مرحله دوم از چهاردهمین دوره مسابقات ملی مناظرههای دانشجویان ایران استان اصفهان به همت جهاد دانشگاهی واحد اصفهان و معاونت فرهنگی دانشگاه اصفهان امروز دوشنبه هشتم دی برگزار شد.
«موفقیتهای ورزشی در ایران بیشتر بهعنوان ابزار مشروعیت سیاسی استفاده میشود تا افتخار ملی» عنوان گزارهای بود که دو تیم آوید بهعنوان(گروه موافق) و تیم All in بهعنوان(گروه مخالف) درباره آن مناظره کردند.
نماینده گروه موافق در طرح موضوع خود گفت: «اول از همه باید نگاهی بیندازیم به این واقعیت که گزارش موفقیتهای ورزشی در ایران، بیش از آنکه صرفاً بهعنوان نماد افتخار ملی مطرح شود، اغلب به ابزاری برای مشروعیتبخشی سیاسی تبدیل میشود. برای ورود دقیقتر به این بحث، لازم است ابتدا دو مفهوم را روشن کنیم: نخست «مشروعیت سیاسی» و دوم «افتخار ملی». مشروعیت سیاسی به این معناست که یک نظام سیاسی بتواند اقتدار و کارآمدی خود را در نگاه مردم و نیز در سطح بینالمللی، موجه، قابل پذیرش و قابل دفاع جلوه دهد، اما افتخار ملی چیست؟ افتخار ملی به احساس غرور، همبستگی و شادی جمعی گفته میشود که در نتیجه یک موفقیت شکل میگیرد. ما منکر این واقعیت نیستیم که مردم با دیدن قهرمانیهای ورزشی خوشحال میشوند، اما پرسش اساسی اینجاست که هدف اصلی از برجستهسازی این موفقیتها چیست؟ آیا واقعاً هدف فقط شادی مردم است، یا نوعی کاهش فشارهای اجتماعی، یا استفاده سیاسی از این شادی؟»
وی افزود: «مطابق با مقاله ورزش و سیاست در ایران نوشته آقای فاضلی، ورزش مدرن همواره فراتر از یک فعالیت بدنی بوده و بهعنوان ابزاری سیاسی و فرهنگی برای جهتدهی به افکار عمومی و نمایش کارآمدی حاکمیت مورد استفاده قرار گرفته است. در این میان، رسانه نقشی کلیدی ایفا میکند. ما اکنون در عصر جنگ رسانهها زندگی میکنیم. وقتی یک ورزشکار قهرمان میشود، در نگاه سطحی، بله، افتخار ملی شکل میگیرد، مردم خوشحال میشوند، جشنهای خیابانی برگزار میشود و واکنشهای احساسی متعددی بروز میکند، اما اگر زاویه دید خود را عمیقتر کنیم و به لایههای درونیتر نگاه بیندازیم، متوجه میشویم که رسانهها چگونه وارد عمل میشوند. تبریکهای رسمی مقامات، جوایز، روایتسازیها و سخنرانیها، همگی این موفقیت ورزشی را به سندی از کارآمدی سیاسی تبدیل میکنند. در این فرایند، مدال دیگر صرفاً یک مدال نیست، بلکه به پیامی تبدیل میشود؛ پیامی هم برای مردم داخل کشور و هم برای افکار عمومی جهان، که قرار است همبستگی و اقتدار نظام را به نمایش بگذارد. حتی میتوان گفت اگر مشروعیت سیاسی وجود نداشته باشد، افتخار ملی نیز وجود نخواهد داشت و امکان بقا پیدا نمیکند؛ زیرا زمانی که یک نظام سیاسی مشروعیت خود را از دست میدهد، افتخار ملی نیز دیگر از سوی جامعه پذیرفته نمیشود.»
نماینده گروه موافق تصریح کرد: «در این زمینه، دو نمونه روشن میتوان ارائه داد. نخست، پس از جنگ دوازدهروزه، ورزشکارانی را دیدیم که بعد از قهرمانیشان، هنگام پخش سرود ملی که همه آن را میخواندند، سلام نظامی میدادند و رسانه این تصویر را بهعنوان نوعی مشروعیتبخشی به سیاستهای خود بازنمایی و برجسته کرد. نمونه دوم، جام جهانی فوتبال ۲۰۲۲ و بازی ایران و انگلستان است؛ جایی که بازیکنان ایران، بهدلیل شرایط و اتفاقاتی که در داخل کشور رخ داده بود، سرود ملی را نخواندند و تحت فشار قرار داشتند. رسانههای خارجی و ضدایرانی از این تصویر برای زیر سؤال بردن مشروعیت ایران استفاده کردند و در مقابل، پخش نشدن برخی تصاویر در رسانههای داخلی نیز خود نشان میدهد که قالب روایت موفقیتهای ورزشی تا چه اندازه در خدمت سیاست و بهعنوان یک ابزار مورد استفاده قرار میگیرد. در نتیجه، در موفقیتهای ورزشی، مشروعیت سیاسی نقشی پررنگتر و تعیینکنندهتر از افتخار ملی دارد و بیش از آنکه هدف اصلی باشد، بهعنوان ابزار عمل میکند، بنابراین با توجه به شواهد ساختاری و نظری، کاملاً مشخص است که در ایران، موفقیتهای ورزشی بیش از آنکه صرفاً نماد افتخار ملی باشند، بهطور غالب در خدمت مشروعیت سیاسی قرار میگیرند.»
نماینده تیم مخالف در طرح موضوع خود گفت: «اول از همه میخواهم بگویم که دوستان موافق به این گزاره اشاره کردهاند و لازم است یک بار دیگر آن را بهصورت گذرا مرور کنیم. گزاره بهصراحت بیان میکند که «موفقیتهای ورزشی در ایران بیشتر بهعنوان ابزار مشروعیت سیاسی استفاده میشوند تا افتخار ملی». من در ابتدا قصد دارم به معانی و مبانی این گزاره بپردازم. نخستین واژه و از نظر من یکی از مهمترین واژههایی که در این گزاره وجود دارد، «موفقیتهای ورزشی» است. موفقیتهای ورزشی به معنای دستاوردهای یک رشته یا فعالیت ورزشی است و هیچ اشارهای به اشخاص در آن نشده است. کاملاً روشن است که گزاره درباره خودِ موفقیتهای ورزشی صحبت میکند، نه درباره موفقیت افراد، بنابراین اگر فعالیت یا کنشی در مورد اشخاص مطرح شود، آن موضوع خارج از چارچوب این گزاره قرار میگیرد.»

وی افزود: «پس از آن به عبارت «ابزار مشروعیت» میرسیم. ابزار مشروعیت یعنی چیزی که بهواسطه آن، یک امر یا وضعیت، قابل توجه و مورد مقبول حاکمیت نشان داده میشود. سپس با واژه «سیاست» مواجه هستیم؛ سیاستی که بهطور طبیعی میتواند شامل سیاست داخلی یا سیاست خارجی باشد و باید مشخص شود که در این گزاره اشاره به کدام بُعد از سیاست مدنظر است. در نهایت، به مفهوم «افتخار ملی» میرسیم؛ مفهومی که به دستاوردهایی تعلق دارد که برای یک ملت عزیز است و حس غرور و تعلق را در آن ملت ایجاد میکند. پس از این تبیین گذرا، به برداشت خود از این گزاره میپردازم. برداشت ما این است که این گزاره میگوید موفقیتهای ورزشی در ایران، بهجای آنکه در مرحله اول بهعنوان افتخار ملی و غرور ملیت شناخته شوند و ارزشمند تلقی گردند، به ابزار مشروعیت سیاسی تبدیل شدهاند. ما با این برداشت کاملاً مخالف هستیم و سیر منطقی استدلال خود را نیز بهطور حتم بیان خواهیم کرد. نخستین پرسش این است که چگونه یک مفهوم جزئی مانند «ابزار مشروعیت سیاسی» میتواند هدف موفقیتهای ورزشی باشد و حتی هدفی مهمتر از «افتخار ملی» تلقی شود؟ افتخار ملی مفهومی کلیتر، باارزشتر و ریشهدارتر است؛ مفهومی که نیت، معنا و جایگاه آن در تاریخ یک کشور ثبت میشود. چگونه ممکن است یک امر جزئی مانند ابزار مشروعیت سیاسی، هدفی مهمتر از چنین مفهوم کلی و ارزشمندی باشد؟»
نماینده گروه مخالف تصریح کرد: «ما در سطح هدف اصلی موفقیتها و افتخارات به این نکته اشاره میکنیم که پاسخ روشن است؛ افتخار ملی در اینجا بهمراتب مهمتر است. تا زمانی که افتخار ملی به دست نیاید، اساساً امکان استفاده از آن بهعنوان ابزار مشروعیت سیاسی وجود ندارد، بنابراین در مرحله اول و بهطور قطع، افتخار ملی اهمیت بیشتری دارد. نکته دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم، هدف اصلی یک ورزشکار است. یک ورزشکار چرا وارد عرصه ورزش و فعالیت حرفهای میشود؟ بدون تردید، نخستین و مهمترین انگیزه او کسب افتخار شخصی است و در مرتبه بالاتر، کسب افتخار ملی. هیچ ورزشکار و هیچ تیمی از ابتدا فعالیت حرفهای خود را با این نیت آغاز نمیکند که به ابزاری برای مشروعیت سیاسی تبدیل شود. در حالی که در این گزاره چنین القا میشود که موفقیتهای ورزشی بیشتر بهعنوان ابزار مشروعیت سیاسی مورد استفاده قرار میگیرند. هدف اصلی یک ورزشکار، پیش از هر چیز، کسب افتخار شخصی و سپس افتخار ملی است؛ اینکه بتواند این افتخار را در تاریخ کشور خود ثبت کند. بر همین اساس، پرسشی که من از تیم موافق دارم این است که آیا از نظر شما درست است که یک فرد، چنین موقعیت مهم و چنین دستاورد ارزشمند و پربهایی را فدای آن کند که صرفاً به ابزاری برای مشروعیت سیاسی تبدیل شود؟»
نماینده گروه موافق در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «نخست آنکه هیچ نمونهای وجود ندارد که در میان ورزشهای مهم، از آنها بهرهبرداری سیاسی صورت نگرفته باشد. نکته بعدی این است که مطالبی به ما نسبت داده شد که اساساً هیچگاه آنها را مطرح نکردهایم؛ از جمله اینکه از ابتدا گفتهایم «ابزار است نه ابزار»، یا اینکه «مشروعیت سیاسی است نه افتخار ملی». ما هرگز چنین گزارهای را بیان نکردهایم، همچنین گفته شد که ما درباره مدالها صحبت کردهایم و اینکه مردم خوشحال میشوند یا نمیشوند، در حالی که ما اساساً چنین بحثی را مطرح نکردهایم. آنچه برای ما اهمیت دارد، بحث بودجههاست. مسئله اینجاست که اگرچه بودجهها بهظاهر برای حمایت و کسب موفقیت اختصاص داده میشوند، اما پرسش اصلی این است که چرا دقیقاً پس از موفقیت، این بودجهها افزایش پیدا میکند؟ حمایت واقعی باید پیش از موفقیت صورت بگیرد؛ برای اردوهای تیم ملی، برای آمادهسازی و برای تأمین هزینهها، اما در عمل، ابتدا اجازه میدهند موفقیت حاصل شود و سپس بودجه را واریز میکنند و در رسانهها نیز آن را پررنگ میکنند؛ اینکه چهقدر بودجه اضافه شده و این اقدام نماد اقتدار ملی است و از ایندست روایتها.»
