به گزارش باشگاه دانشجویان ایسنا، درسرمقاله این نشریه که به قلم محمد صالحی نوشته شده، آمده است: چشمهایت سردار، چشمهایت طور دیگری بود، فرق داشت با چشمهایی که دیده بودیم و میشناختیم؛ آمیزهی اقتدار و محبت بود تفسیر «اشداء علی الکفاررحماء بینهم» بود انگار آن چشمها، نگاهت طعم داشت. عسل میشد در دهان، آب میشد زیر زبان، مثل قند، نگاهت دلهایمان را بازی میداد. دلشورهی شیرینی میساخت ته قلبهایمان، شور شیرین بود آن نگاه.
عکاسان بیشماری تصویرت را قاب گرفتهاند اما از میان همهی آنها، من یکیشان را بیشتر دوست دارم، همان که در حضور رهبر است، همانجا که یک دستت را برای احترام به «آقا» بر سینه گذاشتهای، آنجا در اوج کمال ایستادهای، چشمهایت در منتهیالیه شیدایی است، و دستهایت در منتهیالیه تواضع، انگار حواست به اینجا نیست، داری جای دیگری را تماشا میکنی، خیره به همان چیزی که جمعه صبح، در سحرگاهی که برای ما زجرآور بود و برای تو رهاییبخش نصیبت شد.
سردار ما شیفتهی آنچشمها و آن دستها بودیم، ما تازه یاد گرفته بودیم تو را و کسانی مثل تو را دوست داشته باشیم، برای ما جنگندیدههای همتنشناخته، برای نسلی که پس از باقری و چمران و صیاد به دنیا آمده، تو اولین نشانه بودی، ما عادت نداشتیم عاشق سرداران زنده باشیم، تو عادت ما را بههم زدی و تازه داشتیم به این خرق عادت دلنشین عادت میکردیم که گذاشتی و رفتی.
میدانیم عجله داشتی، میدانیم آن چشمهای افسانهای و آن دستهای رازآلود مال اینجا نبود اما زود رفتی، ما هنوز از چشمهی چشمهایت سیراب نشده بودیم، ما هنوز کار داشتیم با تو سردار، این سرزمین نه، این منطقه نه، این امت نه، این جهان نیازت داشت سردار.
از صبح تلخی که خبر رفتنت آمد، مدام به عکسهایت نگاه میکنیم، زیر لب «شهید سلیمانی» را زمزمه میکنیم، از طنین بهتآلود این عبارت بغض میکنیم و باز خیره میشویم به همان چشمها و دستها، ما را در چرخهی بهت و بغض گرفتار کردی سردار، دیر یا زود اما باید از این سرگردانی، از این بهت و بغض بیرون بیاییم و برای «انتقام سخت» خیز برداریم، کاش از آن بالا، از کنار دوستان قدیمی دستت را دراز کنی و دستمان را بگیری، ما به گرمای دستانت نیاز داریم سردار، ما به دنبال راز آن دستهاییم که حالا یک جهان را بههم ریخته، دست دراز کن سردار.
انتهای پیام
نظرات