«آورام نوآم چامسکی» به پرسش های دانش آموزان در زمینه انسان، فلسفه زندگی، محیط زیست، رسانه ها و برخی مسایل سیاسی روز پاسخ داد.
به گزارش سرویس علمی ایسنا، دکتر داود صفائی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی این گفتوگوی جالب وی را با دانشآموزان که در جلسهای با حضور دو خبرنگار علمی در سال گذشته صورت گرفته، به فارسی برگردانده است.
آورام نوآم چامسکی، فیلسوف، نظریه پرداز و زبان شناس برجسته آمریکایی است که از وی به عنوان «پدر زبانشناسی مدرن» یاد میشود. نظریه معروف وی، دستور زایشی-گشتاری است که در دهه ۶۰ میلادی انقلابی در زبانشناسی معاصر ایجاد کرد. تا پیش از نظریات وی از ماهیت زبان و چگونگی یادگیری زبان توسط انسان درک درستی وجود نداشت. مقالات و کتابهای نوام چامسکی آغازگر پژوهشهای نوینی در عرصه روانشناسی زبان شد.
وی که استاد بازنشسته دپارتمان فلسفه و زبانشناسی موسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) آمریکا است، مقالات متعددی در نقد سیاستهای خارجی دولت ایالات متحده آمریکا دارد.
چامسکی در زمان جنگ ویتنام به عنوان منتقد اجتماعی سیاست خارجی آمریکا به شهرت رسید.
درک چامسکی از ساز و کار امپریالیسم آمریکا و توانایی همیشگی او برای فهم دورنمای کلی سیاستهای آمریکا به مخالفت او با دخالت نظامی آمریکا در کوزوو، افغانستان و عراق و همچنین جنگ بوش بر ضد تروریسم منجر شد.
چامسکی در گفت و شنود خود با دانش آموزان از آینده پرمخاطره فناوریهای نظارتی در تجاوز به حریم خصوصی شهروندان و جلوگیری از آگاهی مردم از سوی حکومتها ابراز نگرانی کرده و شیوه آموزشی برخی کشورها را که هدف آن تربیت نسلی بی اراده و مطیع حاکمیت است مورد انتقاد قرار داده است.
به عقیده وی، فناوری های جدید از شبکه های اجتماعی تاعینک گوگل، هواپیماهای بدون سرنشین و ربات های تحت کنترل امکانات نامحدودی را برای جلوگیری از خیزش های مردمی در اختیار حکومتها قرار میدهد که فاشیستها در دهههای قبل خوابش راهم نمیدیدند!
نخستین سوال را یک دختر هفت ساله می پرسد:
چرا ما به دنیا آمده ایم؟
نوام چامسکی: دو دیدگاه وجود دارد که برای بررسی آنها باید به یونان باستان و شاید قبل از آن مراجعه کنیم. یکی اینکه ما به دنیا آمده ایم به همان دلیلی که سنگ، درخت و سایر مخلوقات آفریده شده اند. پاسخ دیگر که در واقع به ارسطو بر می گردد، این است که همه چیز در طبیعت هدف و کارکردی دارد و هدف از بارش باران، رشد دانه ها و گیاهان است. این جوهر مطلب است.
هدف از آفرینش انسان این است که موجودی منطقی و اندیشه ورز برای یک «زندگی سنجیده» باشد. با آنکه ارسطو نیز چنین دیدگاهی داشت، اما نتایج واقعا نادرستی از این موضوع گرفت. به نظر او فقط یونانی های تحصیل کرده چنین موجوداتی بودند. دیگران انسان های کاملی نبودند و برای بردگی خلق شده بودند. این بدسیرتی است. در حالی که همه ما به دنیا آمده ایم چون آفریدگار برای ما وظایفی یکسان معین کرده است.
آیا از این صحبت ها می توان نتیجه گرفت که انسانها در این سیاره از سایر موجودات مهم ترند؟
چامسکی: حقیقت این است که ما قطعا اینطور فکر می کنیم. یک نوع درک حسی وجو د دارد که تقریبا همه دارند، حتی کسانی که به جنبه عقلایی ذهن خود اعتقاد ندارند. این دیدگاهی است موسوم به «زنجیره بزرگ هستی». در این نظریه، خداوند در اولین مرتبه زنجیره بزرگ هستی قرار دارد و درست پایین تر از او فرشتگانند. در مرتبه پایین تر انسان قرار دارد و سپس همینطور پایین تر گیاهان، کرمها و غیره.
امروزه تلاش زیادی می شود تا به میمون ها مقدمات زبان را آموزش دهند. هیچکس نمی کوشد به انسان مقدمات ارتباط با زنبورها را بیاموزد. این به این دلیل است که ما به شکل حسی دنیا را با دید زنجیره بزرگ هستی می بینیم؛ بنابراین میمون ها گونه ای هستند که نسبت به انسان در مرتبه پایین تری از تکامل قرار دارند، چیزی که کاملا نادرست است.
همانطور که زنبورها کمتر از میمون ها تکامل یافته نیستند، تکامل همه ما در بازه زمانی یکسانی انجام شده است؛ فقط به شکل های متفاوتی تکامل یافته ایم، اما این درک حسی که گویا ما گونه برتریم موجب ایجاد تمایز بیشتر می شود و عمیقا در فرهنگ غرب ریشه دارد و بنابر این دیدگاه، برخی از ما انسان های واقعی تری هستیم، در حالی که دیگران انسان های واقعی نیستند یا شبیه انسانند و حاصل این افکار بسیار زشت است.
