• شنبه / ۲۱ تیر ۱۴۰۴ / ۰۸:۵۰
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1404042112271
  • خبرنگار : 50666

هویت فرهنگی اصفهان /

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

ایسنا/اصفهان یک هنرمند پیشکسوت با تأمل در هویت فرهنگی اصفهان خشکی زاینده‌رود و سیر قهقرایی هنرستان هنرهای زیبای شهر را دو افسوس بزرگ دانست و یادآور شد برای اعتلای نصف‌جهان بهتر است بگذاریم جوانان مسیر تازه‌ای را پیمایش کنند.

محمدعلی حدت عاشق نقاشی شد و در اصفهان هم عاشق نقاشی شد؛ نقاش پیشکسوتی که سکوت بوم را می‌شنود، هزارتوی رنگ‌ها را احساس می‌کند، قلم را به رقص وامی‌دارد و سالیان بلندی است که از مسیر همین بوم و رنگ و قلم میان ما و واقعیت‌های خیال‌انگیز زندگی پل می‌زند. این نقاش واقع‌گرا، دهه‌های متمادی نیز با پوسترهای افسونگرش ما را به سینما برد تا به‌اندازه یک فیلم هم که شده از واقعیت‌های غم‌انگیز زندگی دور شویم. آنچه در ادامه می‌خوانیم گفت‌وگوی ایسنا با حدت، نقاش چیره‌دست و آقای پوستر ایران است؛ گفت‌گویی که در آن از جهان هنری خویشتن، از حال‌وهوای استادان و هنرجویان دیروز و امروز، از وظیفه هنرمند نقاش در برابر هویت فرهنگی اصفهان و از قصه تلخ ‌و شیرین این روزهای نصف‌جهان می‌گوید.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

آبان ۱۳۲۷ شمسی، در محله گازُرگاه یزد، همسایه بردبار و خوب و مهربان اصفهان، به دنیا آمدید. از همان کودکی، شماری از شهرهای دور و نزدیک ایران این سعادت نصیبشان شد که در قلبشان زندگی کنید؛ اصفهان از همه خوشبخت‌تر بود، چون سالیان بیش‌تری در این شهر سپری کردید و امروز که با هم صحبت می‌کنیم، شما را در جایگاه یکی از هنرمندان بنام همین جا می‌شناسیم. برای‌مان از نخستین سال‌های کودکی‌تان، از سال‌هایی که در دبیرستان «صائب» اصفهان و سپس در «هنرستان هنرهای زیبای» این شهر تحصیل می‌کردید، بگویید. حال‌وهوای فرهنگ و هویت بچه‌های آن روزها و سال‌های اخیر را چگونه مقایسه می‌کنید؟

بله، ما به‌خاطر شغل پدرم که کارمند دارایی بود، همیشه یک زندگی مهاجرتی داشتیم. نوع مملکت‌داری تأثیرات خاص خود را بر اجتماع دارد، حالا یا حاکمان بر پیدایی یک فرهنگ خاص بین مردم اثر می‌گذارند یا مردم‌اند که فرهنگ ویژه‌ای را به حکومت‌گران می‌بخشند. هرگز هم نمی‌خواهم از کلمه تحمیل استفاده کنم، خود انسان براساس ذات و اخلاقش دست به پذیرش می‌زند. در کنار تحولات اجتماعی، اگر پیشرفت تکنولوژی و دستاوردهای دیگر را در نظر بگیریم، اصلاً قابل‌قیاس نیست. من وقتی بچه بودم در یزد تفریحات ما خیلی ساده بود، امکانات بچه‌های الان را نداشتیم. خودمان با خلاقیتمان سرگرمی درست می‌کردیم. در یزد به‌خاطر سبک معماری‌اش کاهگل خیلی مصرف می‌شد. تابستان‌ها، گِل رُس در کوچه‌مان خالی و با کاه مخلوط و کاهگل تهیه می‌کردند. خود من عاشق گِل بودم. بوی کاهگل به من حس خاصی می‌داد. ما بچه‌ها با قوطی‌کبریت «توکل» که آن‌موقع چوبی بود، مثل بنّاها برای خودمان قالب خشت درست می‌کردیم. بعد خشت‌ها را روی هم می‌چیدیم تا یک خانه شود. این بازی‌کردن با گِل در آن گرمای تابستان حس خنکی هم به ما می‌داد. ما پسرها بیش‌تر همین خانه و ماشین می‌ساختیم. دخترها هم با همان گِل برای خودشان عروسک و قابلمه و ظروف‌وظروف درست می‌کردند.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

