• پنجشنبه / ۲۴ مهر ۱۴۰۴ / ۰۹:۳۴
  • دسته‌بندی: آذربایجان شرقی
  • کد خبر: 1404072415503
  • خبرنگار : 50004

روشنی در دل تاریکی/ روایتی از زوج نابینایی که رنج را به گنج تبدیل کردند

روشنی در دل تاریکی/ روایتی از زوج نابینایی که رنج را به گنج تبدیل کردند

ایسنا/آذربایجان شرقی زندگی موفقیت‌آمیز و پرانگیزه یک فرد نابینا برای بسیاری از بیناهایی که چشم دل را به روی بسیاری از داشته‌ها بسته و در مسیری از ناامیدی و افسردگی سیر می‌کنند، باید جالب باشد، اما وقتی دو نابینا در کنار هم روشنی را از دل تاریکی می‌آفرینند، جذابیت ماجرا دو چندان می‌شود.

تعریف زیادی از خانم فریده بیو شنیده‌ایم، از سختی‌هایی که در مسیر زندگی‌اش تحمل کرده تا پشتکاری که از سوادآموز نهضت، یک مشاور تحصیلکرده دبیرستان و همسر و مادری موفق و خستگی ناپذیر ساخته و چنان خودش را باور دارد که بیان قاطع و امیدش، شک به دلمان می‌اندازد که نکند سر شوخی را وا کرده و واقعا می‌بیند.

می‌گوید در روزگار کودکی که کم بینا بودم، نوشته‌های درشت نوشته شده با ماژیک را می‌دیدم و خیلی به درس خواندن علاقه‌مند بودم، اما شرایط تحصیل در مدرسه عادی را نداشتم، همراه خواهرم به مدرسه‌اش می‌رفتم و چنین فکر می‌کردم که همه مثل من می‌بینند و مثل من هستند، اما کم کم فهمیدم که نه من با بقیه فرق دارم.

طعم بی‌پدری را چشیده بود و از محبت پدر محروم بود، اما مادری دارد از جنس زنان آگاهی که باور شگرف به فرزند او را تا اوج می‌رساند و هر چند بی‌سواد است، اما هرگز دختر نابینایش را کوچک نشمرده و درست مثل مادر ادیسون که چشم به روی حرف‌های دیگران در مورد فرزندش بست، پر پرواز او شده است. خانم بیو که حالا خود مادر محدثه ۱۷ ماهه است، مادرش را تاثیرگذارترین شخصیت زندگی‌اش و خودش را مدیون همراهی همیشگی او می‌داند.

از او می‌پرسم، چه تصویری از دخترش در ذهنش دارد و در جواب می‌گوید: تا ۱۳ سالگی بینایی خیلی ضعیفی داشتم و بعضی چیزها برایم ملموس بود و حالا که کاملا بینایی‌ام را از دست داده‌ام، از همان حس برای تصویرسازی چه در مورد یافتن مکان‌ها و اشیا و چه در مورد دخترم استفاده می‌کنم، مثلا در مورد محدثه آنطور که بقیه تعریف می‌کنند، می‌دانم که محدثه بلوند و کمی تپل است و در آغوش گرفتن او هم کمکم می‌کند تا حس بیشتری برای ساختن تصویری واضح‌تر بگیرم.

خانم بیو به معنای واقعی کلمه روی نابینایی را کم کرده و کارهای خانه‌ را هم به تنهایی و بی عیب و نقص انجام می‌دهد، مثلا با وجود توصیه دیگران به پختن برنج کته برای پیشگیری از سوختگی و خطرات احتمالی آن برای یک فرد نابینا، برنج آبکش می‌کند، پوشک عوض می‌کند و در ساعات غیر کاری، همسری تمام عیار است.

این خانم روشندل سرنوشت تحصیلی‌اش را شرح می‌دهد و با قدردانی از بانی تحصیلش، می‌گوید: آشنایی‌ام با خانم کبری محمدی که معلم بود و تشویق‌ها و راهنمایی‌های او باعث شد تا دوران ابتدایی را از کلاس‌های نهضت سوادآموزی شروع کنم و با وجود محدودیت‌های زیاد در رفت و آمد و با توجه به ترددمان در یکی از روستاهای اطراف تبریز، دوران متوسطه اول را در دبیرستان عادی و دوره متوسطه دوم را در دبیرستان مردانی آذر گذراندم و شوق به تحصیل باعث شد تا وارد دانشگاه شوم و تحصیلاتم را تا مقطع ارشد ادامه دهم.

