روز سوم اردیبهشت، روز بزرگداشت معمار و هنر معماری ایران است؛ فرصتی برای بازاندیشی درباره جایگاه معماری در زندگی فردی و جمعی ما. معماری، فراتر از ساختن بنا و تأمین سرپناه، ابزاری برای بازتاب روح زمانه و تصویرگر تداوم تاریخی یک ملت است. امروز، در میانه آشفتگیهای اقتصادی و بیسامانیهای ساختاری، معماری میتواند پل ارتباطی میان گذشته و آینده باشد و نسلی نوپدید را ترغیب کند که بهجای تقلید صرف یا فاصلهگیری افراطی از میراث، راه میانه و متوازن را بپویند.
معماری خوب، آن معماری است که از جسمی فیزیکی فراتر رفته و در قالب فرم و فضا، پیام و حس خلق میکند؛ ایجاد آرامش در خانه، برانگیختن تعامل و خلاقیت در فضاهای کاری یا انتقال پیامهای فرهنگی و تاریخی در بناهای عمومی و یادمانها. در ایران، چالشهای متعدد از ضعف نظام مهندسی گرفته تا ساختارهای آموزشی خشک و بیانعطاف باعث شدهاند که معماران جوان ناامید شوند یا به دنبال راهحلهای سطحی بگردند. با این حال، نعمت دسترسی به دانش جهانی و فرصت یادگیری آنلاین، اینک میتواند فرصتی بیسابقه فراهم آورد تا دانشجویان و جوانان معمار، از پوسته انتظارات معمول فراتر رفته و مهارتهای واقعی را بیاموزند.
نگاهی به تجربه نسل پیشین اساتید و همنسلان ما نشان میدهد که عمق آموختهها در طول زمان و از طریق تعامل پیوسته با هنرهای دیگر نقاشی، موسیقی و فلسفه ایجاد میشود. این یک پیام روشن برای امروز است؛ معماری تنها یک علم یا صرفاً یک حرفه نیست؛ مجموعهای از آزمونوخطاهای پیوسته، کشف خود و جهان پیرامون است. در این گذار ارگانیک، باید بیاموزیم چگونه آشفتگی را به پیچیدگی تبدیل کنیم، تفاوت را در نسبت درست با تداوم حفظ نماییم و ساختارهای خشک را به نفع انعطافپذیری و خلاقیت به چالش بکشیم.
سوم اردیبهشت، روز معمار، یادآور نقش بیبدیل انسانسازی و هویتآفرینی حرفه ماست؛ رویدادی برای تجدید عهد با فرم و فضا، تجربه و دانش و بیش از همه، با خود حقیقیمان بهعنوان معمار.
در راستای بررسی تحولات و چالشهای معماری در ایران و آینده آن، با آرمین بهرامیان، دکترای تخصصی معماری منظر از انگلستان و عضو هیئت علمی دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه هنر اصفهان که سالها در این حوزه فعالیت کردهاند، به گفتوگو نشستیم. در این گفتوگو، نظرات ایشان را درباره وضعیت فعلی آموزش معماری، چالشهای ساختاری و مسیر آینده این رشته میخوانید.
جوهره معماری از نگاه شما چیست؟
به نظر من، معماری جوهری دارد که همت آن در فرم و فضا متبلور میشود. ابزار اصلی معماری نیز به نوعی همین فرم و فضاست. از طریق فرم و فضاست که معماری میتواند کاری را که قرار است انجام دهد، تحقق بخشد. این کار میتواند در سطوح مختلف در نظر گرفته شود، اما در نهایت، جوهر آن همان عملکرد مورد انتظار است؛ چه آن عملکرد مربوط به یک فضای مسکونی باشد، چه فضای عمومی، فرهنگی و... .
مسلم است که مخاطبان این فضاها متفاوت هستند و به همین دلیل نیز رویکرد معمار باید متناسب با نوع پروژه تغییر کند. بهطور مثال، وقتی که پروژهای مسکونی است، در زمان ساخت، کارفرما معمولاً افراد محدودی هستند و معمار باید خواستههای آنها را در نظر بگیرد. این خواستهها را میتوان بررسی کرد و به جوهر آنها رسید. در ابتدای امر، معمولاً بحث آسایش مطرح است؛ یعنی پاسخ به الزامات فیزیکی فضا؛ دما مناسب باشد، فضا قابل دسترسی باشد و... . در مرحله بعد، موضوع آرامش مطرح میشود که بیشتر جنبه ذهنی و روانی دارد، اما این موارد صرفاً پاسخ به پیشنیازها هستند و باید حتماً رعایت شوند؛ نمیتوان آنها را فدای جنبههای دیگر کرد. در واقع، به نظر من معماری از جایی آغاز میشود که این مباحث روحی و ذهنی وارد میدان میشوند. پیش از آن، آنچه داریم بیشتر ساختمانسازی است تا معماری. جنبه هنری معماری از زمانی شروع میشود که بتواند با فرم و فضا، یک تجربه ذهنی خلق کند.
