به گزارش ایسنا، سید مسعود رضوی در یادداشتی با این عنوان نوشت: چند روز پیش حماس فیلم یک گروگان اسرائیلی را پخش کرد و در کنار آن کودکان گرسنه و تکیدۀ غزه را نشان داد و نوشت: «آنچه مردم غزه میخورند او هم میخورد!»
انتشار این فیلم کوتاه، با واکنش فوری و تندِ رهبران اسرائیل و سران کشورهای غربی روبرو شد. ناگهان پرده برانداختند و شروع به بیان قواعد بینالمللی و حقوق انسانی کردند. از شکنجۀ گروگان و حق او در دسترسی به غذا گفتند و رفتار وحشیانۀ حماس و ساختن سپر انسانی از گروگان در رسانهها را یک صدا و به شدت محکوم کردند.
رئیس جمهور فرانسه، امانوئل مکرون حماس را تجسم قساوتِ بینهایت نامید و فردریش مرتز آلمانی و نخست وزیر راستگرای ایتالیا و خیلیهای دیگر از موبورهای طرفدار حقوق بشر فریاد زدند که از دیدن کمبود غذا و بدن نحیف یک شهروند اسرائیلی در غزه به خشم آمدهاند. چرا برای آنها کشتار سیستماتیک و هدفمند هفتاد هزار انسان اهل غزه، ازجمله امدادرسانها و پزشکان و خبرنگاران و دهها هزار کودک، که اخیراً دسته دسته از گرسنگی جان میدهند، چنین خشمی را برنمیانگیزد؟
بحث بر سر تأیید یا داوری رفتار حماس نیست. اینجا قضاوت دربارۀ وجدان بشری است که به معیارهای دوگانه نومرکانتلیستهای غربی پوزخند میزند. یعنی به دوران ماقبل استعمارنو در قرن هجدهم اروپا بازگشتهایم که سفیدپوستِ اروپایی و پولهای طلا و نقره و کشتیهای توپدارش، معیارِ همه چیز بود. هرکه را شبیه خودش نبود میکشت و کافر و دشمن یا برده و مطیع میخواست. هر سرزمینی را مییافت، آثار باستانی ارزشمند و طلا و نقره و الماسش را میربود. جمعی را میکشت و خانهها را میسوزاند و برمیگشت تا در کاخهای قرون وسطایی و تجملی به دوشسها و پرنسسها فخر بفروشد و لباسهای مضحک بپوشد و عجایب المخلوقات از هند و سرزمینهای شرق و آفریقا و آمریکای لاتین بنویسد.
امپریالیسم جدید بعداً ظاهر شد و این «غرب ـ محوری» یا «اروپامداری» پیش از ظهور غول آمریکایی، سنّت و فرهنگ را در سرزمینهای دیرپا، سَلیم و سنتی، به کام طاعون و تباهی میکشید. بریتانیا هند بزرگ را تباه کرد و جنوب آفریقا را، و فرانسه مصر را و افریقای شمالی را و هردو آسیای شرقی را و پستر خاورمیانه و میانرودان را و سپستر ورارودان را...
جنگ اول و دوم جهانی، جدالِ غربیها بر سر مستعمرات و فَوَرانِ بحرانِ هویتِ چندپارۀ فرهنگیِ این ناسیونالیستهای پرادعا بود. اتریش ـ هنگری (بقول ایرانیهای عهد قجر: نمسه) که بعدها دولت آلمان از دل آن برون آمد، مستعمره نداشت. سهمی میخواست. پس به شرق اروپا و روسیه نظر داشت و حمله ور شد. آلمانیها نماد بیماری اروپایی بودند و همراه با دیگر کشورهای اروپایی دو جنگ بزرگ بینالملل را به جهان تحمیل کردند؛ مثل غدّهای چرکین که جهان را آلوده ساخت. ایران و سراسر خاورمیانه زخم خورد و سالها از فقر و خونریزی در این دو جنگ آسیب دید. اما آنجا که خونهای بزرگ ریخت فلسطین بود. جایی که اشراف بریتانیا، دولت یهود را بر اساس آرزوی آبای صهیونیسم و تئوری تئودور هرتسل، بالاخره محقق ساختند.
دولت اسرائیل با حمایت بیچون و چرای امپراتوری بریتانیا در هیاهوی فروپاشی امپراتوری عثمانی، با تکه پاره کردن اقلیمها به نام کشورهای تازه و کوچک و مجعول، سربرآورد. همچون ماری زهرآلود در قلب خاورمیانه به خاک نشست تا زهرش را به جان مردم این سرزمینها بریزد. طلوع قدرت آمریکا نویدی بود که نیروی نظامی، بورس و بانک و پولِ بیحساب، رسانه و تبلیغات، سرانجام صنایع و تکنولوژی درجه یک را در اختیار رهبران دولت صهیونیستی قرار داد. دولتی ظاهراً با ساختاری دموکراتیک، اما یک ایدئولوژی و تئولوژی مبتنی بر نژادپرستی بنی اسرائیلی و صهیونیستی که امروز معلوم شده هیچ عرف و قانون و عهدی را معتبر نمیشناسد، حتی عهد قدیم را!
بازگردیم به صدر مطلب؛ دورویی اروپاییها پرسش انگیز است. بعد از آنکه مقدار کمی غذا و دارو از آسمان به زمین و دریای غزه ریختند تا ادای فرشتگانِ نقاشیهای کلیساهای بیزانس را درآورند، چند روزی به رسمیت شناختن دولت فلسطین و دو دولتی را مطرح کردند که تبلیغات جالبی برای احزاب و رسانهها و افکار عمومی در اروپا بود. اما آخر سر به اصل خود رجعت کردند. در غرب و اروپاجز برخی روشنفکران اصیل و مردمان نجیب که صدایی اندک داشتند، هیچکس سخنی از کشتار روزمره بچهها در تمرین تیراندازی سربازان اسرائیلی نمیگفت. آنها را آدمکش نمیخواندند، حتی اگر این جنایتکاران یک روز به زانوها و یک روز به ناف و روز دیگر به بیضه پسر بچهها شلیک کنند تا مهارتشان را در تیراندازی نشان دهند و کمی تفریح کنند... شرم را باید از فرهنگ واژگان حذف کرد. لغت دیگری باید جست!
امه سزر نویسنده و شاعرمعروف دربارۀ ماجرای هولوکاست در جنگ دوم بینالملل گفته بود: «آنچه هیتلر مرتکب شد، آنچه برای غرب بخشیدنی نیست، این نیست که انسان را تحقیر کرد...، بلکه این است که انسان سفیدپوست (اروپایی) را مانند انسانی سیاه پوست تحقیر کرد. پس از آن ناگهان همه چیز غیر قابل تحمل شد.»
در این ماجرا هم مهم نبود که دو میلیون نفر و ازجمله صدها هزار کودک فلسطینی گرسنهاند، زیرا آنها دائم جلسه میگذاشتند، مصاحبه میکردند، وعده میدادند، نماینده و سفیر اعزام مینمودند، در سازمان ملل بحث میشد، بیانیه صادر میکردند و... تا آن که خبر آمد یک شهروند/ گروگان اسرائیلی در غزه گرسنه است... آنگاه برای رهبران اروپا: «...ناگهان همه چیز غیر قابل تحمل شد».
انتهای پیام
نظرات