به گزارش ایسنا، به نقل از زومیت، وقتی به بزرگترین فجایع مهندسی تاریخ میاندیشیم، ذهن ما معمولاً به سمت انفجارهای هستهای، سوانح فضایی یا نشتهای شیمیایی کشیده میشود. اما هولناکترین فاجعهی مهندسی قرن بیستم، که به مرگ صدها هزار نفر انجامید، برای دههها از صفحات تاریخ پاک شده بود و کمتر کسی از آن خبر دارد. این داستان شکستن سد «بانکیائو» در چین است؛ سازهای که با افتخار «سد آهنین» نام گرفت و قرار بود نماد تسلط ایدئولوژی کمونیسم بر طبیعت باشد، اما به گورستان بیش از ۲۳۰ هزار انسان تبدیل شد.
رودخانههای خشمگین، دیوارهای آهنین
برای درک وسعت فاجعهی بنچیائو، باید سراغ همان جایی برویم که تمدن چین از آن برخاست: رودخانه. این کشور در میان رشتهکوهها و دشتهایی گسترده شکلگرفته که با شبکهای از رودها و کانالها در هم تنیدهاند.
در این میان، دو رودخانه بیش از همه سرنوشت کشور را رقم زدهاند: رود زرد (خوانگ خه) و یانگتسه. هر دو از ارتفاعات تبت سرچشمه میگیرند و هزاران کیلومتر در مسیر خود پیش میروند تا سرانجام در شرق چین به دریا برسند. در طول این مسیر، خاک حاصلخیز و تمدنهای کهن را پدید آوردهاند، مسیرهای تجاری را زنده نگه داشتهاند و الهامبخش شعر، نقاشی و فلسفه شدهاند. اما همان رودهایی که زندگی بخشیدهاند، بارها مرگ را هم به ارمغان آوردهاند.
رود زرد، با رسوبات سنگین و مسیر متغیرش، چنان ناپایدار است که مردم چین قرنها آن را «غم کشور» نامیدهاند. در طول تاریخ، این رود چندینبار مسیرش را عوض کرده و هر بار صدها هزار نفر را به کام مرگ فرستاده است.
پژوهشها نشان میدهد که از میان ده فاجعهی طبیعی مرگبار ثبتشده در تاریخ بشر، پنج مورد به سیلابهای همین دو رودخانه مرتبط بودهاند. در چنین سرزمینی، مهندسی آب صرفاً یک شاخه از علم نبود؛ مسئلهای سیاسی و تمدنی بود. هر امپراتوری که میخواست بر چین حکومت کند، ناچار بود رودها را مهار کند.
درست به همین دلیل در قرن ششم میلادی، کانال بزرگ چین ساخته شد؛ بزرگترین آبراه مصنوعی تاریخ با طولی بیش از ۱۷۰۰ کیلومتر که شمال و جنوب کشور را به هم پیوند داد. این مگاپروژه باهدف کنترل آب، حمل غله و تسهیل ارتباط میان پایتختها ساخته شد، اما فراتر از کارکردش، نمودی از تلاش بشر برای تحمیل نظم بر طبیعت بود.
بااینحال، مهندسی همیشه در خدمت توسعه پیش نمیرود. در بسیاری از مقاطع تاریخی، سیلاب نقش سلاح جنگی را داشت: ارتشها با تخریب سدها و خاکریزها مسیر رودخانهها را عوض میکردند تا دشمن را غرق کنند.
این تاکتیک که نخست در دوران باستان رواج داشت، حتی تا قرن بیستم ادامه یافت. یکی از هولناکترین نمونهها در سال ۱۹۳۸ رخ داد، وقتی دولت ناسیونالیست چیانگ کایشک در مواجهه با پیشروی ارتش ژاپن، دیوارههای رود زرد را منفجر کرد. آن انفجار، منطقهای به وسعت ۵۴ هزار کیلومترمربع را زیر آب برد؛ تقریباً برابر با وسعت کشور کرواسی امروزی.
سیلاب حاصل از آن واقعه، بیش از نیممیلیون کشته و میلیونها آواره برجای گذاشت. مردم محلی که زمینها و خانوادههایشان را ازدستداده بودند، دولت مرکزی را مقصر دانستند. نتیجه، بیاعتمادی گسترده و موجی از خشم بود که در نهایت، به سود حزب کمونیست مائو تمام شد. طغیان رود زرد در آن سال، توازن سیاسی چین را نیز تغییر داد.