فرم و فضا باید به نحوی تعریف شوند که در ذهن استفادهکننده شکل گیرند؛ یعنی هر فردی که از فضا استفاده میکند، بتواند ذهنیتی مشخص نسبت به آن فضا و کار معماری پیدا کند. گاهی برخی آثار پیچیده هستند و ممکن است در این زمینه موفق نباشند، از طرفی، آثار بسیار ساده نیز ممکن است پس از مدتی نادیده گرفته شوند یا بلاموضوع شوند، بنابراینتعریف فرم و فضا باید دارای یک تعادل بسیار ظریف باشد.
هدف از تعریف فرم و فضا چیست؟ ایجاد یک احساس مثبت. ممکن است این احساس به شکل کاهش استرس، درک بهتر ابعاد وجودی انسان، یا حتی ایجاد حال خوش و حسن خلق تجلی پیدا کند. این حس، در نهایت، باید پیام مشخصی را نیز به همراه داشته باشد. پیام نه به معنای صرفاً اطلاعاتدهی، بلکه تجربه یک حس درونی.
در فضاهای عمومی و فرهنگی، جنبه ارتباطی معماری اهمیت بیشتری پیدا میکند. معماری باید بتواند پیامی را منتقل کند که مخاطب با آن ارتباط برقرار کند. فرض کنیم این فضا، مقبره شمس تبریزی در خوی باشد. فردی که به آنجا وارد میشود، اگر با شمس تبریزی آشنا باشد، باید معانیای از زندگی، افکار و پیامهای شمس برایش تداعی شود. این پیامها البته ارزشمندند، اما در سطحی بالاتر، آنچه اهمیت بیشتری دارد، ایجاد حس درونی در انسان است.
در همین راستا، نوع حسی که قرار است ایجاد شود، از پروژهای به پروژه دیگر متفاوت است. مثلاً در یک فضای کاری گروهی، هدف میتواند تقویت تعامل اجتماعی، مشارکت گروهی یا خلاقیت باشد. این ویژگیها ممکن است در پروژهای مثل مسکن اولویت نداشته باشند. ما خانهای طراحی نمیکنیم برای اینکه ساکنان حتماً خلاق باشند، بلکه در درجه اول، میخواهیم به آنها آرامش بدهیم؛ فضایی فراهم کنیم که در آن بتوانند از دغدغههای بیرونی فاصله بگیرند، احساسات خود را با اعضای خانواده به اشتراک بگذارند و بهرهمندی روانی مثبتی از فضا داشته باشند.
در حالی که در پروژهای مانند فضای کار یا فرهنگی، خلاقیت یا تعامل اجتماعی میتواند هدف اصلی طراحی باشد، بنابراین نوع حسی که معماری میخواهد ایجاد کند، بستگی به نوع عملکرد فضا دارد، اما اصل ماجرا این است؛ معماری، در درجه اول، تعریف فرم و فضاست؛ این فرم و فضا باید طوری تعریف شوند که پیامی منتقل کنند و آن پیام، صرفاً اطلاعرسانی نباشد، بلکه از مرز آگاهی عبور کرده و تجربهای حسی و درونی برای مخاطب ایجاد کند.
به نظر شما معماری خوب چه ویژگیهایی دارد؟
بهصورت ساده میتوان گفت معماری خوب، آن نوع معماریست که بتواند تمام خصوصیاتی را که پیشتر بهعنوان جوهر معماری مطرح شد، در خود تجلی دهد. یعنی آن ویژگیها در اثر معماری حاضر و قابل ادراک باشند، همچنین بتواند بهدرستی و بسته به موضوع مورد نظر، پاسخگوی نیازهای خاص آن پروژه باشد.
از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که معماریها در کنار همدیگر، فضای شهری را شکل میدهند. این فضای شهری بهمعنای نما، حجم بیرونی ساختمان و بهطور کلی حضور کالبدی ساختمان در بستر شهر است، بنابراین معماری باید بتواند در مقیاس شهری نیز ایدهای منسجم را خلق کند. در اینجا بهطور کلی میتوان گفت معماری باید بازنمایی از جامعه خود باشد، اما این بازنمایی نباید خام و بدون پالایش باشد. قرار نیست اگر جامعهای عبوس است، معماریاش هم عبوس باشد. یا اگر جامعهای پرتنش و پرآشوب است، معماری آن نیز بههمریخته و ناهماهنگ باشد.
اینجا یک بالانس بسیار ظریف بین «آشفتگی» و «پیچیدگی» مطرح میشود. جامعه ما، مثل هر جامعهای، دارای پیچیدگیهای خاص خود است، اما این پیچیدگی نباید با آشفتگی اشتباه گرفته شود. با یک نگاه سطحی ممکن است به نظر برسد که جامعه دچار شکافهای اجتماعی، ناهماهنگی یا سردرگمیست. اینها الزاماً ویژگیهای مثبتی نیستند که معماری بخواهد مستقیماً بازتابشان دهد. از دیدگاه هنری، معماری باید پالاینده باشد؛ باید نوعی تزکیه یا پالایش (refinement) در آن اتفاق بیفتد، یعنی آنچه وجود دارد را بشناسد و بهگونهای نشان دهد که به سمت «آنچه باید باشد» یا حتی «آنچه بهتر است باشد» حرکت کند.
پس معماری باید در بازنمایی خود، نوعی ارزشیابی صحیح و دقیق از وضعیت موجود ارائه دهد. باید بتواند مرز بین آشفتگی و پیچیدگی را روشن کند. معماری، در این مسیر، ما را به سمت تبدیل آشفتگی به پیچیدگی هدایت میکند. این نگاه میتواند در ابعاد دیگر نیز بسط یابد؛ مثلاً در بحث هویت.
در زمینه هویت، شاید بتوان موضوع را به سادهترین شکل در دو مفهوم خلاصه کرد؛ تمایز و تکرار. مردم نیاز دارند احساس کنند که در زندگیشان و در تاریخشان، یک نوع تداوم وجود دارد. هرچه این تاریخ به زمان حال نزدیکتر باشد، این حس تداوم قویتر میشود. اگر در عرض ۲۰ یا ۳۰ سال، چهره شهر و فضای زیست بهکلی تغییر کند و نشانی از گذشته در آن نباشد، این تداوم گسسته میشود و مسئلهساز خواهد بود. از سوی دیگر، اگر فضای شهری هیچ تغییری نکند، نشاندهنده یک جامعه منجمد و بیتحرک است؛ نوعی مرداب که باز هم وضعیتی مطلوب نیست.
پس در بازنمایی درست جامعه از طریق معماری و شهرسازی، باید هم تداوم وجود داشته باشد و هم گذار و پیشرفت. در همین مسیر، بحث تمایز اهمیت پیدا میکند، اما تمایز، صرفاً به تفاوتهای ظاهری شدید و تغییرات افراطی در فرم خلاصه نمیشود. اینجا افراط و تفریط زیادی وجود دارد؛ از یک طرف، ممکن است عدهای به دنبال ایجاد فرمهای کاملاً جدید و نامأنوس باشند که هیچ پیوندی با بافت گذشته ندارند؛ طوری که دیگر نتوان گفت این اصفهان همان اصفهان ۱۰ سال پیش است. از طرف دیگر، ممکن است کسانی بخواهند فضای شهر را به شکل دقیق و بدون تغییر ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال پیش حفظ کنند. هر دو رویکرد به بیراهه میروند.
اینجاست که باید به تمایز بهعنوان یک امر ظریف و جزئینگر نگاه کرد. تمایز قرار نیست بین دو شهر مثل اصفهان و شیراز تا حدی زیاد باشد که انگار هیچ نقطه مشترکی ندارند. در جامعه مدرن، با توجه به سرعت زیاد چه در بُعد فیزیکی و چه در بُعد ذهنی توجه به جزئیات کاهش یافته است. نتیجه این میشود که برای اینکه تفاوت در نگاه اول به چشم بیاید، میزان تمایز را بیش از حد افزایش میدهند، اما واقعیت این است که تفاوتهای مردم اصفهان و شیراز آنقدر زیاد نیست که معماریشان باید به کلی متفاوت باشد.
اگر این مسیر ادامه پیدا کند، آنگاه اصفهان و شیراز بیش از اندازه از هم متمایز میشوند و وقتی بخواهیم آنها را با ترکیه یا فرانسه مقایسه کنیم، دیگر وجه تمایز خاصی برایمان باقی نمانده. انگار معماری فرانسه باید کاملاً بیگانه و حتی شبیه چیزی از مریخ باشد که هیچ ربطی به ما ندارد. این اغراق در تمایز، از پیامدهای زندگی اینترنتزده و نگاههای گذرای بدون تعمق است که در فرهنگ بصری امروز رایج شده است، اما معماری و هیچگونه هنر دیگری نباید بهراحتی تسلیم این نگاهها شود. از یک طرف، نباید به مخاطب بگوید؛ «همینی هست که هست، خودت را با آن وفق بده.» و از طرف دیگر، نباید صرفاً مطابق با نگاه سطحی و خواست گذرای مخاطب عمل کند. در هر دو حالت، تعادل ظریف و دقیقی لازم است؛ همان بالانسی که معماری خوب همیشه باید آن را حفظ کند.
نسل جدید دانشجویان معماری را چطور میبینید؟
در رابطه با نسل جدید دانشجویان معماری، من تفاوت خاصی نمیبینم که بشود گفت این ویژگی فقط مخصوص دانشجویان معماریست. این یک موضوع عمومیست که در کل نسل جوان امروز ما وجود دارد؛ تفاوتهایی که در اغلب رشتهها قابل مشاهده است.
