به گزارش ایسنا، به نقل از زومیت، وقتی هر دو موتور یک هواپیمای مسافربری از کار افتاد، کاپیتان «سالی» آن را بر سطح رودخانه هادسون فرود آورد و جان تمام سرنشینان را نجات داد.
صدایی شبیه برخورد با یک دیوار آجری در آسمان؛ یک انفجار مهیب و بعد، سکوتی وهمآور که جایگزین غرش قدرتمند دو موتور جت شد. برای ۱۵۰ مسافر و ۵ خدمه پرواز ۱۵۴۹ خطوط هوایی «یو اس ایرویز» (US Airways)، این لحظه آغاز پنج دقیقه و هشت ثانیهای بود که مرز میان زندگی و مرگ را به باریکی یک تار مو رساند.
در ارتفاع سه هزار پایی بر فراز یکی از شلوغترین شهرهای جهان، یک هواپیمای ایرباس A۳۲۰ به گلایدر ۶۸ تنی بیموتوری تبدیل شده بود که با سرعتی مرگبار به سمت زمین سقوط میکرد. این داستان فرودی است که هرگز نباید ممکن میشد؛ داستان تصمیمی که در چند ثانیه گرفته شد و حالا از آن با نام «معجزه در هادسون» یاد میکنند.
این فرود قهرمانانه که بعدها الهامبخش ساخت فیلم سینمایی «سالی» (Sully) با بازی تام هنکس شد، در نگاه اول یک پیروزی بینقص به نظر میرسید؛ اما در پس تحسین رسانهها و افکار عمومی، همه چیز آنطور که به نظر میرسید، نبود. درحالیکه کاپیتان «سالی» به عنوان یک قهرمان ملیستایش میشد، تحقیقی دقیق و موشکافانه آغاز شد که میتوانست شهرت و آینده حرفهای او را برای همیشه نابود و ثابت کند که این تصمیم، میتوانست یک اشتباه مرگبار باشد.
داستان پرواز ۱۵۴۹، پنج دقیقه نفسگیری است که در آن، یک هواپیمای غولپیکر ایرباس پس از برخورد با دستهای از غازهای مهاجر، هر دو موتورش را از دست داد و به یک گلایدر بیموتور تبدیل شد.
کاپیتان «سالی» سالنبرگر و تیمش با تصمیمی که در چند ثانیه گرفتند، هواپیما را به شکلی معجزهآسا روی رودخانه هادسون فرود آوردند و جان تمام ۱۵۵ سرنشین را نجات دادند. این فرود، که به «معجزه در هادسون» معروف شد، سالنبرگر را به یک قهرمان جهانی تبدیل کرد.
اما داستان به همین سادگیها نبود. شبیهسازیهای کامپیوتری اولیه نتایج عجیبی را نشان میداد: شاید خلبان اصلاً مجبور به فرود روی رودخانه نبود و میتوانست به فرودگاه برگردد! این یعنی ممکن بود قهرمان داستان ما با یک تصمیم اشتباه، جان همه را به خطر انداخته باشد.
فکر میکنید دادههای جعبه سیاه، از کاپیتان سالی یک قهرمان ساخت یا متهم؟
برخورد با دستهای عظیم از پرندگان در ثانیههای اول
هواپیمای ایرباس A۳۲۰ در روز ۱۵ ژانویه ۲۰۰۹ با دو موتور قدرتمند جنرال الکتریک، از باند جدا شد و اوج گرفت. همهچیز بینقص به نظر میرسید؛ خلبان و کمکخلبان چکلیست بعد از برخاستن را یکییکی مرور میکردند و رودخانه هادسون برای سرنشینانی که از پنجره به بیرون نگاه میکردند، منظرهای خیرهکننده ساخته بود. تنها یک دقیقه و نیم از پرواز گذشته بود و هواپیما با سرعتی نزدیک به ۴۰۰ کیلومتربرساعت در حال اوج گرفتن بود که ناگهان اتفاقی عجیب رخ داد.
کاپیتان چسلی سالنبرگر از گوشه چشمش خطی تیره را دید که بهسرعت به سمتشان میآمد: دستهای بزرگ از پرندگان! فاصله آنقدر کم بود که هیچ تصمیمی کارساز نبود. در یک چشم بههمزدن، پرندگان مستقیماً به هواپیما برخورد کردند. صدایی مهیب در هواپیما پیچید. مسافری به نام کلی پرسلی در توصیف این اتفاق میگوید: «انگار یکدفعه خوردیم به دیوار آجری. صدایی مثل انفجار بلند شد و حس کردیم پرواز متوقف شده.» چند ثانیه بیشتر طول نکشید که فریادی در کابین پیچید: «موتور سمت چپ آتیش گرفته!»