بهاینترتیب، هنگامی که مائو به قدرت رسید، رودخانهها دیگر صرفاً پدیدههای طبیعی نبودند. آنها در ذهن حاکمان، نماد قدرت ملی بهحساب میآمدند؛ نیرویی که باید مهار، کنترل و در خدمت ایدئولوژی قرار میگرفت. از همینجا بود که ایدهی ساخت سدهای عظیم در سراسر کشور به پروژهای سیاسی تبدیل شد، نه فقط مهندسی و نخستین قربانی این جاهطلبی، سد بنچیائو بود.
رؤیای سرخ، مهندسی کور
با پیروزی مائو تسهتونگ در سال ۱۹۴۹ و تولد «جمهوری خلق چین»، کشور وارد دورهای شد که قرار بود فصل تازهای از تاریخ بشر باشد. وعدهها بزرگ بودند: عدالت اجتماعی، صنعتیسازی سریع و رهایی از قید عقبماندگی. شعارها از کارگاههای روستایی تا کاخهای حکومتی تکرار میشدند؛ اما در زیر این شور انقلابی، یک خطر پنهان در حال شکلگیری بود: نادیدهگرفتن علم به نام ایمان به اراده.
مائو باورداشت که نیروی ارادهی جمعی میتواند بر قوانین طبیعی هم غلبه کند. برای او، فیزیک و آمار و خاکشناسی مفاهیمی انعطافپذیر بودند؛ اگر مردم کافی «باور» داشته باشند، همهچیز ممکن است.
این ذهنیت در پروژهی عظیمی متجلی شد که بعدها به «جهش بزرگ بهپیش» (Great Leap Forward) معروف شد: تلاشی برای صنعتیسازی آنی چین در دههی ۱۹۵۰. هدف این بود که کشور در چند سال، نه چند دهه، از اقتصاد کشاورزی به یک قدرت صنعتی تمامعیار بدل شود.
اما هرچه اهداف بزرگتر شدند، واقعیتهای علمی کوچکتر به نظر آمدند. در روستاها، به مردم دستور داده شد تا وسایل فلزی خود، از بیل و داس گرفته تا ظروف آشپزخانه را در کورههای دستساز بریزند تا فولاد تولید کنند. نتیجه، نه فولاد، بلکه انبوهی از آهن خام و بیکیفیت بود که هیچ کاربردی نداشت. در کشاورزی نیز سیاستهای عجیبتر اجرا شد.
مائو، گنجشکها را دشمن محصول دانست و فرمان «نبرد علیه پرندگان» صادر کرد. میلیونها گنجشک کشته شدند و تعادل زیستی برهم خورد؛ جمعیت ملخها انفجار یافت و مزارع را نابود کرد. کشور در میانهی تب ایدئولوژیک به سمت یکی از بزرگترین قحطیهای قرن بیستم رفت؛ قحطیای که بیش از سی میلیون نفر را به کام مرگ کشاند.
در همان فضای پرتبوتاب و سرشار از شعار بود که دولت تصمیم گرفت طرحی عظیم برای کنترل سیلابها و تأمین آب کشاورزی در استان خِنان (Henan) اجرا کند. منطقهای حاصلخیز اما در معرض طغیانهای مکرر رودخانهی «رو» (Ru River). این طرح شامل ساخت دهها سد بود که قرار بود هم سیلاب را مهار کنند، هم برق تولید کنند و هم چهرهی چین جدید را به جهان نشان دهند؛ چینِ مهندسیشده توسط حزب، نه طبیعت.
یکی از مهمترین این پروژهها، سد بنچیائو بود. عملیات ساخت آن در آوریل ۱۹۵۱ آغاز شد. سازهای که قرار بود نماد توانایی چین در مهار رودخانهها و در خدمت گرفتن نیروهای طبیعی باشد. اما مهندسان چینی تجربهی چندانی در ساخت سدهای مخزنی بزرگ نداشتند. کشور تازه از جنگهای داخلی بیرونآمده بود، منابع مالی و علمی محدود بود، و بیشتر تصمیمهای فنی در سایهی فشار سیاسی گرفته میشد.
برای پر کردن شکاف دانش، از متخصصان شوروی کمک گرفته شد. مهندسان شوروی، با تجربهی ساخت سدهای عظیم در سیبری و آسیای مرکزی، نقشههایی طراحی کردند و آموزشهایی ارائه دادند. اما همکاریشان همیشگی نبود.
بسیاری از طرحها بهدلیل عجلهی مقامات چینی یا کمبود مواد تغییر داده شدند. ترکیب خاک فشرده، ارتفاع کمتر از استاندارد و دریچههای محدود، از همان ابتدا پروژه را آسیبپذیر کرد.
در ظاهر، همهچیز طبق برنامه پیش میرفت. سد بالا میآمد، گزارشها موفقیتآمیز بودند، و رسانههای دولتی آن را «نماد عصر نو» میخواندند. اما زیر این تصویر درخشان، حقیقت دیگری در جریان بود: سد بنچیائو پیش از آنکه نخستین سیلاب را مهار کند، قربانیِ سیلابِ ایدئولوژی شده بود.
در چینِ مائو، شکست فنی نوعی خیانت محسوب میشد و پرسش علمی، نشانهی کمباوری به انقلاب. در چنین فضایی، هیچ مهندسی جرئت نداشت از خطر حرف بزند. گزارشها گزینشی به بالا میرفتند و هر عددی که میتوانست موجب نگرانی شود، کنار گذاشته میشد. سدهایی که باید بر اساس محاسبات دقیق بنا میشدند، بر اساس «باور انقلابی» ساخته شدند.
صدای تنها در برابر توفان ایدئولوژی
وقتی سد بنچیائو در سال ۱۹۵۲ تکمیل شد، قرار بود به عنوان نمودی از پیشرفت چینِ نو معرفی شود. دیواری ۲۱٫۵ متری از خاک فشرده، با دریاچهای آرام پشت سرش و روستاهایی که در پاییندست نفس راحتی میکشیدند. دولت آن را با غرور «سد آهنین» نامید؛ نماد استواری و ایمان به آینده. اما کمتر از چند ماه بعد، ترکهایی ظریف بر سطح این «سد آهنین» نقش بستند. ترکهایی که نه فقط در بتن، بلکه در منطق کل پروژه دیده میشدند.
در میان صدها مهندس و کارگر، تنها یک نفر به این خطر اشاره کرد: چن شینگ (Chen Xing)، هیدرولوژیستی که سالها عمرش را صرف مطالعهی رفتار رودخانهها کرده بود. برخلاف مقامات حزبی، چن مردی بود که زبان آب را میفهمید.
چن شینگ از همان ابتدا، دو ایراد اساسی در طراحی بنچیائو دید. نخست آنکه زمین منطقه برای سد مخزنی عظیم مناسب نبود. انباشت طولانیمدت آب میتوانست خاک را قلیایی کند و کشاورزی اطراف را از بین ببرد.
دوم و بسیار مهمتر، مسئلهی طراحی سد و تعداد دریچههای تخلیه بود. چن اصرار داشت که سد باید دستکم دوازده دریچهی تخلیه داشته باشد تا بتواند در زمان بارشهای سنگین، حجم آب را بهموقع تخلیه کند.
اما مقامات حزب کمونیست که پروژه را نه یک مسئلهی مهندسی، بلکه نماد اقتدار سیاسی میدیدند، استدلالهای او را نشانهی محافظهکاری و نداشتن ایمان به قدرت انقلاب تلقی کردند و با تصمیمی دلبخواه و غیرعلمی، تعداد دریچهها را از ۱۲ به ۵ عدد کاهش دادند.
وقتی چن شینگ بر هشدارهای خود پافشاری کرد، به سرنوشت تمام منتقدان در چین مائوئیستی دچار شد. کمیتهی مرکزی حزب گزارش او را به اتهام «راستگرایی» محکوم کرد و از پروژه کنار گذاشت. چن شینگ به شهری دورافتاده تبعید شد تا «درس وفاداری به حزب» بگیرد.