بخشی از این تفاوتها برمیگردد به نحوه پرورش و تربیتی که این نسل در آن رشد کردهاند؛ چه از طریق نظام آموزشی رایج در کشور و چه از سمت خانوادهها. بسیاری از این دانشجویان، بهویژه در ابتدای ورود به دانشگاه، بهشدت وابسته به این هستند که جوابها برایشان آماده باشد. خودشان چندان زحمت جستوجو و کشف مسیر را نمیکشند. این موضوع هم بخشی از همان روحیه دوران مدرن است؛ عادت به رسیدن به پاسخ با چند کلیک ساده و صرف چند دقیقه جستوجو. این انتظار که یک ترم کامل تلاش کنند تا تازه در مسیر درست بیفتند، برای بسیاری از آنها اصلاً قابل درک نیست. در نتیجه، یا تلاشی نمیکنند، یا اگر هم تلاش کنند، تلاششان سطحی و ناقص است، البته همیشه استثنا وجود دارد.
یکی از مسائلی که در نسل فعلی بسیار پررنگ است، همان چیزیست که در ادبیات جهانی به والدین هلیکوپتری مشهور شده، والدینی که دائماً بالای سر فرزندشان هستند و نمیگذارند او مستقل عمل کند. این سبک تربیتی باعث شده استقلال فکری و حتی کاری دانشجویان بسیار پایین بیاید. آنها وقتی وارد دانشگاه میشوند، تا مدتها هنوز در حالت «دانشآموزی» باقی میمانند، نه «دانشجویی».
مسئله دیگر، که بهطور خاص در رشته معماری خیلی قابل توجه است، کاهش ارتباط بیندانشجویی و بیننسلی در دانشکدههاست. در زمان ما، مفهومی وجود داشت به نام «سالبالایی»؛ دانشجویان سالهای بالاتر که بخش بزرگی از آموزش غیررسمی از طریق آنها صورت میگرفت. شاید حدود ۵۰ درصد از آنچه یاد میگرفتیم، از طریق همین ارتباطات با سالبالاییها بهدست میآمد. حالا، البته این انتقال تجربه بیشتر در بیرون از دانشگاه و در محیطهای کاری رخ میدهد، اگر دانشجو بتواند وارد یک دفتر معماری شود و در کنار افراد باتجربهتر کار کند، اما درون دانشگاه، این تعاملات بهشدت کم شده. تا حدی که حتی بچههای یک ورودی، که ممکن است در سه کلاس متفاوت طرح بخوانند، از همدیگر هم بیخبرند. در حالی که در زمان ما، هم از کارهای همکلاسیها و هم از پروژههای سالبالاییها و حتی سالپایینیها مطلع بودیم. به یاد دارم که حتی با بچههای دانشگاههای دیگر مثل آزاد تهران، علم و صنعت، شهید بهشتی و... هم تبادل پروژه و بازخورد داشتیم، اما حالا با وجود اینهمه امکانات ارتباطی گسترده که در واقع محدودیت جغرافیایی را از بین بردهاند ما حتی ابتداییترین شکل آن ارتباطات را هم از دست دادهایم.
مسئله دیگر که به شکل گستردهای در نسل جدید دیده میشود، بحث بیانگیزگیست. این بیانگیزگی علل متعددی دارد، اما مهمترین دلیل آن، مسائل اقتصادی است. دانشجویان وقتی به آینده حرفهای نگاه میکنند، چشمانداز روشنی نمیبینند. در دوران دانشجویی ما، معمولاً از هر ۱۰ نفر، ۹ نفر در سال اول بعد از فارغالتحصیلی مشغول به کار میشدند چه در بخش دولتی، چه خصوصی. حتی بسیاری از ما از همان وسطهای دوره تحصیل، کار را شروع کرده بودیم. آن یک نفری هم که بیکار میماند، ظرف چند سال وارد بازار کار میشد، اما اکنون وضعیت بهگونهایست که بسیاری از دانشجویان معماری، بعد از فارغالتحصیلی، نمیتوانند وارد حرفه شوند. از یک طرف، تعداد دانشگاههایی که مدرک معماری ارائه میدهند، بسیار زیاد شده و از طرف دیگر، وضعیت بازار کار بهشدت نابسامان است. این هم ناشی از ضعف نهادهایی مثل نظام مهندسی ساختمان است که نتوانستهاند نظارت درستی بر فرایند طراحی و ساخت داشته باشند. همین باعث شده افراد بدون صلاحیت وارد بازار شوند و جای شرکتها و دفاتر حرفهای تنگ شود. دفاتر کوچک هم نمیتوانند پروژه بگیرند، چه برسد به اینکه بخواهند نیروی تازه استخدام کنند.
از سوی دیگر، شرایط اقتصادی کلی کشور در ۱۰–۱۵ سال اخیر بهشدت دچار افت شده و در نتیجه، معماری دیگر جذابیت مالی گذشته را ندارد، البته این افت نه فقط در درآمد، بلکه در شأن و جایگاه اجتماعی رشته نیز مؤثر بوده. در این فضا، راههایی که بهاصطلاح «زرنگبازی» محسوب میشوند، بیش از پیش رواج یافتهاند. کسانی که مسیرهای مستقیم، علمی و حرفهای را دنبال میکنند، اغلب به نتیجه نمیرسند، چون سیستم به نفع آنها طراحی نشده. دانشگاهها هم طبیعتاً برای چنین راههایی طراحی نشدهاند و قرار هم نیست چنین چیزی آموزش دهند.
نتیجه این شرایط، کاهش شدید انگیزه در میان دانشجویان است. هرچند، گاهی هنوز هم اتفاق میافتد که یک دانشجو صرفاً از سر علاقه، از سر تعهد به علم یا هنر یا حتی فقط برای دل خودش، کار باکیفیتی ارائه دهد، اما این تعداد نسبت به گذشته بسیار کمتر شده. اگر در دوران ما، از هر پنج نفر یکی اینطور بود، حالا شاید از هر سی نفر، یک نفر چنین انگیزهای داشته باشد.
بزرگترین مشکلی که در آموزش معماری در ایران میبینید، چیست؟
بزرگترین مشکلی که در آموزش معماری وجود دارد، بهخصوص در ایران، به نظر من مسئله نبودِ نظم و نسق است، یعنی نظام مشخص و مؤثری برای هدایت و کنترل این حوزه وجود ندارد. نظام مهندسی ما بسیار ضعیف عمل میکند و عملاً هرکسی هر کاری دلش بخواهد انجام میدهد. این وضعیت از دو سه سال پس از پایان جنگ تحمیلی آغاز شد، زمانی که حاکمیت سرمایه بهشدت بر روند ساختوسازها و توسعه شهری سایه انداخت و باعث شد که یک بلبشو و آشفتگی کامل در حوزه معماری شکل بگیرد.
این بینظمی گسترده، مشکل بسیار بزرگی است که متأسفانه افراد عادی مانند من، دانشجویان یا حتی اساتید دانشگاهی، امکان تأثیرگذاری جدی بر آن را ندارند. این وضعیت بیشتر تحت کنترل نهادهایی است که خارج از دایره نقد و اصلاح قرار دارند. ما فقط میتوانیم در همان پنج درصدی که به نظام آموزش مرتبط میشود، دخالت کنیم و بهبودش دهیم، اما ۸۰ تا ۹۰ درصد این شرایط اساساً خارج از حوزه نقدپذیری ماست. به قول معروف، باید عالمی دیگر ساخت از نو و کار از بازسازی ساختارهای موجود گذشته است.
با اینحال، نظام آموزش معماری خود نیز بینقص نیست. یکی از اشکالات اصلی در همین نظام آموزشی، نبودِ سازماندهی درست است، البته هر ساختاری، حتی ساختار ضعیف، بهتر از بیساختاری است، اما ما با ساختارهایی مواجهیم که بهجای رشد، بیشتر باعث ایستایی شدهاند. بهعنوان مثال، در نظام ارزیابی اساتید، معیارهایی تعیین شدهاند که در ابتدا شاید نیت خیری پشت آنها بوده و در مراحل اولیه هم مفید واقع شدهاند، اما حالا بعد از ۲۰ سال به یکسری چکلیست تبدیل شدهاند؛ باکسهایی که صرفاً باید تیک بخورند، مقالههایی که باید نوشته شوند و رزومههایی که باید با محتوای ضعیف، اما پرحجم پر شوند.
دانشجویان هم به مرور این سیستم را درک میکنند، مخصوصاً آنهایی که به سالهای پایانی تحصیل رسیدهاند و تجربهای در دانشگاه کسب کردهاند. اینها میفهمند که بسیاری از استادها صرفاً با همین چکلیستها پیشرفت کردهاند. نتیجهاش این است که جوهره اصلی استادی در معماری، که باید ترکیبی از تفکر، خلاقیت، تجربه و انتقال آن باشد، کمکم دارد رنگ میبازد و جای خودش را به یکسری شاخصهای کمارزش میدهد.
از سوی دیگر، دانشجویان توقع دارند که سرفصلهای درسی که توسط وزارت علوم تعریف شدهاند، تمام مسائل آنها را حل کند. در حالیکه در هیچ جای دنیا اینطور نیست. چیزی که در دانشکده معماری تدریس میشود، شاید ۵۰ درصد نیازها را پوشش دهد؛ بقیهاش را باید خود دانشجو بهصورت مستقل جبران کند. متأسفانه اکثر دانشجویان ما یا اصلاً از این موضوع خبر ندارند، یا انگیزهای برای دنبال کردن آن ندارند.
