«شاهنامه»، جاودانه حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، در حافظه جمعی ایرانیان خانهای گسترده و مستحکم و پوینده دارد؛ پناهی بهدور از گزند و خرابی، کاشانهای که از آنِ همه مردمان و همه روزگاران این کهنمرزوبومِ سرد و گرم چشیده است. مردم اصفهان نیز همواره آفرینگویان به این حماسهسرای هموطن نظر کردهاند و قلبشان بیوقفه برای این یادگار مانای حماسی تپیده است؛ بهگونهای که با تاریخ و هویت فرهنگی این دیار پیوندی ناگسستنی مییابد.
نغمه دادور، دانشآموخته دانشگاه فردوسی مشهد در مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی، از پژوهشگران ادبیات کلاسیک و شاهنامهپژوهان اصفهان است که درباب مراوده نصفجهان و جهان «شاهنامه» سخنها دارد. او در گفتوگوی پیشرو، ما را به دل قهوهخانههای کهنه اصفهان میبرد تا پیوند عامه و «شاهنامه» را نشانمان دهد و از کاستیهای امروزش میان جوانان و نوجوانان بگوید. دنیای اهلقلمش را روایت میکند تا بر ما عیان شود که پژوهندگان اصفهان در شاهنامهپژوهی آثاری خلق کردهاند که حتی جزء اولینها، چالشبرانگیزها و راهگشایان ادبیات و هنر بوده است. واکاوی پیوند «شاهنامه» و سیاست اصفهان که در جنگ ۱۲روزه هم شاهدش بودیم، مبحث دیگر او محسوب میشود. آنچه در ادامه میخوانیم این گفتوگوی ایسنا با دادور است که باور دارد انگارههای نادرستی گردِ این شاهاثر بهوجود آمده و در کلیشه «شاهنامه سند هویت ما است» باید بازبینی کرد.
«زبان و ادبیات ما آینه تمامنمای هویتمان است»؛ گزارهای است که بارها آن را شنیدهایم. این پیوستگی تنگاتنگ ادبیات و هویت در شهر هزارداستان اصفهان چه جایگاهی دارد؟ درواقع میخواهم بگویم اصفهان را از دیرباز با معماریاش مثل میدان نقشجهان، با پدیدههای طبیعیاش، مثل زایندهرود و با انواع صنایع دستیاش، مثل خاتمکاری و دیگر لایههای هویتی هم شناختهایم؛ جنبههایی که شاید بیش از زبان و ادبیات در ذهن مردم ایران و چهبسا جهانیان از شهر اصفهان تثبیت شده باشد. آیا در چنین شهری هم زبان و ادبیاتش آینه تمامقد هویت آن است؟
بله بیتردید ادبیات، بخشی بنیادین از پیکره هویت فرهنگی هر اقلیمی است و اصفهان هم از این موهبت بینصیب نیست. شهری که جمالالدین عبدالرزاق، کمالالدین اصفهانی، صائب، شیخبهایی، محتشم و کلیم کاشانی را در حافظه ادبی خود دارد، اقلیمی که علامه همایی، محمدعلی فروغی، محمدعلی جمالزاده، هوشنگ گلشیری و سهراب سپهری از آن سربرآوردهاند، شهری که زادگاه ابوالحسن نجفی، محمد حقوقی، ضیاء موحد و محمدرضا باطنی و پرورنده یحیی دولتآبادی و وحید دستگردی است، طبعاً در حوزه ادبیات حرفهایی برای گفتن دارد. با این حال، اینکه انتظار داشته باشیم این شاخصه هویتیِ اصفهان دقیقاً منطبق و همتراز با سایر وجوه هویتساز این شهر باشد، انتظاری دور از واقع است.
ادبیات به دو دلیل عمده، نمیتواند با معماری، صنایع دستی، موسیقی و سایر شاخصههای هویتساز همگام شود؛ اول اینکه شما برای لذتبردن از یک قطعه موسیقی یا یک بنای تاریخی به پیشزمینه خاصی نیاز ندارید. برای حظبردن از تماشای مسجد شیخ لطفاللّه، نیاز نیست حتماً آندره گدار باشید، اما برای درک اشعار فردوسی واجب است مقدماتی را بدانید. ادبیات دنیایی است که لذتبردن از آن، محتاج کوشش است؛ هرچه بیشتر تلاش کنید، بیشتر بهرهمند خواهید شد. طبعاً همین نیاز به دانش ادبی، دایره مخاطبان ادبیات را در مقایسه با مخاطبان بسیاری هنرهای دیگر محدودتر و دایره اثرگذاری ادبیات را هم تنگتر میکند.