بعدها نیز که سال ۴۰ شمسی به اصفهان آمدیم همه‌چیز به همین سادگی بود و حتی با امکاناتی کم‌تر از یزد زندگی می‌کردیم. خانه‌ای که در «سَرِلَت» اجاره کردیم، تنها خانه‌ای بود که برق، فاضلاب و لوله‌کشی آب نداشت. شش تا بچه محصل دور کرسی با یک چراغ‌نفتی مشق می‌نوشتیم. فکر ما درس‌خواندن و ۲۰ گرفتن بود. فکر ما این بود که سرِ صف صبحگاه اسم‌مان را صدا بزنند و تشویق‌مان کنند. ما متناسب با دوران و سن خودمان در فرهنگ دقت‌نظر می‌کردیم. هویت فرهنگی خاص خودمان را داشتیم. پدرم اهل کتاب و مطالعه بود. من هم خیلی به کتاب‌خواندن علاقه داشتم. بعد از انجام تکالیف مدرسه، اکثرِ اوقات‌فراغتمان را حافظ می‌خواندیم. مادربزرگم هم اهل شعر بود و با ما مشاعره می‌کرد، او مخصوصاً در حافظ‌خوانی کمک‌حال ما بچه‌ها بود. شب‌ها قبل از اینکه روی پشت‌بام بخوابیم، قصه ۱۰ شب رادیو را حتماً می‌شنیدیم، همین مادربزرگ هم برای‌مان چه قصه‌هایی‌ که تعریف نمی‌کرد، یعنی می‌خواهم بگویم پدران و مادران ما نقش مهمی در شکل‌گیری فرهنگ و هویت ما ایفا می‌کردند.

فرهنگ و هویت ما بیش‌تر در دل خانواده معنا پیدا می‌کرد، به‌ویژه ما که خانواده پدری‌مان اهل موسیقی و ساز بودند. ابوالقاسم، پدربزرگ من، در یزد صدای قوی و تند و غنی‌ای داشت. نام‌خانوادگی ما هم که «حدت» است به صدای پدربزرگمان اشاره دارد (در موسیقی صدای بم‌ و زیر و ثقل و حدت داریم، فامیلی «حدت» هم به صدای حدت گریز می‌زند). بچه‌ها در نقاط دور و نزدیک ایران همین حال‌وهوا را داشتند، زندگی‌ها تفاوت چندانی نمی‌کرد. همه زندگی‌ها ساده بود، گویی با طلوع آفتاب همه‌چیز شروع می‌شد و با غروب آفتاب همه‌چیز پایان می‌گرفت. ما بچه‌های آن روزها مثل بچه‌های الان امکانات نداشتیم، اما نکات نابی برای‌مان اهمیت داشت که بین برخی دانش‌آموزان و هنرجویان امروز نایاب شده است.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

درباره آن‌ گوهرهای نابی که جای خالی‌اش در فرهنگ و هویت بچه‌های کنونی احساس می‌شود، برای‌مان تعریف می‌کنید؟

یکی از آن گوهرها که خیلی برای‌ بچه‌های نسل من مهم محسوب می‌شد، داشتن خط خوش بود. بچه‌های امروز خط خوش را دست‌کم گرفته‌اند. وقتی من برای اولین بار یزد را ترک کردم، برای دوستانم که در مدرسه «تعلیمات اسلامی» هم‌کلاسی بودیم، نامه می‌نوشتم. همه ما موقع نامه‌نوشتن به خط خوش توجه می‌کردیم. تمام سعی‌مان این بود که با یک بیت قشنگ شروع کنیم، زیباترین جمله‌ها را انتخاب می‌کردیم. چندبار چک‌نویس و پاک‌نویس می‌کردیم تا به غایت زیبایی برسد. دورتادور کاغذ نامه را با مدادرنگی نقش‌ونگار می‌کشیدیم. همین توجهات در یک نامه‌نگاری کوچک بر ساختار ادبیات ما و غنای آن اثرگذار بود. گرایش ما به ادبیات پررنگ می‌شد. همین دقت‌نظرها باعث می‌شد در حرف‌زدن‌مان هم حساس باشیم. از کلمات زشت عبور می‌کردیم، به زبان نمی‌آوردیم.