در کابین خلبان، وضعیت بحرانی بود. چراغهای هشدار یکی پس از دیگری روشن شده بودند و با خاموش شدن صدای موتورها، سکوتی سنگین در فضای هواپیما پیچیده بود. هر دو موتور از کار افتاده بودند. تنها ۱۳ ثانیه بعد از برخورد، سالنبرگر تصمیم گرفت که کنترل اوضاع را به دست بگیرد. در همان لحظه، اسکایلز دفترچه اضطراری را ورق میزد تا دستورالعمل نجات در شرایط ازکارافتادگی کامل موتورها را پیدا کند.
کاپیتان سالنبرگر با مرکز کنترل ترافیک هوایی تماس گرفت و پیام اضطراری خود را اعلام کرد: «مِیدِی، مِیدِی، مِیدِی! اینجا کاکتوس ۱۵۴۹ است. با پرندگان برخورد کردیم و هر دو موتور را از دست دادهایم. در حال بازگشت به لاگواردیا هستیم.» در برج مراقبت، پاتریک هارتن، کنترلر ترافیک هوایی، با شنیدن پیام «مِیدِی»، در حالت آمادهباش کامل قرار گرفت. او بلافاصله مسیر را برای بازگشت هواپیما به باند ۱۳ فرودگاه لاگواردیا باز کرد، اما پاسخ سالنبرگر کوتاه و کوبنده بود: «نمیتوانیم برگردیم.»
ثانیههای سرنوشتساز: انتخاب میان بد و بدتر
هواپیما که اکنون به یک گلایدر غولپیکر ۶۸ تنی تبدیل شده بود، بهسرعت ارتفاع خود را از دست میداد. پاتریک هارتن گزینههای دیگری را پیشنهاد داد: باند ۴ در لاگواردیا، یا فرودگاه کوچک «تیتربورو» در نیوجرسی که در آن سوی رودخانه قرار داشت. سالنبرگر نگاهی به تیتربورو انداخت. فاصله زیاد بود و ارتفاع هواپیما به شدت کم میشد. او میدانست که رسیدن به هیچکدام از این فرودگاهها ممکن نیست. در آن لحظات، او با انتخاب میان بد و بدتر مواجه شده بود.
در همین زمان، اسکایلز با ناامیدی دستورالعملها را خطبهخط دنبال میکرد تا شاید موتورها دوباره روشن شوند؛ اما سالنبرگر ناگهان تصمیمی گرفت که پیشتر حتی تصورش را هم نکرده بود: فرود در رودخانه هادسون. او این را با صدایی آرام اما قاطع به برج مراقبت اعلام کرد. هارتن با ناباوری از او پرسید: «چی؟» و دوباره همان پاسخ شنیده شد. برای یک کنترلر پرواز، چنین جملهای چیزی جز اعلام حکم مرگ نبود؛ او تصور میکرد تمام مسافران محکوم به سقوطند.
در کابین مسافران، بوی سوختگی پیچیده بود و سکوت موتورها، ترسی عمیق را به جان همه انداخته بود. همه منتظر توضیحی از سوی خلبان بودند که ناگهان صدایی آرام اما قاطع در بلندگوها طنینانداز شد: «کاپیتان صحبت میکنه. برای برخورد آماده بشید.» این جمله کوتاه، وحشت را در دل مسافران به اوج رساند. «برای برخورد آماده بشیم؟ یعنی چه؟» بسیاری نمیدانستند چه کنند. کلی پرسلی فوراً به همسرش ایمیل زد و نوشت: «دوستت دارم.» او نمیخواست همسرش را نگران کند، اما در اعماق وجودش، خود را برای بدترین اتفاق آماده میکرد.
فرود بر آب: مهارتی که کار هرکسی نبود
فرود بر آب، یا همان «Ditching»، یکی از خطرناکترین مانورها در هوانوردی است. در سال ۱۹۹۶، یک هواپیمای اتیوپیایی پس از ربوده شدن و اتمام سوخت تلاش کرد روی آب فرود بیاید، اما برخورد بال با سطح آب باعث متلاشی شدن هواپیما و مرگ ۱۲۵ نفر از ۱۷۵ سرنشین شد.
