عزتالله سپهوند در گفتوگو با ایسنا با اشاره به شعر جان گشاده سوی بالا بالها تن زده اندر زمین چنگال ها، بیان کرد: این بیت عصاره منظومه منسجم فکری مولوی بهعنوان وجه مشترک شریعت و طریقت است.
وی ادامه داد: انسانی که ما میشناسیم در نگاه اول به عنوان ترکیبی از جان و تن پدیداری دوبُعدی و مادی و معنوی است اما اینکه اصالتِ انسان و بدایت و نهایت آدمی با کدام یک از این دو مجمع موقت نقیضین یا دو سازه ناساز باشد، تمام دغدغه مولوی است.
عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور لرستان تصریح کرد: همین دغدغه، مولوی را به تز اصلی خود در مثنوی یعنی اصل سنخیت میرساند، اینکه سرانجامِ کشاکش انسانی که عمر خود را در ماجرای این سو کشان سوی خوشان، آن سو کشان با ناخوشان به سر می بَرَد چه خواهد بود بستگی به ذات آگاهی و خودشناسی حقیقی او دارد.
سپهوند عنوان کرد: براساس نظریه سنخیتِ مولانا، "ذره ذره کاندرین ارض و سماست/ جنس خود را همچو کاه و کهرباست" و "هرکسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش" پس کافی است که انسان به "انا لله و انا الیه راجعون" ایمان بیاورد تا تن مادی را رها کند و جان معنوی را دریابد و با آن به عالم بالا برسد. گویا همه ی باطن مثنوی با آن همه ظواهر و حکایات و روایات، شرح تمثیلی و تفصیلی همین یک آیه "انا لله و انا الیه راجعونِ" قرآن است.
وی یادآور شد: از منظری دیگر شعر مولوی که "شیر خدا و رستم دستانش آرزوست" گویی طنین صدای عشق و عرفانِ در آمیخته با حماسه در سپهر فرهنگی ایرانیان است. همچنانکه شعر فردوسی طنین صدای خرد درآمیخته با حماسه در آسمان فکر و فرهنگ ماست.
سپهوند اضافه کرد: البته فراخوان فردوسی به خردورزی ایرانیان نه در تضاد با ندای عشق و عرفان مولوی، بلکه مکمل آن است چرا که انسانِ ترازِ فرهنگ شکوهمند ایرانی (که می تواند انسانِ جهانی هم تربیت کند)، همچنان که در زیست اجتماعی خود محتاج خرد و حماسه است، در زیست فردی و شخصی خود نیز تشنه ی عشق و عرفان است.
این استادیار دانشگاه اظهار کرد: از هزارتوی ظاهر متکثر و متنوع متن مثنوی و غزلیات شمس و فیه مافیه و سایر آثار مولوی که بگذریم، بطن و باطنِ منظومه منسجم فکری جلال الدین محمدِ ایرانی، اقیانوس موّاجِ شریعت و عقلانیت و عشق و حماسه و طریقت است.
وی تصریح کرد: اینکه برخی بزرگان آثار او را اصولِ اصولِ اصولِ دین دانسته و می دانند بی دلیل نیست و امروز که به نام نامی مولانا روشن تر شده است.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
بس کنم گر این سخن افزون شود
خود جگر چِبوَد که خارا خون شود!
انتهای پیام
نظرات