به گزارش ایسنا، امدادگران حادثه سقوط بالگرد رئیسجمهور، در گفتوگو با «شهروند» از چالشها و احساسات تلخشان در آن عملیات گفتند که در ادامه میخوانید: سال پیش درست همین موقع بود که خبر تلخ، مردم را شوکه کرد. ٣٠ اردیبهشت، روز سختی بود. در دل جنگلهای انبوه و تاریک، جایی که سایهها به آرامی بر زمین میرقصیدند، یاد آن روز تلخ و فراموشنشدنی زنده میشود. بالگرد رئیسجمهور، سقوط کرد. از همان ساعات اولیه نیروهای امدادی در نزدیکی محل سقوط بالگرد حامل رئیسجمهور و همراهانش حاضر شدند. هلالاحمریها دست بهکار شدند و مردم را لحظهبهلحظه در جریان این عملیات سخت قرار میدادند. با وجود آن همه سختی اما همهچیز روی نظم و برنامه پیش میرفت. این حادثه مأموریتی را یادآور میشود که نشاندهنده عزم و ارادهای درخشان از سوی امدادگران بود. صبح آن روز، آسمان به رنگ خاکستری درآمده بود و باران ملایمی در حال باریدن بود. بوی باران و خاک تازه، حس عمیقی از غم و امید را در دل ایجاد میکرد. گروهی از امدادگران، با قلبهایی پر از عزم و اراده، در جست وجو و نجات جان مردان سیاست، به سمت محل حادثه حرکت کردند. در این مأموریت، نه تنها با چالشهای طبیعی روبرو بودند، بلکه با احساسات و ترسهای عمیق انسانی نیز مواجه شدند. هر قدمی که به سمت محل حادثه برمیداشتند، بار سنگینی بر دوششان احساس میکردند. در دلشان آرزو میکردند که شاید هنوز کسی زنده باشد. اما نبود و این ماموریت را به یک سفر دشوار و پر از چالش تبدیل کرد.
هر ثانیه برای ما اهمیت داشت
حالا بعد از گذشت یک سال، تصاویر آن روز در ذهن امدادگران زنده میشوند؛ لحظاتی که با امید و دعا در دل جنگل گام برمیداشتند، در حالی که این مأموریت، نه تنها یک وظیفه، بلکه یک آزمون از اراده و انسانیت بود. مهدی اخوی عضو تیم واکنش سریع استان اردبیل است. جزو امدادگرانی بود که در نخستین لحظات، توانست لاشه بالگرد را پیدا کند و تمام امیدش در یک لحظه از بین رفت. او حالا پس از گذشت یک سال، در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» از ماجرای روز واقعه روایت میکند: «من در حادثههای مهم و مختلفی شرکت کردهام. حادثه سقوط بالگرد ارتش تبریز، سقوط هواپیمای دنا و زلزله ترکیه رفته بودم ولی در این حد که به دنبال مقام عالی کشور باشم، تا حالا تجربه نکرده بودم و هنوز هم باورم نمی شود. ما در ساعتهای اولیه صبح، به سمت محل حادثه حرکت کردیم. شرایط جوی به شدت نامناسب بود و باران و مه، کار را برای ما دشوار کرده بود. مسافتی حدود ٢٥٠ کیلومتر را طی کردیم و این در حالی بود که مسیر چهار ساعته را دو ساعته رفتیم و خودمان را به آنجا رساندیم. در آن لحظات، هر ثانیه برای ما اهمیت داشت. ما باید با حداکثر توان خود به سمت هدف میرفتیم. در ابتدا، مختصات منطقه را داشتیم، اما به دلیل زاویه دید محدود و شرایط جوی نامناسب، هیچکس نمیتوانست به راحتی محل سقوط را پیدا کند.»
