قاشق
برای دسترسی به اخبار قدیمیتر، در منوی مربوطه سال و ماه را محدود کنید.
-
درباره یک تکاور ارتشی که تحمل اسارت نداشت
در نزدیکی پادگان سردشت به دلیل خستگی و آسیبهای متعدد از ادامه راه باز میماند و به وسیله جاسوسان محلی بار دیگر به چنگ دشمن میافتد و تحت شکنجه قرار میگیرد. وقتی به او میگویند: «چرا با این فرارها جان خود را به خطر میاندازی؟» میگوید: «من به عنوان یک زندانی وظیفه دارم با آموختهها و تجربیاتم از دست شما فرار کنم. شما هم زندان بان هستید، خوب زندان بانی کنید و راههای فرار مرا ببندید.»
-
هدیهای که صدام به اسرا داد!
مسئول اردوگاه با تشریفات رسمی به همراه چند نگهبان عراقی که یکی از آنها کارتنی کوچک در دست داشت، وارد آسایشگاه شد و پس از مدتی سخنرانی در خصوص شخصیت صدام و اینکه تا چه حد به فکر اسرای ایرانی است، گفت: «به گفته رئیسجمهور صدام، شما مهمان ما هستید»