رشته معماری، برخلاف بسیاری از رشتههای دیگر، یک ویژگی خاص دارد؛ علم منسوخ در آن بسیار کم است. به این معنا که دانش و تجربههای جدید، علم و روشهای قبلی را از بین نمیبرند، بلکه به آنها اضافه میشوند، بنابراین معمار برای رسیدن به بلوغ فکری و تسلط بر این رشته نیاز به سالها تلاش و تجربه دارد. فیلیپ جانسون، معمار برجسته آمریکایی که طراح مجموعه امیندم نیز بوده، در سال ۱۹۷۵ گفته بود«وقتی میگوییم معمار جوان، منظورمان کسیست که ۴۵ ساله است.» چون یادگیری در معماری اینقدر طول میکشد. حالا با توجه به رشد تکنولوژی و پیچیدگیهای بیشتر، این زمان حتی افزایش یافته است.
در واقع، شش سال تحصیل در دانشگاه، حتی با استفاده از هوش مصنوعی و منابع نوین، برای یادگیری عمیق معماری کافی نیست. چیزی که ما باید در دانشکده آموزش دهیم، در بهترین حالت فقط مقدمهای است بر ورود به این مسیر طولانی، اما دانشجویان امروز همچنان در ذهن خود دانشآموز باقیماندهاند. انتظار دارند که استاد همهچیز را کامل برایشان توضیح دهد و آنها خودشان هیچ تلاشی نکنند. من این را از تجربه خودم دیدهام. در دوره دانشجویی ما، احساس میکردیم استادها عمداً چیزی یاد نمیدهند و ما را مجبور میکنند خودمان یاد بگیریم. آن موقع این را نوعی بیتوجهی میدانستیم. اما حالا که خودم تدریس میکنم میفهمم که آنها آگاهانه یا ناآگاهانه میخواستند ما خودمان کشف کنیم، چرا که آن چیزی که خودمان با تحقیق و کنجکاوی به آن میرسیم، در ذهنمان ماندگار میشود. اگر استاد همان نکته را میگفت، شاید نهایتاً ۲۰ روز بعد فراموشش میکردیم، اما امروز شرایط عوض شده. بحث ارزشیابی اساتید باعث شده که خیلیها برای گرفتن نمره خوب، همهچیز را کامل به دانشجو ارائه دهند و چیزی برای کشف باقی نگذارند. این، کیفیت آموزش را از بین برده. خود من هم بعضی وقتها مجبور میشوم بخشی از کارهایی را که باید دانشجو انجام دهد، خودم انجام بدهم چون اگر این کار را نکنم، نمیتوانم وارد مراحل بعدی درس شوم، اما بسیاری از اساتید کاملاً وارد این مسیر شدهاند و تمام مطالب را خودشان ارائه میدهند، تا دانشجو راضی باشد، اما نتیجهاش این میشود که یک ترم بعد هیچچیز در ذهن دانشجو باقی نمانده است.
از طرف دیگر، سیستم آموزش ما بیش از حد ساختارمند و خشک شده. مثلاً در ایران، یکی از چهرههایی که در تحول آموزش معماری نقش مؤثر داشته، میرفندرسکی است. ایشان در زمانی رئیس دانشکده معماری دانشگاه تهران بود و تغییرات مهمی در سرفصلها، روش تدریس و محتوای دروس ایجاد کرد. هنوز هم از ایشان بهعنوان یکی از نقاط عطف آموزش معماری در ایران یاد میشود، در کنار کسانی مانند آندره گودار یا هوشنگ سیحون، اما اکنون این امکان تغییر وجود ندارد. نه مدیر گروه و نه رئیس دانشکده به راحتی نمیتوانند در کادر آموزشی یا سرفصلها تغییر ایجاد کنند. در حالیکه در برخی کشورهای دیگر مثل انگلستان، بسیاری از دانشگاهها این انعطاف را دارند که در طول چند سال، اگر استادی با تخصصی خاص وارد شود، برای او درسی جدید تعریف کنند و اگر او رفت، آن درس حذف شود و درس جدیدی جایگزین شود. ما چنین انعطافی نداریم و کاملاً دست بستهایم.
این انعطافناپذیری آثار منفی خود را نشان داده است. بهطور مثال دانشگاه شهید بهشتی رشتهای به نام مطالعات معماری تعریف کرد که در ابتدا با هدفی خاص و با کیفیت بالایی اجرا شد، اما چون این رشته باید به تصویب وزارت علوم میرسید، به مرور در قالب یک رشته رسمی درآمد و دانشگاههای دیگر نیز آن را بدون توجه به کیفیت اجرایی کردند. در حال حاضر بسیاری از دانشگاهها صرفاً رفع تکلیف میکنند و تأثیرگذاری آن به مراتب پایینتر از دانشگاه مادر است. جالب اینجاست که خود شهید بهشتی، بهعنوان دانشگاه مادر، هر چند سال یکبار تغییراتی در این رشته اعمال میکند، اما ما همچنان مجبوریم طبق نسخهای عمل کنیم که سالها پیش توسط وزارت علوم تصویب شده، حتی اگر دیگر هیچکس از آن دفاع نکند.