پس، شما در حقیقت به ارتباط بین گونهیی اعتقاد ندارید؟
چامسکی: ابدا اشکالی ندارد. ما دیگر تکامل یافته تر از سلول تک یاخته ای نیستیم، مگر در مسیری متفاوت. در بسیاری از موارد، آنها بسیار بهتر از ما عمل می کنند. در واقع اگر نگاهی به روزنامه صبح بیندازیم، سخن از کشف تازه ای است مبنی بر این که سوسک ها به گونه ای تکامل یافته اند که می توانند به سم هایی که برای کشتن آنها به کار می روند غلبه کنند. ما نمی توانیم به این شکل تکامل پیدا کنیم.
یک دانش آموز چهارده ساله می پرسد:
وقتی در دنیایی زندگی می کنیم که دائما در محاصره تراژدی ها و مرگ و میر انسان هاست با پدیده مرگ چگونه باید برخورد کرد؟
چامسکی: خب شاید در تمام طول عمر بشر در بسیاری از فرهنگ ها و جوامع، مرگ به مثابه بخشی از زندگی شناخته شده است شده است. هر کس به شیوه ای با این پدیده برخورد میکند وقتی من نوجوان بودم از مرگ وحشت داشتم. چیزی که وحشت زده ام می کرد این نبود که من می میرم، بلکه این بود که جهان ناپدید می شود.
همین که بزرگتر می شوید،- لااقل در مورد من چنین بود - مرگ هم به مساله کوچکی تبدیل می شود.
همین دیشب به طور جدی خیلی به مرگ نزدیک شدم، نزدیکتر از آنچه بفهمم. فراموش کرده بودم خودرو را خاموش کنم و در پارکینگ را بسته بودم. پارکینگ زیر ساختمان است و دی اکسی کربن به داخل ساختمان نفوذ می کرد، می دانید که دی اکسید کربن بدون بو است. در حقیقت، اگر زنگ خطر به صدا در نمی آمد و من خودرو را خاموش نمی کردم خب مرده بودم؛ بنابر این می بینید که چه ساده می توانست این اتفاق رخ دهد!
مرگ شما تراژدی بود!
چامسکی: خب می دانید من دیگر این نگاه را به مرگ ندارم!
پس مساله را چطور می بینید؟
چامسکی: این هم مثل سایر چیزهایی است که در زندگی اتفاق می افتند. زندگی برای بقیه ادامه دارد.
پس نقشی که برای بهبود زندگی بشر ایفا می کنید چه می شود؟
چامسکی: این مساله در مورد همه افراد دیگر هم صدق می کند. هر کسی نقشی دارد، هر موجودی نقشی دارد. بسیار خب، جهان اینطور پیش می رود که هر کسی مدت زمان ثابتی در روی زمین است و بعد عمرش تمام می شود و این دیگر در نظر من مانند سابق تراژدی نیست.
آیا فکر می کنید این موضوع ربطی به آگاهی انسان دارد؟
چامسکی: آیا تا به حال مگسی را که در تار عنکبوتی محبوس شده دیده اید؟ برای بیرون آمدن تلاش فراوانی می کند اما به مرگ فکر نمی کند.
چگونه با دنیایی مواجه شویم که در آن دائما بمباران تراژدی می شویم؟ مثلا، به نظر می رسد در دوره طولانی ای از تاریخ بشر، اگر یک رویداد غم انگیز در فاصله بسیار نزدیکی از آنها رخ می داد، ممکن بود هرگز از آن باخبر نشوند. امروزه، صبح که رادیو را روشن می کنید، تراژدی پشت تراژدی ...بمباران دائمی...
چامسکی: خب، این یک گزینش است. منظورم این است که در صفحه رویی روزنامه نمی بینید که زوج خوشبختی در نزدیکی خانه شما صاحب نوزادی شده اند و از این رخداد بی نهایت خوشحالند زیرا این موجود فوق العاده زندگی آنها را به کلی دگرگون کرده است. خب این یک رویداد خبری نیست، ولی به این معنی نیست که چنین چیزی رخ نمی دهد.
بنابراین دنیا پر از همه جور اتفاقی است، به نظر من مهم این است که تلاش کنید تا می توانید این تراژدی ها را کاهش دهید، تراژدی هایی که بسیارند و ببینید آیا می توانیم کاری کنیم که در آینده شاهد شادیها و خوشی های بیشتر و رنج ها و تراژدی های کمتری باشیم.
از طرفی تراژدی های بسیاری اتفاق می افتند که راجع به آنها چیزی نمی خوانیم. خوب، مثلا، در مورد نسل کشی در رواندا در روزنامه ها مطلب می بینیم. در مدت 800 روز، هر روز 10 هزار نفر کشته می شوند. اما در مورد این حقیقت که فقط در آفریقای جنوبی، بقیه جهان به کنار، فقط آفریقای جنوبی، همه روزه همین تعداد کودک به خاطر بیماری هایی که به راحتی قابل پیشگیری اند و یا به دلیل سوء تغذیه جان خود را از دست می دهند در روزنامه ها مطلبی نمی بینیم. آیا می دانید که اگر کشورهای ثروتمند هر روز چند پنی به آنها کمک کنند، این کودکان از مرگ نجات پیدا می کنند. ما چنین چیزهایی را نمی خوانیم، زیرا اگر بخوانیم، باید اقدامی انجام دهیم و حکومت آمریکا چنین چیزی را نمی خواهد.
به نوعی این موضوع به تراژدی شب گذشته برمی گردد، زیرا اگر نوام چامسکی دیشب از دست می رفت به معنای این بود که در جهان، یک صدا کم می شد، صدایی که مردم را دعوت به اقدام های انساندوستانه می کند.
چامسکی :خب سایرین باید این وظیفه را انجام دهند. مهارت یا استعداد ویژه یا حتی شجاعت نمی خواهد.
دانش آموزی می پرسد:
اگر ما تنها موجودات عاقل این سیارهایم، چرا محیط زیست را نابود می کنیم؟
چامسکی: حقیقت این است که ما موجودات بسیار غیر عادی ای هستیم. حیوانات و گیاهان، عموما در دنیایی زندگی می کنند که به آنها داده شده است. یک دنیای بدون تغییر. آنان برای واکنش نشان دادن به دنیای خود راههای درونی دارند و این عمده فعالیت آنها را تشکیل می دهد. آنان خیلی کم دنیای خود را تغییر می دهند.
زمین شناسان گذشته زمین را به چند دوره زمین شناسی تقسیم می کنند؛ از نظر آنان دوران چهارم زمین شناسی – پلیستوسن - از دو و نیم میلیون سال پیش تا حدود ده هزار سال قبل را دربر می گیرد. پس از آن دوران زمین شناسی فعلی – هولوسن - است که از 10 هزار سال قبل تا کنون را در بر می گیرد، به استثنای زمان حاضر که شامل دوران جدیدی است به نام آنتروپوژنیک (برخورد انسان با طبیعت ) که در مورد انسان است، دوران بشر امروزی که شاید بتوان گفت از 1750 آغاز می شود تا به امروز و این دوره، دوره ای است که انسان شروع به تغییر شدید محیط زیست کرده، آنقدر شدید که عصر جدید زمین شناسی آغاز شده است و در حقیقت در این دوران ما به نابودی زمین پرداخته ایم.
هر یک از دوران های جدید از دوران های قبلی کوتاه تر است و دوران هولوسن بسیار کوتاه است و آنتروپوژنیک مانند یک لحظه از دوران زمین شناسی است و ممکن است زیاد طول نکشد چرا که بشر با فعالیت های ضد محیط زیستی خود زمین را نابود می کند.
توجه به آنچه دارد در برابر چشمان ما رخ می دهد بسیار تکان دهنده است. در اینکه بحران بسیار جدی محیط زیستی در پیش رو ست هیچ تردید جدی وجود ندارد. البته بعضی ها منکر چنین چیزی اند. برخی هم تلاش می کنند برای جلوگیری از نابودی محیط زیست اقدامی انجام دهند و از فاجعه پیشگیری کنند و یا شاید چشم انداز بقای مناسب و معقول را فراهم کنند.
کسانی هم در صددند برای فاجعه آفرینی از یکدیگر سبقت بگیرند. جالب است بدانیم اینها چه کسانی اند. کسانی که سعی می کنند گونه های زیستی را از فاجعه نجات دهند، همانهاییاند که ما آنها را «بدوی»، «افراد قبیلهیی»، «بومی» می نامیم ، اولین ملت های کانادا، قبیله های آدی واسی در هندوستان، این افراد می کوشند سیاره زمین را نجات دهند و در حقیقت در جاهایی که آنها تا حدی قدرت دارند، برای نجات زمین اقداماتی انجام می دهند.
اتفاقا بولیوی در انجام چنین اقداماتی در راس قرار دارد. در آنجا بومی ها در واقع اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند و تا امروز حتی قانون اساسی ای در آنجا وجود دارد که آنها آن را «حقوق طبیعت» می نامند؛ طبیعت حقوقی دارد که ما باید از آن حمایت کنیم و این یک بعد جوامع سنتی است که خود را به اشکال گوناگون نشان می دهد.
اکوادور که دارای جمعیت بومی قابل توجهی است، جمعیتی تاثیر گذار و از سویی تولید کننده نفت است و در حال حاضر تلاش می کند با کمک کشورهای ثروتمند بتواند نفت را در زمین ؛ جایی که باید قرار داشته باشد حفظ کند. این کشور تلاش می کند از کشورهای ثروتمند تر برای تحقق این هدف کمک بگیرد، کمکی که احتمالا دریافت نخواهد کرد. خب، این اتفاق در سراسر دنیا رخ می دهد، مخالفت با استخراج با نابودی منابع با مصرف سوخت های فسیلی در همه جا.
در سر دیگر طیف ، ثروتمندترین و قدرتمندترین کشورهای جهان ، قرار دارند ، به ویژه ایالات متحده آمریکا و کانادا. ما در مسابقه فاجعه آفرین در مقام اول قرار داریم. زمانی که رییس جمهور و مخالفان سیاسی درباره آنچه یک صد سال استقلال انرژی می نامند، سرخوشانه سخن می گویند در واقع در باره یک صد سال مسابقه نابودی محیط زیست صحبت می کنند، چرا که معنی آن همین است. از تقریبا صد کشور مربوطه، احتمالا آمریکا و کانادا تنها کشورهایی اند که برنامه ملی ای برای محدود کردن مصرف سوخت های فسیلی ندارند، هیچ شرایط ملی در مورد انرژی تجدید پذیر ندارند. نمی توانیم بگوییم سایر کشورها شق القمر می کنند ولی بالاخره اقداماتی انجام می دهند. ما هیچ کاری نمی کنیم! بنابر این از یک طرف با یک مسابقه منجر به فاجعه مواجه ایم، مانند از بین رفتن موش های قطبی معروف با هدایت ثروتمندترین، قدرتمندترین، پیشرفته ترین، تحصیل کرده ترین و به ظاهر روشنفکرترین بخش های جهان و از سوی دیگر تلاش می شود جلوی فاجعه گرفته شود، تقلیل یابد، بر آن غلبه شود و اینها از سوی همان کسانی است که ما آنها را بدوی و بی سواد می نامیم. اگر در آینده تاریخ نویسانی وجود داشته باشند در بازبینی گذشته به این نقطه از تاریخ با حیرت نگاه خواهند کرد.
فرمودید که این عصر تقریبا از 1750 آغاز شد، این مسابقه به سوی فاجعه، آیا مصادف با رشد سرمایه نیست؟
چامسکی: صنعتی شدن که به سرعت منجر به سرمایه داری شد. تغییرات در سیستم اقتصادی در چهل سال گذشته موجب خطرات تازه ای شده است. اگر به چهل سال قبل برگردیم متوجه می شویم که بانک ها عمدتا موسسه های کوچکی بودند که مردم پول های اضافی خود را در آنجا پس انداز می کردند و بانک ها آنها را به افراد دیگری وام می دادند که خودرو یا چیز دیگری بخرند. این فرایند تغییر کرده است تا به امروز بانک ها شرکت های سرمایه گذاری اند که نزدیک به نیمی از اقتصادند وغالبا نقش مخرب دارند.
برخی برآوردها از سوی «اینترنشنال مانیتوری فاند» حاکی از آن است که کل سود آنها حاصل سیاست بیمه ای حکومت است که سود عظیمی است. این فقط کمک های مالی دولت که مردم شاهد آنند نیست؛ این فقط کف ماجراست، اینها عواقب فراوانی دارند، سیاست «آنقدر بزرگ که شکست نخورد»، نرخ های اعتباری افزایش پیدا می کنند، شما پول بی ارزش را از طرق مختلف دریافت می کنید و این به سودهای کلان افزوده می شود. این غالبا برای اقتصاد ویرانگر است. اقتصاددان های اندکی در این مورد تحقیق می کنند. نظرشان این است که احتمالا بسیار زیان بار خواهد بود. خبرنگار مالی بسیار برجسته در جهان انگلیسی زبان - مارتین ولف - موسسه های مالی بزرگ را به کرمی بزرگ تشبیه می کند که میزبان خود را از درون می خورد و آن را نابود می کند. این کرم همان سیستم بازار است. بیش از بیست میلیون نفر در ایالات متحده آمریکا در جستجوی کارند، خیلی بیشتر از این، افرادی اند که از دنبال کار گشتن صرف نظر کرده اند و خیلی بیش از آنانی که اشتغال ناقص دارند، چه به شکل نیمه وقت و چه در سطح بسیار پایین تر از سطح مهارت خود کار می کنند. این یک هزینه انسانی بسیار عظیم است. منظورم این است که این افراد به نوعی نابود شده اند و این تنها یک دوره اقتصادی راحت است. کارهای زیادی وجود دارند که ما می توانیم انجام دهیم. منابع بسیاری وجود دارند که از آنها استفاده نمی شود. مساله این نیست که کاری نیست که انجام دهیم. کافی است نگاهی به اطراف کشور بیندازیم و تعداد بی شمار اقداماتی که باید انجام شوند را ببینیم و به این خاطر نیست که منابعی وجود ندارد. شرکت های سهامی پول هایی دارند که حاصل بهره (ربا ) است. آنها نمی دانند با این پول ها چه کنند، سود هایی بیشتر از همیشه. موسسه های مالی بزرگ تر و ثروتمندتر از آنی اند که ویرانی بیشتری به بار آورند؛ بنابراین، در وضعیتی قرار داریم که بی شمار دستان بیکار به دنبال کارند، مشتاق کارند و کارهای فراوانی داریم که لازم است انجام شوند، منابع بسیاری برای انجام شان وجود دارند و این سیستم آنقدر فاسد است که نمی تواند از این مجموعه در کنار هم استفاده کند. این به نوعی «وضعیت حیرت آور» نامیده می شود و این وضعیت به خاطر قوانین طبیعت نیست. این به دلیل شیوه ساختار بندی این موسسه هاست. این ساختار ها می توانند دگرگون شوند. در واقع وضع ما از وضع اروپا بهتر است. این نیست که ما در انتهای یک شمع باشیم.
به تازگی اعلام شد که ما از آستانه یک تغییر اقلیمی خطرناک عبور کرده ایم...
چامسکی : بله، 400 بخش در هر یک میلیون دی اکسید کربن. ما به آستانه مرحله ای رسیده ایم که ممکن است بازگشت از آن امکان پذیر نباشد. این یافته بسیار جدی ای است.این پدیده دارد اتفاق می افتد. شواهد زیادی حاکی از آن است. اگر این مطالب را به دقت دنبال کنید، تمام شماره های یک مجله علمی پر است از برخی هشدارهای جدید جدی. چند هفته پیش در نشریه ساینس - هفته نامه علمی جدی در آمریکا - گزارشی بود مبنی بر اینکه نخستین تحقیقات در مورد تجزیه و تحلیل لایه 500 ساله منجمد در اعماق زمین که در سیبری انجام گرفته است و تاثیر گرمایش زمین بر ذوب شدن این لایه منجمد قابل مشاهده است; بنابر نتایج این مقاله که بسیار هشدار دهنده است، حتی سطح گرمایش پیش بینی شده، نه آن میزانی که واقعا ممکن است گرم شود، بلکه میزان پیش بینی شده محافظه کارانه، حتی آن مقدار برای ذوب کردن لایه منجمد دائمی اعماق زمین کافی خواهد بود و این امر منجر به رها شدن مقدار متنابه گاز متان می شود که حتی از دی اکسید کربن هم مخرب تر است و این فرایند تشدید کننده ای است که موجب انهدام زمین می شود.
یک دانش آموز 13 ساله پرسید:
شما گفته اید که «سرنوشت گونه ها در خطر است» و این یعنی آینده ما جوانان در خطر است، خب ما جوانان چه کنیم که از آینده ی خود اطمینان داشته باشیم؟
چامسکی: خب، من نمی خواهم زیاده از حد شما را بترسانم. موضوع این نیست که همه گونه ها منقرض می شوند بلکه به این معناست که آنچه از نظر ما در کمترین میزان می تواند حیات معقول و مناسبی به نظر آید، ممکن است به شدت از بین برود. مثلا ، تمام بوستون ممکن است به زیر آب برود. البته برای کشورهای فقیر مانند بنگلادش این مصیبتی عظیم برای صدها میلیون نفر به شمار می آید. در آسیای جنوبی، در بخش هیمالیا یخچال ها دارند ذوب می شوند. اگر این ذوب شدن به نقطه معینی برسد، آسیای جنوبی با صد ها میلیون نفر جمعیت غیر قابل سکونت خواهد شد. اینها عواقب بسیار جدی ای اند. انسانها جان به در خواهند برد ولی در دنیایی کاملا متفاوت. خب، از دست ما چه کاری بر می آید؟ ما میتوانیم همان کاری را انجام دهیم که انسان های به اصطلاح «بدوی» انجام می دهند، متوقفش کنیم. لازم نیست تمام قطره های هیدروکربن را از روی کره زمین جمع آوری کنید. می تواند در کره زمین بماند، همان جایی که باید بماند و ما تمام انرژی مان را باید به این امر اختصاص دهیم که تا می توانیم سوخت های فسیلی را هدر ندهیم، بلکه جایگزین هایی را بیافرینیم که امکان یک جامعه قابل زنده ماندن را فراهم کنیم. این کاراز لحاظ فنی امکان پذیر است، بسته به انتخاب ما دارد.
اگر کسی ادعا کند که ایالات متحده آمریکا به سوی فاشیزم حرکت می کند، آیا شما تائید می کنید و شواهدی برای آن دارید ؟
چامسکی: بله، شواهد بسیار مستدل. در حقیقت، من هرگز از اوباما انتظار زیادی نداشتم، معتقد بودم بیشتر جوسازی است، ولی یک چیز مرا حیرت زده کرده است و آن حمله شدید او به آزادی های مدنی است که ورای هر توضیح منطقی است که به نظرم - غیر قابل درک - است... و به اشکال مختلف خود را نشان می دهد. بعضی از روش ها بسیارنمایشی اند و ربطی به واحد اجرایی ندارند، شیوه توسعه جامعه و اقتصاد. خب، به عنوان نمونه، چند هفته پیش درقسمت کسب و کار نیویورک تایمز مقاله ای بود که شاید آن را دیده باشید درباره چیزی به نام «گوگل گلس».
گوگل عینک هایی تولید می کند، ممکن است همین الان هم در بازار باشند که یک رایانه کوچک در آنها قرار دارد، رایانهای خیلی ریزکه امکان می دهد بیست و چهار ساعت شبانه روز به اینترنت وصل باشید. این به خودی خود یکی از بدی های جامعه مدرن است و من فعلا وارد آن نمی شوم اما، موضوع از این هم فجیع تر است، زیرا این وسیله از همه اتفاقاتی که رخ می دهد عکسبرداری می کند و فکر می کنم به زودی همه آنچه می گذرد را ثبت می کند؛ بنابراین همه آنچه در اطراف کسی که این عینک را به چشم دارد می گذرد بر روی اینترنت قرار می گیرد.
گزارشگری از اریک اشمیت، یکی از بنیانگذاران گوگل پرسید آیا فکر نمی کند این تجاوز به حریم خصوصی است و به نظرم پاسخ وی می تواند شعار دورانی باشد که در پیش رو قرار دارد. پاسخش این بود «خب اگر مشغول کاری هستید که نمی خواهید روی اینترنت قرار بگیرد، پس نباید آن کار را انجام دهید!»
نمی دانم آیا فاشیزم کلمه مناسبی است یا نه، این فراتر از آن است...این مفهوم که همه چیز باید عمومی باشد و تا حدی فکر می کنم این مفهوم دارد درفهم و درک جوانان راه پیدا میکند.من به فیس بوک نگاه نمی کنم اما کسانی که نگاه می کنند به من می گویند که عریان گرایی جوانان وحشتناک است...همه چیز باید در اینترنت باشد، هر کار که می کنیم و این مفهوم که همه چیز باید درمعرض دید عموم قرار بگیرد فراتر از چیزی است که قیم ما به آن فکر کرده باشد.
چنانچه به نشریات فنی نگاه کنید، مثل ام. آی .تی تکنولوژی ریویو، می بینید که هر روز بیش از پیش این مطالب منتشر می شوند. در شماره اخیر آن خبری بود مبنی بر اینکه شرکت های تعاونی در مورد استفاده از رایانههای ساخت چین محتاطانه عمل می کنند چرا که امروزه ظاهرا از لحاظ فنی می شود در رایانهها قطعه های ریزی تعبیه کرد که تمام کارهایی را که رایانه انجام می دهد ردیابی کنند، هر ضربه ای که به یک کلید زده می شود و آن را به «ستاد های ارتش آزادی بخش» در چین ارسال کنند. خب آنها نمی گویند که اگر می شود چنین کاری را در چین انجام داد، حتما بهتر از آن را می توان در اینجا انجام داد. از این رو ، این امر در مورد رایانهیی که اینجا ساخته می شود یا توسط شرکت آمریکایی ساخته می شود نیز صدق می کند و اگر امروز چنین اتفاقی رخ نمی دهد ممکن است در آینده رخ دهد. به عبارتی با پایگاه اطلاعاتی بزرگی که اوباما در یوتا می سازد، هر کار با رایانهات انجام می دهی، به دست قیم ات می افتد و اوضاع بدتر می شود.
اخیرا از یک آزمایشگاه مهم روباتیک گزارشی خواندم مبنی بر آنکه مدت 10 سال است تلاش می کنند روبات ها را توسعه دهند، هواپیماهای بدون سرنشین، ربات های تحت کنترل به اندازه یک مگس. ارتش به این مساله علاقمند است زیرا بر آنچه که در اتاق نشیمن یا آشپزخانه شما می گذرد نظارت دارد و شما از این موضوع با خبرنیستی چون فقط یک مگس میبینی که این طرف و آن طرف می رود. همه چیز در معرض دید عموم قرار می گیرد. خب با این وجود نمی توانی این را فاشیزم بنامی؟ چون فاشیست ها حتی خواب این چیزها را هم نمی دیدند یا اینقدر جدی به فکر این پدیده ها نبودند.
این ورای هر پدیده ای است و چیزی نمانده این اتفاق بیفتد، شاید هم اکنون نیز دارد رخ می دهد و به تدریج پذیرفته می شود. ما در یک جامعه نظارتی به سر می بریم که تا به حال وجود نداشته و پذیرفته شده است. بعضی ها از ما هم افراطی ترند، مانند بریتانیا، دوربین ها همه جا هستند، همه چیز را ثبت می کنند. هر کار الکترونیکی که انجام می دهید حداقل می تواند انتخاب شود ، ممکن است توسط سیستم های نظارتی انتخاب شود و نظریه اریک اشمیت که وی این پدیده را نقد نمی کند، او می گوید همین طور باید باشد، این می تواند شعار دوران پیش رو باشد، مگر اینکه کاری کنیم که مانع این پدیده شود. به دنبال نظارت، فشار هم میتواند باشد.من فقط راجع به جنبه نظارتی صحبت می کنم. وقتی اطلاعاتی جمع آوری شوند که همه چیز را راجع به یک فرد به شما می گویند، از جمله اطلاعات ساختگی که آن هم بعید نیست، به دنبال آن کنترل فراوانی هم وجود خواهد داشت.
در مورد اثرات روانی این که بدانید در جامعه ای زندگی می کنید که می فهمید تحت کنترل دائمی قرار دارید، حتی از نظر تاثیر بر جامعه فعال، نظر شما چیست؟
چامسکی: آنچه به نظرم نگران کننده تر از همه است، همان است که در مورد بچه ها در فیس بوک گفتم که آن را به عنوان یک پدیده درست می پذیرند، این که همه چیز را به همگان نشان بدهید.
به عبارت دیگر از دیدگاه ما، بر اساس سن ما، معتقدیم باید حدی باشد، باید تا حدی حریم ما حفظ شود، اما این بچه ها متوجه چنین چیزی نیستند؟
چامسکی: این احساسی است که من دارم. همان طور که گفتم، من خودم تحقیق نمی کنم، اما دوستانی دارم که عمدتا سعی می کنند بر بچه هایشان در فیسبوک نظارت داشته باشند و بسیاری از آنها از آنچه مشاهده می کنند وحشت می کنند. چیزهایی که شما و من هرگز فکرش را هم نمی کردیم که علنی باشد. این فکر که تا حدی باید با هرآنچه در جهان رخ می دهد در تماس باشید، خود را به اشکال گوناگون نشان می دهد.
شاید در زمستان دیده باشید، در مطبوعات گزارش هایی وجود داشتند، شاید در بوستون گلاب بود، یک اپیدمی عجیب بین دختران جوان گسترش می یافت و آنها نمی توانستند تشخیص دهند که چیست، ولی بیماری شایعی وجود داشت. بالاخره رد آن را یافتند. خستگی مفرط بود .خستگی مفرط بود چون بچه ها در رختخوابشان هم تلفن همراه خود را در دستشان نگه میداشتند تا اگر آشنایی مثلا ساعت سه نیمه شب ساندویچی پیدا می کرد که آنها هم دلشان می خواست از آن ساندویچ با خبر باشند، آن را از دست ندهند و به همین دلیل نمی خوابیدند!
یکی از دانش آموزان می پرسد:
چرا مدرسه این قدر کسالت آور است؟
چامسکی: سووال بسیار خوبی است. مدرسه نباید کسالت آور باشد. مدرسه می تواند هیجان انگیز ترین تجربه ای باشد که در عمر خود داشته اید و گاهی هم همینطور است. اگر مدرسه کسالت آور است به این خاطر است که تصمیم هایی گرفته می شود که آن را کسالت آور کند و برخی از این تصمیم ها در سطح فدرال اتخاذ می شوند و بعضی در سطح ایالت، اما به هر حال تصمیم اند. خب تدریس به خاطر امتحان سبب می شود آموزش تا حد ممکن کسالت آور، ابلهانه و خرفت کننده شود.
در جایی مانند ام. آی .تی، این فکر عجیب و غریب به نظر می رسد. تلاش می کنید آدم ها را تشویق به سوال کردن، چالش، آفرینش و اندیشیدن کنید. می توان از آزمون استفاده کرد ولی فقط به عنوان امر نظارتی، مثلا اینکه اوضاع چطور پیش می رود یا چنانچه مطلبی ناگفته مانده روشن شود. اما این فکر که تدریس کنیم با هدف امتحان گرفتن، مضحک است. در واقع، این پدیده به دوران روشنگری برمی گردد.
اگر به عصر روشنگری رجوع کنیم، صدها سال قبل، در مورد آموزش نظرهای متفاوتی وجود داشت... این آغاز اندیشیدن به آموزش در سطح کلان و نه فقط برای اشراف بود. تقریبا دو مدل ارائه شد. صدها سال قبل بود، قرن هجدهم. طبق یک مدل، از این تصویر استفاده می شد که آموزش مثل ریختن آب داخل یک آوند است. این همان تدریس برای امتحان گرفتن است. شما آب را در داخل یک آوند می ریزید بعد به خودتان بر می گردد. همه کسانی که به سن ما هستند یا هر کسی که به مدرسه رفته است صاحب تجربه های فراوانی است از اینکه مجبور بوده امتحان درس هایی را پس بدهد که ابدا به آنها علاقه ای نداشته و یا اینکه چیزهایی را یاد گرفته که مجبور بوده است یاد بگیرد و امتحان آنها را پس داده و قبول شده و یک هفته بعد همه چیز را فراموش کرده است. این همان آب ریختن به داخل آوند است.
مدل دیگر، تصویری بود که در قرن هجدهم مورد استفاده یکی از بنیانگذاران سیستم آموزش عالی نوین (ویلیام فون هامبولت) قرار گرفت. طبق این تصویر آموزش باید مثل رها کردن طنابی باشد که هر دانش آموزی طبق شیوه خودش آن را می گیرد و پیشرفت می کند. ساختاری وجود دارد، شما می کوشید به چیزی برسید، ولی هدف این است که روحیه پرسشگری هر فرد و شادی کشف و چالش تشویق شود و شاید هم به حرکت در آوردن طناب، چرا که شاید می باید به جای دیگری برده می شد.
یکی از بزرگترین فیزیکدان هایی که در اینجا تدریس می کرد، ویکتور ویسکف به خاطر اظهار نظرش برای دانشجویان سال اولی شهرت داشت. او به سال اولی ها فیزیک تدریس میکرد، اگر دانشجویی از او می پرسید «این ترم چه مطالبی را تدریس می کند ؟»، او پاسخ می داد «مهم نیست چه مطلبی را درس می دهیم، مهم این است که شما چه چیزی را کشف می کنید» زیرا در این صورت شما یاد می گیرید چگونه کشف کنید و متوجه می شوید که تا چه اندازه مهم است و اگر معلم چیزی را درس نداد، بسیار خب شما پس از آنکه فهمیدید چگونه باید یاد گرفت، خودتان به آن می پردازید.
بحث های زیادی در این مورد وجود دارند، به ویژه در آموزش علوم که باید دائما چالش و پرسش داشت. می دانید فشار آوردن به دانش آموزان دارد از بین می رود. بنابر این فکر تدریس به خاطر امتحان واقعا مورد تکفیر است، اما اکنون این روش در برنامه ملی قرار دارد.
چرا این پروژه کسالت آور باید به جوان ها تحمیل شود؟
چامسکی: می توانید در مورد دلایلش بیندیشید، اما باید بگویم که در همین جا در قرن نوزدهم در این باره بحث شد، درست همینجا، در حقیقت در ماساچوست! زمانی که آموزش همگانی که خود امر مثبتی بود داشت آغاز می شد. بهره مندی از آموزش همگانی بسیار مهم است و ایالات متحده به نوعی در این امر پیشگام بوده است ولی رالف والدو امرسون زمانی که متوجه شد افراد قدرتمند مدافع آموزش همگانی اند، مقاله ای نوشت و توضیح داد وقتی از آنها می پرسند چرا مدافع این امر هستید، پاسخ می دهند «خب، زیرا میلیون ها رای دهنده در پیش اند، مردم دارند حق رای به دست می آورند و ما باید آنها را طوری باسواد کنیم تا هرگز به ما اعتراض نکنند». به عبارت دیگر، به آنها آموزش دهیم تا بی اراده و مطیع باشند نه اینکه بیندیشند و بپرسند، چون در آن صورت ممکن است با ما درگیری پیدا کنند. خواهند گفت «نمی خواهیم تابع قدرت شما باشیم.»
اینها مسائلی اند که ریشه تاریخی دارند. از این رو در قرن هفدهم در انگلستان اولین انقلاب مهم امروزی رخ داد. در حین جنگ داخلی انگلستان اتفاق افتاد. جنگ داخلی انگلستان پارلمان را علیه پادشاه برانگیخت، اما از طرفی هم مبلغان و فعالان سیار وجود داشتند، رسانه های چاپی و سازماندهی های مردمی که فوق العاده دموکراتیک بودند و افراد محترم و تربیت شده. ثروتمندان از آنها واهمه داشتند و آنها فریاد می زدند که صدای مردم را می شنوند و من اینجا صدای مردم را نقل می کنم ، «ما دیگر نه شاه می خواهیم نه پارلمان؛ ما نمیخواهیم آقایان، شوالیه ها و اشرافی که کاری جز ستم بر ما ندارند بر ما حکومت کنند. ما می خواهیم کسانی مانند خودمان که درد ما را می فهمند بر ما حکومت کنند.» خب این خطرناک است و باید حتما سیستم آموزشی ای داشت که چنین افکاری را ازسر ملت دور کند. نباید اجازه داد توده مردم برای خودشان فکر کنند.
این افکار تا به امروز ادامه دارد. این افکار وارد صنعت روابط عمومی شده است، وارد افکار روشنفکرانه لیبرال در مورد چگونگی کارکرد دموکراسی شده است و وارد سیستم آموزشی هم شده است. در این که آیا این مساله دلیل تلاش برای بی فروغ کردن سیستم آموزشی است یا نه، شما می توانید غور کنید، اما مطمئنا تاریخچه ای دارد که معقول به نظر میرسد.
آیا صاحبان کسب وکار این انگیزه را نداشتند که آموزش به مردم می تواند از آنها کارگران مفیدی در کارخانه ها و جاهای دیگر بسازد و این سیستم کارآمد نیست؟
چامسکی: همینطور است. درواقع اگر به عقب برگردیم وریشه های نظام آموزش همگانی در ایالات متحده را بررسی کنیم متوجه می شویم که بخش عمده هدف آن، تربیت کشاورزان مستقل که به رادیکال بودن تمایل داشتند و تبدیل آنها به ابزار تولید در یک کارخانه تحت نظم بود و مردم در مقابل آن به شدت مقاومت می کردند، اما این بخش به طور عمده نظام آموزشی را تشکیل می داد ولی هنوز به آن نیاز هست. ممکن است به افرادی که با پیچ و مهره سر و کار داشته باشند نیازی نباشد، اما جمعیت خدماتی مورد نیاز آنها است. آنان به کسانی نیازمندند که کاری کنند دنیا بچرخد، نه اینکه فقط مهاجمان وال استریت باشند که همه چیز را مورد هجوم قرار دهند و نظم اجتماعی ای را که پول ها را روانه جیب ثروتمندان می کند نابود کنند. کسی باید کار جامعه را انجام دهد.
ما به تازگی دهمین سالگرد حمله به عراق توسط آمریکا و اشغال متعاقب آن را گذرانده ایم.هزاران نفر جان خود را از دست داده اند و به روایتی شاید بیش از یک میلیون نفربیهوده کشته شده اند. اگر اشتباه نکرده باشم، هیچ کس در این کشور به خاطر این مرگ ها دستگیر و محاکمه نشده و یا تحت تعقیب قرار نگرفته است.
چامسکی: بدتر از این. این امر به قدر کافی زشت است، آری، صدها هزار نفر مردند، شاید هم بیشتر، شاید چهار میلیون نفر پناهنده شدند، میلیون ها نفر از کشور آواره شدند، احتمالا چهل در صد روشنفکران و تحصیلکرده ها کشوررا ترک کرده اند، سیستم فرهنگی نابود شده است، سیستم فرهنگی ای که در سطح بالای استانداردهای جهان و در سطح پیشرفته ترین کشور های عربی بود ویران شد.
جامعه شان نمی تواند از این ویرانی خود را نجات دهد. روزنامه ها را که می خوانید هر روز بمب گذاری است، هر روز مبارزه است. این تهاجم به غیر از ویرانی، مناقشات قومی را برانگیخته است، مناقشه شیعه - سنی که سابقا وجود نداشت در عراق، فوق العاده تلخ و بی رحمانه شده است، اما علاوه بر عراق، اکنون تمام منطقه را فراگرفته است. مثلا قلب این ویرانی در سوریه است. مناقشات منطقهیی در حال گسترش است که ممکن است بسیار زیان بار باشد. تمام اینها پیامدهای این تجاوز است.
اکنون اصولی وجود دارند که شاید ما مایل نباشیم در موردشان بیندیشیم، اما وجود دارند و ما خود آنها را خلق کرده ایم، ما آنها را به وجود آورده ایم. آنها اصول بنیانی قانون نوین بینالمللی اند که حاصل دادگاه نورنبرگ اند و نمی توانند زیاد تکرار شوند. طبق منشور دادگاه نورنبرگ که منجر به اعدام جنایتکاران جنگی آلمان شد «تجاوز، بالاترین جنایت بین المللی است که تفاوت آن با جنایت های جنگی دیگر در این است که تجاوز شامل تمام شرارت هایی است که در پی آن صورت می گیرند»، تمام مانند آنچه توصیف کردم و قاضی رابرت جکسون که دادستان کل ایالات متحده در دادگاه نورنبرگ بود، دادگاه را خطاب قرار داد و گفت «ما باید بدانیم که ما در اینجا متهمان را اعدام می کنیم، با کشتن آنها جام زهرآگینی میسازیم و اگر خودمان جرعه جرعه از آن بنوشیم، همین داوری باید در حق ما اعمال شود و گرنه باید تصدیق کنیم که این فقط یک نمایش مضحک است، عدالت طرف پیروز!»
ژنرال ریو مونت - ژنرال گواتمالایی مورد حمایت آمریکا - در جنایت علیه بشریت مجرم شناخته شد و چند روز بعد آزاد شد. فکر می کنید به خاطرفشار از سوی آمریکا بود که او آزاد شد تا پرونده ای درست نشود؟
چامسکی: فکر می کنم از سوی نخبگان گواتمالایی بود اما وقتی شما در مورد نخبگان گواتمالایی صحبت می کنید باید از خود بپرسید چرا آنها آنجا هستند. چرا این گروه تبهکار متشکل از عناصر نخبه اروپایی شده این جامعه را اداره می کنند؟ دلیل دارد. به پنجاه سال قبل برمی گردد و همه چیز از آن سال آغاز شده است.
پنجاه سال قبل، آغاز انقلاب دموکراتیک در گواتمالا بود. ایالات متحده چنین چیزی را تحمل نمی کرد. در واقع شصت سال قبل - سال 1954 - آمریکا تحت رهبری آیزنهاور در آنجا کودتای نظامی انجام داد که موجب از بین رفتن و نابودی نظام دموکراتیکی شد که قدرت مردم را افزایش داده بود و شاید قدرت نخبگان حریص و مخرب و اروپایی شده را کاهش داده بود. ما آنها را به قدرت برگرداندیم، دیکتاتوری نظامی ای را برقرار کردیم که کشور را پاره پاره کرد و تاکنون از حمایت دائمی آمریکا برخوردار بوده است، از جمله دوران قتل عام ریو مونت درارتفاعات که به شدت از سوی رونالد ریگان پشتیبانی می شد. کنگره محدودیت هایی برای این پشتیبانی ایجاد کرد، از این رو برای تامین سلاح و آموزش و غیره به جاهای دیگر روی آورد، دردرجه اول به اسرائیل. سلاح هایی که برای قتل عام واقعی مورد استفاده قرار گرفتند اما در واقع مساله فراتر از اینها بود.
تا همین امروزهم، مایان ها به ایالات متحده می گریزند، می کوشند از مرز مکزیک عبور کنند تا از نابودی ای که ما مسوول آنیم رهایی یابند. هیج جا صحبتی در این باره می شنوید؟ قطعا گزارش هایی راجع به مهاجران و اینکه چه مساله بزرگی است می بینید و گزارش هایی درباره محاکمه ریو مونت می بینید و گاهی گزارشی می بینید مبنی بر اینکه کلینتون عذرخواهی کرد. خب، عالی. آیا مساله نازی هایی که در نورنبرگ اعدام شدند با عذر خواهی خاتمه پیدا کرد؟ خیر. اکنون همه اینها را کنار هم بگذارید؟ بکوشید پاسخ را پیدا کنید!
انتهای پیام
نظرات