وی افزود: «حرف ما این است که اگر هدف واقعاً افتخار ملی بود، باید حمایت مستمر و واقعی از ورزشها انجام میشد، نه حمایتی مقطعی، نمایشی و رسانهای. از سوی دیگر، استدلالی که از طرف مقابل مطرح میشود، مبتنی بر مغالطه است و اساس بحث را از مسیر اصلی خارج میکند. در نهایت، نکته محوری این است که موفقیتهای ورزشی در ایران بیش از آنکه در خدمت تثبیت غرور ملی قرار بگیرند، در خدمت تثبیت روایت مشروعیت هستند. در چنین شرایطی، حتی اگر افتخار ملی نیز شکل بگیرد، گاه در سایه قرار میگیرد؛ چرا که در این میدان، داوری نامرئی به نام سیاست حضور دارد، بنابراین سخن ما این است که در ایران، موفقیتهای ورزشی اغلب بیش از آنکه جشن مردم و بازتابدهنده غرور و افتخار ملی باشد، بخشی از سازوکار مشروعیت است. این ادعا صرفاً یک نظر شخصی یا داوری ذهنی نیست، بلکه تحلیلی از یک روند قابل مشاهده در ساختار ورزشی، رسانهای و سیاسی کشور است؛ تحلیلی مبتنی بر واقعیتهای مستند و در پاسخ به این نکته که گفته میشود افتخار ملی ارتباطی با رسانه ندارد، باید گفت افتخار ملی را چه کسی بازنمایی و برجسته میکند؟ دقیقاً همین رسانه. بنابراین کاملاً روشن است که رسانه میتواند از این افتخار، بیش از هر چیز، در جهت ابزار مشروعیت سیاسی استفاده کند.»
نماینده گروه مخالف در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «جمعبندی ما این است که با این گزاره از چند جهت مخالفیم؛ از پنج جهت مشخص. نخست اینکه ما در حال بررسی این مسئله هستیم که کدامیک «بیشتر» است، نه اینکه آیا اثر دارد یا نه؛ چرا که هیچکدام از ما منکر اثرگذاری نیستیم. دلیل اول مخالفت ما این است که زمان، بر افتخار ملی اثری ندارد. ما نشان دادیم که افتخار ملی در تمام دورانها وجود دارد و پایدار است. در نتیجه، افتخار ملی مهمتر از سیاستهای زودگذر است؛ سیاستهایی که ممکن است امروز از ورزش حمایت کنند یا نکنند. آنچه باقی میماند، افتخار ملی است و به همین دلیل، اهمیت بیشتری دارد و «بیشتر» است. دلیل دوم این است که ایرانیان خارج از کشور، همانطور که اشاره کردیم، تحت تأثیر سیاستهای داخلی قرار ندارند، اما با این حال همچنان افتخارآفرینی میکنند. پس در این حوزه، عنصری وجود دارد که سیاست بر آن اثر نمیگذارد؛ سیاستهای ملی بر آن حاکم نیست و آن عنصر، صرفاً افتخار ملی است. دلیل سوم اینکه در مرحله اول، همواره افتخار ملی وجود دارد. حتی اگر قرار باشد از یک موفقیت بهعنوان ابزار سیاسی استفاده شود، ابتدا باید افتخار ملی شکل بگیرد. این افتخار ملی است که مقبولیت لازم را ایجاد میکند تا بعداً بتوان از آن بهعنوان ابزار استفاده کرد.
دلیل چهارم، هدف اصلی ورزشکار است. اگر امروز از یک ورزشکار بپرسیم که چرا وارد این میدان شدهای، پاسخ میدهد که برای افتخارآفرینی آمدهام و میخواهم افتخار ملی کسب کنم. هیچ ورزشکاری نمیگوید آمدهام تا سیاست را اصلاح کنم. هدف اصلی ورزشکار، کسب افتخار شخصی و در مرتبه بالاتر، افتخار ملی است. دلیل پنجم این است که این گزاره ماهیتی بسته دارد. یعنی اگر بخواهیم آن را بهعنوان یک گزاره صحیح بپذیریم، نهتنها موفقیتهای ورزشی ایران، بلکه موفقیتها در سایر حوزهها را نیز باید در راستای سیاست تفسیر کنیم؛ که در این صورت، بر فرض محال، تمامی موفقیتها باید سیاسی تلقی شوند. بر همین اساس، مخالفت ما با این گزاره، مبتنیبر استدلال و از چند جهت روشن و مشخص است.»
در پایان با رأی هیئت داوران تیم (آوید) بهعنوان برنده این مناظره انتخاب شد.

«استفاده از هوش مصنوعی، توانایی حل مسئله و خلاقیت دانشجویان را کاهش داده است» عنوان گزارهای بود که دو تیم آزاداندیشان نوین بهعنوان(موافق) و تیم پژواک بهعنوان(مخالف) درباره آن مناظره کردند.
نماینده گروه موافق در طرح موضوع خود گفت: «در این فرایند، تلاش میکنیم موضع خود را بهعنوان تیم موافقِ گزاره «استفاده از ابزارهای هوش مصنوعی، توانایی حل مسئله و خلاقیت دانشجویان را کاهش داده است» تبیین و از آن دفاع کنیم. برای این منظور، ابتدا یک بیان مسئله ارائه میدهیم، سپس به افزایش رشد و میزان استفاده نسل Z یعنی همان دانشجویانی که جامعه هدف ما هستند، از ابزارهای هوش مصنوعی اشاره خواهیم کرد. در ادامه، مؤلفهها و متغیرها را باز میکنیم و در پایان توضیح میدهیم که هوش مصنوعی دقیقاً کدام بخش از این مؤلفهها را هدف قرار میدهد یا جایگزین کدام یک از آنها میشود.»
وی افزود: «در ابتدا از خودِ هوش مصنوعی شروع میکنیم. ابزارهای هوش مصنوعی شامل ابزارهایی مانند چتجیپیتی، کوپایلوت و نمونههای مشابه هستند که امروزه بهشدت گسترش یافتهاند؛ ابزارهایی که مقاله تولید میکنند، کد مینویسند، تمرین حل میکنند، در طراحی به کار میروند، خلاصهسازی انجام میدهند و پاسخسازی خودکار ارائه میکنند، اما آنچه در این میان اهمیت دارد، ویژگی مشترک همه این ابزارهاست: تولید پاسخ نهایی، نه آموزش فرایند تفکر؛ یعنی این ابزارها فرایند تفکر را برای ما طی نمیکنند، بلکه صرفاً یک پاسخ نهایی در اختیار ما قرار میدهند.»
نماینده گروه موافق تصریح کرد: «در بحث متغیرها، «میزان استفاده از هوش مصنوعی» متغیر مستقل ماست. متغیرهای وابسته، توانایی حل مسئله و خلاقیت دانشجویان هستند. حل مسئله یک مهارت است و همانطور که هر مهارتی نیاز به تمرین دارد، این مهارت نیز بدون تمرین تضعیف میشود. به همین دلیل، بر کلیدواژههایی مانند «تمرین» و «مهارت» تأکید میکنیم؛ مفاهیمی که در بخشهای بعدی نیز به آنها بازخواهیم گشت. خوشحالیم که تیم مقابل ما دانشجویان روانشناسی هستند، چرا که حل مسئله یک فرایند شناختی است؛ فرایندی که در آن فرد، هنگام مواجهه با یک موقعیت ناآشنا، یک مسئله جدید یا یک مانع راهبردی، از ذهن خود برای حل آن کمک میگیرد. این انتخاب معمولاً یا الگوریتمی است یا اکتشافی، که در ادامه بهطور مفصل به آن خواهیم پرداخت.
متغیر وابسته بعدی، خلاقیت است. وبر خلاقیت را چنین تعریف میکند: خلاقیت، ظرفیت دیدن روابط جدید است و تأکید ما دقیقاً بر واژه «جدید» است. خلاقیت یعنی پدید آوردن اندیشههای غیرمعمول و فاصله گرفتن از الگوی سنتی تفکر. ما در اینجا بهدنبال فاصله گرفتن از الگوهای رایج و حرکت بهسوی ایدهپردازی هستیم؛ یعنی تولید ایده. در بخشهای بعدی توضیح خواهیم داد که هوش مصنوعی دقیقاً در نقطه مقابل ساخت ایده قرار میگیرد؛ به این معنا که به ما گزینش میدهد، اما فرایند تولید ایده را از ما میگیرد. علاوه بر اینها، متغیرهای دیگری نیز وجود دارند که بهعنوان متغیرهای میانجی مطرح میشوند و لازم است درباره آنها بحث شود؛ از جمله وابستگی شناختی، کاهش پردازش عمیق و کاهش انگیزش درونی. درباره هر یک از این سه مؤلفه نیز در ادامه بهصورت تفصیلی صحبت خواهیم کرد.»
نماینده مخالف در طرح موضوع خود گفت: «ما امروز بیش از آنکه در برابر یک گزاره علمی ایستاده باشیم، با متنی مواجهایم که نه از یک واقعیت علمی، بلکه از یک الگوی مصرف آشکار و نوعی سنتگرایی فرسوده سخن میگوید؛ چیزی شبیه به یک توده بدخیم به نام «فناوریهراسی» که از گذشته تا امروز، جامعه ما بارها و بارها با آن مواجه بوده است، آن هم گاه از سوی کارشناسان و متخصصانی که خود صاحبنظر تلقی میشدهاند، اما چرا چنین است؟ تقریباً بر اساس مطالعاتی که در جهان انجام شده، فناوری برای انسانی که ذاتاً در پی بقا و ذاتاً در پی اندیشمندی بیشتر است، بخشی از طبیعت گرانبهای او محسوب میشود، بنابراین نمیتوان در برابر این طبیعت ذاتی و فطری انسان ایستاد یا آن را متوقف کرد، اما میتوان آن را تعدیل کرد، با شرایط امروز و با دادهها و دانستههای روز همسو ساخت و به شکلی عقلانی هدایت کرد. به نظر بنده، گروه مقابل با توجه به صحبتهایی که مطرح کردند، با تمسک به واژگان بهظاهر مقدسی مانند «خلاقیت»، در پی تطهیر یک سنت فرسوده هستند. منظور من از این نقد چیست؟ شما فرمودید که متغیرهای وابسته، خلاقیت و حل مسئله هستند، اما پرسش اساسی اینجاست که حل مسئله از نظر شما دقیقاً چیست؟»
وی افزود: «از نظر من، حل مسئله از سه شاخص اصلی تشکیل شده است؛ صورت مسئله، پردازش مسئله و در نهایت راهکار و راهبرد مسئله. هوش مصنوعی، آنگونه که ما میشناسیم، صرفاً به چتباتها، ابزارهای اطلاعرسان یا مصرفکنندگان داده محدود نمیشود، بلکه از سه شاخه اصلی تشکیل شده است. نخست، ابزارهایی که اطلاعات شناختی ارائه میدهند؛ شبیه همان مثالهایی که شما مطرح کردید و به تبیین ایدهها و آشکارسازی اطلاعات کمک میکنند. دوم، ابزارهای مولد یا پیشساخته که طراحیها، نقشهها و رسومات را تولید میکنند. در همین چارچوب، مهندسان ما سالهاست از ابزارهای شبیهسازیشده استفاده میکنند.»