نوشتن در مورد فرآیندی که مشاور و روشندل داستان ما طی کرده، شاید به ظاهر ترکیبی از چند کلمه و ساده باشد، اما خانم بیو با چالش‌ها و محدودیت‌های بسیاری در مسیری که تا بحال طی کرده، مواجه شده است؛ مانند نبود معلم و استاد رابط یا کتاب‌های دانشگاهی چند صفحه‌ای که باید گویا می‌شدند و چاله چوله‌های راه، اما اراده‌ای پشت این همه مشکل و ندیدن‌ها بود که فریده را روز به روز به روشنایی برخاسته از چشم دل سوق داد و او که روزی حسرت درس خواندن و نوشتن و بازی‌های بچه مدرسه‌ای‌ها را می‌خورد، حالا خودش گوش شنوای دانش‌آموزان دبیرستان شمس تبریزی ناحیه پنج تبریز است.

اتاق خانم مشاور روشندل به روی دانش‌آموزان استثنایی با نیازهای ویژه باز است و نگاه او به ندیدن را می‌توان به چیزی جز زیبایی ندیدن اسطوره صبر، حضرت زینب شباهت داد. او می‌گوید: وضعیت من می‌تواند مایه دلگرمی و امیدی برای بسیاری از دانش‌آموزانی با وضعیت مشابه خودم یا دارای معلولیت باشد و ای بسا خیلی از آن‌ها وضعیت بهتری دارند. پیام من این است که هرگز ناامید نشوید، من ناامید نشدم و به عقب برنگشتم و نابینایی را مانع و مشکل ندیدم.

او از نگاه جامعه به نابینایان و معلولان انتقاد کرده و می‌گوید: ما معمولا دیده نمی‌شویم یا نادیده گرفته می‌شویم، اما من خواستم ثابت کنم که نشد، نداریم و بعد از ادامه تحصیلم به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. اما شانس من این بود که همکارانم و به خصوص مدیر مدرسه‌مان، خانم سلیمی، باورم کردند و نگرانی از بابت انجام وظایفم و چگونگی رفت و آمدم ندارند.

علاوه بر تعامل بسیار خوب با همکارانم، بچه‌ها هم کنارم هستند و در زنگ‌های تفریح سریع می‌دوند و دستم را موقع راه رفتن می‌گیرند. من هم به نوعی سعی می‌کنم در حد توانم به مشکلات بچه‌هایی که محدودیت جسمی و مشکلاتی دارند، کمک کنم.

همه کارهایم را خودم انجام می‌دهم و به خودم اعتماد دارم و تلاش می‌کنم بین وظیفه شغلی، همسری و مادری‌ام تعادل ایجاد کنم. از خانواده‌ها می‌خواهم به بچه‌ها اعتماد کنند و با رفتارهای نابجا بچه‌ها را طرد نکنند و با آن‌ها همراه باشند و مهارت یادشان دهند، بعضی خانواده‌ها حتی اجازه نمی‌دهند بچه‌ها سمت گاز و وسیله‌ها یا بیرون از خانه بروند. حمایت و دلگرمی خانواده و همچنین مدرسه و معلمان در موفقیت این بچه‌ها بسیار مهم است.

از خانم بیو می‌خواهیم از آشنایی با همسرش بگوید، آقای حسینی، کم بینا بوده و پس از کم شدن بینایی‌اش از مرند راهی تبریز می‌شود و تحصیل در مدرسه باب آشنایی او با خانم بیو را فراهم می‌کند، اما کلاس‌های مشترک یک مؤسسه، جرقه عشق و ازدواج را در دل آقای حسینی روشن می‌کند. بیو می‌گوید در ابتدا که پیشنهاد ازدواج را دریافت کردم، کمی ترسیدم، چون سختی زیادی کشیده بودم، اما چون به توانمندی‌های خودم اعتماد داشتم، پذیرفتم و الان هم کاملا مستقل هستم و البته که از مادر خودم و مادر همسرم قدردانی می‌کنم. 

حسینی هم در ادامه پدر و مادرش را بهترین مشاور زندگی خودش می‌داند و از آن‌ها قدردانی می‌کند؛ چرا که نگذاشتند نور امید در دل او و برادر کم بینایش خاموش شود.

این زوج در پایان با کوله‌باری از امید، ابراز امیدواری می‌کنند تا با برطرف شدن مشکلاتی مانند معابر نامناسب و بهبود فضای شغلی و معیشتی، فرصت‌های بیشتری برای حضور فعال‌تر روشن‌دلشان در جامعه فراهم شود.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha