• شنبه / ۳ آبان ۱۴۰۴ / ۱۹:۰۰
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1404080301265
  • خبرنگار : 71486

نجم الدین شریعتی بودن لذتبخش است

نجم الدین شریعتی بودن لذتبخش است

مجری تلویزیون می‌گوید سعی کرده بی تکلفی را از مرحوم سید محمود دعایی یاد بگیرد.

به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری نوشت:

نجم الدین شریعتی مجری تلویزیون، فعالیت در تلویزیون را از سنین پایین و با برنامه «نیم رخ» در انتهای دهه 70 به صورت رسمی با صدا و سیما آغاز کرد. او از میانه‌های دهه 80، پس از پیوستن به برنامه «زلال احکام» به شهرت رسید و پس از آن با برنامه پرمخاطب «سمت خدا»به محبوبیت رسید.

اجرای متفاوت نجم الدین شریعتی در برنامه «سمت خدا» حکم هوایی تازه را در برنامه های مذهبی تلویزیون داشت و پس از آن با اجرای برنامه هایی چون «ماه من» و «حسینیه معلی»، نام نجم الدین شریعتی با برنامه‌های مذهبی پرمخاطب تلویزیون گره خورد.

چرا نام شما نجم‌الدین است؟

انتخاب نجم‌الدین خوش‌سلیقگی پدربزرگم بوده. شاید این نام نشانگر آن باشد که در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشوده‌ام.

خدا حفظشان کند؛ گویا آقای شفق درباره نام‌تان برای شما پیامی فرستاده‌اند؟

بله، ایشان این شعر را برایم نوشته بودند:
آینه به‌دست مکتب و آیینی
رو شکر خدا کن که حقیقت ‌بینی
از سعی تو در سمت خدا دانستم
مشتاق شریعتی و نجم‌الدینی

چرا شما این‌قدر همیشه خوبی؟

خوبی از خودتان است. واقعا گاهی در خلوت خودم به خوبی مردم غبطه می‌خورم؛ چون نگاهشان سراسر لطف است نسبت به من. آن‌قدری که مردم می‌گویند من خوب نیستم. این سؤال شما بار من را سنگین‌تر می‌کند، اما باز هم خوبی از خودتان است.

بچه که بودید فکر می‌کردید روزی مجری شوید؟

فکر نمی‌کردم، اما یکی از آرزوهایم بود. دوست داشتم مجری یا گوینده رادیو شوم یا در قاب تلویزیون باشم، اما هرگز تصور نمی‌کردم تا اینجا بیایم. راهی بود که آغاز کردم ولی پایانش نامعلوم بود. یکی از دغدغه‌ها و آرزوهای دوران کودکی‌ام همین بود.

نخستین عکسی که از شما وجود دارد مربوط به چه زمانی است؟

عکسی است که پشت سرم پرده‌ای است؛ آن پرده را هنوز در ذهنم یادم هست. در آن عکس یک ماشین عروسکی در دست دارم و مقداری آب دهانم هم از گوشه لبم پیداست!

اسباب‌بازی مورد علاقه‌تان در کودکی همان ماشین بوده؟

نه دقیقاً. دوران کودکی من در زمان جنگ گذشت. تا کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی ما درگیر جنگ بودیم. خانه‌مان در شمال، در یک باغ بود. چوب‌هایی که زیر درخت‌ها بود، اسباب‌بازی ما محسوب می‌شد. از آنها به‌عنوان تفنگ استفاده می‌کردیم.

در مدرسه زود دوست پیدا می‌کردید؟

خیلی زود. زود دوست پیدا کردن یکی از قشنگی‌های دوران کودکی است.

تقلب می‌کردید یا می‌رساندید؟

یادم نمی‌آید تقلب کرده باشم، ولی اگر کسی می‌خواست از دستم نگاه کند، خیلی مانع نمی‌شدم.

