌گفتند خواهش می‌کنیم شام امشب دیگر عدس و لوبیا نباشد و غذای بهتری برای ما آماده کنید.

صفر درجه زیر پل

مسئول گرمخانه قبل ورود به ما تذکر داد که حتما ماسک همراه خود داشته باشیم، به محض باز شدن درب گرمخانه، بوی تعفنی به مشام می‌خورد. کمی جلوتر رفتیم، تخت‌های آهنی زنگ‌زده‌ در کنار هم قرار داشت و افراد با لباس آبی بر روی آنان دراز کشیده و هر کدام مشغول کاری بودند، برخی با تلفن همراه درگیر بودند، برخی در حال تماشای تلویزیون و عده‌ای هم خواب بودند.

 یکی از معتادان که اوضاع آن نشان می‌داد حال مناسبی ندارد، سمت ما آمد و گفت: خواهش می‌کنم که به خیرین بگویید بجای کمک به ساخت مدرسه و غیره، به اینجا رسیدگی کنند. اوضاع اینجا نسبت به سال قبل خیلی بدتر شده است، کیفیت غذا کم شده و از لحاظ بهداشتی هم اصلا شرایط مناسب نیست.

به مرور صدای بقیه افراد بلند شد و همگی نسبت به کیفیت غذا اعتراض می‌کردند. ظاهر امر هم نشان می‌داد که اوضاع بهداشت در این گرمخانه مناسب نیست، به گفته افراد ساکن در گرمخانه، آنجا مملو از شپش و آلودگی بود به همین دلیل زخم‌های روی تن آنان مدام عفونت می‌کرد.

صفر درجه زیر پل

دیدن فرزندانم برایم به آرزو تبدیل شده است

قسمت درب ورودی ایستاده بودم و ذهنم به سمت خانواده این افراد رفت که یکی از آنها، در حالی که با حوله پاهای خود را خشک می‌کرد به سمتم آمد و با لبخند ابراز خوشحالی کرد که به آنجا رفته و در حال تهیه گزارش از آنان هستیم. به گفت‌وگو با او نشستم، سن دقیق خود را نمی‌دانست ولی گفت: فکر کنم دیگر وارد دهه ۵۰ زندگیم شده باشم، شایدم بیشتر.

کنجکاو شدم و از وضعیت خانواده‌اش پرسیدم اما فکر کنم در فکر و خیالات خود غرق بود چون طبق صحبت‌هایش، مادرش سوئد فوت کرده، خواهر بزرگش نیز گرین‌کارت برایش از سوئد فرستاده و پدرش نیز مشهد فوت کرده است.

از او پرسیدم آیا فرزندی دارد؟ در پاسخ گفت: همسر من فرهنگی و معلم است، دو فرزند دارم که فکر کنم الان خیلی بزرگ شده باشند، خیلی وقت است آنان را ندیده و به شدت دلتنگ آنان هستم، حتی نمی‌دانم الان کجا زندگی می‌کنند.

مقصر خودمم!

 نفس عمیقی کشید و ادامه داد: مقصر تمام این اتفاقات خودم هستم، نمی‌توانم اشتباهم را گردن کسی بیندازم چون همه به من می‌گفتند این کارها و مصرف مواد آخر عاقبت خوبی ندارد، ولی اشتباه کردم و ادامه دادم و اکنون به مرحله‌ای رسیده‌ام که دیدن فرزندانم برایم به آرزو تبدیل شده است.

بوی بد گرمخانه برایمان به‌شدت آزار دهنده بود، به سمت درب خروج در حرکت بودم که یکی از افراد به سمتم آمد و گفت: خواهش می‌کنم صدای ما را به مسئولان برسانید، ما می‌خواهیم مشغول به کار شویم و اعتیاد را کنار بگذاریم، به ما کمک کنند تا بتوانیم شغلی متناسب با توان جسمی‌مان پیدا کنیم و زندگی خود را سروسامان دهیم.