دیگر اینکه در این عرصه، همیشه محدودیتهایی هم وجود دارد که اجازه نمیدهد اثر ادبی درنهایت ظرفیتش ظهور کند. اگر میگوییم معماری، هنرهای تزیینی و حتی موسیقی مجال بیشتری برای تجلی یافتهاند، باید این را هم در نظر بگیریم که «بیان» همیشه در معرض محدودیت بوده است. از دربار سامانیان تا امروز سلایق و ذوقهای مسلط، مسیر انتشار و پذیرش آثار ادبی را هدایت کردهاند و بسیاری از استعدادهای بزرگ ادبی در سایه ماندهاند، دیده نشده، مهاجرت کرده یا دچار سرخوردگی و انزوا شدهاند. اصفهان برای سالها عرصه نبردهای پنهان و پیدای فرقهای و مذهبی بوده است. از نزاع و آشوبهای اسماعیلیان و مغولها و افغانها گرفته تا جنگهای حیدری و نعمتی که برای مردمش آشنا است.
معروف است که شاه عباس اول صفوی به قصد تفریح، این دو دسته را به جان هم میانداخته و به تماشا مینشسته! این تفریح شاهانه، بعدتر مبدل به سیاستی مرسوم و مقبول میشود و گویی دعوای «حیدری ـ نعمتی» سالها است که در شکلهای گوناگون در این شهر برقرار و تمامی ندارد. یک روز به شکل سانسور سربرمیآورد، یک روز در شکل اعتراض فلان گروه یا صنف به اکران فلان فیلم، تئاتر یا حتی جشن امضای کتاب خودنمایی میکند! بدیهی است که در چنین فضایی ادبیات آنگونه که باید نمیبالد و رشد نخواهد کرد.
یکی از برگهای درخشان و فراموشنشدنی زبان و ادبیات برای هر فارسیزبان یا برای هر ایرانی «شاهنامه» فردوسی بهشمار میآید که از تخصصها و حوزههای اصلی پژوهش شما هم بوده است. اگر بخواهیم از زاویه عامه مردم نگاه کنیم، این کتاب در حافظه جمعی اصفهانیان چه جایگاهی داشته است؟ مثلاً درباره جایگاه آن در نامگذاری بچهها، دادههایی وجود دارد که بازتابنده پیوند مردم اصفهان و «شاهنامه» باشد؟
اصفهان همیشه با «شاهنامه» عجین بوده است. علوی توسی در قرن ششم هجریقمری، در مقدمه «معجم شاهنامه» نقل میکند که در آن زمان و در مدرسه «تاجالدین» اصفهان به یکی از دستنویسهای «شاهنامه» برمیخورد و بر همان اساس فرهنگش را مینویسد. قوامالدین فتحبنعلی بنداری هم در قرن هفتم هجریقمری، گرچه در دمشق دست به ترجمه «شاهنامه» میزند، اما اصالتاً اصفهانی است. آخرین نمونه از این دست هم، اولین تصحیح انتقادی کامل «شاهنامه» است که در این شهر و به همت آقای مصطفی جیحونی انجام شد.
بهنظر میرسد که از دیرباز، مردم اصفهان، همواره به این اثر ادبی نهتنها بهمنزله یک شاهکار حماسی که بهمثابه جزئی از زندگی فرهنگیشان توجه کردهاند. اصفهانِ صفوی، نقالان و شاهنامهخوانان نامداری داشته که در قهوهخانهها برای مردم نقل رستم و سهراب و بیژن و منیژه میگفتهاند. مولانا فتحی اصفهانی از مشهورترین آنها بوده و مرشد عباس زریری از آخرین نامداران این قافله در اصفهان است، گرچه امروز هم در بین زنان و مردان، شاهنامهخوانان و نقالان اصفهانیِ خوب، کم نداریم. در عرصه موسیقی هم، پیوند اصفهان و «شاهنامه» برقرار است. استاد علیاصغر شاهزیدی سالها پیش، قطعه ماندگاری با نام «کاخ بلند» را براساس اشعاری از فردوسی تولید کرد و برای ما به یادگار گذاشت.
در حوزه هنرهای نمایشی هم مهدی فروغ، صاحب کتاب «شاهنامه و ادبیات دراماتیک»، از پیشگامان ساخت تئاترهایی با موضوع «شاهنامه» در اصفهان و ایران بوده. امروز هم در اصفهان یا بههمت کارگردانان اصفهانی نمایشهای زیادی با اقتباس از «شاهنامه» روی صحنه میرود. از برجستهترین نمونههای اخیر آن میتوانم به نمایش «هفت خاب» از خانم مژده زمانی اشاره کنم که زمستان گذشته در تهران اجرا شد و امیدوارم بهزودی در یکی از سالنهای تئاتر اصفهان هم تماشاگر آن باشیم.
استقبال بینظیر مردم از همایشهای «شاهنامه» در اصفهان هم مثالزدنی است. در روزهای آخر اردیبهشت، هرساله در گوشهوکنار این شهر مجالس کوچک و بزرگی به پاسداشت «شاهنامه» و فردوسی برپا می شود؛ یکی از آنها همایشی بهشمار میآید که بههمت «انجمن دوستداران شاهنامه»، سالها است در اتاق بازرگانی اصفهان برگزار و هزینههایش بهصورت کاملاً مردمی و از جانب بخش صنعت تأمین میشود. این همایش، هیچ ارتباطی به نهاد دانشگاه، نهادهای پژوهشی یا دولتی دیگر ندارد و تبلیغات ویژهای هم برای آن در سطح شهر انجام نمیشود، اما بسیار مورد استقبال بوده و هست. مردم اصفهان سه، چهار ساعت روی صندلی مینشینند و در سکوت و اشتیاق به سخنرانیهای عموماً تخصصی شاهنامهپژوهان گوش میسپارند. تمام صندلیها پُر میشود و بسیاری اوقات افرادی سر پا در راهروهای بیرون سالن میایستند و برنامه را از طریق مانیتورهای پخش زنده دنبال میکنند. این استقبال، مردم اصفهان را در چشم من که میزان استقبال مخاطبان همایشهای دانشگاهی و بهطور کلی همایشهای «شاهنامه» را در برخی شهرهای دیگر هم دیدهام، متمایز و برجستهتر میکند.
در اصفهان، سالها است که جلسات شاهنامهخوانی متعدد و متنوعی هم برگزار میشود. قدیمترینِ این جلسات که مؤسس آن شادروان محمد مهریار بوده، با گذشت چهار دهه هنوز برقرار و بردوام و اکنون چند سال است که با حضور دوستداران «شاهنامه»، استادان دانشگاه و برخی شاهنامهآموزان جوان، در منزل شاهنامهپژوه و مصحح ارجمند، مصطفی جیحونی برگزار میشود. من نیز چند سالی افتخار حضور در آن جلسات را داشتهام.
موضوع نامگذاری فرزندان با الهام از «شاهنامه»، البته نیازمند دادههای آماری دقیقتری است، اما شخصاً بارها در این سالیان با والدینی مواجه بودهام که از من خواستهاند چند نام برگرفته از «شاهنامه» برای فرزند آیندهشان پیشنهاد کنم. همه این ذوق و اشتیاق نشان میدهد که «شاهنامه» برای مردم این شهر نهفقط میراثی ادبی، بلکه تجربهای زنده و اجتماعی است.
خود «شاهنامه» چگونه اصفهان و فرهنگش را بازتاب میدهد؟
«شاهنامه» بیشتر عرصه بازتاب فرهنگ شرق ایران، یعنی خراسان بزرگ و سیستان است، اما در آن به اصفهان نیز اشاراتی شده. در «شاهنامه» بهروشنی از «گودرزیان»، یعنی خاندان گیو، پهلوان ایرانی، بهعنوان وابستگان به ناحیه اصفهان یا همان سپاهان یاد شده و همچنین کاوه آهنگر به اصفهان نسبت داده میشود. توصیه میکنم در این باره، مقاله ارزنده «اصفهان و شاهنامه» اثر سجاد آیدنلو را هم بخوانید.