این سیستم خشک و فاقد انعطاف، کاملاً ضدعلمی است و تبدیل به یکی از موانع اصلی در پیشرفت آموزش معماری در ایران شده است.
بهترین تجربه حرفهای یا آموزشی شما چه بوده است؟
بهترین تجربه حرفهای من در یک مقطعی بود که برای دو سه سال، غرفههای نمایشگاهی طراحی و اجرا میکردم. خوبی این تجربه برای من این بود که از صفر تا صد کار را انجام میدادم؛ یعنی از جایی که ایده در ذهنم شکل میگرفت، طراحی میکردم، بعد میساختم و در نهایت، غرفه را میچیدیم و پس از پایان نمایشگاه آن را جمع میکردیم و کنار میگذاشتیم. در تمام این مراحل، خودم در جریان کامل کار بودم، البته این کار از نظر پیچیدگی، مثلاً در مقایسه با پروژهای مانند مرکز مجتمع ورزشی در منطقه ۱۸ تهران که روی آن کار کردم، سطح پایینتری داشت، اما از نظر تجربه کردن، بسیار ارزشمند بود. چون خلاصه بود و میشد روی جوهر اصلی معماری تمرکز کرد. در این نوع پروژهها، مسائل فنی اصلاً موضوعیت پیدا نمیکرد و این امکان وجود داشت که تجربههای متنوعی را انجام بدهم. این پروژهها خیلی برای من مفید بودند، البته این تجربه هم با مشکلاتی همراه شد. یکی از این مشکلات این بود که کارفرماها بهمرور به این نتیجه رسیدند که چرا باید کار را بدهند به یک معمار حرفهای که طراحی کند، وقتی میتوانند بدهند به کسی که از اینترنت یک طرحی را بردارد و آن را کپیپیست کند و بسازد. در نتیجه طی چند سال بعد، کارهای ما کمرنگتر شد. هنوز هم البته با چند نفر از همان کارفرمایان قدیمی نمایشگاه، گهگاهی ارتباط داریم، اما دیگر مثل آن دوران، همکاری خوبی شکل نمیگیرد.
از لحاظ تجربه شخصی، این دوران طراحی غرفههای نمایشگاهی برای من خیلی کمککننده بود، البته پروژههای مختلف دیگری هم که در طول سالها کار کردم، هر کدامشان فایدهها و دستاوردهای خاص خودشان را داشتند.
فضای حرفهایای که در تهران قبل از رفتن من به دوره دکترا وجود داشت که در آن زمان حدود چهار، پنج سالی هم پس از فارغالتحصیلی در تهران بودم، واقعاً فضای زندهای بود. هنوز هم تا حدی این فضا وجود دارد. منظور من از زنده بودن بیشتر به این معناست که آن چیزی که فراتر از دانشگاه باید یاد گرفته شود را میشد در آن جو دید و لمس کرد، البته الان هم دورههای آموزشی و کاری متنوعی برگزار میشود، اما بههرحال، تجربه آن دورهها قابل مقایسه نیست.
اگر بخواهیم دقیقتر به تجربه حرفهای اشاره کنیم، قطعاً طراحی غرفههای نمایشگاهی یکی از بهترینها بود، اما در زمینه تجربه آموزشی، جدا از فعالیت در دانشکده که مستند و قابل قبول بود، یکی از مهمترین دورههایی که در ایران برای من بسیار مؤثر بود، دوره فلسفه هنر بود که موزه هنرهای معاصر تهران با همکاری دکتر آیتاللهی برگزار کرد. این دوره کاملاً خارج از برنامههای رسمی دانشگاه بود و من بهصورت آزادانه و با علاقه شرکت میکردم. یک ترم کامل، هر هفته در سینمای هنرهای معاصر حاضر و از مطالب ایشان بهرهمند میشدیم. این دوره یک تلنگر بسیار مؤثر بود در مسیری که من در این ۲۵ سال اخیر در مطالعاتم ادامه دادهام.
آینده معماری در ایران را چطور پیشبینی میکنید؟
آینده معماری ایران را زیاد متفاوت از چشمانداز کلی کشور نمیبینم؛ متأسفانه وضعیت فعلیمان خوب نیست. آشفتگی و بیسامانیای که در بسیاری از حوزهها بهویژه در معماری حاکم است، عمدتاً نتیجه فشارهای اقتصادی یا شبکههای نفوذ و روابط شخصی است. به این ترتیب، هرچقدر هم که گروهی تلاش کنند با افزودن روکش نظری یا پوشش تئوریک، کارهای نامنظم و خلاف قاعدهشان را توجیه کنند، باز مشکل باقی میماند.
