به گزارش ایسنا، هوا ابری شده است و باد هم آرام میوزد و دیگر از هرم گرما خبری نیست.خانهپدریام در کوچهای داراز قرار دارد. غروب شده است و گوشی و لپتابم را کنار میگذارم میخواهم یکی از بازیهای دوران کودکی را به ایلیا آموزش دهم. این بازی، بازی قدیمی گرگم و گله میبرم، است. خواهر کوچکترم زهرا را صدا میزنم که مشغول نقاشی است. فرزان خواهرزادهام و ماهرخ بردارزادهام و فاطمه خواهرزاده دیگرم را صدا میزنم. حتی به کبری خواهر بزرگم هم میگویم. همه جمع میشوند و میگویم میخواهم یک ساعت همه مواهب مدرنیته از گوشی و غیره را کنار بگذاریم و در کوچه گرگم گله میبرم بازی کنیم. فرزان پایه جمع است و از این تفریح عجیب و غریب استقبال میکند زهرا میخندد و فاطمه که تازه دانشگاه را تمام کرده است فقط با تعجب نگاه میکند و مادرش کبری هم دست کمی از او ندارد. زهرا میخندد و تایید میکند. خواهر بزرگم میگوید بازی کنید، گفتم نه خواهر من شما هم باید تشریف داشته باشی. میگه من مهمان دارم باید غذا آماده کنم. همه به غیر از ایلیا میدانند اگر خواهرم مهمان داشته باشد همه کارها تا نزدیک غروب تمام شده است، فقط نگرانی از پذیرایی در جان او نشسته است. فرزان میگوید مامان.اه! فاطمه با لبخند میگوید اگر کاری مانده باشد برو ولی کاری نیست و من میگویم فقط نیم ساعت قبول میکند به سمت کوچه میرویم. ایلیا میگوید هورا! بازی، و فرزان به سرعت به سمت خانهاش که کنار خانه پدرم هست میرود و فاطمه آرامآرام میرود تا لباس مناسب بپوشد.
بازی گرم و گله میبرم
کودکان را در مقابل دشمن مشترک، متحد ساخته و نقش والدین را در حراست و امنیت خانه و خانواده، به کودکان یاد میدهد. شرکت کنندگان بازی گرگم و گله میبرم باید بیشتر از ۴ نفر باشند. از بین آنها یکی گرگ میشود و دیگری چوپان. همه کودکان پشت چوپان، کمر یکدیگر را میگیرند.
هرچه تعداد بچهها بیشتر باشد، بازی هیجانانگیزتر میشود. گرگ روبهروی چوپان و گلهای که پشت سرش است، میایستد و میخواند: گرگم و گله میبرم. گوسفندان هم میخوانن : چوپون دارم نمیذارم.
گرگ دندان نشان میدهد و میگوید: کارد من تیزتره، لقمه من لذیذتره.
خونهی خاله از کدوم وره؟
از این ور و از اون وره.
گوسفندان شروع میکنند به راست و چپ حرکت کردن.
گرگ هم همینکار را میکند، تا یکی از کودکان را که نتوانسته در حرکت با دیگران هماهنگ شود، میگیرد.
او جزو دسته گرگ میشود، کمر گرگ را میگیرد و به جدا کردن گوسفندان از گله کمک میکند و با او شعر میخواند.
بازی گرگم و گله میبرم یک سرگرمی پرشور و نشاط است و مشارکت و کار گروهی را به کودکان میآموزد. بازنده ندارد و هر دو گروه برندهاند.
همه آمادهاند خواهرم کبری میخندد و میگوید داداش مهمان دارم و ببین منو به چه کاری وا داشتی. ایلیا آرام و قرار ندارد من گرگ بدجنس میشوم فرزان، مرد کوچک سردسته گوسفندان میشود. به ترتیب از کبری، زهرا، فاطمه، ماهرخ و ایلیا در یک خط میایستد و من میخواهم بازی را شروع کنم. تا نگفته گرگم. ایلیا به سمت من میدود همه میگویند اه ایلیا. ماهرخ که دوسال از ایلیا بزرگتر است. همین الان نقش مادرانه دارد و به سمت ایلیا میآید و میگوید. باید تو دسته گوسفندان قرار بگیری. چشمانش را کوچک میکند انگشتان کوچکش را بالا میآورد و میگوید من بچه بابا کسری هستم پس من گرگم. ترس همه وجود گوسفندان را در بر میگیرد و میاید پشت سر گرگ بدجنس. گروه میایستد و بازی شروع میشود من میگویم گرگم و گله میبرم و دست راستم را به سمت گله داراز میکنم. اما این گله چوپانی چون فرزان دارد و میگوید چوپان دارم نمیذارم. سمت راست فایده ندارد و ایلیا از من جدا میشود و من به بچهها میگویم کاری به ایلیا نداشته باشند. او از قاون بازی آزاد است گاهی گوسفند و گاهی گرگ میشود. اما میخندد و از بازی لذت میبرد و من دست چپم را دراز میکنم و میگویم. کارد من تیزتره، لقمه من لذیذتره. و گله گوسفندان پیچ و تاپ میخورند به چپ و راست میروند تا من حس میکنم دست ماهرخ در دستم است و شکار دیگرم فاطمه است. دیگری کبری است که عامدانه در دست من گیر میافتد تا بازی را ترک کند.ولی از فرط و از خنده چشماناش پر اشک شد و بازی را ترک میکند و هرچه چوپان گله اصرار میکند فایدهای ندارد. مرغ خواهر بزرگترم یک پا دارد و به سمت خانه میرود من میمانم و زهرا و چوپان سمج و ادامه میدهم. اما این چوپان و گوسفند دم به تله نمیدهد و ایلیا همش در میان دست و پاست. دیگر خسته شدیم عرق بر تن ما نشسته است و بازی تمام میشود. ایلیا گرگی است که انگار از نمیخواهد بازی به پایان برسد و می گوید دوباره،عمه زهرا بغلش میکند و به سمت شیر آب حیاط میبرد و دست و رویش را میشورد. ایلیا لج میکند و عمه سرش را گرم میکند. ساعتی در کنار هم خوش بودیم و بازی پرهیجانی داشتیم.
انتهای پیام
نظرات