شما بارها در ارتباط با «شاهنامه» فردوسی سخنرانی یا دورههای آموزشی داشتهاید یا بههرحال ممکن است در بستر شهر اصفهان پیش آمده باشد که درباره این اثر با عامه مردم گفتوگو کنید. بهنظر شما و براساس تجربه زیستهتان اصفهانیها چقدر از این کتاب شناخت درستی دارند؟ باورهای نادرستی درباره این اثر بین مردم وجود دارد؟
البته من همیشه خودم را ادبآموزی کوچک در مکتب «شاهنامه» دانستهام. اگر جایی درباره فردوسی سخن گفتهام یا دورهای برگزار کردهام، بیشتر به انگیزه آموختن شخصی بوده تا آموزش به دیگران و هنوز هم طفل ابجدخوان این دبستانم، اما در مواجهه با مخاطبان «شاهنامه»، موضوع آزارنده، غلبه رویکردهای افراطیِ ناسیونالیستی، «بتوارگی فردوسی» و «مقدسنمایی شاهنامه» است؛ رویکردهایی که بهجای شناخت چندلایه و تاریخی این اثر سترگ، آن را به ابزاری برای تثبیت روایتهای یکدست از هویت تقلیل میدهند، جریانی که از سال ۱۳۱۳ شمسی و با برگزاری «هزاره شاهنامه» به راه افتاد و هنوز هم گفتمان مسلط در عرصه شاهنامهپژوهی است و خلاصهاش این جملۀ کلیشهای که «شاهنامه سند هویت ما است.»
درست است که «شاهنامه» منبعی عظیم و ارجمند برای واکاوی هویت ایرانی است، اما غلبه این نوع نگاه، فردوسی را از جایگاه شاعر اندیشمند و متعهد به زبان و تاریخ سرزمینش، به شمایلی قدسی بدل میکند که باید ستایش شود، نه اینکه خوانده، فهمیده یا نقد شود! با این رویکرد، «شاهنامه» از مقامِ متنی چندصدایی و پیچیده، به متنی بینقص، سراسر درست و تردیدناپذیر فروکاسته میشود؛ متنی که نباید با آن بحث کرد، بلکه باید از بر و تکرار کرد.
چنین نگرشی، گرچه ممکن است در ظاهر به نیت پاسداشت باشد، اما در عمل راه مواجهه انتقادی و زنده با متن را میبندد. بهجای آنکه «شاهنامه» را متنی بدانیم که میتوان بارها و بارها از زوایای مختلف به آن نگریست، از جنبههای اسطورهای تا سیاسی، از وجوه دراماتیک تا تراژیک و از زمینههای روانشناختی تا ساختارشناختی، به نسخهای تثبیتشده و آرشیوی از آن بسنده میکنیم. مهمتر اینکه، وقتی «شاهنامه» در جایگاه اثری «مقدس» یا «آییننامه هویت ملی» قرار میگیرد، از دسترس نسلهای تازه دور میشود. چون نسل امروز کمتر با ستایش مطلق پیوند برقرار میکند و بیشتر مشتاق گفتوگو، تفسیر، تردید و کشف دوباره است. بسامد بالای میانسالان و کهنسالان در جمع دوستداران «شاهنامه» گواه این موضوع محسوب میشود.
در آخرین تجربهام، وقتی از روی صحنه به حاضران در سالن نگاه کردم، بیشتر آنها موی سپیدکرده و چروک بر چهره داشتند. شاید گفتن این واقعیت کمی تلخ باشد، اما در جهانی که روایتها از مسیر تصویر، صدا، ریتم و تعامل معنا پیدا میکنند، عجیب نیست اگر جوان و نوجوان ایرانی با یک ویدئوی ۱۵ ثانیهای کُرهای در تیکتاک همذاتپنداری بیشتری پیدا کند تا متنی کهن که درباره سرشت و سرگذشت نیاکان خودش است.
روشن است که گناه این گُسست بر گردن نسل جوان و نوجوان نیست. این مسئولیت ما است که راههای مواجهه با فردوسی و «شاهنامه» را بازتعریف کنیم. ساخت انیمیشنها و روایتهای مصور، تولید بازیهای تعاملی داستانمحور، ارائه تحلیلهای روانشناختی یا اسطورهشناسانه از متن و خلق پادکستهای سریالی همگی ابزارهاییاند که میتوانند «شاهنامه» را به زبان امروز ترجمه کنند. البته مشروط بر اینکه اراده سرمایهگذاری برای چنین طرحهایی نیز وجود داشته باشد.
«شاهنامه» بین پژوهشگران زبان و ادبیات فارسی در اصفهان چقدر مورد توجه بوده است؟ پژوهشگران اصفهانی در شناخت زوایای گوناگون «شاهنامه» نقش مهمی بین ایرانیان داشتهاند؟
اصفهان از دیرباز در این زمینه حرفهای زیادی برای گفتن داشته است. محمدحسین فروغی، پدر محمدعلی فروغی و ادیب عهد قاجار، مقالهای مفصل با عنوان «مقام فردوسی و اهمیت شاهنامه» نوشته است که از نخستین تحلیلهای جدی درباره مقام فردوسی در گفتمان فرهنگی زمانه او بهشمار میآید. محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) نیز جایگاهی کلیدی در برگزاری «هزاره فردوسی» داشت؛ او نقش تعیینکنندهای در بازتعریف فردوسی و «شاهنامه» در ایران مدرن ایفا کرد. مقالات و خطابههای فروغی هم بعدتر در مجموعهای با نام «مقالات فروغی درباره شاهنامه و فردوسی» منتشر شد. ملکالشعرای بهار هم که اصالتاً از خاندانی کاشانی است (گرچه اهل خراسان بوده)، مدتی که اصفهان در تبعید بود، به حاشیهنویسی بر نسخهای از «شاهنامه» مشغول شد و آن یادداشتها امروز منبعی کمنظیر برای فهم نگاه انتقادی او به متن «شاهنامه»اند.
محمدحسن وحیددستگردی، مدیر مجله «ارمغان» هم از نخستین کسانی بود که در دوره پهلوی، «شاهنامه» را در فضای مطبوعاتی برجسته کرد. او یک شماره کامل از «ارمغان» را به فردوسی اختصاص داد و خود نیز چکامهای در ستایش این شاعر سرود. جلالالدین همایی هم در آستانه «هزاره فردوسی»، مقالهای تأثیرگذار با عنوان «نمیرم از این پس که من زندهام» نوشت و بعدها در جریان این رویداد چکامهای در ستایش فردوسی سرایید. احمد محیططباطبایی هم از دیگر پژوهشگران معاصر و اصفهانیالاصل بوده که با مقالهای چالشبرانگیز با نام «عقیده دینی فردوسی» در جریان «هزاره فردوسی»، باب گفتوگوهای جدیدی را در این موضوع گشود که فراتر از شیوه خوانش سنتی «شاهنامه» بود. مهدی فروغ هم همانطور که اشارهای کردم، با نگارش کتاب «شاهنامه و ادبیات دراماتیک» اولین گام جدی را برای شناخت قابلیتهای نمایشی این متن در عرصه تئاتر برداشت.
اصفهان در روزگار ما هم خالی از شاهنامهپژوهان ارزنده نمانده است، شادروان جمشید مظاهری (سروشیار)، مهدی نوریان، شاهنامهپژوه دانشمند و باریکبین شهر ما جویا جهانبخش، مصطفی جیحونی، مصطفی کاویانی، محمدعلی موسویفریدنی و بسیاری از جوانان کوشا که تازه گام در این راه گذاشتهاند.
با شروع جنگ ۱۲روزه و پس از آن، شخصیتهای «شاهنامه» در صداوسیمای ملی یا استانی، بیلبوردهای مختلف پایتخت و دیگر شهرها، در شعرهای روز، در طراحی پوستر و زوایای دیگر ادبیات یا هنر ما بازتاب یافت. درواقع، اغلب نظرشان این است که از جنگ تا همین زمان، «شاهنامه» بیشتر در مرکز توجه قرار گرفت. از زاویه دید کسی که بهطور آکادمیک «شاهنامه» فردوسی را میشناسید، در این خصوص نظر خاصی دارید؟
اگر از دید اهالی سیاست یا منتقدان حکومت به این پرسش نگاه کنید، احتمالاً پاسخهای دیگری خواهد داشت، اما در چشم من بهعنوان یک دانشآموخته ادبیات، این رویکرد اصلاً عجیب نیست. در وهله اول، باید بهخاطر بیاوریم که خالق یک شاهکار ادبی، اثرش را برای مخاطبان «قرنها و نسلها»ی پس از خود مینویسد، نه برای گروهی خاص در دورهای خاص! «شاهنامه» هم قرار نیست در کتابخانهها بماند یا فقط در حلقه نخبگان و دانشگاهیان یا ملیون و ایرانپرستان خوانده شود. اصلاً ویژگی یک شاهکار هنری این است که ظرفیت این را داشته باشد با مخاطبان گوناگون به گفتوگو بنشیند و پاسخهای تازه تولید کند.