بعد تلفن آمد و برخی با این ابزار ساعت‌ها حرف‌های کذایی زدند! الان که همه موبایل دارند و می‌بینیم گاهی در تماس‌های تصویری رودرروی هم زشت‌ترین کلمات را به کار می‌برند! البته که من منکر تأثیرات بسیار مثبت این ابزارها نیستم، اما واقعاً فرهنگ و هویت بعضی افراد از آن‌ گوهرهای ناب نسل ما فاصله گرفته است. امروز، برخی فقط نشسته‌اند در خانه و چسبیده‌اند به این موبایل، همین موبایل را هم برنمی‌دارند، حال‌واحوالی از دوست و آشنا بگیرند. گاهی می‌گویند اینترنت اختلال دارد. خُب عزیز من بلند شوید، از خانه بروید بیرون، وسایل حمل‌ونقل، مثل اتوبوس همه‌جا است، بروید رفیق و خانواده‌تان را ببینید. همدیگر را تنها نگذارید. بعد ما بچه بودیم با نامه از حال‌وهوای هم باخبر می‌شدیم. الان هم که هوش مصنوعی مد شده است. من گاهی واقعاً نگران می‌شوم. انسان امروز بنده هوش مصنوعی شده، یکی نیست بگوید تو خودت آن را ابداع کرده‌ای!

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

نمی‌دانم چند سال دیگر عمر می‌کنم، اما باور کنید دلم نمی‌خواست آخر عمری دنیا را این شکلی ببینم. جوان که بودم دنیا را خیلی زیباتر از این‌ها می‌دیدم. آن‌موقع، خوبی دنیا رؤیاپردازی نبود، واقعیت بود. دنیا همواره در حال دگرگونی است، اما این دلیلی نمی‌شود که ما از هویتمان و شرف انسانی‌مان فاصله بگیریم. اگر شرف انسانی خفته باشد، روزگار روزبه‌روز تلخ‌تر و سخت‌تر می‌شود. ما آن دوره، اندیشمند بودیم، اما ابزارمند نبودیم، الان ابزار وجود دارد، اما اندیشه را فراموش کردیم. الان فیلمِ کشیدنِ یک نقاشی را با دورِ تند در فضای مجازی پخش می‌کنند. هنرمند واقعی می‌داند که این فیلمِ کوتاهِ چنددقیقه‌ای واقعیت کار نیست، هنرمندش روزها زحمت کشیده است، اما معتقدم که ناخواسته روی ذهن نوجوان امروز اثر می‌گذارد و فکر می‌کند هنر با همین سرعت به‌دست می‌آید. وقتی نوجوان به چنین سرعتی در هنر دست نیافت، ناامید می‌شود، هنر را کنار می‌گذارد، بچه‌ها گاهی نمی‌دانند که خیلی اهداف به‌تدریج و با خون‌دل بسیار به سرانجام می‌رسد.

 شما در جهانِ پوستر ایران نیز طرحی نو درانداختید؛ پوسترهایی آفریدید که در حافظه جمعی شیفتگان سینما ماندنی شد. طراحی بیش از ۶۰۰ پوستر تاریخ سینمای ایران را از دهه ۴۰ شمسی تا بعد از انقلاب عهده‌دار شدید که «رضا موتوری»، «صدای صحرا»، «کندو»، «علف‌های هرز»، «دونده»، «خارج از محدوده» و «روسری آبی» از خاطره‌انگیزترین آن‌ها است. به‌نظر می‌رسد، در کنار نقاشی، طراحان پوستر هم دوست دارند در کوتاه‌ترین زمان نتیجه بگیرند، پیشرفت کنند و دیده شوند.