اما کاپیتان سالنبرگر، با سالها تجربه و مهارت، میدانست چه باید بکند. او دماغه هواپیما را بالا نگه داشت، بالها را تراز کرد و با قسمت انتهایی هواپیما به سطح آب ضربه زد تا سرعت کاهش یابد. اسکایلز هم با فریاد زدن ارتفاع و سرعت، آگاهی موقعیتی او را حفظ میکرد. سالنبرگر با تمرکز، هواپیما را بهآرامی به سمت سطح رودخانه هدایت میکرد.
مسافران از پنجرهها میدیدند که آب چطور با سرعت به آنها نزدیک میشود. در لحظه برخورد، صدای بلندی در هواپیما پیچید و آب رودخانه روی شیشهها سرازیر شد. هواپیما تکان شدیدی خورد و قطعاتی از آن جدا شد، اما بدنه اصلی بهطرز شگفتآوری سالم ماند. چند ثانیه بعد، هواپیما مانند یک قایق غولپیکر روی امواج رودخانه آرام گرفت. سکوتی مطلق فضا را فرا گرفت؛ همه شوکه بودند و باورشان نمیشد که زنده ماندهاند. از لحظه برخاستن هواپیما تا فرود بر آب، تنها ۵ دقیقه و ۸ ثانیه طول کشیده بود.
نبرد با آبهای یخزده رود هادسون
خطر هنوز برطرف نشده بود. هواپیما آسیب دیده بود و آب یخزده رودخانه هادسون بهسرعت وارد کابین میشد. خدمه پرواز بلافاصله درهای اضطراری را باز کردند و فرایند تخلیه مسافران را آغاز کردند. مسافران به سمت بالهای هواپیما هدایت شدند و در سرمای استخوانسوز ژانویه، روی سطح لغزنده بالها ایستادند. آب بهسرعت بالا میآمد و هواپیما بهآرامی در حال غرق شدن بود.
کاپیتان سالنبرگر، پس از اطمینان از خروج همه مسافران، دو بار هواپیما را بررسی کرد تا مطمئن شود کسی جا نمانده است. او آخرین نفری بود که هواپیمای در حال غرق شدن را ترک کرد.
خوشبختانه، بهدلیل موقعیت مکانی استثنایی (وسط یکی از شلوغترین شهرهای دنیا)، کشتیهای مسافربری که در رودخانه در حال تردد بودند، بلافاصله متوجه ماجرا شدند و خود را به هواپیما رساندند. آنها اولین ناجیان بودند و پس از آنها، گارد ساحلی و قایقهای آتشنشانی نیز از راه رسیدند. در یک عملیات نجات بینظیر، تمام ۱۵۵ سرنشین هواپیما به ساحل منتقل شدند. این خبر بهسرعت در سراسر جهان پخش شد: یک معجزه در رودخانه هادسون رخ داده بود.
آیا خلبان واقعاً مجبور به فرود روی رودخانه بود؟
درحالیکه تمام دنیا کاپیتان سالی سالنبرگر را قهرمانی واقعی مینامید، هیئت ملی ایمنی حملونقل آمریکا (NTSB) تحقیقات خود را برای کشف علت دقیق حادثه آغاز کرد. وظیفه این هیئت، فارغ از هیاهوی رسانهها و احساسات عمومی، بررسی عملکرد خلبان و هواپیما بود. یکی از نخستین سؤالات این بود: آیا سالنبرگر واقعاً مجبور به فرود روی رودخانه بود؟ آیا رسیدن به فرودگاههای نزدیک امکانپذیر نبود؟
برای پاسخ این سؤال، محققان چندین شبیهسازی انجام دادند. در آزمایشهای اولیه، خلبانان شبیهساز موفق شدند هواپیما را سالم روی باند لاگواردیا فرود بیاورند و در نگاه اول، عملکرد سالنبرگر زیر سؤال رفت؛ اما واقعیت این بود که خلبانان شبیهساز از همان ابتدا میدانستند چه اتفاقی افتاده و چه باید بکنند، درحالیکه فاجعه پرواز ۱۵۴۹ بهطور ناگهانی اتفاق افتاده بود.
وقتی محققان آن ۳۵ ثانیهای را که خدمه پرواز برای ارزیابی وضعیت و تلاش برای راهاندازی دوباره موتورها صرف کردند، به شبیهسازی اضافه کردند، نتایج تغییر کرد و تمام خلبانان شبیهساز قبل از رسیدن به باند سقوط کردند. این نشان داد که تصمیم سالنبرگر نهتنها درست، بلکه تنها گزینه ممکن برای نجات جان مسافران بود.
تحقیقات همچنین یک اقدام هوشمندانه دیگر از سوی سالنبرگر را آشکار کرد. او بلافاصله پس از ازکارافتادن موتورها، واحد برق کمکی (APU) هواپیما را روشن کرده بود. این ژنراتور اضطراری، برق سیستمهای الکترونیکی حیاتی هواپیما را تأمین کرده بود و کمک کرده بود که «مغز الکترونیکی» ایرباس A۳۲۰ فعال بماند و از طریق سیستم «حفاظت از پوشش پروازی» (Flight Envelope Protection)، مانع از افتادن هواپیما در وضعیت خطرناک «واماندگی» (Stall) شود.
در واقع، دادههای جعبه سیاه نشان داد که سرعت هواپیما در لحظاتی کمتر از حد ایدهآل بود، اما کامپیوتر پرواز با تنظیم خودکار زاویه هواپیما، آن را در آسمان نگه داشت. این تصمیم غریزی و خارج از دستورالعمل، نقشی حیاتی در این فرود موفق داشت.
غازهای کانادایی مهاجر، بلای جان پرواز ۱۵۴۹
اما چه چیزی باعث ازکارافتادن همزمان دو موتور پیشرفته جت شده بود؟ برای پاسخ به این سؤال، محققان موتورها را که با زحمت فراوان از اعماق رودخانه بیرون کشیده شده بودند، کالبدشکافی کردند. بقایای ناچیزی از پر و بافتهای بیولوژیکی در داخل موتورها پیدا شد. این نمونهها برای تحلیل DNA به مؤسسه «اسمیتسونین» فرستاده شدند.
نتایج شگفتآور بود. پرندگانی که با پرواز ۱۵۴۹ برخورد کرده بودند، غازهای کانادایی مهاجر بودند. این غازها که هرکدام احتمالاً تا ۱۰ پوند (حدود ۴٫۵ کیلوگرم) وزن داشتند، بسیار بزرگتر از پرندهای بودند که موتورها برای مقابله با آن طراحی و آزمایش شده بودند. طبق استانداردها، موتورها باید در برابر برخورد یک پرنده ۴ پوندی مقاومت میکردند، اما در این حادثه، حداقل چهار پرنده بزرگ به هر دو موتور برخورد کرده و کمپرسورهای داخلی آنها را متلاشی کرده بودند.
تحقیقات همچنین نشان داد که این غازها، بومی منطقه و تحت کنترل فرودگاه لاگواردیا نبودند، بلکه پرندگان مهاجری بودند که از شمال کانادا به سمت جنوب در حرکت بودند؛ یعنی برنامههای کنترل پرندگان در اطراف فرودگاهها نمیتوانستند از چنین حادثهای جلوگیری کنند.
از برخورد در آسمان تا فرود روی رود: راز نجات ۱۵۵ سرنشین هواپیما
پرواز ۱۵۴۹ باعث شد که صنعت هوانوردی، خطر برخورد با پرندگان را جدیتر بگیرد و رادارهای شناسایی پرندگان را بیش از پیش، توسعه دهد؛ اما فراتر از فناوری، «معجزه در هادسون» یک داستان انسانی با چاشنی خونسردی، مهارت و همکاری بینظیر است. وقتی به تصمیماتی که آن لحظه گرفته شدهاند، نگاه میکنیم، میفهمیم که همکاری سالنبرگر و کمکخلبان اسکایلز که تازه آموزشهای ایرباس A۳۲۰ را به پایان رسانده بود، نقشی مهم در نجات سرنشینان داشت.
در حقیقت نجات همه ۱۵۵ سرنشین هواپیما، نتیجه ترکیب یک تیم پروازی استثنایی، هواپیمایی مدرن با سیستمهای ایمنی پیشرفته، آسمان صاف، رودخانهای آرام و کمکهای سریع بود که فاجعهای حتمی را به افسانهای ماندگار تبدیل کردند و نشان دادند که اگر در لحظه تصمیمهای درستی گرفته شود، حتی یک رودخانه معمولی در نیویورک هم میتواند باند فرودی فوقالعاده باشد.
انتهای پیام
نظرات