این دقیقاً همان قابلیتی است که «دیوان حافظ» هم دارد و برای همین است که اسباب تفأل شده، چون هرکس معنای مورد نظر و سازگار با طبع خودش را از آن دریافت میکند و عامه ایرانیان با هر مذهب و قومیت و تفکر یا حتی تعصبی، با آن ارتباط برقرار میکنند. پس بدیهی است «شاهنامه» که بهلحاظ تنوع موضوعی، فرهنگی و آداب و رسوم بسیار غنیتر از «دیوان حافظ» است، در لحظات بحرانی یا تعیینکننده، از حافظه فرهنگی ما سر برآورد و نقش ایفا کند.
دیگر اینکه، «شاهنامه» اساساً متنی حماسی است و یکی از کارکردهای طبیعی اثر حماسی، تهییج بهشمار میآید، یعنی در برانگیختن احساسات، تقویت عزم جمعی و دمیدن در روحیه ایستادگی و دفاع مؤثر است. در دورههایی که جامعه با بحران مواجه میشود، مثل همین جنگ ۱۲روزه، طبیعی است که مردم، رسانهها یا هنرمندان به متونی رجوع کنند که هم از لحاظ تاریخی ریشهدارند و هم از نظر عاطفی توان همراهسازی عامه مردم را دارند و این موضوع تازهای هم نیست. درباره برخی حکمرانان سلجوقی و ایلخانی اینطور نقل شده که در میدانهای نبرد شاهنامهخوان خاص داشتند.
در گزارش بعضی رزمهای صفویان ازجمله نبرد «چالدران» هم آمده است که محمدخان اُستاجلو، فرمانده قزلباش که صدایی رسا و قوی داشته در جنگ، با خواندن «شاهنامه»، روح دلاوری و جانبازی را در ایرانیان برمیانگیخته یا وقتی القاصمیرزا با سپاه عثمانی به جنگ برادر ناتنی خود، شاه طهماسب یکم میآید چندین نفر شاهنامهخوان داشته که در میان معرکه با صدای بلند «شاهنامه» میخواندند.
در جریان انقلاب ۵۷ نیز بسیاری از اشخاصِ «شاهنامه»، خصوصاً «ضحاک» و «کاوه» که نماد شر و خیرند، دوباره جان گرفتند و به اشعار و کتابها راه پیدا کردند. نصراللّه مردانی حکومت رفته و حکومت تازه بر سر کار آمده را اینطور توصیف میکند:
به روح دهکده آمیخت تا فسانه فتح
درخت نقره مهتاب زد جوانه فتح
درید سینه «ضحاک شب» ز دشنه داد
نوید «کاوه خورشید» در کرانه فتح
یا این شعرِ شاعری بهنام شریف کاشانی که سرشار از ارجاعاتی به حماسه ملی است:
چون درفش «کاوه» مهر از کوهسار آمد پدید
ماه بهمن با شکوه نوبهار آمد پدید
کرد تا «افراسیابِ» کینه قصد خودسری
«زال زر» را سرفراز از کوهسار آمد پدید
«کاوه آزادی» و مردانگی رایت فراشت
تا به دوش «بیوراسبِ» جور، مار آمد پدید
«مغز ابنای وطن میخورد مار اختناق»
خشم ملت تا برآرد زو دمار آمد پدید
در جریان جنگ تحمیلی هم برخی شاعران، دلیرمردان ایرانی را همتبارِ و حتی برتر از پهلوانان ایران باستان میدانستند. حمید سبزواری سروده است:
فسانه گشت و کهن یاد «رستم دستان»
از آن حماسه که بسرود خلق خوزستان
«حکیم طوس» سزد سر ز خاک بردارد
«خداینامه» به اروندرود بسپارد
بشوید از همه دیوان حدیث شاهان را
طرازِ نامه کند نام دادخواهان را
که رزم ساحل اروند، نقش جیحون شست
سیاهنامه تاریخ را یمِ خون شست
و مهدی اخوانثالث حماسه نوین قهرمانان ایرانی را از زبان حماسهسرای باستان چنین میسراید:
طوس است و صبح بهار، من زائری سفری
در باغ پیر بزرگ، با یک دو همقدمان
شهنامهگوی شَگرف، ابرو چو مو شده برف
فردوسی آن یَم ژرف، دیهیم محتشمان
معمار جان و روان، ایران از او به توان
کاخش کتاب بزرگ، ستوارتر هِرَمان
گیتی از او به شگفت، کاین فرّه از که گرفت؟
دلتنگ از او عربان، دلشاد از او عجمان
سرشار نور و نوید، گوید به فرّ امید:
ایرانی، ای سره مرد، یأس از درون برمان
دل خیز و یکدله کن، یأس و اسف یله کن
بردار گرز و سپر، برگیر تیر و کمان
صدام چون برهای، بدبخت و مسخرهایست
ای شرزه شیر دلیر، او را بدّر و ممان
دیگر ز پا منشین، در هر زمان و زمین
دشمن به جا بنشان، در هر زمین و زمان
امروز هم به زعم من حضور چهرههایی از «شاهنامه» در بیلبوردهای شهری و پسزمینه برنامههای تلویزیونی، از این نیاز روانی ناشی میشود که در زمان اضطراب باید به سرمنشأهای قدرت و هویت پناه برد. این رفتاری ناخودآگاه است که یک معنا دارد؛ وقتش که بشود، همه ما، با هر اعتقادی، سرود ای ایران خواهیم خواند و در «شاهنامه» به دنبال هویت خود خواهیم گشت.
این بازگشت به شاهنامه را باید به فال نیک گرفت، به شرط آنکه صرفاً در سطح نماد باقی نماند، یعنی اگر رستم را بهعنوان نماد به تصویر میکشیم، باید بدانیم او در متن «شاهنامه» چه ویژگیهایی دارد؛ از پایبندیاش به پادشاهان نیکرفتاری چون کیخسرو، تا نقد پادشاهان سبکسری چون کیکاووس. از فدا کردن زندگی شخصی و خانوادگیاش در راه امنیت و تعالی کشور تا دفاع از ایرانیان و مبارزه با ظلم حتی اگر ظالم در حرمسرای دربار کیکاووس باشد.
نکته دیگری است که بخواهید دربارهاش صحبت کنید؟
بهعنوان حسنختام میخواهم برای تکمیل پاسخ به سؤال پیشین، شعری از «فرهاد»، شاعر فقید اصفهان و پدرم، برایتان بخوانم که البته تضمین مصرعی از دیگر شاعر خوشگوی اصفهانی، خسرو احتشامی است که عمرش دراز باد! این شعر، نمونهای از بازتاب شاهکار فردوسی در نگرش و قلم ادیبان اصفهان است:
در سر نه گر سودای کیکاووس داریم
گر پاس میراث حکیم طوس داریم
با یکدگر گر نرد نامردی نبازیم
گر زندگی چاه شغاد هم نسازیم
گر سر یکی در رزم خودکامان بکوشیم
ببر بیان گر بر تن همت بپوشیم
از ترس و تسلیم و تزلل گر رهاییم
جوشیده گر از مردم و بر سلطههاییم
گر جان ما مست می دلدادگیهاست
گر خون ما گلگونه آزادگیهاست
گر دست و بازوی ستمکاران نباشیم
همدست ظالم، دشمن یاران نباشیم
گر روز سختی پاس عشق و صلح داریم
گر بیژن از چاه نگونبختی برآریم
گر دیوها را از ره مردم برانیم
گر عاشق خدمت به ایرانی بمانیم
باشیم از داد و دهش گر چون فریدون
گیتی نیارد ره زند ما را به افسون
دیوانگان را در خور افسر نبینیم
خودکامه ننشانیم بر تخت و نشینیم
گر چون خردمندان سوی نیکی شتابیم
از آز و بیداد و شقاوت رو بتابیم
کیخسروانه بگذریم از تخت قدرت
گردیم آزاد از کمد سخت قدرت
گر در ره ایران و ایرانی بمیریم
داد دل مظلوم از ظالم بگیریم
گر چشم و پهلوی جوانان را ندرّیم
یا پرده فریادخوانان را ندرّیم
چون برق، گر در آشیان هم نخندیم
زنجیر بر دست و زبان هم نبندیم؛
«رستم منم، رستم تویی، رستم شمایید»
ایران شما را آرزو دارد کجایید؟!
از حلقه آزادگان رستم جدا نیست
رستم منم، رستم تویی، بیرون ز ما نیست
رستم نشانی از خرد ورزیدن ماست
آیینه بهتر جهان را دیدن ماست
خون رگ اسطورههای پهلوانیست
هرچند ایرانی، جهانی، جاودانیست
(محمدعلی دادور- فرهاد)
انتهای پیام
نظرات