جست وجو و پیدا کردن بالگرد
هر لحظهای که میگذشت، امیدها کم رنگتر میشد و سایه ناامیدی بر دلها سنگینی میکرد. با این حال، امدادگران هیچگاه تسلیم نشدند. آنها به یکدیگر قوت قلب میدادند و با هر فریاد و هر تلاش، نشان میدادند که در کنار هم میتوانند بر مشکلات غلبه کنند. اخوی ادامه میدهد: «مسیر مناسب نبود. مه غلیظی وجود داشت. شرایط جوی مناسب نبود منطقه جوری بود که یه متری خودمان را هم نمی توانستیم ببینیم. دیدمان خیلی کم بود. وقتی به روستای اوزی رسیدیم، دقیقا پایین آنجایی بود که هلیکوپتر برخورد کرد. هرکس یه چیزی میگفت. هنوز بالگرد را پیدا نکرده بودیم و زاویه دید هم خیلی کم بود. تا صبح آن منطقه را جستوجو کردیم. بدون وقفه تلاش میکردیم. ساعت ٥ صبح فردایش بود که لاشه بالگرد را پیدا کردیم. در یکی از لحظات حساس، ساعت ۵ و ۱۵ دقیقه صبح، اولین عکس از دور را گرفتیم. من با چهار نفر از دوستانم، در آنجا بودیم و لاشه هلیکوپتر را دیدیم. این لحظه برای ما بسیار مهم و تعیینکننده بود. ما با دقت به دوردستها نگاه و سعی میکردیم هر نشانهای از سقوط را پیدا کنیم. آقای دکتر کولیوند هم پنج دقیقه با ما فاصله داشتند. بلافاصله موضوع را به ایشان اطلاع دادیم. خودش را به منطقه رساند. عکس را نشانش دادیم و همزمان به سمت لاشه بالگرد رفتیم.»
احساسات و واکنشها
این امدادگر لحظه پیدا شدن بالگرد رئیس جمهور را اینطور توصیف میکند: «وقتی به پیکر شهدا رسیدیم، احساسات متناقضی درونم شکل گرفت. در آن لحظه، مادرم تماس گرفت و بغض کردم. نمیتوانستم صحبت کنم، زیرا میدانستم که اگر بخواهم توضیح دهم، حال او بدتر خواهد شد. چون مادرم مرتب پیگیر بود و با من تماس میگرفت. این لحظه برای من بسیار دردناک بود. اکثر مردم نگران بودند و مرتب تماس میگرفتند ولی فقط توانستم به مادرم جواب بدهم. آن هم در یک جمله کوتاه و دیگر نتوانستم حرف بزنم. باورم نمیشد. در آن لحظات، فشار عاطفی زیادی بر من بود و نمیتوانستم احساساتم را کنترل کنم.»
شرایط سخت و چالشها
عضو تیم واکنش سریع هلالاحمر استان اردبیل میگوید: «در طول مسیر، شرایط بسیار دشوار بود. ما باید از طریق پیادهروی و جست وجو در منطقهای با مه و باران، به محل حادثه میرسیدیم. حتی دستگاههای GPS نیز به درستی کار نمیکردند و این موضوع کار را برای ما دشوارتر کرده بود. در لحظاتی، ما در حال جست وجو بودیم که ناگهان به یک منطقه باریک و پر از موانع رسیدیم. به سختی میتوانستیم پیش برویم و هر لحظه، خطرات جدیدی ما را تهدید میکرد. با این حال، عزم ما برای پیدا کردن بالگرد و نجات جان افراد در آنجا، بیشتر میشد. این حادثه نه تنها بر من تأثیر گذاشت، بلکه بر کل کشور نیز سایه افکنده بود. من به یاد دارم که یکی از دوستانم در یک عملیات دیگر، جان خود را از دست داد و این صحنهها همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند. ما در این عملیات با چالشهای زیادی روبرو شدیم، اما هیچکدام از ما تسلیم نشدیم و به جست وجوی خود ادامه دادیم.»
تاثیر این ماموریت خاص
اخوی در پایان صحبتهایش میگوید: «حالا که سالگرد این حادثه نزدیک است، به این فکر میکنم که چه تأثیری بر زندگیام داشته است. اصلا دوست نداشتم چنین اتفاقی بیفتد، بعد از این عملیات برای جستجوی سه جوان به یک جنگل رفتیم. نزدیک محل همین حادثه بود، تمام آن لحظات در آن ماموریت، حادثه رئیسجمهور جلوی چشمم بود. من همیشه عاشق عملیات بودهام و اگر دوباره فرصتی برای شرکت در چنین مأموریتی پیش بیاید، با کمال میل حاضر میشوم. زیرا همیشه در دل خود امید دارم که میتوانم به نجات دیگران کمک کنم و مفید باشم. این احساس، نه تنها به من انگیزه میدهد بلکه باعث میشود که همواره در تلاش برای بهبود شرایط باشم.»