 من همواره در کلاس‌هایم کارهای قدیمی‌ام را به هنرجویان نشان می‌دهم و به آن‌ها توضیح می‌دهم که بدانند از کجا به اینجا رسیده‌ام. اولین پرتره‌ای که برای پوستر سینمای ایران کار کردم، بس که بد شده بود، خجالت می‌کشیدم از پشت پایه بلند شوم. بعد به‌جایی رسیدم که پوستر ۸۰درصد فیلم‌های روز سینما را من می‌زدم، یعنی اگر من قبول نمی‌کردم، به طراح دیگری می‌دادند. پیشرفت در هنر، در نقاشی یا طراحی یک‌شبه به‌دست نمی‌آید. باید زحمت کشید. باید تلاش کرد.

 حال‌وهوای هویت و فرهنگ استادان هنر دیروز و امروز را چگونه مقایسه می‌کنید؟

قدیم در هنر و صنایع‌دستی یک نظام خوب استادشاگردی برقرار بود و ماهرترین استادان، شاگردانی مثل خودشان را به جامعه تحویل می‌دادند. استادان قدیم خیلی خوب تشخیص می‌دادند که هنر در وجود چه‌کسی است. هنرجویان هم دل می‌دادند واقعاً، استادان قدیم که همیشه فوت‌وفن کوزه‌گری را در اختیار شاگرد نمی‌گذاشتند، اما خود هنرجو جست‌وجوگر بود. استادان آن زمان مثل یک باغبان دل‌سوز بودند که به رشد گل‌ها نگاه می‌کند؛ به‌راستی همت داشتند، گاهی فقط یک نگاه استاد روی هنرجو اثر می‌گذاشت. حضور استادان بی‌نظیر و تربیت‌پذیریِ خود شاگردان‌ باعث شکوفایی هنر و ظهور هنرمندان برجسته می‌شد. روحیه هنرجو خیلی مهم است. خود من همه را معلم می‌دیدم، چون افق و ساحل هنر تمام‌نشدنی است. هنر و خود نقاشی دامنه‌ای دارد که عمر یک انسان برایش کوتاه محسوب می‌شود. عشق به هنر موجب می‌شود که هنرجو مدام به جلو حرکت کند، اما از جایی به‌بعد ممکن است به بن‌بست بخورد و حتماً باید استادی کنارش باشد؛ از برخی استادان هنر امروز می‌پرسم، آیا دست شاگردتان را در پرتگاه‌ها می‌گیرید؟ درک و شناخت هنرجو خیلی اهمیت دارد. منش و غنای استاد در همه‌ وجود هنرجو اثر می‌گذارد. معلمی گذشت می‌خواهد. خود من بیش از ۷۰۰ هنرجو داشته‌ام. همواره برای حرکت روبه‌جلو هنرجویانم تلاش کرده‌ام. برخی از آنان در خارج از کشور هم به‌نام ایران و اصفهان درخشیدند.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

«من عاشق نقاشی شدم، در اصفهان هم عاشق نقاشی شدم»؛ گزاره‌ای است که بارها از شما شنیده‌ایم و شادمان شده‌ایم. این روزها، صدای پای آب در اصفهان به گوش نمی‌رسد، اصفهان دیگر زاینده‌رود ندارد، چهارباغش از این‌رو به آن‌رو شده و کم نیستند ابنیه‌ پُرتاریخی که زخم فرونشست روی تنشان ردی شوم انداخته است. به‌نظرتان اصفهان و هویت فرهنگی آن هنوز هم عاشق‌پروری می‌کند و الهام‌بخش هنرجویان به‌شمار می‌آید؟