نماینده گروه مخالف تصریح کرد: «حال پرسش من این است؛ آیا هوشمندسازی، از نظر شما، صرفاً به هوش مصنوعیهایی اطلاق میشود که اطلاعات را تبیین میکنند؟ یا میتوان پذیرفت که ابزارهای هوش مصنوعی میتوانند نقش کمککننده داشته باشند؟ شاید از نگاه شما، توانایی حل مسئله به این معناست که ذهن دانشجو را به انباری از دادهها و اطلاعات سوخته تبدیل کنیم یا او را به یک ماشین محاسباتی و عملکردی صرف فروبکاهیم. اگر منظور از توانایی حل مسئله چنین تعریفی باشد، بله، هوش مصنوعی این وضعیت را برچیده است، اما در واقعیت، ما با یک جابهجایی در تعریف مواجه هستیم. نباید رنج بیهوده برای رسیدن به پاسخ را با عمق اندیشه اشتباه بگیریم و نباید بیگاری ذهنی را معادل خلاقیت بدانیم. شاید خلاقیت در جهان امروز، تعریف تازهای پیدا کرده باشد؛ تعریفی که سطح آن را از کف به عرش میبرد، به این معنا که ما از «انسانِ فاعل» حمایت کنیم، نه صرفاً از انسانی که کارکردش به محاسبه و پردازش عددی محدود شده است.»
نماینده گروه موافق در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «ما وقتی از هوش مصنوعی استفاده میکنیم دادهها را خودمان تهیه کنیم یا اینکه ماشین بهجای ما تعریف و تولید معنا کند. اگر قرار باشد هوش مصنوعی خودش تعریفکننده باشد، نقش انسان به کجا میرسد؟ این نخستین نکته است.
نکته دوم اینکه ما صراحتاً گفتیم در شرایط کنونی کشورمان، استفاده درست از هوش مصنوعی صورت نمیگیرد. حال شما که خودتان در استدلالهایتان مدام به ایران ارجاع میدهید، چگونه به ما ایراد میگیرید که چرا درباره ایران صحبت میکنیم، آن هم در حالی که در متن گزاره حتی نام ایران نیامده است؟ وقتی تمام استنادات شما از وضعیت ایران گرفته شده و به شرایط جامعه ما اشاره دارد، از محدودیت فرصتها گرفته تا وضعیت نظام آموزشی و سایر مؤلفهها، انتظار من این است که دستکم چنین ایرادی را متوجه ما نکنید.»
وی افزود: «شما گفتید که هوش مصنوعی خلاقیت به خرج میدهد، اما شیوه این خلاقیت تغییر کرده است. در حالی که ما اساساً نیازی نداریم هوش مصنوعی خلاق باشد. حرف ما دقیقاً همین است چرا هوش مصنوعی باید بهجای من خلاقیت به خرج دهد؟ چرا خودِ من نباید خلاق باشم؟

نکته مهمتر، نحوه استفادهای است که اکنون در حال وقوع است؛ مسئلهای که شما به آن پاسخی ندادید. پرسش من روشن بود؛ چگونه از هوش مصنوعی استفاده میشود؟ واقعیت این است که فرایند تفکر در حال حذف شدن است؛ نه فقط در ایران، بلکه در همه جای دنیا. نتیجه این روند چیست؟ بحث «خساست شناختی»؛ یعنی من کمکم عادت میکنم که هوش مصنوعی کارهای سخت ذهنی مرا انجام دهد. ذهن من به این سمت میرود که این وظایف را همیشه به ابزار بسپارد. اینجاست که مسئله «اینرسی ذهنی» مطرح میشود. اینرسی ذهنی یعنی چه؟ یعنی اگر در حالت سکون باشی، تمایل داری در همان سکون بمانی؛ و اگر در حالت حرکت باشی، میخواهی همان روند حرکتی را ادامه دهی. وقتی ذهن من، بهویژه بخش خلاق آن، عادت میکند که ایده را یک ابزار یا عامل بیرونی تولید کند، دچار رکود میشود. پرسش نهایی من این است: آن بلایی که در این وضعیت بر سر ذهن من میآید، و آن تغییری که در روند تفکر من رخ میدهد، آیا تأثیر منفی بر ذهن من میگذارد یا نه؟»
نماینده گروه مخالف در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «حیف است زمانی را که میتوان از آن صرفهجویی کرد، صرفاً به این محدود کنیم که مثلاً برویم ظرف بشوییم. واقعاً حیف است که این صرفهجویی را فقط در چنین سطحی معنا کنیم. شما خودتان در صحبتهای دومتان اشاره کردید که با توانایی بالقوه هوش مصنوعی کاری ندارید و وقتی با توانایی بالقوه آن کاری نداریم، طبیعتاً از قابلیتها و کارکردهایی که میتواند برای افزایش خلاقیت داشته باشد نیز چشمپوشی کردهایم، همچنین گفتید که ایده را نباید از ابزار گرفت، در حالی که ابزار، انواع مختلفی دارد. برای اینکه من بتوانم در مسیر خودم پیشرفت کنم، ناگزیرم از ابزارهای گوناگون کمک بگیرم. این ابزارها پیشتر محدود به کتاب و کتابخانه بودند، سپس به اینترنت گسترش پیدا کردند و امروز میتوانیم هوش مصنوعی را نیز بهعنوان یکی از این ابزارها در نظر بگیریم.»
وی افزود: «اگر بخواهم بهعنوان یک راهکار درباره این گزاره توضیحی ارائه بدهم، به نظر من بسیار مهم است که هم اساتید و هم دانشجویان نسبت به چالشهای هوش مصنوعی آگاه باشند؛ هم از منظر چالشهایی که ایجاد میکند و هم از منظر نگرانیهای اخلاقی، حریم خصوصی و مسائل مشابه. این آگاهی میتواند برای ما بسیار کارساز باشد.
بهعنوان مثال، اگر من با اصول پرامپتنویسی یا به تعبیر فارسی آن، دستورنویسی برای هوش مصنوعی آشنا باشم، میتوانم بهمراتب بهتر از این ابزار استفاده کنم؛ بهگونهای که پاسخهایی که دریافت میکنم با پاسخهای دیگران یکسان نباشد و برای من خروجیهای منحصربهفرد تولید شود، بنابراین نحوه استفاده من از هوش مصنوعی میتواند نقش بسیار مهمی در گسترش ایدههایم داشته باشد و تعیین کند که چگونه میتوانم از آنها به بهترین شکل ممکن بهره ببرم و در نهایت، امیدوارم که با گذشت زمان و در دهها سال آینده، ابزارهای بهتر و پیشرفتهتری نیز پدید بیایند، اما کاش ابزار جای انسان را نگیرد. این خودِ انسان است که باید بتواند نحوه درست استفاده از ابزار را تشخیص دهد.»
در پایان با رأی هیئت داوران تیم (پژواک) بهعنوان برنده این مناظره انتخاب شد.
«به جای مذاکره با آژانس بینالمللی انرژی اتمی، جمهوری اسلامی ایران باید به آزمایش بمب اتمی حرکت کند.» عنوان گزارهای بود که دو تیم آذراندیش(بهعنوان موافق) و تیم رسا(بهعنوان مخالف) درباره آن مناظره کردند.
نماینده گروه موافق در طرح موضوع خود گفت: «این گزاره از دو بخش تشکیل شده است؛ بخش نخست، مسیر مذاکره با آژانس بینالمللی انرژی اتمی را مطرح میکند و بخش دوم، به حرکت بهسوی ایجاد بازدارندگی قاطع از طریق توانمندیهای راهبردی اشاره دارد.
بحث را از بخش اول گزاره آغاز میکنیم. ادعای ما این است که آژانس بینالمللی انرژی اتمی در عمل هیچگاه نقش مؤثری در تأمین منافع یا امنیت جمهوری اسلامی ایفا نکرده است. این ادعا را میتوان بهصورت عینی و تجربی بررسی کرد. نمونه روشن این مسئله، برجام است. در چارچوب برجام، ایران بالاترین سطح همکاری هستهای را پذیرفت؛ همکاریای که بهصورت مکرر و رسمی، بارها از سوی خودِ آژانس تأیید شد، اما پرسش اساسی اینجاست؛ این تأییدها چه دستاوردی برای ایران داشت؟ نه تحریمها بهصورت پایدار رفع شد، نه تهدیدها کاهش یافت و نه امنیت کشور تضمین گردید.»
وی افزود: «به تجربه جنگ دوازدهروزه میرسیم؛ جایی که این ناکارآمدیها از سطح دیپلماتیک فراتر رفت و وارد سطح امنیتی شد. برخی تأسیسات و مناطق هستهای ایران که تحت پادمان و نظارت رسمی آژانس قرار داشتند، هدف حمله مستقیم قرار گرفتند. این در حالی است که طبق قطعنامههای کنفرانس عمومی آژانس بینالمللی انرژی اتمی از جمله قطعنامه GC/RES/414 مصوب سال ۱۹۸۵ هرگونه حمله یا تهدید به حمله علیه تأسیسات هستهای که تحت نظارت آژانس فعالیت میکنند، بهعنوان نقض اصول حقوق بینالملل، منشور ملل متحد و اساسنامه آژانس محکوم شده است.
با این حال، پرسش من از دوستان این است؛ در عمل چه اتفاقی افتاد؟ آیا نهادهای بینالمللی اقدام مؤثری برای حفاظت حقوقی انجام دادند یا مانع حمله شدند؟ پاسخ روشن است. نتیجه منطقی این تجربهها نیز روشن است؛ وقتی همکاری کامل به تضمین امنیت منجر نمیشود، اعتماد به این نهادها بهعنوان ضامن امنیت، توجیه عقلانی ندارد.»
نماینده گروه موافق تصریح کرد: «از همینجا وارد بخش دوم گزاره میشویم: «جمهوری اسلامی بایستی بهسمت آزمایش بمب اتم حرکت کند.» این بخش، مکمل بخش اول گزاره است و از ضرورت قدرت بازدارندگی سخن میگوید. نظام بینالملل بر پایه توازن قدرت و بازدارندگی عمل میکند، نه صرفاً بر اساس تعهدات حقوقی یا تأیید سازمانهای بینالمللی. تاریخ روابط بینالملل نشان داده است که کشورهایی که توان هستهای دارند، حتی اگر در تعارض با قدرتهای بزرگ باشند، عملاً از تهدید مستقیم مصون میمانند.