آغاز مأموریت
آیدین سقایی، رئیس اداره عملیات جمعیت هلالاحمر استان آذربایجان شرقی، در خاطرات خود از روز حادثه سقوط بالگرد، با بیان جزئیات تلخ و دشواریهای آن روز، به تشریح وقایع میپردازد و میگوید: «ساعت دو و ربع بعدازظهر بود که به ما اطلاع دادند باید به منطقه ورزقان برویم. در این تماس به ما گفته شد که تیم پهپادی را با خود ببریم، اما در ابتدا هیچ اشارهای به سقوط بالگرد نشد. تنها به ما گفتند که به سرعت باید حرکت کنیم. هنوز نمیدانستم که این حادثه به رئیسجمهور مربوط میشود. تیم ما متشکل از سه نفر بود و به سمت ورزقان حرکت کردیم. معاون امداد ما، آقای سیدی، نیز ما را همراهی میکرد. در طول مسیر، از فرودگاه تبریز تماس گرفتند و اعلام کردیم که در حال حرکت به سمت حادثه هستیم. در اینجا متوجه شدم که رئیسجمهور به آن سمت رفته و یک بالگرد فرود سخت داشته است. این خبر برایم بسیار نگرانکننده بود. چون میدانستیم که رئیسجمهور آنجاست. ولی باز هم برایمان قابل باور نبود.»
ورود به منطقه عملیاتی
سقایی و اعضای تیمش، جزو اولین تیمهای امدادی بودند که به منطقه عملیاتی رسیدند: «با توجه به اطلاعات دریافتی، تصمیم گرفتیم به منطقه جنگلی ارسباران برویم و مسیر احتمالی پرواز را تجسس کنیم. پنج نفر بودیم. پهپاد را به پرواز درآوردیم. ساعت سه و ربع بود که در حال جست وجو بودیم. اما مه شدید و غلیظ مانع از پرواز پهپاد میشد و تنها تصاویری سفید به ما ارائه میداد. در این حین، با چند نفر از اهالی منطقه صحبت کردیم که گفتند چند ساعت پیش یک بالگرد را دیدهاند، اما دیگر از آن خبری نبود. بلافاصله تیم را تقسیم کردیم و جست وجو را ادامه دادیم. یکی از خلبانان بالگرد همراهان تیم رئیسجمهور با من تماس گرفت و گفت که آنها با هم به پرواز درآمدند، ولی به دلیل مه غلیظ آنها بالاتر رفتند و دیگر بالگرد آقای رئیس جمهور را ندیدهاند. ما به جست وجوی خود ادامه دادیم، اما با نگرانی بیشتری روبرو شدیم.»
جست وجو در شرایط سخت
او ادامه میدهد: «حدود ساعت چهار بعدازظهر بود که وارد جنگل شدیم و همچنان صدا میزدیم تا اگر کسی در آنجا هست، صدای ما را بشنود. مسیرهای مختلفی را گشتیم، اما هیچ خبری نبود. وقتی نیروها از هم جدا میشدند، به سختی همدیگر را مییافتیم و باید صدا میزدیم تا یکدیگر را پیدا کنیم. تا ساعت چهار و نیم صبح بیوقفه جست وجو میکردیم. بچهها لیز میخوردند و ما از دیوارههای کوه با زحمت عبور میکردیم. بارندگی و هوای مهآلود شرایطی غیرقابل وصف را ایجاد کرده بود. در نهایت، به سمت روستا برگشتیم تا از بالادست برگردیم.»
خبر تلخ
درست همین جا، خبر تلخ را به امدادگران اعلام کردند. سقایی در این باره میگوید: «در این حین، معاون امداد با من تماس گرفت و گفت: «من آقای آل هاشم امام جمعه تبریز را دیدم. کیسه جسد بیاورید.» این خبر برای من بسیار دردناک بود و فقط سکوت حکمفرما شد. متوجه شدیم که وضعیت خوب نیست و بلافاصله با ماشین به سمت محل حادثه رفتیم. در آنجا پیکرهایشان را دیدیم و تا آخرین لحظه امید داشتیم. این حادثه تلخ و غیرقابل باور بود. این دومین بار بود که در چنین حادثهای حضور داشتم. بار اول در سال ٨٦، زمانی که فرمانده نیروی انتظامی، آقای نصرتی، دچار حادثه شده بود. ولی این حادثه فرق میکرد. تاثیرات زیادی داشت. ما تا دو یا سه ماه بعد از آن حادثه، به محل میرفتیم و هر بار با یادآوری آن خاطره تلخ، گریه میکردیم. این دو روز هم برای ما بسیار سخت بود و حالتی غیرقابل توصیف داشت. بعد از این عملیات، پاهایم تاول زده بود و به درمان نیاز داشتم، اما همچنان به آن منطقه میرفتم و از آن صحنه عبور میکردم. این حادثه با تمام عملیاتهای دیگر متفاوت بود. من برادرم را در یک تصادف به مرکز درمانی منتقل کرده بودم، اما این حادثه عذاب وجدان زیادی به من داد. احساس میکردم که اگر مه اجازه میداد، میتوانستیم حداقل یک نفر را نجات دهیم و حال ما بهتر بود.»