این دگرگونی‌ها همیشگی و به‌نظرم اجتناب‌ناپذیر است، اما «عشق دریایی است قعرش ناپدید». با این حال، باور دارم که اگر اصفهان به این روز افتاده است، هنرمندش هم همین شکلی می‌شود! هنرمند برایش از اصفهان قدیم که تعریف می‌کنم، فکر می‌کند دارم قصه می‌گویم. نقاشی طبیعت را من در دل طبیعت اصفهان یاد گرفتم. من الان به هنرجو از رودخانه زاینده‌رود بگویم، می‌گوید «کجا است این رود؟!» و تمام قسمت‌های دیگر شهر وقتی برای جوان تعریف می‌کنم، دیگر مثل گذشته نیست. شکل، فرم، ترکیب‌بندی، طبیعت، همه‌چیز عوض شده است. من سال‌ها پای پیاده یا با دوچرخه مسیر زاینده‌رود را طی می‌کردم، قطعاً حسی که من می‌گرفتم، جوان امروز نمی‌گیرد؛ جوانی که از زیرزمین و مترو عبور و مرور می‌کند. گفتم که می‌پذیرم بخشی از آن اجتناب‌ناپذیر است. خیابان شانزه‌لیزه پاریس هم دیگر آن خیابان قدیم نیست، جوان ما هم تقصیری ندارد، اگر دیگر نمی‌تواند مانند هنرمندان گذشته عمل کند. به‌نظرم این نسل باید راه خودش را برود. این را هم بگویم که برخی هنرجویانم متأسفانه شناخت کمی از اصفهان دارند، اصالتاً اصفهانی‌اند، اما اسم هرکجای این دیار را می‌آورم، نمی‌شناسند، این ضعف و کمبود است.

به‌نظر شما در درازنای تاریخ اصفهان، مهاجران چقدر در شکوفایی هنر و هویت فرهنگی این شهر سهم داشته‌اند؟

اصفهان ذات خاصی دارد و علت مهاجرپذیری آن نیز همین مسئله است. اصفهان برای هر ایرانی و هر سلیقه‌ای داشته‌های خودش را دارد. مردم اصفهان هم غربتی‌ها را خوب درک و برای دلگرمی‌شان تلاش می‌کنند. داستان من و هجرتم به اصفهان در چند مرحله اتفاق افتاد و بیش‌تر به‌خاطر همان حال‌وهوای هنری اصفهان بود. مهاجرانی که بر هویت فرهنگی اصفهان اثرگذار بودند، بسیارند. من دوست دارم در بین این‌همه مهاجر که در بلندای تاریخ به اصفهان آمدند و تحول‌ساز شدند، از عیسی بهادری، مؤسس «هنرستان هنرهای زیبا» نام ببرم که اصالتاً اهل اراک بود. «هنرستان هنرهای زیبا» دستاورد بسیار سترگی برای شهر اصفهان و هنرش محسوب می‌شد. قلم‌زنی، منبت، خاتم، مینا، نقشه فرش، قالی‌بافی، زری‌دوزی و مینیاتور و چه رشته‌های دیگری که در این «هنرستان هنرهای زیبا» تدریس نشد.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

بهادری استادان بزرگ صنایع‌دستی اصفهان را برای آموزش نوجوانان شهر در این مرکز گردهم آورد. همه استادان این مرکز هم به یک حقوق حداقلی راضی بودند. شکراللّه صنیع‌زاده، جواد رستم‌شیرازی، عباسعلی پورصفا، محمود فرشچیان و امیرهوشنگ جزی‌زاده فقط شماری از دانش‌آموختگان عالی‌درجه این هنرستان‌اند، چه بسیار هنرمندان نامور دیگری که هنرجوی این مرکز بودند. «هنرستان هنرهای زیبای» اصفهان حاصل کار یک مهاجر بود، اما دیگر آن حال‌وهوای گذشته را ندارد، دیگر شکوفا نیست. امروز، به فرهنگ و هویت اصفهان که نگاه می‌کنم، دو تأسف بزرگ دارم؛ یکی خشکی زاینده‌رود و یکی همین «هنرستان هنرهای زیبا» که دیگر مثل گذشته خروجی ندارد.

از جذب خودتان به نقاشی تعریف کنید. به‌نظر شما در جایگاه یک نقاش نامدار، نقاشی چقدر می‌تواند بازتابنده هویت فرهنگی یک مکان باشد و در حفظ آن نقش‌آفرینی کند؟

