به گزارش ایسنا، حمید ملکزاده در سرمقاله وطن امروز نوشت: یک رویکرد معمول در گفتمان عمومی ایرانیان درباره سیاست این است که هر چیزی را نمیپسندند به چپگرایی ناشی از استقرار نظام کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی نسبت میدهند؛ رویکردی به غایت ایدئولوژیک که هر چیز و همه چیز را در جهان به اعتبار دوگانه منسوخ چپ و راست میفهمد. آگاهی شرمگینی که انگار هنوز جایی در میانه سالهای مربوط به جنگ سرد مانده و فکر میکند باید از هر طریقی تعلق خودش به «جبهه آزادیخواهی و حقوق بشر» را در مقابل محور شرقی متشکل از جماهیر وابسته به شوروی سابق نشان دهد. این آگاهی بیمارگونه جایی در میانه تاریخ متوقف مانده است تا جایی که هنوز نمیتواند باور کند «اتحاد جماهیر شوروی و دولتهایی که از ایدئولوژی آن نیرو میگرفتند موضوعاتی مربوط به گذشته هستند» و جهان امروز و تاریخی که ما در میانه صفحات آن زندگی میکنیم، آزمایشگاه ایدههای جبههای است که بیانیههای حقوق بشر و شهروندی خودش را بر دست گرفته و به نام ایده تهی انسان، در حالی که کلاه گاوچرانها را بر سر گذاشته، سوار بر اسب زینکرده موشکهایی با سر جنگی چندتنی، زندگی زنان و کودکان بیپناهی را که پیشتر بیجا و آواره شدهاند از آنها میگیرد. جبههای از ایدهها که به نام مفهوم انتزاعی بشر و حقوقی که برای آن در نظر گرفتهاند، مجتمعهای مسکونی چند طبقه را به گورستان دستهجمعی ساکنانشان تبدیل میکنند؛ اینها صهیونیستهای شرمساری هستند که در برخی موارد، در حالی که عنان کلام را به فریادهایی گوشخراش سپردهاند، فریاد زندگی سر میدهند تا واقعیت زندگیهای غصبشده توسط ارتشهای ضدحیات بشری را انکار کنند؛ صهیونیستهای شرمگینی که هنوز از این اعتماد بهنفس برخوردار نشدهاند که حمایت رسمی خود را از کشتار بیرحمانه بیش از ۱۰ هزار کودک، هزاران زن و مرد و نابودی محیط زندگی بیش از ۲ میلیون انسان بیجا شده اعلام کنند.
روز گذشته رهبر معظم انقلاب در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره ۱۵ هزار شهید استان فارس ضمن ارائه روایتی درباره اهمیت مقاومت و نقش شهدای آن در تعیین مسیر تاریخ منطقه غرب آسیا، اینطور بیان کردند: «۱۰ هزار کودک معصوم شهید شدند، غربیها خم به ابرو نیاوردند! دیگر کسی از تمدن غرب حرف نزند؛ تمدن غرب این است». در این یادداشت به بهانه بیانات ایشان درباره این موضوع خواهم نوشت که چطور تاریخ اشغال فلسطین به طور عام و آنچه امروز در سرزمینهای اشغالی جریان دارد به طور خاص، آزمایشگاه راستیآزمایی مفاهیمی مثل بشر، حقوق بشر و روندهای نهادی بینالمللی پیشبینیشده برای ترویج و حمایت از همه اینهاست.
کدام انسان، کدام حق، کدام آزادی؟!
پیشتر اشاره کردم تاریخ بزنگاه راستیآزمایی اندیشهها و دعاوی مربوط به آنهاست. معمولا اینطور بوده است که اندیشهها یا ادعاهای نظری خاصی را که در نتیجه فعل و انفعالات سیاسی - اجتماعی فرصت پیدا میکنند تا به تشکیل دولت مبادرت کنند به اعتبار نسبت میان آنچه دولتهایشان انجام دادهاند و آنچه نظریهپردازان و متفکرانشان ادعا میکنند مورد ارزیابی قرار میدهند. این شکل راستیآزمایی، معمولا بعد از فروپاشی دولتها یا در دورههای زوال آنها، یعنی در زمانهای که اطلاعات محرمانه یا خاطرات ناگفتنی و اسناد منتشرناشدنی بیشتری در اختیار پژوهشگران قرار میگیرد رونق بیشتری دارد، چرا که در نهایت در دوران افول یا فروپاشی دولتها پژوهشگران و روزنامهنگاران مدارک قابلاستناد بیشتری را به دست آوردهاند و قدرت نفوذ یا دستکاری دولتها در فرآیندهای مربوط به پژوهش و انتشار نتایج آن تا حد قابل توجهی کاهش پیدا کرده است. این موضوع اما درباره انواع روایتهای مختلف از لیبرال - دموکراسی تا حد زیادی متفاوت است. از این جهت، صورتهای متفاوت از لیبرال - دموکراسی در جهان غرب از این بخت برخوردار هستند که در دوران اوج و شکوفایی قدرت دولتهایی که آنها را نمایندگی میکنند با نتایج آنچه به نام انسان و حق و حقوق شهروندی ترویج میکنند مواجه شوند. به بیان روشنتر، آنچه را امروز با حمایت دولتهای غرب در سرزمینهای اشغالی اتفاق میافتد میتوان - و باید – به عنوان آزمایشگاه یا بزنگاه آزمون روایی دعاوی بنیادین لیبرال - دموکراسی به حساب آورد. برای اینکه منظورم از این موضوع را به شکل مناسبتری بیان کنم، به تجربه تاریخی مشترک اندیشمندان اروپایی در سالهای بعد از پیروزی فاشیسم در اروپا بازمیگردم.