گرمخانه مردان را ترک کردیم، شدت بارش برف افزایش یافته و تمامی مسیر لغزنده شده بود. به سختی مسیر را طی کردیم و به سمت محوطه زنان رفتیم. وارد آسایشگاه زنان شدیم، در ظاهر تمیزتر از قسمت مردان بود اما باز هم آن بوی تعفن آزاردهنده وجود داشت.

صفر درجه زیر پل

آسایشگاه زنان؛ روایتگر غم بی‌سرپرستان

آسایشگاه زنان خلوت‌تر بود اما به گفته مسئول آنجا، افراد حاضر در این قسمت آسایشگاه همه دارای سابقه قضائی بودند، از بزهکاری گرفته تا خلاف‌های دیگر. در گوشه سالن خانمی جوان‌تر نسبت به بقیه در حالی که تسبیح دور دست خود را تکان می‌داد، در حال تماشا تلویزیون بود؛ برای گفت‌وگو به سمت او رفتم. 

او نیز مانند بقیه سن واقعی خود را نمی‌دانست اما آنچه از ظاهر امر پیدا بود، حدود ۳۰ سال بیشتر نداشت. در مورد زندگی‌اش پرسیدم؛ در حالی که روسری خود را مرتب می‌کرد، گفت: چند ماهی است که به اینجا آمدم، پدر و مادرم فوت کرده و تا قبل اینکه به مشهد بیایم، در شهرهای دیگر مشغول سرایداری بودم که به من تهمت دزدی زدند و از آنجا بیرون آمدم.

دندان‌های سیاه و پوسیده، چهره فرسوده و تُن صدایش نشان می‌داد که درگیر اعتیاد است، از او در مورد اعتیادش پرسیدم و گفت طی یک سال گذشته شیشه مصرف کرده اما اکنون موادی مصرف نمی‌کند و تست اعتیادش منفی شده است. از خانواده خود اطلاعی نداشت و نمی‌دانست خواهر و برادرانش کجا زندگی می‌کنند.

صفر درجه زیر پل

در همین حین تخت کناری در حال صحبت با مسئول گرمخانه بود که او را به بهزیستی منتقل کنند؛ از صحبت‌هایش متوجه شدم که باردار است. مشغول صحبت با او شدم، لکنت زبان داشت و صحبت برایش کمی سخت بود. دختری ۳۳ ساله اهل استان‌های شمالی، اما دقیق نمی‌دانست متعلق به مازندران است یا گیلان.

در مورد فرزندش پرسیدم، نمی‌دانست که فرزندش متعلق به چه کسی است، هفت ماهه باردار بود و تقاضا داشت به بهزیستی برود تا تحت درمان و حمایت بهزیستی فرزندش را به دنیا آورد و سپس به دنبال خانواده خود برود. شاید دردناک‌ترین داستانی که تا آن لحظه شنیدم، متعلق به همین زن بود، کسی که نه می‌داند خانواده‌اش کجا هستند و نه اطلاعی دارد که پدر فرزند هفت ماهه داخل شکمش چه کسی است و متاسفانه به دلیل مصرف مواد و شیشه‌، وضعیت جنین مناسب نبود.

از آسایشگاه زنان بیرون آمدیم، سرنوشت‌هایی که شنیده بودیم برایمان عجیب بود و مدام در ذهن ما مرور میشد. مینی‌بوس و ون‌های زیادی در محوطه بیرون آماده برای گشت‌زنی بودند و ماموران در حال هماهنگی برای گشت‌زنی در نقاط مختلف شهر.

همراه با یکی از ون‌ها به سمت منطقه اسماعیل‌آباد رفتیم. اولین منطقه برای گشت‌زنی، بیابانی پوشیده از برف بود. در وسط این بیابان قسمتی برآمده بود که ماموران به آن کَپَر می‌گفتند. محفظه‌ای که دورتادور آن چوب و سنگ گذاشته شده و روکشی از پلاستیک، سقف آن شده است.

صفر درجه زیر پل

دیدار شوکه کننده با پیرمرد ژولیده و سگش!

