به گزارش ایسنا، به نقل از فرارو، تا اوایل ژوئن ۲۰۲۵، رژیم صهیونیستی با یکی از پیچیدهترین صحنههای راهبردی خود از زمان تأسیس مواجه بود. این کشور نه تنها در غزه پیروزی به دست نیاورده بود؛ بلکه چشم اندازی هم برای دستیابی به توافق و معامله وجود نداشت. ارتش رژیم صهیونیستی به شدت خسته و فرسوده است و جامعه جهانی به محکومیت رفتار این کشور می پردازد. جبهه های درگیری رژیم صهیونیستی باز و پرهزینه هستند و حملات این کشور به مردم غزه و حوثی های یمن ادامه دارد و در داخل، صدای ناله از ضربات موشکی، فروپاشی اعتماد عمومی و شکاف میان نخبگان سیاسی و نظامی به گوش می رسد.
در دل این بن بست، درون ساختار امنیتی و سیاسی رژیم صهیونیستی بحث های جسورانه ای در حال شکل گیری است: این که آیا زمان آن فرارسیده که وارد یک توافق بزرگ در مورد غزه شوند؛ حتی اگر این معامله به عنوان شکست به افکار عمومی عرضه شود؟ یا این که باید نبردی تازه به راه انداخت تا میز بازی را از نو بچینند و رژیم صهیونیستی را از محاصره راهبردی خارج سازند.
حمله نظامی به ایران؛ ابزار نتانیاهو برای منحرف کردن توجهات از نسل کشی در غزه
برای بنیامین نتانیاهو گزینه توافق رنگ باخته و از جذابیت چندانی برخوردار نیست؛ چرا که توافق در ذات خود پایان دوران حیات سیاسی وی را نوید می دهد. اما از دیدگاه وی، تشدید تنش و درگیری با ایران برگ برنده دوگانه است؛ از یک سو جنگ با ایران می تواند نگاه ها و توجهات را از بحران های داخلی منحرف سازد و از سوی دیگر پای آمریکا را به جنگ با ایران وارد کنند؛ آن هم در شرایطی که به نظر می رسد همه حتی دونالد ترامپ ترجیح می دهند به سمت آرام سازی اوضاع حرکت کند.
تصمیم دولت ترامپ برای حمله به ایران صرفا یک ماجراجویی نظامی نبود؛ بلکه حاصل انباشت محاسبات داخلی و منطقه ای بود که اکنون به نقطه اوج خود رسیده است. رژیم صهیونیستی بهتنهایی توان نابودی تأسیسات هستهای ایران را نداشت؛ چرا که تأسیسات فردو در عمق کوهها مدفون شده و نطنز به شدت مستحکم و مقاوم بود و هرگونه بمباران از راه دور عملا بی اثر خواهد بود.
با این حال رژیم صهیونیستی توانایی بالایی در تشدید بحران به صورت حساب شده، مهارت در بر هم زدن معادلات و خلق بحران بین المللی که واشنگتن را به گوشه رینگ بکشاند و وادار به اقدام کند وجود دارد و به نظر می رسد این راهبرد همواره موثر و کارامد بوده است. در این جا پس از حمله آمریکا به ایران، یک سوال مهم مطرح می شود: آیا این اقدام نظامی واقعا برای پایان دادن به نظام ایران طراحی شده است یا این که واشنگتن تعمدا از این حمله به عنوان یک اهرم فشار بهره می برد تا مسیر یک توافق جامع تر با تهران را هموار سازد؟ با این که نتانیاهو روی گزینه نخست حساب باز کرده؛ اما در عمق ذهن خود می داند که دونالد ترامپ احتمالا آماده ورود به یک جنگ تمام عیار و بلندمدت نیست.