برای این ادعا میتوان مثالهای عینی آورد. هند و پاکستان، با وجود جنگها و تنشهای متعدد، هیچگاه وارد جنگهای طولانی و پرتلفات نشدهاند. کره شمالی، با وجود فشارهای شدید بینالمللی، توانسته بقا و حاکمیت خود را حفظ کند. در مقابل، کشورهایی را داریم که بازدارندگی نداشتند یا برنامههای هستهای خود را کنار گذاشتند و نتایج آن را تجربه کردند. عراق، پس از پذیرش قطعنامههای بینالمللی و محدود کردن برنامه موشکی و هستهای خود در دهه ۹۰، مورد حمله و اشغال قرار گرفت. لیبی در ۲۰۰۳ برنامه هستهای و موشکی خود را کنار گذاشت و همه میدانیم چند سال بعد چه اتفاقی افتاد؛ حمله مستقیم ناتو به لیبی و در نهایت فروپاشی داخلی. این مقایسهها بهروشنی نشان میدهد که بازدارندگی، برای حفظ امنیت و استقلال کشور، امری ضروری است.»
نماینده تیم مخالف در طرح موضوع خود گفت: «من دوباره لازم میدانم که ابتدا گزاره را بخوانم، آن را تعریف کنم و سپس توضیح دهم که چرا موضع تیم ما در برابر این گزاره، موضعی مخالف است. گزاره میگوید: «بهجای مذاکره با آژانس بینالمللی انرژی اتمی، ایران باید به سمت آزمایش بمب اتمی حرکت کند.»
این گزاره از همان وهله اول، یک مسئله پیچیده و چندلایه را بهشدت سادهسازی میکند و آن را به یک انتخاب دوتایی و تقلیلیافته فرو میکاهد. گزاره بهشکلی بسیار قاطع و شتابزده بیان میشود؛ گویی امنیت ما، اقتصاد ما، جایگاه بینالمللی ما و آیندهی کشور، همگی با یک تصمیم واحد و قطعی حلوفصل میشوند: یا مذاکره، یا بمب. در حالی که مسائل بزرگ، معمولاً ساده نیستند. گاهی اوقات جذابیت ظاهری دارند، اما همین جذابیت نباید ما را از اصل مسئله غافل کند. اصل مسئله این نیست که کدام گزینه جذابتر به نظر میرسد؛ اصل مسئله این است که این تصمیم قرار است دقیقاً چه مشکلی را حل کند.

وی افزود: «اگر هدف ما اقتدار ملی است، باید بپرسیم آیا این مسیر واقعاً اقتدار میسازد یا هزینههای بیشتری بر کشور تحمیل میکند؟ اگر بحث رشد اقتصادی است، باید روشن شود این انتخاب چه نسبتی با رفاه مردم و ثبات اقتصادی دارد. اگر صحبت از بازدارندگی است، باید بررسی کرد که آیا این تصمیم امنیت اضافه میکند یا صرفاً سطح تنش و تهدید را بالا میبرد. و اگر هدف افزایش قدرت چانهزنی است، باید دید آیا این تصمیم واقعاً ابزار مذاکره بیشتری در اختیار ما قرار میدهد یا گزینههای دیگر را از دسترس خارج میکند. اختلاف ما با این گزاره دقیقاً در همین نقطه است؛ جایی که بهجای تحلیل پیامدها، با یک تصمیم غیرقابل بازگشت مواجه میشویم، بدون آنکه بهطور دقیق بررسی شود قرار است چه مسئلهای، با چه هزینهای و برای دستیابی به چه دستاوردی حل شود. به همین دلیل است که ما با این گزاره مخالفیم؛ نه از سر خوشبینی، بلکه براساس تحلیلی واقعبینانه از پیامدهای امنیتی، اقتصادی و راهبردی این تصمیم.»
نماینده گروه مخالف تصریح کرد: «برای ارزیابی این گزاره، من به چهار محور اساسی اشاره میکنم؛ چهار سؤالی که هر تصمیم کلان ملی باید بتواند به آنها پاسخ دهد. محور اول، امنیت ملی است. سؤال ما این نیست که آیا بمب اتم قدرت دارد یا نه؛ سؤال این است که آیا این قدرت، سطح تهدیدات علیه کشور را کاهش میدهد یا افزایش میدهد؟ و آیا این اقدام به بازدارندگی پایدار منجر میشود یا کشور را وارد فضایی میکند که فشار، تنش و احتمال درگیری در آن بیشتر است؟
محور دوم، امنیت منطقهای و واکنش محیط پیرامونی است. اقدام ایران مستقیماً بر محاسبات امنیتی همسایگان تأثیر میگذارد. باید بررسی کرد که آیا حرکت به سمت بمب، منطقه را آرامتر میکند یا زنجیرهای از واکنشها و رقابتهای تسلیحاتی را به راه میاندازد.
محور سوم، جایگاه حقوقی و بینالمللی ایران است. این تصمیم صرفاً یک اقدام فنی یا نظامی نیست؛ بلکه تصمیمی است که نوع نگاه جهان به کشور ما را تغییر میدهد. سؤال این است که آیا چنین اقدامی ایران را به کشوری با آزادی عمل بیشتر در صحنهی جهانی تبدیل میکند یا بالعکس؟
محور چهارم، عقلانیت راهبردی تصمیم است؛ یعنی اینکه آیا این مسیر، دست ایران را در آینده بازتر میگذارد یا گزینههای بعدی را محدودتر میکند. ما معتقدیم وقتی این گزاره را با این چهار محور اساسی بسنجیم، بهروشنی آشکار میشود که آزمایش بمب اتم نه یک راهحل جامع، بلکه انتخابی پرریسک است که هزینههای آن از منافعش بیشتر خواهد بود، همچنین باید پرسید آیا رسیدن به بمب اتم، ابزارهای سیاست خارجی و دیپلماسی ما را تقویت میکند یا امکان مانور در مراحل بعدی را کاهش میدهد.
در نهایت، سؤال من از تیم مقابل این است که با توجه به پیچیدگی این تصمیم و پیامدهای متعدد آن، میتوانید توضیح دهید که چرا بمب اتم گزینهای مطمئنتر از مذاکره است؟»
نماینده گروه موافق در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «دکترین نظامیِ حاکم بر اسرائیل بهصراحت تعیین کرده است که هیچ کشوری در محدوده پیرامونی این رژیم نباید به فناوری هستهای بومی دست پیدا کند. نمونههای تاریخی آن نیز روشن است؛ عراق قصد چنین اقدامی را داشت و با حمله مواجه شد، سوریه نیز به همین سرنوشت دچار شد و ایران هم در همین چارچوب تعریف میشود. ما میگوییم اگر کشوری به آن نقطه برسد، یا وارد وضعیت ابهام هستهای میشود یا به سمت آزمایش بمب هستهای حرکت میکند؛ همان مسیری که پاکستان طی کرد. سؤال ما این است که چرا در این تحلیلها، مثال پاکستان مطرح نمیشود؟ چرا چین گفته نمیشود؟ چرا به سایر عوامل و نمونهها اشارهای نمیشود؟
وی افزود: «آلبرت انیشتین جمله بسیار مشهوری دارد که میگوید: «من نمیدانم جنگ جهانی بعدی با چه ابزارهایی انجام خواهد شد، اما جنگ جهانی پس از آن حتماً با ابزارهای بدوی خواهد بود.» یکی از برداشتها از این جمله این است که در جنگ جهانیِ پیشِ رو، آنقدر ابزارهای نظامی از جمله بمب اتم پیشرفت میکنند که اساساً امکان حمله مستقیم میان کشورها از بین میرود و کشورها ناگزیر به مذاکره میشوند؛ یعنی بازدارندگی بهطور خودکار شکل میگیرد، همچنین نوآم چامسکی، زمانی که همین اواخر و پیش از آغاز جنگ از او پرسیدند ایرانِ هستهای اسرائیل و آمریکا را تهدید کرده و باید با آن چه کرد، پاسخ داد: «ایران فقط تهدید کرده، اما شما عمل کردهاید. اسرائیل و آمریکا همان چیزی را که ایران صرفاً در سطح کلام مطرح کرده، در عمل اجرا کردهاند، بنابراین مقصر، کشوری مانند ایران نیست.» بهعلاوه، در مقالهای از آقای باز در ۲۰۱۱ با عنوان «چرا ایران باید به بمب هستهای دست یابد»، عوامل امنیتی و اقتصادی بهصورت پلههای اولویتبندیشده بررسی شدهاند. در این تحلیل تأکید میشود که امنیت، پله نخست است و پس از آن میتوان به اقتصاد پرداخت و اینکه ایران عملاً از سوی فشارهای بیرونی به سمت بمب هستهای سوق داده میشود و در نهایت نکته پایانی ما از مذاکرات ناموفق سخن گفتند و از آن مسیر به اینجا رسیدند، اما هیچ پیشنهادی ارائه ندادند که بالاخره چگونه باید مذاکره کرد تا به نتیجه رسید. اگر مذاکره گزینه جایگزین است، باید توضیح داده شود این مذاکره با چه سازوکار، چه ابزار و چه تضمینی قرار است به نتیجه برسد.»
نماینده گروه مخالف در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «شرایط پاکستان را با شرایط ما مقایسه نکنید. گفته میشود پاکستان بمب اتمی خود را آزمایش کرد و پس از آن آمریکا با این کشور وارد مذاکره شد، اما واقعیت این است که آمریکا با ما مذاکره نمیکند. موضع آمریکا روشن است؛ غنیسازی باید به صفر درصد برسد. آنچه آنها میپذیرند، نه برنامهی هستهای ما، بلکه خلع کامل آن است. چین را نیز با ما مقایسه نکنید. چین عضو معاهده انپیتی است و یکی از پنج کشوری است که بهطور رسمی دارای کلاهک هستهایاند، اما متعهد شدهایم که به سمت کلاهک هستهای نرویم، بنابراین این مقایسهها از اساس نادرست است.
وی افزود: «دوستان دائماً از ایجاد بازدارندگی سخن میگویند. حرف من این است که ما اساساً نمیتوانیم به آن نقطه برسیم. توان فنی رسیدن به آن را نداریم یا اجازه رسیدن به آن نقطه به ما داده نمیشود. این پرسش بارها مطرح شد، اما پاسخی به آن داده نشد. حتی جنگ ۱۲روزه نیز پاسخی برای این مسئله ارائه نکرد، ما از رشد اقتصادی گفتیم، از پایههای اقتصاد ملی گفتیم و از این گفتیم که اگر به سمت بمب اتم حرکت کنیم، در مجامع بینالمللی دیگر حرفی برای گفتن نخواهیم داشت و جهانی را در برابر خود قرار خواهیم داد. دوستان تاریخ را قاضی قرار دادند. ما کشورهایی را مثال زدیم که نهتنها به بمب اتم نرسیدند، بلکه صرفاً گامی در مسیر آن برداشتند و همان گام کافی بود تا بازدارندگی خود را از دست بدهند. با این حال، باز هم از بازدارندگی قاطع صحبت شد.