یادآوری روز حادثه
کاوه پورصادق امدادگر جمعیت هلالاحمر استان اردبیل هم جزو اولین نفراتی بود که بالای سر آقای رئیسجمهور و همراهانش رسید و حالا بعد از گذشت یک سال از آن ماموریت تلخ، هنوز هم ناراحت است. او نیز به خبرنگار «شهروند» میگوید: «نزدیک شدن به این تاریخ، احساسات خاصی را در ما زنده میکند. وقتی به تابلوها و بنرهایی که در خیابانها نصب شدهاند نگاه میکنم، تأثیر عمیق این حادثه را در روحیات خودم احساس میکنم. چند روز پیش، به یاد روزی افتادم که به سمت محل حادثه میرفتیم. آن روز، همه ما با امید به زنده پیدا کردن آقای رئیسجمهور، به آنجا رفتیم. هیچکدام از ما فکر نمیکردیم که باید با چنین مأموریتی روبرو شویم. در واقع، ما برای زنده پیدا کردن افراد به آنجا رفته بودیم و در ذهنمان هیچ تصوری از شهادت و فقدان نداشتیم. با این حال، وقتی به آن روز فکر میکنم، تمام لحظات و احساسات آن روز دوباره در ذهنم زنده میشود. به یاد دارم که در مسیر، با بچهها صحبت میکردیم و همه ما امیدوار بودیم که خبری از زنده بودن رئیسجمهور به دست بیاوریم. اما وقتی به محل حادثه رسیدیم، واقعیت تلخ ماجرا به شدت ما را تحت تأثیر قرار داد.»
تأثیرات روحی و عاطفی
امدادگر جمعیت هلالاحمر اردبیل از احساساتش در آن لحظه میگوید: «این مأموریت به شدت بر روحیات ما تأثیر گذاشت. همه ما در آنجا بغض داشتیم و دعا میکردیم که شاید کسی زنده مانده باشد. آن روز، وقتی بالاخره لاشه بالگرد را دیدیم، دیگر نای حرف زدن نداشتیم. همهچیز به شدت غمانگیز و سنگین بود. به یاد دارم که یکی از دوستانم گفت که آن صحنهها را هرگز فراموش نخواهد کرد. ما به سرعت به جاده بالادست رفتیم و هیچ چیزی مانع ما نشد تا به محل حادثه برسیم. در آن لحظه، هیچکس به فکر پرسیدن از دیگران نبود که آیا کسی زنده مانده یا نه. تنها هدف ما رسیدن به محل و ارزیابی اوضاع بود. در آن لحظات، عصبانیت و ناراحتی در چهرههای ما نمایان بود. عکسهایی از آن روز داریم که نشاندهنده این احساسات است. اگر بخواهم به آن دوران برگردم، شاید بگویم که با وجود همه ناامیدیها و دردها، باز هم وظیفهام را انجام میدادم. چون در دل خود امیدی داشتم که شاید بتوانم به نجات آنها کمک کنم. این مأموریت نه تنها بر من، بلکه بر همه ما تأثیر عمیقی گذاشت. به نوعی، این حادثه باعث شد که ما به انسانیت و مسئولیتپذیری مان بیشتر فکر کنیم. حالا، با نزدیک شدن به سالگرد این حادثه، احساس میکنم که این تجربه به ما یادآوری میکند که زندگی چقدر شکننده است و ما باید همواره برای کمک به یکدیگر آماده باشیم. این مأموریت و حوادثی که در آن زمان تجربه کردیم، به نوعی در زندگی ما تغییراتی ایجاد کرده و به ما فهماند که در هر شرایطی، باید به یکدیگر کمک کنیم و در کنار هم باشیم.»
*بازنشر مطالب دیگر رسانهها و شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن از سوی ایسنا نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان منتشر میشود.
انتهای پیام
نظرات