حدفاصل کلاس هشتم و نهم که بودم شور و اشتیاق نقاشی بر من مستولی شد، گویی از خودم اختیار نداشتم و به سمت این هنر کشیده می‌شدم. دیپلم «هنرستان هنرهای زیبا» را در رشته نقاشی طبیعت دریافت کردم. امروز در جایی ایستاده‌ام که به‌خاطرش خیلی خوش‌حالم. هنر چیزی نیست که تو دنبالش بگردی و پیدا کنی، این هنر است که تو را پیدا می‌کند. هنر بود که مرا انتخاب کرد. خداوند قابلیتی در انسان می‌گذارد که خودش هم خبر ندارد. به عنایت آفریدگار در وجود هنرمند باور دارم. امروز راضی هستم، در راهی قدم گذاشتم که برایش انتخاب شده بودم. اگر مسیری جز هنر رفته بودم شاید زندگی مرفه‌تری داشتم! باور دارم که داستان ما زندگی مرفه نیست، داستان ما چگونه زندگی‌کردن است. از خود گذشتن و ثمره‌داشتن برای جامعه و خدمت به مردم همان زندگی است که آدم بیش از هرچیزی باید در نظر بگیرد.

فرهنگ و هویت یک دیار می‌تواند برای یک هنرمند پیام‌آور باشد. من یک سال در شهرکرد نقاشی تدریس می‌کردم، همان مسیر شهرکرد به اصفهان که آخر هفته‌ها می‌رفتم و می‌آمدم، برای من جاذبه‌های زیبایی داشت. قبل از آن، موقع کودکی مدتی در سمیرم زندگی می‌کردیم، هویت و فرهنگ خاص عشایر روی من اثر می‌گذاشت؛ گویی چیزی در من پرورش پیدا می‌کرد. دیدن زنان عشایر با آن لباس‌های رنگین، آن مردان مصمم و قوی عشایر، گله‌ها، رمه‌ها، اسب‌ها، کارگاه‌های نمدمالی عشایر و وردی که هم‌زمان با کار و کوشش می‌خواندند، همه این‌ها برای من جذابیت داشت. شاید خودم آن موقع آگاهانه به این مسائل پی نمی‌بردم، اما بعدها فهمیدم که چقدر روی من اثر گذاشته است و در آثارم هم بازتاب یافت. نه‌فقط هویت و فرهنگ آدم‌ها، خود طبیعت، آب‌وهوای کوهستانی، برفی که هرگز در یزد ندیده بودم، برایم الهام‌بخش بود. دو سال هم در سنندج زندگی کردم، یعنی خدمت سربازی بودم که این تجربه نیز یاری رساند و من با بیش‌تر اقوام و عشایر ایران و آداب‌ورسوم و فرهنگشان آشنا شدم.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

هویت و فرهنگ خود شهر اصفهان برایتان چگونه بود؟ معماری ایران‌زمین در آثار شما جایگاه مهمی داشته که نقاشی «غروب نقش‌جهان» یک نمونه آن است. به‌نظر می‌رسد خود شما هم‌زمان که آفریننده بُعدی از هویت فرهنگی شهر اصفهان بوده‌اید، در معرفی و انعکاس تاریخ فرهنگی اصفهان هم نقش داشته‌اید.

یکی از لحظه‌های حساس و به‌یادماندنی زندگی‌ام هجرت از سمیرم به شهر اصفهان بود. خود اصفهان از روزی که وارد شدیم برای من عجیب بود! من بچه کلاس‌هشتمی بودم. هرچه در کتاب‌های تاریخ درباره اصفهان و شاه‌عباس صفوی خوانده بودم، یک‌باره در برابر خودم دیدم. هرجا قدم می‌گذاشتم می‌گفتم چه قشنگ! چه بناهای تاریخی باشکوهی! همین‌ ابنیه تاریخی را مثل مسجد جامع به‌نوعی در شهر یزد هم ‌دیده بودم، اما مشابه شهر اصفهان دقت و توجه نداشتم. در اصفهان، هرجا پا می‌گذاشتم یا صدای چکش و قلم‌زنی می‌آمد، یا صدای اره نجاران و چوب به گوشم می‌خورد، یا بوی قیر داغ‌کردن گروهی دیگر از هنرمندان در فضا می‌پیچید، مخصوصاً این حال‌وهوا در میدان نقش‌جهان خیلی برایم جاذبه داشت. اصفهان برای من شهر هنرمندان و نقاشان نام‌آوری چون یرواند نهاپتیان، یسائی شاجانیان، نیسان ساسون و سومبات دِرکیورقیان بود. هنر نقاشی در یزد خیلی غریب بود، کم نقاش می‌دیدیدم. یک رودخانه با عظمت در دل شهر، درختان سربه‌فلک کشیده، ناگهان همه این‌ها بر دلم نشست. مردم، محله‌های اصفهان، روابط آدم‌ها با یکدیگر، یک‌لحظه، حتی یک پیچ کوچک کوچه‌ای همه‌وهمه بر پرورش ذهن من اثر گذاشت. هیچ‌کس به من تحمیل نکرد که برو هنرستان و نقاشی بخوان. هویت فرهنگی اصفهان اثری بر من گذاشت که جذب نقاشی شدم.