بعد از پیروزی فاشیسم در اروپا و با مشخصتر شدن فجایع ناشی از استقرار دولتهای فاشیست، اندیشمندان سیاسی اروپا با یک پرسش اساسی مواجه بودند: چرا سازوکارهای دموکراتیک نتوانست مانع پیروزی فاشیسم شود؟ این پرسش در طرف اندیشمندانی که علایقی مارکسی و مارکسیستی داشتند به این شکل صورتبندی میشد: چرا طبقه کارگر به استقبال رهبران فاشیست رفت؟ این پرسشی بنیادین بود که تقریبا در همه صورتهای متفاوت از اندیشههای سیاسی به آن پرداخته شده است. من فکر میکنم اندیشمند سیاسی اروپایی - و هر انسان دیگری که درباره سیاست میاندیشد - امروز با پرسشی بسیار بنیادینتر از پرسش فاشیسم روبهرو باشد، چرا که در اروپای اواسط قرن بیستم هنوز امکان نامگذاری فاشیسم به عنوان نیرویی شرور برای انسان اروپایی وجود داشت. هنوز ارزشهایی بودند که میشد به نام آنها دولتهای مدعی لیبرالیسم و دموکراسی را برای مبارزه با فاشیسم بسیج کرد، در حالی که امروز «تنها دموکراسی سابق در منطقه غرب آسیا» با حمایت «باسابقهترین» و «ریشهدارترین» دموکراسیهای لیبرال به کشتار جمعی زنان، کودکان و مردانی دست میزند که حتی بر اساس همان قوانین نیمبند و نهادهای محافظهکار بینالمللی خودشان نیز از حق دفاع مشروع در مقابل اشغال سرزمینهای اجدادیشان برخوردارند.
* انسان، دولت، آزادی
مساله اساسی درباره این صورت جدید، پیوسته و خشن از کشتار جمعی به دست دولتی از جبهه طرفداران «بشر» این است: نظامشناختی هیچکدام از این دولتها واقعیت جنایات جاری علیه بشریت توسط ماشین کشتار جمعی رژیم اشغالگر صهیونیستی را اصلا به رسمیت نمیشناسد. یعنی در مواجهه با واقعیت کشتار به نحوی رفتار میکند که انگار فلسطین نام درختی باشد که در سرمای خشک پاییزی، به طور طبیعی با عارضه ریزش برگهایی شیرخواره، خردسال، نوجوان و جوان از زنان و مردان درگیر شده است. صدای فریاد و نالهای هم اگر باشد، احتمالا صدای خشخش برگهای پاییزی زیر چکمه سربازان دژخیم است. آنچه در سرزمینهای اشغالی در حال اتفاق افتادن است، آزمایشگاهی است که ناروایی روایتهای غربی از انسان، فرد انسانی، حق و حقوق ذاتی او و هر چیز دیگری را که در حقوق بینالملل به دنبال آن میآید نشان میدهد. امروز اندیشمند علاقهمند به لیبرالیسم و دموکراسی باید بتواند توضیح دهد چه فهمی از انسان دارد و در زمانه کشتار جمعی بیش از ۱۰ هزار کودک فلسطینی، چطور میتواند این فهم را توجیه کند؟
آیا غیر از این است که انسان برای او مرد سفیدپوست سیاستزداییشدهای است که تنها تا جایی در معادلات قدرت بهحساب میآید که «فرمانبرداری کند»؟ آیا در چنین شرایطی این نه انسانها، بلکه دولتها نیستند که از آزادی تام و مطلق برخوردارند؟ آیا این دولتها نیستند که میتوانند بهسادگی مجموعه تمدنی خاصی را که حاضر نیست از آنها فرمانبرداری کند از دایره شمول انسان خارج کرده و بعد از آن حیات آنها را به طور جمعی از آنها سلب کنند؟ آیا اینکه امروز نه دولتهای مدعی حقوق بشر ارادهای برای جلوگیری از قتلعام کودکان فلسطینی دارند و نه بخش عمده شهروندان اروپایی میتوانند مانعی برای ادامه پیدا کردن حمایت دولتهای خود از ارتش جنایتکار رژیم صهیونیستی ایجاد کنند، دعاوی انساندوستانه و سازوکارهای ادعایی درباره «قدرت پاسخگو» در دموکراسیهای غربی را به طور بنیادین به مخاطره نینداخته است؟ این موضوعی برای اندیشیدن است؛ موضوعی که امروز باید به آن پرداخت. تا جایی که به ما مربوط میشود، دعاوی بنیادینی که تمدن غرب برای شایستگی خود در زمینه رهبری جهان ارائه میکند، مفاهیمی پوچ و انتزاعی است که در بزنگاه راستیآزمایی در سرزمینهای اشغالی به شکل حیرتآوری شکست خورده و رسوا شده است.
انتهای پیام
نظرات