تدابیر سخت گیرانه رژیم صهیونیستی برای محدودسازی انتشار جزئیات حملات موشکی ایران
در داخل، بنیامین نتانیاهو به سلاح همیشگی خود یعنی سخنرانی های آتشین پناه می برد. وی گفت: «ما می توانیم تمام تاسیسات ایران را هدف قرار دهیم.» « می خواهیم تهران را به زانو در آوریم.» «ترور حسن نصرالله ستون فقرات محور مقاومت ایران را در هم شکست» اما پشت این اظهارات پرطمطراق حقیقتی تلخ نهفته است: رژیم صهیونیستی در هیچ یک از سناریوها نمی تواند بدون حمایت آمریکا موفق شود. اگر به دنبال نابودی تاسیسات هسته ای هستید به بمب افکن های آمریکا نیاز دارید و اگر در نهایت مجبور به پذیرش یک توافق دیپلماتیک هستید، این کار زیر چتر واشنگتن ممکن خواهد بود.
در تلاشی برای بزرگنمایی حمله، شماری از مقامات و نویسندگان اسرائیلی به استعارههای تاریخی متوسل شدند: از «پرل هاربر معکوس» گرفته تا «هیروشیمای ایرانی» و حتی حمله آمریکا به تاسیسات هسته ای را «ضربهای که خاورمیانه را دگرگون خواهد کرد» توصیف کردند. اما این غرقشدن در تاریخ، بیش از آنکه نشاندهنده قدرت باشد، پرده از شکنندگی عمیق برمیدارد. واکنش ایران چندان به تأخیر نیفتاد و نقاط حساسی را هدف گرفت؛ واکنشی که باعث حالتی از «هراس دیوانهوار» در محافل امنیتی و دولتی رژیم صهیونیستی شد.
در عرض چند ساعت، تدابیر سختگیرانهای علیه رسانههای خارجی اعمال شد که برای نمونه می توان به مصادره تجهیزات و بازجویی از خبرنگاران عرب، سانسور نظامی، محدودیت در انتشار جزئیات حملات و ویدیویی هایی که توسط شهروندان در فضای مجازی منتشر شده اشاره کرد. هدف این اقدامات صرفا حفظ امنیت نبوده؛ بلکه این در راستای نجات روایت « دست برتر» است؛ آن هم قبل از این که در پخش زنده فرو بریزد.
در جبهه داخلی، بنا بر برآوردهای سازمان مدیریت بحران اسرائیل، بیش از ۲۲ هزار درخواست غرامت ثبت شده است. همزمان، گزارشهای رسانههای عبری از کوچ اجباری بیش از ۸ هزار اسرائیلی از مناطق آسیبدیده خبر دادهاند. رزروهای گردشگری داخلی نیز با کاهش ۴۰ درصدی مواجه شده و حریم هوایی کشور بهطور کامل بسته شده است. البته اگر این اتفاقات تاکنون باعث اعتراضات گسترده نشده؛ به این دلیل است که بنیامین نتانیاهو در طی بیست سال گذشته با موفقیت توانسته جنگ را به مسئله وجودی تبدیل کند. البته اگر جنگ طولانی تر گردد یا حملات اسرائیل در تغییر قواعد بازی ناکام بماند، این انسجام شکننده ممکن است دوام نیاورد.
انهدام زیرساختهای حاکمیتی و فروپاشی بازدارندگی؛ هدف اصلی نتانیاهو در حمله به ایران
تناقض ماجرا این جا است که واکنش ایران با این که محدود بوده است؛ تعریف نبرد را در ذهنیت رژیم صهیونیستی دگرگون کرد. در موسسه مطالعات امنیت ملی تحلیل هایی منتشر شده که می گفتند تهران به طور حساب شده واکنش نشان داده؛ واکنشی که توانمندی ایران را به رخ کشید، بدون آنکه عملاً مسیر را بهسوی جنگی تمامعیار سوق دهد.در مقابل، برخی محافل امنیتی رژیم صهیونیستی بر این باورند که صرف این پاسخ، نشان میدهد این رژیم از خطوط قرمز ایران عبور کرده؛ موضوعی که ممکن است درها را بهسوی تشدید درگیری بگشاید.
نکته قابلتوجه آن است که این اختلاف نظر، صرفاً در سطح نهادهای پژوهشی محدود نمانده، بلکه به درون نخبگان سیاسی نیز کشیده شده است. در حالیکه نتانیاهو مشغول تبلیغ «دستاوردهای بزرگ» خود است، طیفی از نخبگان واقعگرا هشدار دادهاند که این یک ماجراجویی است که فاقد راهبرد مشخص می باشد. برخی دیگر نیز ابراز نگرانی کردهاند که نتانیاهو ممکن است برای حفظ بقای سیاسی خود، کشور را بهسوی یک درگیری بیپایان سوق دهد.
از منظر رژیم صهیونیستی، ایران صرفاً کشوری نیست که در پی دستیابی به سلاح هستهای باشد؛ بلکه فرمانده و ستون اصلی محوری است که از یمن تا غزه امتداد دارد و عراق و لبنان را نیز دربر میگیرد. با این حال، رژیم صهیونیستی نوع مواجههاش با ایران را کاملاً متفاوت از برخوردش با حزبالله یا حماس تعریف میکند: در برابر گروههای مقاومت، نبرد ماهیتی اطلاعاتی و تاکتیکی دارد و تمرکز آن بر ترور فرماندهان و فروپاشی ساختارهاست.
اما در قبال ایران، این یک جنگ نمادین و راهبردی است؛ جنگی برای انهدام زیرساختهای حاکمیتی، فروپاشی بازدارندگی و تبدیلکردن جمهوری اسلامی به یک «آسمان بیدفاع»، آنگونه که یکی از تحلیلگران در روزنامه «اسرائیل هیوم» نوشت. هدف رژیم صهیونیستی فقط بازدارندگی نیست، بلکه تخریب کامل تصویر ایران؛ کشاندن آن به ورطهی فرسایش و فروپاشی از درون بدون نیاز به اشغال یا تهاجمی مستقیم که خود بهمراتب پیچیدهتر است.
امروز، رژیم صهیونیستی تنها در یک دوراهی قرار ندارد؛ بلکه در برابر آینهای ایستاده که میتواند شکنندگی عمیقش را به معرض نمایش بگذارد. در غزه، هیچیک از اهدافش محقق نشده؛ در جبهه داخلی، با استهلاکی تمامعیار مواجه است که هویتش را دوباره تعریف میکند؛ در عرصه بینالمللی، مشروعیت خود را روزبهروز از دست میدهد؛ و حتی در آمریکا، نزدیکترین متحدانش خواهان کاهش تنش هستند. در میانه این فرسایش همهجانبه، حمله به ایران همچون آخرین نیروی بازی به صحنه پرتاب شد تا بتواند صحنه را بازپس بگیرد. اما ممکن است این نیز آخرین جهش در خلأ باشد؛ چراکه بدون معاملهای که به جنگ غزه پایان دهد، یا توافقی که برنامه هستهای ایران را پایان دهد؛ رژیم صهیونیستی همه برگهایش را در خاورمیانه سوزانده و اکنون فاقد اهرم و بدون برگ چانه زنی می باشد.
خطر واقعی، در اندازه و دامنهی این حمله نیست؛ بلکه در فقدان یک استراتژی برای خروج از بحران نهفته است. بحران فقط در تهران یا غزه متجلی نمیشود؛ بلکه در ناتوانی رژیم صهیونیستی در ترجمهی «فزونی قدرت» به دستاوردی سیاسی و پایدار ریشه دارد. در چنین نقطهای، هر جبههی گشودهشده، نه فرصتی تازه، بلکه باری مضاعف است؛ و هر موشکی که شلیک میشود، ممکن است رژیم صهیونیستی را به لحظهی رویارویی نهایی یعنی رویارویی با خود نزدیک تر کند. آنچه بهظاهر یک «گام تهاجمی پیشدستانه» به نظر میرسد، ممکن است به شکست تبدیل شود؛ بهویژه این که جنگها بی هدف، بیبرنامه و بیهمپیمان آغاز میشوند. شاید به همین دلیل باشد که رژیم صهیونیستی اکنون از هر زمان دیگر شکننده تر می باشد.
انتهای پیام
نظرات