نماینده گروه مخالف تصریح کرد: «ما نفس مذاکره را امری مطلوب و منطقی دانستیم. درباره مذاکره با آژانس، دوستان گفتند که این مسیر برای ما ضرر داشته است. فرض میگیرم و حتی از موضع تیم شما میگویم؛ باشد، ضرر داشته، اما به این سؤال پاسخ داده نشد که آیا ضررهای مذاکره با آژانس بیشتر است یا ضررهای حرکت به سمت بمب اتم؟ دادههای اقتصادی مطرح کردم و مواد مشخصی را بیان کردم که اگر به سمت بمب اتم برویم، چه اتفاقی خواهد افتاد. در نهایت میخواهم اعلام کنم که این یک امر عقلانی است؛ هیچ کشوری نمیپذیرد که علیه خود، جنگ شکل بگیرد. کنار گذاشتن مذاکره بهنفع آزمایش بمب اتم، شبیه فروختن خانه و تمام داراییها برای خرید یک شمشیر طلایی است؛ اقدامی که نهتنها امنیت نمیآورد، بلکه هم قحطی را افزایش میدهد و هم دزدی را.»
در پایان با رأی هیئت داوران تیم (رسا) بهعنوان برنده این مناظره انتخاب شد.
«انتخاب رؤسای دانشگاه با فرایند شفاف و مشارکت هیئت علمی، کیفیت مدیریت دانشگاه را بهبود میدهد.» عنوان گزارهای بود که دو تیم سرو(بهعنوان موافق) و تیم پارادوکس(بهعنوان مخالف) درباره آن مناظره کردند.
نماینده گروه موافق در طرح موضوع خود گفت: «در ۲۰۱۹، سازمان همکاری و توسعهی اقتصادی(OECD) در گزارش «Higher Education Governance» و در بررسی ۱۵۷ دانشگاه در ۳۵ کشور عضو این سازمان بیان میکند که اکثر دانشگاههای رتبه یک تا ۱۰۰ جهان، رؤسای خود را با مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم هیئت علمی انتخاب میکنند. این آمار نشان میدهد که این موضوع یک اتفاق تصادفی نیست، بلکه یک ضرورت علمی و نهادی است.برای روشنتر شدن بحث، اجازه بدهید واژههای کلیدی گزاره را یکبار با هم بررسی کنیم. واژه اول «انتخاب» است، نه «انتصاب». انتخاب، یک فرایند است؛ فرایندی بسیار مهم و کلیدی برای دانشگاه که در آن افراد و نهادهای مؤثر نقش دارند.

واژه بعدی «رؤسای دانشگاهها»ست. رئیس دانشگاه بالاترین مقام اجرایی دانشگاه و مسئول اصلی تصمیمگیریها و سیاستگذاریهای آن است.
واژه بعد «هیئت علمی» است؛ بدنه علمی دانشگاه که از نظر علمی در بالاترین سطوح قرار دارد، شامل استادان و اعضایی که براساس معیارهای علمی ارتقا یافتهاند و شاید مهمترین واژه گزاره، «فرایند شفاف» باشد. شفافیت یک اصل اخلاقی است و محدود به این گزاره هم نیست. در همهجا، شفافیت عامل اصلی زدودن فساد است. شفافیت یعنی دسترسی آزاد به اطلاعات و روشن بودن مسیری که یک تصمیم طی میکند.»
وی افزود: «مشارکت هیئت علمی نیز به معنای نقش واقعی آنهاست؛ نه به شکلی که امروز وجود دارد، جایی که مشورتها غیررسمی است و صرفاً به پیشنهاد دادن چند استاد یا فرد شایسته محدود میشود. همانطور که گفته شد، شفافیت و مشارکت اساتید و هیئت علمی از اصول پذیرفتهشده و غیرقابل انکار در سطح بینالمللی است. با توجه به این موارد، این گزاره بر ستونهای محکمی استوار است. چرا؟ چون وقتی از مشارکت هیئت علمی در انتخاب رؤسای دانشگاه صحبت میشود، در واقع بر اصل مهم «مشروعیت سازمانی» تأکید میشود. فردی که قرار است رئیس دانشگاه باشد، چگونه میتواند بدون پذیرش اساتید و اعضای هیئت علمی یا بدون آنکه آنها در انتخابش نقشی داشته باشند، مدیریت مؤثری اعمال کند؟ وقتی کسی او را انتخاب نکرده و مشروعیتش را نپذیرفته، چگونه قرار است از دانش و ظرفیت بدنهی علمی استفاده شود؟ اصل مهم دیگر، «حاکمیت مشارکتی» است؛ یعنی اینکه افراد در تصمیمگیریها نقش داشته باشند. به تعبیر جان هنری نیومن، «دانشگاه، جمهور عالمانه است». خود واژه «جمهور» بر نظر دادن افراد، بر خودگردانی و بر تصمیمگیری جمعی تأکید دارد. دانشگاه قلمرو پادشاهی وزارت علوم نیست که وزیر پیشنهاد بدهد، شورای عالی انقلاب فرهنگی تعیین کند و این روند بهگونهای پیش برود که از مشروعیت کافی برخوردار نباشد؛ مشروعیتی که صرفاً جایگاهی باشد، نه رویهای.
در چنین حالتی، رئیس دانشگاه نمیگوید «من رئیسم و کار میکنم چون مرا منصوب کردهاند»، بلکه میگوید «من رئیسم و کار میکنم چون شایستگی این جایگاه را داشتهام و براساس یک روند درست و مشروع انتخاب شدهام».
نماینده گروه مخالف در طرح موضوع خود گفت: «من لازم میدانم در ابتدای این گزارش، یک بحث را بهدرستی و با دقت باز کنم. اجازه بدهید یکبار دیگر گزاره را با هم مرور کنیم؛
«انتخاب رؤسای دانشگاهها با فرایندی شفاف و با مشارکت هیئت علمی، کیفیت مدیریت دانشگاه را بهبود میدهد.»
اولین و مهمترین نکتهای که در مواجهه با این گزاره مطرح میشود، تعریف عملیاتی آن است. ببینید، وقتی ما با یک گزاره روبهرو میشویم، پیش از آنکه بخواهیم از آن دفاع کنیم یا با آن مخالفت کنیم، باید بدانیم آیا این گزاره یک تعریف مشخص و واحد دارد یا چند تعریف متفاوت. اگر گزاره مبهم باشد و امکان برداشتهای مختلف از آن وجود داشته باشد، آنوقت شما نمیدانید دقیقاً از چه چیزی دفاع میکنید؛ از یک مفهوم مشخص، یا از برداشتهای ذهنی و پراکنده. مسئلهی اصلی ما دقیقاً همینجاست.»
وی افزود: «اولین واژه کلیدی در این گزاره، «مشارکت» است؛ مشارکت هیئت علمی. آیا گزاره آمده و یک تعریف واحد از این مشارکت ارائه داده است؟ صرفاً گفته شده «مشارکت هیئت علمی». اگر به نظریههایی مانند «نردبان مشارکت» مراجعه کنیم، بهصراحت گفته میشود که مشارکت بدون تعیین میزان قدرت، مفهومی مبهم و ناکارآمد است. در این گزاره، میزان مشارکت و سطح قدرتی که این مشارکت دربرمیگیرد، مشخص نشده است، بنابراین پرسش این است که مشارکت دقیقاً به چه معناست؟ آیا قرار است هیئت علمی صرفاً حق رأی داشته باشد؟ یا علاوه بر حق رأی، نقش مشورتی هم ایفا کند؟ کدامیک از این حالتها مدنظر است؟ این موضوع روشن نشده و همین ابهام باعث میشود بتوان از مشارکت هیئت علمی، دو برداشت متفاوت داشت؛ برداشتهایی که میتوانند دو موضع و دو جناح کاملاً متفاوت را شکل دهند.»
نماینده گروه مخالف تصریح کرد: «از سوی دیگر، ما با عبارت «کیفیت مدیریت دانشگاه» مواجه هستیم. نخستین سؤال این است که کیفیت مدیریت دانشگاه از منظر چه کسانی سنجیده میشود؟ دانشجویان؟ اساتید؟ کارکنان و خدمه؟ این نکته بسیار مهم است که گزاره مشخص کند از نگاه کدام گروه صحبت میکند. افزون بر این، خودِ مدیریت دانشگاه یک مفهوم چندوجهی و چندبعدی است؛ از مدیریت مالی گرفته تا مدیریت راهبردی، رتبهبندی علمی دانشگاه و سایر بخشها. مدیریت دانشگاه بیش از آنکه یک وضعیت ثابت باشد، یک فرایند اجرایی پیچیده است.
وقتی با دقت به گزاره نگاه میکنیم، میبینیم که مشخص نیست مشارکت هیئت علمی دقیقاً به چه شکلی است؛ آیا حقرأیمحور است یا صرفاً مشورتمحور؟ و پس از آن، این پرسش مطرح میشود که این مشارکت قرار است کدام بخش از مدیریت دانشگاه را بهبود ببخشد. آیا در همهی بخشهای مدیریت دانشگاه، مشارکت هیئت علمی لزوماً منجر به بهبود میشود؟ این سؤال، سؤالی اساسی و بسیار مهم است، بنابراین در همان دقایق ابتدایی بحث، خواهش من این است که بتوانید یک تعریف واحد، روشن و دقیق از این گزاره ارائه دهید؛ تعریفی که بهگونهای باشد که نتوان هم از مشارکت، برداشت حقرأی داشت و هم برداشت صرفاً مشورتی. چرا این را میگویم؟ چون تنها در این صورت است که مشخص میشود گزاره دقیقاً روی چه موضوعی و روی کدام بخش از مدیریت دانشگاه تمرکز کرده است.
اگر قرار باشد گزاره بهصورت کلی به این موضوع نگاه کند، باید کارکردها را مشخص کند؛ اینکه در چه مواردی مشارکت مشورتمحور است، در چه مواردی حقرأیمحور است و هرکدام چه مزایا و معایبی دارند. چراکه مشارکت، بهطور مطلق و در همهی شرایط، الزاماً منجر به بهبود نمیشود.»
وی افزود: «پس اولین گام این است که بتوانید گزاره را بهصورت واحد، کامل و جامع تعریف کنید. اگر این کار بهدرستی و با دقت انجام شود، آنوقت میتوان از موضع موافق دفاع کرد، اما اگر گزاره بهدرستی تعریف نشود، برداشتهای متنوع و بعضاً متناقض شکل میگیرد و در آن صورت نه میتوان گفت شما درست میگویید و نه میتوان گفت گزاره درست است؛ چون گزاره مبهم است، بنابراین نخستین کار این است که دقیقاً روشن کنید مشارکت هیئت علمی یعنی چه؛ حق رأی یا مشورت؟ و از سوی دیگر، مدیریت دانشگاه دقیقاً به کدام بخش اشاره دارد.»
نماینده گروه موافق در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «دانشگاه یک نهاد علمی است و هیئت علمی جزئی جداییناپذیر از دانشگاه بهشمار میآید، بنابراین مدیریت دانشگاه وظیفه دارد در برابر هیئت علمی نیز پاسخگو باشد. حالا از شما میخواهم یک تصویر در ذهن خود بسازید: اگر در ۱۰ سال آینده همین مسیر را ادامه دهیم؛ مسیری که در آن رئیس دانشگاه بدون مشارکت هیئت علمی انتخاب میشود، چه اتفاقی میافتد؟
ما با تغییرات مدیریتیِ بحرانزا روبهرو خواهیم بود، اساتید احساس بیگانگی میکنند، جایگاه دانشگاهها در رتبهبندیهای جهانی هر روز نهتنها بهبود پیدا نمیکند، بلکه عقبتر میرود و نخبگان ما نیز مهاجرت میکنند، اما اگر یک تحول جسورانه رخ دهد و رئیس دانشگاه با مشارکت هیئت علمی انتخاب شود، چه خواهد شد؟
در این حالت، اساتید نظر میدهند، رئیس منتخب از دل جامعه دانشگاهی بیرون میآید، احساس مسئولیت افزایش پیدا میکند، همکاری تقویت میشود و در نتیجه میتوان به دستاوردهای بسیار بهتری رسید. دانشگاه پویا میشود و به فضایی رقابتی و زنده تبدیل میگردد؛ فضایی که میتواند نخبگان را حفظ کند و حالا انتخاب با ماست؛ ما کدام آینده را میخواهیم؟ اساتید خودشان در اینجا حضور دارند و درک میکنند که دانشگاه یک جامعه دانشی است. آنها تجربه کردهاند که وقتی صدایشان شنیده نمیشود چه احساسی به آنها دست میدهد و دیدهاند که وقتی مدیریت کارآمدی در دانشگاه وجود دارد، کیفیت چگونه افزایش پیدا میکند.»

وی افزود: «دانشگاه، قلب تمدن است؛ و قلب زمانی سالم میماند که همه بخشهای آن با یکدیگر هماهنگ باشند. شفافیت و مشارکت، همان عناصری هستند که این هماهنگی را میسازند. ما امروز نهفقط از یک گزاره دفاع کردیم، بلکه از آینده دانشگاههای ایران دفاع کردیم؛ از حق اساتید، از کیفیت علم و از هویت دانشگاه و در جمله پایانی باید گفت اگر دانشگاه نتواند با مشارکت اعضای خود اداره شود، چگونه میتواند به جامعهای دموکراتیک تبدیل شود و اساساً چگونه میتواند دموکراسی را به جامعه بیاموزد؟»
نماینده گروه مخالف در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «چرا فقط از ایران مثال میزنیم؟ ما نگفتیم در کجای این گزاره باید صرفاً درباره ایران صحبت کنیم. لازم است کمی زاویه دیدمان را گستردهتر کنیم.
نکته دوم؛ همگروهی بنده درباره «کیفیت» صحبت کرد و گفت چه افرادی در آن دخیلاند. من مشخص میکنم چه عواملی در کیفیت مدیریت دانشگاه نقش دارند. عوامل مالی مطرح است، عوامل علمی مطرح است، عوامل زیرساختی مطرح است و عوامل راهبردی نیز اهمیت دارد؛ مانند مدیریت منابع، ارتقای جایگاه دانشگاه، مدیریت منابع انسانی و تجاریسازی. هرکدام از اینها شاخههای متفاوتی از مدیریتاند و مدیریت زمانی پیشرفت میکند و بهبود مییابد که همه این عوامل در کنار یکدیگر حرکت کنند. این یک نکته، اما بحث من چیست؟ فرض کنید فردی، فارغ از اینکه با سازوکار انتخابی یا انتصابی به ریاست دانشگاه رسیده باشد، پس از چهار سال مدیریت، قرار است عملکردش ارزیابی شود. فرض کنید زمانی که این فرد مسئولیت را بر عهده گرفته، مسئلهی اصلی دانشگاه زیرساخت بوده است. او تمام تمرکز خود را بر زیرساخت گذاشته، آن را بهطور قابلتوجهی هم بهبود داده، اما در همان دوره، رتبه علمی دانشگاه بهشدت کاهش پیدا کرده است. حالا وقتی میخواهیم عملکرد مدیریتی او را بسنجیم، باید بگوییم مدیریت بهبود پیدا کرده یا نه؟ کمی روی این سؤال فکر کنید.»
وی افزود: «مورد بعدی این است که ما گفتیم گزاره کلی و در نتیجه مبهم است. حالا از همین کلیبودن که خودتان به آن اشاره کردید صحبت میکنم. آیا صرفاً انتخابی بودنِ رئیس دانشگاه باعث بهبود مدیریت میشود؟ یا اینکه باید سیاستهایی توسط شورا و هیئت علمی تدوین شود تا براساس آن سیاستها، به اهداف تعیینشده دست پیدا کنیم؟ من دوباره تأکید میکنم ما منکر این نیستیم که مشارکت هیئت علمی نباید وجود داشته باشد؛ اتفاقاً در ایران هم نوعی از مشارکت وجود دارد، اما مسئله این است که افراد حاضر در این فرایند، خبره نیستند و توسط دولت انتخاب میشوند و همین باعث میشود این مشارکت کارکرد واقعی خود را از دست بدهد، بنابراین این مدل رد میشود. ما باید مانند کشورهای پیشرفته عمل کنیم؛ مانند کشورهایی که دانشگاههایشان در تراز اول دنیا قرار دارند. آنها را الگوی خود قرار دادهایم، نه کشورهای دیگر را و اگر بخواهم در پایان، بهترین صورتبندی از این گزاره را بهطور کلی بیان کنم، میگویم «کیفیت تعدیل و اجرای سیاستهای مدیریتی رؤسا، همراه با شفافیت در اعلام نتایج، کیفیت مدیریت دانشگاه را بهبود میبخشد و بهعلاوه، موجب تحول میشود.»
در پایان با رأی هیئت داوران تیم (پارادوکس) بهعنوان برنده این مناظره انتخاب شد.
«مقابله با تغییر اقلیم برای ایران، مهمتر از رشد اقتصادی است. عنوان گزارهای بود که دو تیم ابناءالدلیل بهعنوان(گروه موافق) و تیم سین بهعنوان(گروه مخالف) درباره آن مناظره کردند.»
نماینده گروه موافق در طرح موضوع خود گفت: «من یک شیرازیام و امروز اینجا در خدمت شما ایستادهام. ما یک رودخانهای داشتیم به نام خرمرود یا هفتآروم که آرامآرام در طی قرنها جاری شد. این رودخانه ما، امروز تبدیل به مهار لویی شده که متأسفانه خشک شده است. امروز نگرانم برای زایندهرود، زایندهرودی که در حال خشکشدن است و ما داریم سیلی طبیعت را میکشیم. سیلی طبیعت به چه معناست؟ به معنای بحرانهای طبیعی، به معنای نبود آب، به معنای خشکشدن دریاچهها و رودخانهها، به معنای فرونشست زمینها و آلودهشدن هوا. این یعنی هوای آلودهای که کودکان در مسیر مدرسه استنشاق میکنند. اینجا هستیم تا دفاع کنیم که مقابله با تغییرات اقلیمی برای ایران مهمتر از رشد اقتصادی است.»
وی افزود: «ما اینجا هستیم تا از حق طبیعی آیندگانمان حفاظت کنیم. کلیدواژههایی دارد که میخواهم آنها را برای شما تعریف کنم تا ابهامی پیش نیاید. براساس منابع IPCC یا هیئت بینالمللی تغییرات اقلیمی، تغییر اقلیمی به معنای تغییر در ویژگیهای نسبتاً پایدار جو در یک منطقه است که مدتها ثابت بوده و اکنون دچار تغییر شده است، همچنین رشد اقتصادی طبق تعریف بانک جهانی همان تولید ناخالص داخلی(GDP) است که بدون توجه به استهلاک منابع طبیعی مطرح میشود. امروزه تغییرات اقلیمی در ایران بهصورت بحرانهایی خود را نشان میدهند. ما چگونه میتوانیم با این بحرانها مقابله کنیم؟ با دو روش؛ یکی کاهش انتشار کربن و دیگری سازگاری. این یعنی مدیریت آب بهگونهای که دیگر شاهد خشکشدن رودخانهها نباشیم و قطعی آب نداشته باشیم، همچنین به معنای مدیریت آلودگی هوا است تا کودکانمان مجبور نباشند در هوای آلوده به مدرسه بروند. بیابانزایی و خشکشدن تالابها و دریاچهها، مانند دریاچه ارومیه، مهار لویی و گاوخونی، نیز دیگر نباید رخ دهد. اقتصاددانان ما سالها با نمودارهای عرضه و تقاضا و مفاهیم بنگاه و خانوار، ما را فریب دادند. آنها به ما نگفتند که قرار است مثل یک دستگاه گوارش منابع را مصرف کنیم و زباله تولید کنیم، بدون اینکه این زبالهها قابلبازیافت باشند. حالا دیگر وقت آن رسیده که فهمیده ما مانند فضانوردانی در سیارهای زندگی میکنیم که باید مراقب مصرف منابعمان باشیم تا این منابع برای نسلهای آینده باقی بمانند. سؤال اصلی این است که رشد اقتصادی قرار است به چه قیمتی حاصل شود؟ در کشوری خشک و نیمهخشک مانند ایران که سالانه ۳۱۰۰ نفر به دلیل آلودگی هوا جان خود را از دست میدهند، آیا این رشد اقتصادی باید به بهای مرگ و بیماریها و نابودی منابع طبیعی و اکوسیستمها باشد؟ چگونه میتوان در کشوری که در کمربند آسیبپذیری اقلیمی قرار دارد، بدون درنظرگرفتن تغییرات اقلیمی، رشد اقتصادی ایجاد کرد؟ رشد اقتصادی نباید با نابودی محیطزیست معکوس شود. بدون زمین سالم و منابع طبیعی، رشد اقتصادی معنایی ندارد. سؤال این است که آیا رشد اقتصادی به بهای ازبینرفتن نسلها، فرونشستها، فرسایش خاک و کاهش کیفیت آبها باید تعریف شود؟ در نهایت ما در حال حاضر رشد اقتصادی داریم، شاید بیشتر از برخی کشورهای پیشرفته، اما آنچه که از دست میدهیم، اقلیم چهارفصل زیبای کشورمان است که بهسرعت در حال تغییر است. آنچه که از دست میدهیم، بیش از رشد اقتصادی است؛ آنچه از دست میدهیم، ایران چهارفصلی است که در آن زندگی میکنیم.»
نماینده تیم مخالف در طرح موضوع خود گفت: «مقابله با تغییر اقلیم و رشد اقتصادی دو مسئله بهشدت به هم پیوستهاند که نباید بهصورت دوگانهای کاذب مقابل یکدیگر قرار گیرند. تغییرات اقلیمی به دلیل فعالیتهای انسانی باعث تغییرات در الگوهای اقلیمی شده که ترکیب جو زمین را تغییر میدهد، اما رشد اقتصادی، به معنای افزایش تولید کالاها و خدمات نهایی در یک کشور است و از طریق معیارهایی همچون تولید ناخالص ملی (GDP) سنجیده میشود. در واقع، ایران بدون رشد اقتصادی پایدار نمیتواند به طور مؤثر با تغییر اقلیم مقابله کند؛ زیرا برای مقابله با بحرانهای اقلیمی نیاز به منابع مالی قابلتوجهی است که تنها از طریق رشد اقتصادی میتوان به آنها دستیافت. در حال حاضر، ایران با مشکلات اقتصادی شدیدی روبهرو است؛ خطفقر به ۴۰ میلیون تومان رسیده و بیش از ۳۰ میلیون نفر در فقر زندگی میکنند. تورم بالا و بیارزش شدن ریال از دیگر مشکلات اقتصادی کشور است که منابع مالی را محدود میکند. در چنین شرایطی، اگر تمام منابع کشور صرف مقابله با تغییر اقلیم شود، احتمالاً نهتنها مشکلات اقتصادی حل نمیشود، بلکه ممکن است اقتصاد کشور دچار فروپاشی شود، بنابراین بهجای ایجاد دوگانه میان مقابله با تغییر اقلیم و رشد اقتصادی، باید به هر دو بهصورت همزمان توجه کرد.»
وی افزود: «سوءمدیریت در ایران، بیشتر از تغییرات اقلیمی جهانی، باعث بحرانهای محیط زیستی در کشور شده است. برای مثال، برداشت بیش از حد آب از منابع طبیعی، سدسازی بیرویه و الگوی کشت غلط، همگی تصمیماتی هستند که در نتیجه نبود مدیریت صحیح اتخاذ شدهاند. قیمتگذاری انرژی در ایران باعث ایجاد ناکارآمدیهایی شده که اثرات منفی بر محیطزیست دارد. در این شرایط، بدون اصلاحات اقتصادی و بهبود رشد اقتصادی، سیاستهای مقابله با تغییر اقلیم ممکن است به طور مؤثر اجرا نشوند. در نهایت، چالش اصلی ایران نبود رشد اقتصادی است که باعث بروز مشکلات مدیریتی و تصمیمگیریهای غلط میشود. برای مقابله مؤثر با تغییر اقلیم، ایران باید به اصلاحات اقتصادی پرداخته و به دنبال افزایش بهرهوری و بهبود درآمد مردم باشد. درصورتیکه این اصلاحات بهدرستی انجام شود، میتوان بهتدریج از ظرفیتهای مالی برای مقابله با بحرانهای محیط زیستی بهره برد. در غیر این صورت، سیاستها و برنامههای زیستمحیطی با مشکلات اجرایی زیادی مواجه خواهند شد و ممکن است به نتیجه مطلوب نرسند.»
نماینده گروه موافق در جمعبندی موضع گروه خود گفت: ما براساس ورود قانون دوم ترمودینامیک(آنتروپی) به اقتصاد توسط نیکولاس ژوراس روگن به این نتیجه رسیدیم که تکنولوژی نمیتواند همه مشکلات را حل کند و اقتصاد یک جاده یکطرفه است نه یکچرخه جادویی. برای رشد اقتصادی، منابع باارزشمان را مصرف میکنیم و زباله و آلاینده ایجاد میکنیم. در اینجا صحبت از رشد اقتصادی است، اما تغییرات اقلیمی که از پیامدهای مستقیم این نوع رشد است، در گزارشهای بسیاری از مدیران به طور کامل موردتوجه قرار نمیگیرد. در بحث فقر، پاسخ ما این است که باید تکلیف منابع موجود را روشن کنیم. وقتی پولهای موجود درست مدیریت شوند، بسیاری از مشکلات حل میشود. گروههای مقابل وعده دادهاند که ابتدا پولدار شویم و سپس ایران را نجات دهیم، اما ما باتکیهبر علم و واقعیت ثابت کردهایم که این وعده یک قمار بازنده است.»
وی افزود: «ما دو حقیقت بیجواب را روی میز گذاشتهایم؛برگشتناپذیری؛ وقتی دشتهای ما دچار فرونشست میشوند، هیچ مقدار پول نمیتواند زمین مرده را زنده کند. این حقیقتی است که باید از آن آگاه باشیم و امنیت ملی؛ اگر اصرار بر اقتصاد آب و برق داشته باشیم، مرزهای کشور خشک شده، مهاجرتهای میلیونی رخ خواهد داد و امنیت ملی ما به خطر میافتد. در چنین شرایطی، ما بقا و ایران را انتخاب میکنیم. این به این معناست که حفظ کشور و سلامت مردم اولویت اصلی ماست و پس از آن باید به دنبال رشد اقتصادی پایدار باشیم. رسیدن به رشد اقتصادی در چارچوبی که به منابع طبیعی آسیب نرساند، تنها در صورتی ممکن است که ابتدا بقا و سلامت کشور و مردم را تأمین کنیم.»
نماینده تیم مخالف در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «مقابله با تغییرات اقلیمی مهمتر از رشد اقتصادی نیست. باید تأکید کنیم که نبود توجه به رشد اقتصادی، خطراتی جدی برای فروپاشی اقتصادی و اجتماعی به همراه خواهد داشت. کشوری که با تورم ۴۵ درصدی و بیثباتی اقتصادی روبهرو است، ظرفیت اجرای سیاستهای پرهزینه اقلیمی را ندارد. در این زمینه، به تجربیات جهانی اشاره کردیم؛ کشورهای پیشرفتهای مانند ژاپن، آلمان و دیگر کشورها زمانی به سیاستهای اقلیمی جدی پرداختند که از نظر اقتصادی به رشد پایدار و ثبات رسیده بودند. هیچ کشوری در شرایط رکود و بیثباتی اقتصادی نتوانسته است الگوی موفقی در حوزه اقلیم ارائه دهد. مهم است که بدانیم مقابله با تغییرات اقلیمی بدون سرمایهگذاری مالی و سرمایه اجتماعی امکانپذیر نیست. اصلاحات در بخشهای آب، انرژی و صنعت هزینهبر است و بدون رشد اقتصادی این هزینهها نهتنها تأمین نخواهند شد، بلکه فشار آنها مستقیماً بر قشر ضعیف جامعه خواهد افتاد، همچنین بخش بزرگی از بحرانهای زیستمحیطی در ایران، ریشه در مشکلات اقتصادی و مدیریتی دارد. در اقتصاد بدون رشد، مدیریت نادرست نه یک انتخاب، بلکه یک اجبار است. در نهایت، اولویتدادن به سیاستهای اقلیمی بدون توجه به حل مشکلات رشد اقتصادی، نهتنها به اقتصاد کمک نخواهد کرد، بلکه مشکلات زیستمحیطی را تشدید خواهد کرد. رشد اقتصادی، دست سیاستگذاران را برای اتخاذ تصمیمات بلندمدت و سیاستهای پایدار باز میکند، بنابراین برای ایران امروز، رشد اقتصادی نهتنها دشمن تغییرات اقلیمی نیست، بلکه شرط اصلی برای موفقیت هر سیاست اقلیمی است. ازاینرو، از تمامی گروهها خواسته میشود که درک صحیحی از این مسائل داشته و برای تحقق اهداف مشترک تلاش کنند.»
در پایان با رأی هیئت داوران تیم ابناءالدلیل بهعنوان برنده این مناظره انتخاب شد.
«عدم همترازی سیاست صنعتی و مهارتی، بیکاری ساختاری فارغالتحصیلان را تشدید کرده است»، عنوان گزارهای بود که دو تیم هما( گروه موافق) و تیم ایران من(گروه مخالف) درباره آن مناظره کردند.
نماینده تیم گروه موافق در طرح موضوع خود گفت: «موضوعی که میخواهم مطرح کنم، به ارتباط ناهماهنگی میان سیاستهای صنعتی و مهارتی و تأثیر آن بر بیکاری ساختاری فارغالتحصیلان مربوط میشود. این بیکاری ساختاری از یک مشکل ساختاری در اقتصاد ناشی میشود و نه صرفاً از کمبود شغل. بیکاری ساختاری بهنوعی از بیکاری اطلاق میشود که بهواسطه ناهماهنگی میان مهارتهای نیروی کار و نیازهای بازار به وجود میآید. در این نوع بیکاری، حتی اگر شغل وجود داشته باشد، فرد مهارتهای لازم برای آن شغل را ندارد، بنابراین رشد اقتصادی لزوماً این مشکل را حل نمیکند. بهعنوانمثال، اگر یک کشور تصمیم بگیرد روی فناوری دیجیتال سرمایهگذاری کند، اما دانشگاهها همچنان به آموزشهای تئوریک قدیمی پرداخته و مهارتهای عملی و پروژهمحور را آموزش ندهند، شرکتها اعلام میکنند که نیروی مناسب ندارند و فارغالتحصیلان نیز میگویند شغلی وجود ندارد. اینجا، مشکل بیکاری ساختاری ناشی از عدم همترازی مهارتها و نیازهای بازار کار نمایان میشود.»
وی افزود: «سیاستهای صنعتی به برنامهها و اقدامات دولت برای توسعه صنایع و تخصیص منابع به بخشهای تولیدی و نوآوری اشاره دارد. سیاستهای مهارتی نیز به برنامههای آموزشی و مهارتآموزی میپردازد که نیروی کار را برای نیازهای امروز بازار آماده میکند. چالش اصلی، نبود همترازی میان مهارتهای فارغالتحصیلان و نیازهای صنایع است. به این معنا که مهارتهایی که فارغالتحصیلان کسب میکنند، با مهارتهای موردنیاز بازار کار و صنایع تطابق ندارند. برای مثال، اگر یک کارخانه به برنامهنویس نیاز داشته باشد، اما دانشگاهها تنها حسابدار تربیت کنند، این دقیقاً همان چیزی است که به آن نبود همترازی میگوییم. در نتیجه، سیاستهای مهارتی باید به طور مؤثر تعیین کنند که چه مهارتهایی برای فارغالتحصیلان در نظر گرفته شود و چه رشتههایی در دانشگاهها و مراکز آموزشی گنجانده شوند. نکته جالب این است که ایران در تعداد دانشگاهها در رده سوم جهان قرار دارد، اما بااینحال بیکاری ساختاری هنوز یکی از چالشهای جدی کشور است.»
نماینده تیم گروه موافق تصریح کرد: «حال باید پرسید آیا فارغالتحصیلان بیمهارت هستند؟ پاسخ این است که این افراد مهارتهایی دارند، اما این مهارتها نیازهای واقعی بازار کار و صنایع را پوشش نمیدهد یا به طور متفاوتی از آنها استفاده میشود. به همین دلیل، حتی اگر فارغالتحصیلان برای پیداکردن شغل تلاش کنند، باز هم قادر به یافتن شغل مناسب نخواهند بود. در نهایت، چند سؤال اساسی مطرح میشود؛ مسئول تطبیق مهارتها با نیاز صنعت کیست؟ فرد یا حاکمیت؟ اگر مشکل از فرد است، چرا این مشکل در کشورهای مختلف و در شهرهای متفاوت به طور مشابه تکرار میشود؟ اگر سیاستهای مهارتی درست بوده، چرا کارفرما مجبور به آموزش مجدد نیروها است؟ بحث بیکاری ساختاری نیاز به تعریف دقیقتری دارد. این نوع بیکاری به طور ساده به ناهماهنگی میان مهارتهای نیروی کار و نیازهای واقعی بازار کار اطلاق میشود. در واقع، بیکاری ساختاری زمانی رخ میدهد که یک فرد مهارتهای موردنیاز برای شغل موجود را نداشته باشد، حتی اگر فرصت شغلی وجود داشته باشد. بهعنوانمثال، یک فرد که درسخوانده و مهارتهای خاصی کسب کرده است، اما نتوانسته از این مهارتها در بازار کار استفاده کند، نمونهای از بیکاری ساختاری است. این بههیچوجه به این معنی نیست که فرد بیکفایت است یا درسخواندن بیهوده بوده است.»
وی افزود: «مشکل از فرد نیست، بلکه از ناهماهنگی سیاستها است. سیاستهای صنعتی و مهارتی باید بهگونهای طراحی شوند که مهارتهای نیروی کار با نیازهای واقعی بازار همراستا باشد. ایران، بهعنوان سومین کشور از نظر تعداد دانشگاهها، آیا اینهمه دانشگاه برای پرورش فارغالتحصیلان بیکار ایجاد کرده است؟ چرا باید باوجود اینهمه تحصیلکرده، شاهد بیکاری باشیم؟ بیکاری ساختاری نه به دلیل کمبود شغل، بلکه به دلیل تولید مهارتهای نامربوط به نیازهای بازار است. حتی اگر شغلی هم وجود داشته باشد، فارغالتحصیلان نمیتوانند از مهارتهای خود استفاده کنند. در اینجا نظریهای به نام نظریه سیگنالدهی مطرح میشود که میگوید:مدرک تحصیلی تنها یک سیگنال است و تضمینی برای داشتن مهارت واقعی نیست. وقتی مدرک، مهارتهای واقعی را نشان ندهد، کارفرما دیگر به آن اعتماد نمیکند، بنابراین در پاسخ به سؤالات شما باید بگویم بیکاری ساختاری نتیجه ناهماهنگی بین مهارتهای فارغالتحصیلان و نیازهای بازار است، نه کمبود شغل. ما باید به این نکته توجه کنیم که مشکل اصلی از خود فارغالتحصیلان نیست، بلکه از سیاستهای آموزشی و مهارتی است که باید با نیازهای واقعی بازار همراستا باشد.»
نماینده گروه مخالف در طرح موضوع خود گفت: «در ابتدا، اجازه دهید تعریف واضحی از کلیدواژهها ارائه دهم؛ سیاست صنعتی که مجموعهای از اقدامات دولت برای جهتدهی به توسعهبخش صنعت، از طریق مشوقها، تنظیم مقررات، سرمایهگذاری و حمایتها در بخشهای مختلف، از جمله فناوری و دیگر بخشهای هدف. سیاست مهارتی که برنامههای آموزشی و تربیتی برای تطبیق نیروی کار با نیازهای بازار کار است، اما در رابطه با بیکاری ساختاری، تعریفی که شما ارائه دادید، به نظر میرسد تعریفی است که به نفع خودتان ارائه شده و از هیچ مرجع معتبر یا علمی برای این تعریف استفاده نکردید. شما ابتدا تعریف بیکاری ساختاری را بیان میکنید، اما در انتها به این نتیجه میرسید که مشکل این است که مهارتهای فارغالتحصیلان با نیازهای بازار تطابق ندارد که این با تعریف اولیه شما مغایرت دارد.»
وی افزود: «یکی از دلایل مخالفت ما با این گزاره، این است که بیکاری ساختاری مفهومی واضح و مشخص ندارد. بهعبارتدیگر، شما میگویید شغل وجود دارد، اما نیروی کار مناسب وجود ندارد، یا شغل وجود دارد، اما ساختار اقتصادی نمیتواند نیروی کار را جذب کند. اینجا دقیقاً مشخص نیست که مشکل از کجا ناشی میشود و با چه معیاری باید آن را سنجید. این تعریف بسیار سادهانگارانه است. همترازی که شما اشاره کردید نیز مفهومی بسیار سیال است و به طور مداوم در حال تغییر است. نمیتوانیم یک تعریف ثابت و قطعی از آن داشته باشیم، چراکه همترازی براساس سیاستهای اقتصادی و سیاسی در هر زمان و مکان تغییر میکند. شما بدون تعیین زمان خاص، به طور کلی از آن صحبت کردید، بدون اینکه مشخص کنید از کدام دهه یا دوره زمانی به بعد این مشکل شروع شده است. اینکه شما به دهههای ۹۰ تا ۱۴۰۰ اشاره میکنید، باید با آمار دقیقتری پشتیبانی شود. در مورد افزایش یا کاهش بیکاری ساختاری، ما نیز در ابتدا با گزاره شما موافق بودیم، اما پس از بررسیهای دقیقتر و مطالعه آمارهای موجود، مشخص شد که آمار خلاف آنچه که شما بیان کردید، نشان میدهد. برای مثال، طبق گزارش سازمان آمار ایران، نرخ بیکاری فارغالتحصیلان آموزش عالی در سال ۱۳۹۷، ۱۷/۹ درصد بوده که در بهار ۱۴۰۴ به ۱۰/۴ درصد کاهشیافته است. این نشان میدهد که روند بیکاری فارغالتحصیلان، کاهشی بوده و نه افزایشی.»
نماینده گروه مخالف تصریح کرد: «آمار باید به طور دقیق و شفاف در تحلیلهای شما لحاظ شود. اگر فرض کنیم که آمار شما صحیح باشد، باید بدانیم که عوامل زیادی مانند ناامنی اقتصادی، بیثباتی، شرایط تحریمی و... میتوانند در ایجاد بیکاری مؤثر باشند. این موارد را شما بهسادگی نادیده گرفتهاید و به نظر میرسد که تحلیل شما سادهانگارانه است. اینطور نمیتوان به این مقوله پیچیده نگاه کرد.»
نماینده گروه موافق در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «دوستان گفتند که شما بیکاری را زیاد نمیدانید و بر این اساس آماری برای اثبات این موضوع ارائه نکردید، اما طبق آمار رسمی، بیکاری در حال کاهش است. اگر شما آمار دارید که نشان میدهد بیکاری افزایش یافته، لطفاً آن را ارائه دهید. در حالی که آمارهای رسمی نشان میدهند که روند بیکاری کاهشی بوده است، بنابراین آمار ما ثابت میکند که وضعیت بیکاری بهتر شده است. داور مناظره نیز اشاره کردند که باید از این جلسه یک نتیجه مثبت هم بگیریم. در این راستا، ما راهکارهایی را برای حل مشکلات موجود در نظر گرفتهایم، که شامل اصلاحات نهادی است. یکی از این راهکارها، ایجاد شوراهای عالی مهارت به جای این همه شوراهای پراکنده است. متاسفانه در حال حاضر، چنین شورایی نداریم که بتواند به طور مؤثر در این زمینه عمل کند. در مورد بیکاری فارغالتحصیلان که دوستان فرمودند، باید بگوییم که آمار نمیتواند در هوا مطرح شود. ما باید اصلاحات اساسی در حوزههای مالی، کیفیتی و نهادی داشته باشیم، همچنین باید ارتباط صنعت و دانشگاه را تقویت کنیم.»
وی افزود: «در حال حاضر، کانونی به نام صنعت و دانشگاه داریم، اما بازخورد مناسبی از آن دریافت نمیشود و هیچگونه خروجی ملموسی ندارد. به همین دلیل، باید الزام قانونی برای پذیرش کارآموز در نظر بگیریم و این کار را به یک رویه قانونی تبدیل کنیم، همچنین باید شوراهای مهارتی را در هر بخش اقتصادی ملزم کنیم که بهطور مؤثر و کارآمد فعالیت کنند. این امر میتواند در پیشرفت و ارتقای مهارتها بسیار مؤثر باشد. علاوه بر این، باید رتبهبندی آموزشی انجام دهیم و تبعیضها، اخطارها و اختیارات را به استانها واگذار کنیم تا این امر بتواند در سطح استانها بهطور بهتری پیگیری شود. چراکه اگر این اختیارات در سطح مرکزی متمرکز باشد، پیگیری آن بسیار دشوار است، اما اگر این اختیار در استانها تقسیم شود، پیگیریهای محلی راحتتر و مؤثرتر خواهد بود. در نهایت، باید یکپارچگی مهارتها را بپذیریم و آن را در سیاستهای آموزشی و مهارتی نهادینه کنیم تا در آینده به بهترین نحو ممکن پیادهسازی شود.»
نماینده گروه مخالف در جمعبندی موضع گروه خود گفت: «ابتدا باید بگویم که حرکت ایزایی شما در مناظره بسیار خوب بود. استفاده از آمار و نمودار، بهویژه برای نشان دادن عوامل مؤثر در بیکاری، برای ما پیام واضح و صریحی داشت. این امر برای مناظره بسیار مفید بود و به پشتوانه خوبی برای بحث تبدیل شد. من همیشه ترجیح میدهم نظراتم را شفاف و سریع بیان کنم، زیرا معتقد هستم که نباید در صحبتها رودربایستی وجود داشته باشد. این که نظرات خود را بیپرده و صادقانه بیان کنم، به نفع پیشبرد بحث است. به همین دلیل از شما سپاسگزارم که فضای مناسب برای بیان چنین نظراتی فراهم کردید. بحث اصلی این است که فارغالتحصیلان دانشگاهها و مهارتهایشان با نیاز بازار کار تناسب ندارد. در واقع، مشکل اصلی نبود همترازی مهارتی است که بهنوعی منجر به بیکاری ساختاری میشود. این نوع بیکاری بهویژه در حوزههایی مثل حقوق که فارغالتحصیلان در بازار کار خودشان را فعال میکنند، بیشتر نمایان است. مشکل از آنجا ناشی میشود که آموزشهای دانشگاهی، بهویژه در برخی رشتهها، ارتباط مستقیمی با نیازهای صنعتی و بازار کار ندارد.»
وی افزود: «درحالیکه گروه مقابل اشاره کردند که باید به این موضوع توجه کرد که در این دستگاههای جدید آموزشی، در واقع فاصلهای بین آموزش و نیازهای بازار کار ایجاد شده است. این امر بهویژه در رشتههای تخصصی مثل حقوق که فارغالتحصیلان آن بیشتر به شغلهای خاص نیاز دارند، نمایانتر است. در حقیقت، بسیاری از فارغالتحصیلان نمیتوانند بهراحتی وارد بازار کار شوند، زیرا مهارتهای لازم را ندارند. من معتقدم که ارتباط بهتر و مؤثرتر میان صنعت و دانشگاه باید ایجاد شود تا فارغالتحصیلان بتوانند مهارتهایی را کسب کنند که نیاز واقعی بازار است. این ارتباط نباید تنها در حد گفتار باقی بماند و باید بهطورجدی اجرایی شود. در گروه مخالف، تجربه بیشتری مشاهده میشود، اما همچنان بعضی از مسائل را در سطح مناظره نمیبینیم.
نکته جالبی که در اینجا مطرح شد این است که گوشدادن در مناظرات بسیار اهمیت دارد. هرچقدر فرد تحصیلات بالاتری داشته باشد، باید بیشتر گوش بدهد و کمتر از مغالطهها استفاده کند. حتی استاد یا معلمی که در زمینه خاصی تخصص دارد، باید بیشتر گوش کند و به نظرات مخالف توجه داشته باشد. در نهایت، خواسته من این است که برای بهترشدن این مناظرهها و بررسی بهتر مسائل، همه ما باید بیشتر گوش بدهیم و بادقت به حرفهای طرف مقابل توجه کنیم. اینگونه میتوانیم به نتیجه بهتری برسیم.»
در پایان با نظریه هیئت داوران گروه هما برنده مناظره شد و به مرحله بعد راه یافت.
انتهای پیام


نظرات