پس از اخراج چن شینگ، مسیر پروژه تغییر نکرد. هر انتقادی برچسب خیانت میخورد و هر عدد نگرانکنندهای از گزارشها حذف میشد. مدیران منطقهای میخواستند هرچه سریعتر سد را تحویل دهند تا در بولتنهای خبری بهعنوان «قهرمانان سازندگی» معرفی شوند و در این میان، هیچکس متوجه نبود که در بالادست رودخانه، جنگلزدایی گسترده و فرسایش خاک باعث شده ظرفیت جذب آب زمین کاهش یابد. طوفان بعدی دیگر درختی نمیدید که باران را در خود نگه دارد؛ همهچیز مستقیم بهسوی سد سرازیر میشد.
دههی ۱۹۶۰ که رسید، چین غرق در انقلابفرهنگی شد؛ اما فاجعه، آرام و بیصدا، از راه میرسید. سد معیوب، زمین سست، مدیریت سیاسی، و رویکردهای غلط همه در کنار هم منتظر یک جرقه بودند. طبیعت فقط بهانهای میخواست تا یادآوری کند چه کسی در نهایت تصمیم میگیرد. و آن بهانه در تابستان ۱۹۷۵ از دل اقیانوس آرام برخاست: طوفانی به نام نینا.
نینا از راه میرسد
۳۱ جولای ۱۹۷۵، یک تودهی هوای کمفشار در غرب اقیانوس آرام بهسرعت قدرت گرفت و طوفانی حارهای پدید آمد که هواشناسان آن را «نینا» نامیدند. ظرف ۲۴ ساعت، نینا به یک تیفون (معادل هاریکین در اقیانوس اطلس) تبدیل شد و در دوم آگوست، با بادهایی بهسرعت ۲۵۰ کیلومتر در ساعت، به یک تیفون ردهی ۴ ارتقا یافت. هیولایی عظیم که به سمت تایوان و سواحل چین حرکت میکرد.
اما نکتهی عجیب دربارهی طوفان نینا، این بود که پیش از رسیدن به خشکی در تایوان، کمی ضعیف شد و به ردهی ۳ تنزل یافت. مسیرش هم از مناطق کمجمعیت مرکزی جزیره عبور کرد و از پایتخت پرجمعیت، تایپه، فاصله گرفت. هرچند هزاران خانه ویران و دهها نفر کشته شدند، اما ویرانی مطلق موردانتظار رخ نداد.
سواحل چین نیز تجربهی مشابهی داشتند. نینا که با عبور از خشکی ضعیفتر شده بود، شهرهای ساحلی را در هم کوبید، اما خسارات وارده در مقایسه با قدرت اولیهی طوفان، محدود بود.
طوفانهای حارهای با دورشدن از آبهای گرم اقیانوس، منبع انرژی خود را از دست میدهند و نینا نیز با نفوذ به عمق خاک چین، از یک تیفون قدرتمند به یک طوفان حارهای ضعیف تبدیل شد، اما اینبار شرایط جوی چین نقشهی دیگری داشت. همه نفس راحتی کشیدند. به نظر میرسید خطر رفع شده، اما اینطور نبود: قدرت تخریب یک طوفان تنها در بادهایش خلاصه نمیشود و گاهی باران ناشی از آن سلاح پنهان و مرگبارتری است.
در مسیر نینا به سمت شمال، در آسمان استان هنان (Henan) یک جبههی هوای سرد از شمال در حرکت بود. برخورد این دو تودهی متضاد، یعنی هوای گرم مرطوب استوایی و هوای سرد سیبری، پدیدهای غیرعادی را رقم زد. دیواری از هوای سرد مانند سد نامرئی در برابر طوفان شکل گرفت و باعث شد نینا از حرکت باز بماند. در نتیجه، طوفان بهجای عبور، در یک نقطه ثابت ماند: درست بر فراز حوضهی رودخانهی «رو».
سه روز بعد، آسمانِ منطقه به دریایی سیاه از ابر تبدیل شد. باران بیوقفه و سنگین فرومیریخت و هر ساعت شدیدتر میشد. در نواحی اطراف شهر زومادیان (Zhumadian)، زمین دیگر توان جذب نداشت. مزارع به دریاچه تبدیل شدند، رودخانهها سرریز کردند، و سدها تحت فشاری بیسابقه قرار گرفتند.
آمارها از مقیاسی حرف میزنند که هنوز هم باورش دشوار است. در یک منطقهی ۱۹ هزار کیلومترمربعی، بارش بیش از ۴۰۰ میلیمتر ثبت شد. اما در نقطهای که سد بنچیائو قرار داشت، بارش به رقم عجیب ۱۶۳۱ میلیمتر رسید؛ معادل یک سال بارش تنها در چند روز. از این میزان، ۸۳۰ میلیمتر در فاصلهی فقط شش ساعت بارید، رکوردی که تا امروز در جهان شکسته نشده است.
شب وقوع قاجعه و شکستن دیوار
حتی یک سد بینقص و مدرن نیز برای مهار چنین طغیانی به چالش کشیده میشد، چه رسد به سد بنچیائو با طراحی معیوب و دریچههای ناکافیاش.
ششم آگوست، با بالا آمدن سریع سطح آب، مهندسان مستقر در سد با ارسال تلگرافهای پیاپی به مقامات بالاتر، درخواست مجوز برای باز کردن کامل دریچهها را کردند. اما به دلیل سیلابی شدن مناطق پاییندست، این درخواست رد شد و یک روز حیاتی از دست رفت.
هفتم آگوست، سرانجام مجوز صادر شد. اما دیگر خیلی دیر شده بود. پنج دریچهی سد که اکنون با حجم عظیمی از رسوبات و گلولای مسدود شده بودند، توانایی تخلیهی آب با سرعت کافی را نداشتند.
آب همچنان بالا میآمد. ساعتبهساعت، متر به متر. کارگران روی دیوارهی سد با وحشت به هیولایی که در پشت سرشان متورم میشد، مینگریستند. در ساعات اولیهی هشتم آگوست، حوالی ساعت یک بامداد، فاجعه به نقطهی غیرقابلبازگشت خود رسید. آب، ۳۰ سانتیمتر از تاج سد بالاتر رفت. ابتدا یک شکاف کوچک و سپس صدای غرش مهیبی که در تاریکی شب پیچید. «سد آهنین» در حال تسلیمشدن بود.
آنچه بعد از آن اتفاق افتاد، سیلابی معمولی نبود. حجم آبی که پشت سد جمع شده بود، در کمتر از شش ساعت رها شد: حدود ۷۰۰ میلیون مترمکعب آب، معادل ۲۸۰ هزار استخر شنای المپیک، با نیرویی فراتر از تصور به دشتهای هموار پاییندست سرازیر شد.
موجی به پهنای ۱۰ کیلومتر و ارتفاعی بین ۳ تا ۷ متر، با سرعت ۵۰ کیلومتر در ساعت، همه چیز را در مسیر خود بلعید. خانهها، پلها و انسانها هیچ فرصتی برای واکنش نداشتند.
زنجیرهی مرگ و دریاچهای به وسعت یک کشور
با فروپاشی سد بنچیائو کابوس تازه آغاز شد. پیش از آن سد دیگری به نام شیمانتان (Shimantan) نیز بر اثر طوفان فروریخته بود و سیل عظیم حاصل از شکستن این دو سد، زنجیرهای از تخریبهای پیاپی مرگبار پشتسرهم را به راه انداخت.
با رسیدن این موج به سدهای کوچکتر پاییندست، آنها نیز یکی پس از دیگری در هم شکستند. مقامات در تلاشی بینتیجه برای هدایت مسیر سیلاب، دستور حملات هوایی برای تخریب عمدی برخی سدهای کوچکتر را صادر کردند، اما این اقدامات در برابر مقیاس فاجعه، بیاثر بود.
در مجموع ۶۲ سد در این فاجعه فروریختند. منطقهای به وسعت بیش از ۱۲ هزار کیلومترمربع (بزرگتر از کشورهایی چون جامائیکا یا لبنان) به طور کامل زیر آب رفت و یک دریاچهی مصنوعی موقت عظیم خلق کرد. بیش از هفت میلیون نفر در این منطقه زندگی میکردند و بسیاری از آنها در نیمهشب در خواب بودند. روستاهای کامل با تمام ساکنانشان، در عرض چند دقیقه از روی نقشه محو شدند.
هیچ طرح تخلیهای وجود نداشت و هیچ سیستم هشدار اولیهای فعال نشد. برای روزها و هفتههای بعد، میلیونها بازمانده در جزایر کوچکی از خشکی یا روی سقف خانههایشان، بدون آب، غذا و سرپناه، بهدامافتاده بودند.
آبهای آلوده به لاشهی انسانها و حیوانات، منبع شیوع بیماریهای واگیردار مانند وبا و تیفوئید شد. اجساد در مزارع و خیابانها شناور بودند. دولت مجبور شد برای رساندن آذوقه به بازماندگان، از ارسال بستههای کمکی توسط هواپیما استفاده کند.
آمار رسمی دولت چین که سالها بعد منتشر شد، تعداد قربانیان را ۲۶ هزار نفر اعلام کرد. اما مطالعات داخلی وزارت منابع آب چین در سال ۱۹۸۹ نشان داد که تنها در ساعات اول شکستن سد، حدود ۸۵ هزار نفر فوراً جان خود را از دست دادند.
با احتساب مرگومیر ناشی از قحطی و بیماری در هفتههای بعد، برآوردهای واقعبینانهتر، تعداد کل قربانیان را تا ۲۳۰ هزار نفر تخمین میزنند؛ عددی که این فاجعه را به مرگبارترین شکست سازههای مهندسی در تاریخ بشر تبدیل میکند.
پنهانکاری
باوجود ابعاد آخرالزمانی فاجعه، جهان خارج تقریباً هیچچیز از آن نشنید. در چین دههی ۱۹۷۰، مرگومیر ناشی از بلایای طبیعی یک «راز دولتی» محسوب میشد.
به همین دلیل استان هنان در سکوت دفن شد. خبرنگاران داخلی و خارجی اجازهی ورود به منطقه را نداشتند و رسانههای دولتی هم در هیچ گزارشی اشارهای به ماجرا نکردند. روزنامهها همچنان از «پیشرفتهای بزرگ در بخش کشاورزی» و «پیروزیهای انقلابفرهنگی» مینوشتند، درحالیکه صدها کیلومتر آنطرفتر، میلیونها نفر در میان آب، گرسنگی و بیماری دستوپا میزدند. داستان سد بنچیائو و صدها هزار قربانیاش، بهسادگی از تاریخ رسمی حذف شد.
تنها در دهه ۱۹۸۰ یعنی دوران اصلاحات اقتصادی دِنگ شیائوپینگ با بازتر شدن نسبی فضای سیاسی و آغاز بررسی وضعیت سدهای قدیمی کشور، موضوع دوباره مطرح شد، ولی دولت مرکزی هرگز مسئولیت مستقیم را نپذیرفت:
روایت رسمی همچنان طوفان نینا را علت اصلی میدانست و از ذکر نقصهای طراحی و خطاهای مدیریتی پرهیز میکرد. حتی در گزارشهای بعدی وزارت منابع آب، فاجعه بنچیائو با عنوان «بارش فوقالعاده سنگین سال ۱۹۷۵» توصیف شد، نه «شکست سد».
تنها با گشایش محدود اسناد مهندسی و بررسیهای پژوهشگران داخلی بود که دادهها بهتدریج به منابع خارجی راه یافتند. در دههی ۲۰۰۰ پژوهشگران غربی توانستند باتکیهبر همان اسناد فنی، جزئیات فاجعه را بازسازی کنند.
از سد بنچیائو تا سد سهدره
فاجعه بنچیائو، هرچند در سکوت، زنگ خطری جدی برای دولت چین بود. در دهههای بعد، این کشور برنامهی گستردهای را برای بازرسی، تقویت و ایمنسازی دهها هزار سد قدیمی خود، که بسیاری از آنها در دوران مائو ساخته شده بودند، آغاز کرد. اما وسوسهی ساخت پروژههای عظیم مهندسی برای نمایش قدرت ملی، همچنان پابرجاست.
نمونهی بارز آن، ساخت سد سهدره (Three Gorges Dam) بر روی رودخانهی یانگتسه است؛ یکی از بزرگترین سدهای جهان که باوجود هشدارهای متعدد دانشمندان دربارهی پیامدهای زیستمحیطی و ریسکهای لرزهخیزی آن، ساخته شد. این سد غولپیکر، یادآور همان غرور و بلندپروازی است که بنچیائو را به ورطهی نابودی کشاند.
داستان سد بنچیائو، روایتی از تقابل علم و تعصب، حقیقت و سرکوب، طبیعت و غرور انسانی است. «دیوارها فرومیریزند. بهویژه آنهایی که بر پایههای ایدئولوژی ساخته شدهاند، نه علم.»
انتهای پیام
نظرات