به گزارش ایسنا، مسیح مهاجری در سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی نوشته است: در زمان ما و در گذشتههای دور و نزدیک، کم نبودند افرادی که برازنده عنوان علامه بودند و در آینده هم چنین کسانی خواهند بود و خواهند آمد ولی «حسنزاده آملی» نه.
رازی که در «حسنزاده آملی» بودن علامه حسنزاده بود، ذوفنون بودن او نبود. «ذوفنون» هم فراوان بودند و هستند و در آینده نیز خواهند بود و خواهند آمد ولی «حسنزاده آملی» نه.
عارف و مفسر قرآن و موحد هم فراوان داشتیم و داریم و در آینده نیز خواهیم داشت ولی «حسنزاده آملی» نه. این عناوین هم نمیتوانند راز «حسنزاده آملی» بودن او را آشکار کنند.
مردم آمل، از شب پنجشنبه گذشته وقتی خبر سفر الیالله «آقاجان» را شنیدند، نتوانستند جلوی اشکهای همچون باران خود را بگیرند. نه فقط پیرمردانی که 70 سال از منبرهای اخلاقی او در «مسجد سبزمیدان» آمل بهره بردند، بلکه تمام مردان و زنان و جوانان شهر آمل و شهرستان آمل برای این فراق، اشک ریختند. در این غم، تمام اهل معرفت در سراسر ایران غمگسار شدند.
هرگز کسی نپرسید چرا آمل، «شهر هزارسنگر» نام گرفت؟ درست است که تهاجم کمونیستهای بریده از مردم به شهر آمل با تصور واهی تصرف این شهر و بستن جاده هراز به عنوان گلوگاه مازندران و سپس تسخیر کل مازندران در 6 بهمن سال 1360 و ایستادگی مردم آمل در برابر آنها و زمینگیر کردنشان، به این شهر عنوان «شهر هزارسنگر» را پیشکش کرد، ولی سؤالی که هنوز به آن جواب داده نشده اینست که مردم آمل چگونه توانستند در برابر یک لشکر جرار بیخدا و بیرحم بایستند؟ آنها با کدام نیرو توانستند قبل از آنکه نیروهای مسلح به صحنه بیایند، شهر را سنگربندی کنند و از خانههای خود به خیابانها بریزند و گونیهایشان را از برنج خالی و از شن پر کنند و جای جای شهر را سنگربندی کنند؟ چگونه شد که مردم آمل حاضر شدند جان بدهند ولی شهرشان را به دشمنان خلق که به دروغ دم از خلق میزدند تسلیم نکنند؟
پاسخ این سؤالها را فقط میتوان از «مسجد سبزمیدان» آمل گرفت، نقطهای در مرکز شهر آمل که مهاجمان کمونیست نیز همان منطقه را برای ایجاد هسته مرکزی حکومت خیالیشان در مازندران و براندازی نظام جمهوری اسلامی انتخاب کرده بودند. کمونیستها از جوشش معنوی «مسجد سبزمیدان» خبر نداشتند ولی همین جوشش بود که آمل را به یکباره تبدیل به «شهر هزارسنگر» کرد و تمام بافتههای مهاجمان را با لشکر جرار بیخدا و بیرحمشان یکجا بر باد داد.
کار بزرگ «حسنزاده آملی» این بود که در قید و بند علامه بودن نماند و با مردم حرف زدن را بر عناوین اعتباری ترجیح داد. او خانه خدا را به کارخانه «آدمسازی» تبدیل کرده بود، آدمهائی از جنس «اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیب» که جز خدا از کسی پروا ندارند و جز با خدا با هیچکس معامله نمیکنند. همین حالا آمل از این جنس آدم، زیاد دارد که تربیتشدگان «حسنزاده آملی» هستند. مردم آمل برای آقای «حسنزاده آملی» فقط یک «اسم رمز» دارند که «آقاجان» است. آقاجان، تا آخر عمرش با مردم بود، مثل مردم زندگی کرد، از علم و عنوان و جایگاه و محبوبیت خود استفاده نکرد، همواره مردم را از جان خود بیشتر دوست میداشت و همین ویژگیها بود که او تا امروز برای مردم آمل از پیر و جوان و مرد و زن «آقاجان» باقی ماند. آمل را همین آدمها به شهر هزارسنگر تبدیل کردند و «آقاجان» کاری کرده است که این شهر تا زمانی که نَفَس گرم خداجوی «حسنزاده آملی» در آن جاری باشد، شهر هزارسنگر باقی خواهد ماند هرچند که مردم آمل دیروز در تشییع پیکر پاک آقاجانشان، یکصدا گفتند:
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود
انتهای پیام
نظرات