درباره بازتاب جهان پیرامون، مثل اصفهان در نقاشی دو نکته وجود دارد؛ ما می‌خواهیم طبیعت را بازتاب بدهیم یا مصنوعات بشری را؟ طبیعت را که اشاره کردم، مثل زاینده‌رودی که دیگر نیست. بازتاب ساخته‌های بشری که نشئت‌گرفته از روح شفاف، سازنده و پُرمدعای به‌حق صاحب‌اثر است، در سبک رئال یا واقع‌گرا اهمیت دارد. قطعاً معمار بنای با عظمتی مثل مسجد جامع عباسی با آن‌همه ظرافت‌هایش خون دل‌ها خورده است و هنرمند نقاش باید به آن توجه کند. وقتی به مسجد شیخ‌لطف‌الله نگاه می‌کنیم، آن حالت حلزونی، فلسفه عرفانی که در وجودش است، داخل گنبد و سقف، کاشی‌کاری بنا که حالت معراج و رفتن به آسمان را نشان می‌دهد، همه این‌ها را اگر ببینیم و در هنرمان بازتاب ندهیم، مدیون می‌شویم. این زیبایی را برای ما به یادگار گذاشته‌اند، در هر نقش‌ونگارش قصه‌ها وجود دارد.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

 مدرسه چهارباغ، مسجد سید، مسجد حکیم، سرتاسر میدان نقش‌جهان و ده‌ها بنای دیگر، همه این‌ها جایگاهی دارند که می‌تواند الهام‌بخش هنرمند باشد. سال‌ها به میدان نقش‌جهان آمدوشد داشته‌ام و در نقاشی‌ام بازتاب داده‌ام، درباره فلسفه همین میدان مدت‌ها می‌توانم برای‌تان صحبت کنم و از برداشت خودم که از دیدارهای پُرشمارم به‌دست آمده است، بگویم. تمثیل‌های زیبایی در میدان‌ نقش‌جهان نهفته است. کتیبه‌ها، کاشی‌کاری‌ها، خطوط، معرق‌ها، آرک‌های ابنیه، همه این‌ها در جای‌جای اصفهان روی ذهن هنرمندان اثرگذار بوده است. من در جایگاه یک نقاش وظیفه خودم می‌دانم که گوشه‌ای از این‌همه زیبایی و زحمت معماران را به‌درستی در اثرم نشان دهم. مدیونم اگر درست نشان ندهم. نقاش باید رنگ، سایه‌روشن، پرسپکتیو، فضا و شرایط، رفلکس و نکات کوچک و بزرگ دیگری را به‌خوبی بشناسد تا مدیون نشود. پیشینیان ما این بناها را از روی اعتقادات خودشان برای ما به یادگار گذاشته‌اند، اکنون من در جایگاه یک نقاش موظفم برداشت خاص خودم را نشان دهم، نقاشان دیگر هم وظیفه دارند که برداشت خودشان را در هنر انعکاس بدهند.

به‌نظر شما هویت فرهنگی اصفهان را چگونه می‌توان بازیابی و تقویت کرد؟

جامعه امروز ما عیب‌هایی دارد، اما من نباید بگویم که چه‌کار کنیم. من یک هنرمند نقاشم. باید برای مشکلات امروز، کاردانان را پیدا کنند. به‌سرعت هم باید این کار کنند، قبل از اینکه کار از کار بگذرد. تا وقتی که پوستی روی این استخوان مانده و رگی در آن جریان دارد، باید کاردانان کاری کنند، نمی‌گویم هم که فربهش کنید، دست‌کم سلامتی را به آن بازگردانید. چه خوب است که همیشه کار در دست کاردان باشد.

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha