روز مقاومت دزفول
برای دسترسی به اخبار قدیمیتر، در منوی مربوطه سال و ماه را محدود کنید.
-
روایت مادرانه از دزفول مقاوم
معصومه در حالی که داشت در حیاط بازی میکرد رو به من میکرد و با دستش «بای بای» میکرد و میگفت: «شهیدم من! شهیدم من! به کام خود رسیدم من! خداحافظ اَیا مادر! نمیبینم تو را دیگر!» معصومه مدام این شعر را تکرار میکرد. خیلی تعجب کردم. چرا از صبح که بلند شده است مدام این شعر را زمزمه میکند. ناگهان دلم هری ریخت.