نزدیک به کَپَر شدیم، دودهای اطراف آن نشان می‌داد که فردی داخل کَپَر وجود دارد. ابتدا ماموران نزدیک شدند و پشت سر آنان ما حرکت کردیم. پلاستیک اطراف کَپَر را بالا زدند، صحنه‌ای که دیدیم برایمان عجیب بود. پیرمردی ژولیده همراه با سگی که در زیر آن کَپَر با شعله ضعیفی از آتش نشسته بودند. بوی تعفن شدید از فاصله چند متری به شدت برایمان آزاردهنده بود.

پیرمرد که مشخص بود احوالات طبیعی ندارد، همزمان که پُک عمیقی به سیگار خود می‌زد، در جواب ماموران که او را به گرمخانه دعوت می‌کردند، گفت: شما بروید، من وسایلم را جمع کنم خودم می‌آیم. ماموران به دلیل شرایط امنیتی و تدابیری که داشتند، بیش از آن اصرار نکردند ولی باتوجه به حرف‌هایی که شنیدم، دو ساعت دیگر سراغ پیرمرد می‌رفتند.

صفر درجه زیر پل

سرنگ‌های منتظر و آتش‌های زباله‌ای

بعد آن به سمت میدان سپاد رفتیم؛ همراه با ماموران به سمت پلی که در آنجا بود رفتیم، از فاصله زیاد بوی دود و مواد به مشام می‌خورد. نزدیک‌تر که شدیم هاله‌ای از دود از زیر پل نمایان بود. طبق روال قبل ابتدا ماموران به سمت آنجا رفته و ما پشت سر آنان حرکت کردیم. حدود ۱۰ نفر در زیر پل در حال استعمال مواد بودند که رسیدیم.

در میان مردان، چند زن هم وجود داشتند که خود را با شال و کلاه پوشانده بودند، به قدری که تشخیص جنسیت آنان راحت نبود. بسته‌های سالم سرنگ در کناره‌های دیوار به چشم می‌خورد که هنوز استفاده نشده بودند. آتش‌های کوچکی که گوشه و کنار ایجاد شده و هرازگاهی روی آتش‌ها زباله می‌انداختند تا شعله‌ور شود.

مامور همراه با ما سعی داشت با زبان نرم افراد را متقاعد کند که شب سردی در پیش‌روی آنان است و به گرمخانه بیایند تا از سرما آسیب نبینند اما تصور افراد این بود که ماموران آنان را به کمپ برای ترک مواد می‌برند و مقاومت می‌کردند. از جمع ۱۰ نفری آنان حدود چهار نفر با ما همراه شدند تا به گرمخانه بیایند.

ساعت ۱۱ نیمه شب بود. به سمت گرمخانه حرکت کردیم، قرار بود که ماموران بعد از کمی استراحت دوباره به سمت مناطق دیگر برای گشت‌زنی و جمع‌آوری معتادان حرکت کنند. پس از اینکه به گرمخانه رسیدیم، ماشین‌های دیگر گشت‌زنی را دیدیم که زنان و مردانی را به آنجا منتقل می‌کردند.

در تاریکی شهر هویدا شدن حقایقی تلخ از انسان‌هایی که تا قبل از گرفتار شدن به دام اعتیاد اشخاصی موثر، صاحب منسب و اهل خانه و خانواده بودند و اکنون به افرادی ولگرد و بی‌خانمان تبدیل شدند قلب هر انسان را به درد آورده و روح هر وجدان بیدار را می‌آزارد، اما هستند افراد گمنامی که در این شهر، گرفتاری روزمره نتوانسته آنان را به افرادی بی‌تفاوت تبدیل کند و تلاش دارند با جمع‌آوری این قشر آسیب دیده و انتقال آنان به گرمخانه‌های شهرداری، التیامی هرچند ناچیز بر زخم آنان باشند. اما ماندن موقت چند شب در گرمخانه مشکلی را حل نمی‌کند؛ برای درمان این آسیب اجتماعی نیازمند راه حل‌های بلند مدت همچون خدمات بالینی و اجتماعی هستیم.

انتهای پیام 

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha