ایدئولوژیهای سیاسی در واقع پیشنهادهایی برای شیوه سازماندهی به دولت در عصر مدرن برای دستیابی به اهداف خاصی مانند آزادی، عدالت، رفاه، امنیت فکری و غیره هستند. پس از زوال دولتها و نظامهای سیاسی سنتی، امکان سازماندهی دولت به اشکال مختلفی در عصر جدید متصور شد. از این رو عصر مدرن شاهد پیدایش و گسترش انواع گوناگونی از ایدئولوژیها بوده است.
هر یک از این ایدئولوژیها بیانگر خواستهها، منافع، گروهها و طبقات اجتماعی گوناگونی بودهاند و کوشیدهاند سازمان دولت را بر اساس آرمانها و ارزشهای آن گروهها و طبقات شکل دهند. نظامهای سیاسی تا اندازه زیادی بازتاب ایدئولوژیهای سیاسی هستند، هرچند در شکلگیری آنها عوامل بسیار دیگری چون: سنت، فرهنگ، تاریخ و نظام سیاسی موثر است.
مرور برخی از مهمترین ایدئولوژیهای سیاسی مدرن:
«محافظه کاری»
ایدئولوژی محافظه کاری بر قداست سنتها، مالکیت، خانواده، دولت و دیگر نهادهای جا افتاده و قدیمی تاکید دارد و با هرگونه طرح و اندیشه خیالی و انقلابی برای ایجاد دگرگونیهای عمیق در آنان مخالفت میورزد. ریشه تاریخی این ایدئولوژی را باید در واکنش به جریان عقلگرایی و جنبش روشنگری و لیبرالیسم جست. محافظه کاران از ابتدا با اندیشههای اصلی تجدد غربی مخالفت میورزیدند و از حفظ سلسله مراتب و امتیازات سنتی دفاع میکردند. اصول ایدئولوژی محافظه کاری را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
۱. ضدیت با عقلگرایی: محافظه کاران عقل انسان را در برابر عقل کلیتر نهفته در سنت یا مذهب بیارزش میشمارند. به نظر آنان عقل خود پیرو شهوت آدمی است.
۲. دفاع از مذهب: به نظر محافظه کاران مقصود و غایتی الهی در زندگی انسان مندرج است و حقوق و تکالیف آدمیان از آن برمیخیزد. مذهب و محافظه کاری هردو بر نقص معرفت انسان و ضرورت پاسداری از سنتها و سلسله مراتب اقتدار، تاکید میگذارند.
۳. نابرابری طبیعی انسانها: به نظر محافظه کاران نابرابریهای اجتماعی اقتصادی پدیدهای طبیعی است و هر کوششی برای از میان برداشتن آنان از طریق سیاسی به شکست میانجامد. حتی تداوم نابرابریهای اجتماعی انگیزه اصلی کار و کوشش انسان هاست.
۴. قداست مالکیت: محافظ کار مالکیت را همچون خانواده و مذهب، نهاد مقدس می شمارند و نیازی به توجیه آن نمیبیند. محافظهکاران امروزی مدافع بازار آزاد و انواع مالکیت خصوصی هستند.
۵. نگرش پدرسالارانه: محافظهکاران، دولت را ادامه خانواده و سلطه آن را از نوع سلطه پدری تلقی میکنند. از این رو پدر سالاری سیاسی، پدیدهای طبیعی به شمار میرود.
به طور کلی محافظه کاری در ضدیت با لیبرالیسم پدیدار شده و در مقابل اندیشه آزادی و دموکراسی و برابری اجتماعی از رسوم و سنتها و سلسله مراتب اجتماعی، اعمال کنترل مذهب در جامعه و دولت، فضایل اخلاق سنتی، پدرسالاری اجتماعی و سیاسی نخبه گرا دفاع کرده است.
«لیبرالیسم»
مفهوم ایدئولوژی لیبرالیسم آزادی شهروندان در سایه حکومت محدود به قانون است. هدف اصلی ایدئولوژی لیبرالیسم از آغاز پیدایش، مبارزه با قدرت مطلق خودکامه و خودسر بوده است. قانونگرایی، تفکیک قوا، رعایت حقوق بشر و حکومت مبتنی بر نمایندگی از اصول لیبرالیسم محسوب می شود.
لیبرالیسم خواهان تامین و رعایت حقوق برابر برای همه شهروندان قطع نظر از مذهب و قومیت، نژاد، طبقه، جنسیت و غیره هستند. همگان در برابر قانون برابرند. حقوق اساسی شهروندان از دیدگاه لیبرالیسم عبارتند از آزادی عقیده و اندیشه، آزادی بیان، آزادی اجتماع، حق مالکیت، آزادی مشارکت در حیات سیاسی اعم از رأی دادن و کسب مناسب و غیره.
برخی از عناصر اصلی ایدئولوژی لیبرالیسم را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
۱. حکومت محدود و مشروط از طریق تجزیه و تفکیک قوا: به نظر منتسکیو، نخستین نظریه پرداز تفکیک قوا و قانون اساسی، حکومتها و نهادهای مختلف حکومت در دموکراسی و برخی دیگر از انواع حکومت، یعنی نهادهای قانونگذاری، اجرایی و قضایی، به منظور تجزیه و تفکیک اقتدار سیاسی و ایجاد امکان کنترل و نظارت آن تعبیه شدهاند.
۲. بدبینی نسبت به حکومت به عنوان شر اجتناب ناپذیر: در ایدئولوژی لیبرالیسم، سیاستمداران همواره باید زیر نظر نافذ و نقاد مردم باشند وگرنه به تبهکاری میگرایند.
۳. اولویت آزادی نسبت به برابری و عدالت خواهی: به طور کلی لیبرالیسم در اولویت آزادی نسبت به برابری و عدالت اجتماعی تاکید دارد. یعنی آزادی را هدف اصلی و برابری و عدالت را وسیله دستیابی به آن هدف میداند.
۴. تمایز میان حوزههای عمومی و خصوصی: لیبرالیسم همواره مرزی میان حوزههای عمومی و خصوصی ترسیم میکند و حوزه خصوصی را محترم، مقدس و مصون از دخالت قدرت سیاسی میداند.
۵. مقاومت در مقابل قدرت: در اندیشه لیبرالیسم، مردم وقتی مواجه با نقض حقوق و آزادیهای خود شوند، حق مقاومت در برابر قدرتمندان دارند.
۶. حق مالکیت خصوصی: مالکیت خصوصی از دیدگاه لیبرالیسم یکی از ابزارهای اصلی حفظ و استمرار آزادی سیاسی است.
«مارکسیسم»
کارل مارکس مبدع این ایدئولوژی است. به نظر او رشد فزاینده سرمایهداری موجب تمرکز ارزش اضافی در دست سرمایهداران و گسترش شکاف میان کارگران و محصول کارشان میشود و نهایتاً کارگر به کالا تبدیل میشود و کار و کالا بر اساس معیار واحدی سنجیده میشوند.
به نظر مارکس تضاد اصلی سرمایهداری مدرن نتیجه تعارض میان نیروی خلاق کارگران و عدم کنترل آنها بر محصول کار خودشان است.
مارکس چهار شکل اصلی برای ازخودبیگانگی انسان قائل است:
۱. عدم کنترل مولدین بر محصول کار خود: کارگر هرچه ارزش بیشتر تولید کند، خود کم ارزشتر میشود.
۲. بیگانگی کارگران در فرایند کار: کار از خود بیگانه، کاری است که تحت فشار نیاز صورت میگیرد و روح و جسم کارگر را فرسوده میسازد.
۳. گسترش روابط بازاری در کل زندگی اجتماعی: پیامدهای اجتماعی از خود بیگانگی به معنی گسترش روابط بازاری در کل زندگی اجتماعی و سلطه پول به عنوان ارزش اصلی در جامعه.
۴. از خود بیگانگی انسان از هستی نوعی خویش: انسان منفرد نیست بلکه به واسطه ویژگیهای اصلی خود چون تولید و زبان دارای هستی نوعی و جمعی است.
منبع: کتاب آموزش دانش سیاسی-دکتر حسین بشیریه
انتهای پیام
نظرات