اگر همین وضع ادامه پیدا کند، بهنظرم هیچ امید واقعی برای تغییر نیست. در ۱۰–۱۵ سال اخیر، شماری از دانشآموختگان معماری ما چه آنهایی که در دانشگاههای داخلی تحصیل کردهاند و چه کسانی که با تلاش به خارج رفتهاند، توانستهاند آثاری کوچک در خارج یا حتی در داخل کشور خلق کنند، اما این نمونهها انگشتنمایند. مشکل اصلی، خلأ مدیریتی است؛ قدرتهای تصمیمگیرنده و ساختارهای حاکم بهسادگی نمیتوانند این مسائل ریز و درشت را حل کنند.
از نگاه جهانی نیز، ما در شرایط «گذار» بهسر میبریم؛ موقعیتی نامشخص که ممکن است به بیراهه برود. نگرانی زیاد من از این گذار نیست به شرطی که این گذار ارگانیک و متکی به تعامل نیروهای درونی خودمان باشد. تجربه نشان داده هرگاه نیروهای خارجی وارد این حوزه شدهاند، غالباً به نتایج منفی انجامیده است.،بنابراین لازم است چه در سطح جامعه و چه در سطح جامعه معماری، فرایندی خودجوش شکل گیرد که بتواند براساس ظرفیتهای داخلی رشد کند.
قطعاً چنین فرایندی پرتلاش، پرتجربه و پرهزینه خواهد بود، چیزی شبیه آزمونوخطا در ابعاد بزرگ، اما چارهای جز این نیست؛ باید از اشتباهات گذشته بیاموزیم. نه اینکه هر وزیر یا متولی تازهای مثلاً فرض کنیم وزیر مسکن یا شهرسازی با نظرات نیمبند و ناپخته وارد میدان شود، پس از مدتی که دیدگاهش جا افتاد، کنار رود و نفر بعدی دوباره از اول کار را شروع کند. این چرخه معیوب باید بشکند و به جای آن، روندی مستمر، پایدار و خودسازمانیافته شکل گیرد که امکان آزمودن و اصلاح را فراهم کند، بیآنکه هر بار از نقطه صفر آغاز شود.
اگر امروز خودتان دوباره دانشجو بودید، چه چیزی را متفاوت انجام میدادید؟
اگر دوباره دوران دانشجوییام را تجربه میکردم، فراتر از انتظاراتِ صرفاً «پوستهای» که برایم تعریف شده بود، عمل میکردم؛ چه در دوره کارشناسی ارشد در ایران و چه در مقطع دکتری در انگلستان. حتماً تلاش میکردم که الزامات دانشگاه را با حداکثر توانم برآورده کنم، اما همزمان وقت و انرژیای را که صرف بالا بردن نمره و کامل کردن پروژههای درسی میشد، به فراگیری مهارتها و تجربههایی اختصاص میدادم که واقعاً در مسیر معماری مؤثر باشند.
در دوره دانشجویی من(دورهام تا حوالی سال ۷۸ طول کشید) امکانات آموزشی و فرصتهای تجربهآموزی محدود بود. من از سال ۷۴ کنار درس، وارد کار حرفهای شدم و هیچگاه از این تصمیم پشیمان نیستم؛ چون اگر صرفاً میخواستم «بچه درسخوان» باشم و با نمره ۱۴–۱۵ واحدها را پاس کنم، شش سال تمام در دانشگاه میماندم و شاید خیلی چیزهای ارزشمندتر را از دست میدادم، اما حالا با امکانات گوناگون آموزشی آنلاین، از دورههای یوتیوب و پلتفرمهای بینالمللی گرفته تا وبینارها و کارگاههای مجازی، اگر امکانش بود، بیشتر از زمان کلاس و تکالیف دانشگاهی فاصله میگرفتم و هفتهای یک تا دو روز را به یادگیری مستقیم از بزرگترین معماران و اساتید دنیا اختصاص میدادم. این فرصتها عملاً امروز در دسترس است و میتوان از آنها برای غنای دانش و تجربه بهره برد، همچنین تا جایی که ممکن بود دوران تحصیلام را طولانیتر میکردم، ما دوره فوقلیسانس پیوسته را تا ۹ سال میتوانستیم ادامه دهیم تا زیر چتر حمایتی دانشگاه هم در زمینه علمی و هم در زمینه مسئولیتهای مختلف، عمیقتر به مطالعه و تمرین بپردازم. در نسل پیشین اساتید ما، کسانی بودند که شش سال تحصیل معمول را تا ۱۳ سال طول میدادند و در کنار آن، در موسیقی، نقاشی و مجسمهسازی هم فعالیت میکردند. آنها در این سالها یک مجموعه تجربیات متنوع و ارزشمند گردآوری کردند، اما ما چون خود را مقید به این قواعد و قوانین مصوب کردیم، تجربههایی که یک سامانه آموزشی انعطافپذیر میتوانست فراهم کند، یعنی تلفیق عمیق علم و هنر در طول زمان،از دست دادیم و بارها آرزو کردیم که ایکاش سیستم به ما اجازه میداد از قالب صرف پاس کردن واحدها بیرون بیاییم و مسیر یادگیری را خودجوش و گستردهتر دنبال کنیم.
انتهای پیام
نظرات