پس از بچگی همین‌قدر خوب بودید؟

معلوم نیست! حالا اسمش را خوبی بگذاریم یا نه، نمی‌دانم.

همه مشاغلی که تا امروز داشتید چه بوده؟

کار خاصی نمی‌کردم. درس می‌خواندم. سعی کردم همسر خوبی باشم، پدر خوبی باشم؛ اینها را واقعاً شغل می‌بینم. مدتی در تلویزیون تهیه‌کنندگی می‌کردم، بعد درگیر اجرا شدم و تمرکزم را گذاشتم روی اجرا. مدتی هم در روزنامه می‌نوشتم.

از خاطراتتان بگویید.

بله، خاطره‌ای جالب دارم. چون دوستان خبرنگار و روزنامه‌نگار زیاد دارم. روزی با آقای دعایی، مدیرمسئول اطلاعات، کار داشتم. نامه‌ای نوشته بودم و تماس گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. گفتم: «می‌خواستم با آقای دعایی صحبت کنم، ممکن است وصل کنید؟» گفت: «کارت چیست؟» گفتم: «با خودشان کار دارم.» گفت: «من دعایی هستم.» این بی‌تکلفی ایشان برایم خیلی دوست‌داشتنی بود. بعدها هم که بیشتر با هم مراوده داشتیم، همیشه این خاطره را نقل می‌کردم.

وقتی در روزنامه می‌نوشتید، محتوای نوشته‌هایتان چه بود؟

در آن دوران ستونی داشتم که گاهی دل‌نوشته بود، گاهی خاطرات شهدا، گاهی هم برداشت آزاد از وصیت‌نامه‌هایشان. معمولاً نوشته‌هایم کوتاه بود.

خدا رحمت کند، شما هیچ‌وقت عصبانی می‌شوید؟ یا پیش آمده فحش بدهید؟

من همیشه به دوستان می‌گویم ما که ربات نیستیم؛ مجموعه این احساسات، شخصیت ما را شکل می‌دهد. گاهی خوشحالیم، گاهی ناراحت، گاهی عصبانی. بله، عصبانی می‌شوم، اما با فحش میانه‌ای ندارم. احساس می‌کنم فحش پاکیزگی آدم‌ها را ازشان می‌گیرد.

یعنی فحش دادن را سیاه‌کننده روح می‌دانید؟

بله، دقیقاً. گاهی در بعضی جمع‌ها اگر فحش می‌شنوم، می‌گویم نگویید؛ اینها درون آدم سیاهی ایجاد می‌کند، مکدرتان می‌کند. در تاریخ هم نگاه کنید، امیرالمؤمنین(ع) به سپاهیان خود فرمودند: دوست ندارم شما فحش‌دهنده باشید، حتی به دشمن. به‌نظرم در وهله اول نفعش به‌خود ماست؛ زلالی و شفافیت وجود را حفظ می‌کند.

آخرین بار که در صف نان ایستادید؟

همین یک هفته پیش. گاهی با نانوا هم‌صحبت می‌شوم.

وقتی نانوایی را می‌بینید، یاد چه چیزی می‌افتید؟

یاد دوران کودکی که با دوچرخه می‌رفتیم نان می‌خریدیم. به نانوا هم گفتم ما آدم‌ها مثل خمیر هستیم. خمیر وقتی در تنور داغ می‌رود، پخته می‌شود و هویت پیدا می‌کند. تا وقتی پخته نشده، سنگ‌های نان به آن چسبیده‌اند. ما هم در زندگی مدام در کوره هستیم، و هر وقت پخته شویم، تازه جان می‌گیریم.

چقدر پیش می‌آید مردم در مورد مشکلاتشان با شما درد دل کنند؟

خیلی زیاد. هرجا می‌روم، مردم لطف دارند و احساس می‌کنند من می‌توانم گره‌ای از مشکلاتشان باز کنم، درحالی‌که من هیچ سمت یا جایگاهی ندارم که بتوانم کمکشان کنم. بیشتر مشکلاتشان اقتصادی است. مثلاً در سفر اخیر شیراز با کلی نامه برگشتم. اگر بتوانم با دوستانی که اهل کمک‌اند ارتباط بدهم، این کار را می‌کنم. در تاکسی هم زیاد پیش می‌آید راننده‌ها درد دل می‌کنند، و من غصه می‌خورم که نمی‌توانم کاری بکنم، اما هر کاری از دستم بر بیاید، دریغ نمی‌کنم.

نجم‌الدین شریعتی بودن بیشتر دشوار است یا لذت‌بخش؟

لذتبخش است، اگر عاشق مردم باشی. من نه از تعریف و تمجیدها ذوق می‌کنم و نه از انتقادها ناراحت می‌شوم، چون می‌دانم اینها اعتباری است. آدم‌هایی بودند که تا دیروز قربان‌صدقه‌شان می‌رفتند و فردا رفتاری دیگر داشتند. دنیا اعتباری نیست. اما اگر رابطه و صمیمیت واقعی باشد، حتی اگر کسی با فحش دادنش نسبت به من سبک شود، اشکالی ندارد.

مهم‌ترین نقد شما به دستگاه‌ها و نهادهای متولی ترویج دین چیست؟

ما راه‌نرفته زیاد داریم. از زیبایی‌های دین کمتر گفته‌ایم. دین آن‌قدر زیباست که باید آن را سبک زندگی بدانیم، نه مقوله‌ای جدا. متأسفانه رسانه‌ها نتوانستند آن را درست نشان دهند. دین فقط فرهنگی یا سیاسی یا هنری نیست؛ در همه ساحت‌ها حضور دارد.

اگر رئیس صدا و سیما شوید، نخستین اقدام یا پیشنهادتان چیست؟

اگر اختیار داشتم، تعداد شبکه‌ها را کم می‌کردم و بر کیفیت و غنای محتوایی‌شان می‌افزودم. الان چون شبکه‌ها زیادند، برنامه‌های خوب پراکنده‌اند و مخاطب دسترسی سختی دارد. دوست دارم هر شبکه، هر ساعت، چیزی برای دیدن داشته باشد.

خاطره‌ای از تلویزیون دارید که برایتان جالب بوده باشد؟

بله، روزی عکسی از من و آقای قرائتی منتشر شد، زیرش نوشته بودند: «کنترل تلویزیون را گم کردم، شبکه را عوض نکردم، امروز قرائتی را دیدم و کلی خندیدم!» برایم جالب بود، چون ایشان آن روز واقعاً سرحال بودند و لطیفه‌های زیادی گفتند.

اگر یک تهیه‌کننده پولدار سینما بودید، برای ساخت چه فیلمی سرمایه‌گذاری می‌کردید؟

اگر تهیه‌کننده پولدار بودم، سعی می‌کردم فیلم‌هایی بسازم که به مردم «عینک» بدهند؛ یعنی مردم را رشد دهند، بزرگ‌تر کنند، و با جهان‌بینی متفاوت قد بکشند. یکی از غصه‌هایم در سینما و سریال‌ها، مخصوصاً شبکه نمایش خانگی، ناپاکی برخی دیالوگ‌هاست. گاهی بازیگران حرف‌هایی می‌زنند که اگر حذف شوند، هیچ خللی در فیلم ایجاد نمی‌شود، اما باز هم می‌گویند. من دوست دارم فیلمی بسازم که پاکیزه باشد و بعد از تماشایش، مردم حتی یک وجب جلوتر بروند.

در کدام شبکه‌های اجتماعی عضو هستید؟

اهل فضای مجازی زیاد نیستم. فقط در اینستاگرام فعال هستم و با جمعی از دوستان آنجا آشنا شدم. در شبکه‌های دیگر فرصت فعالیت ندارم. یکی از رفقا برایم شبکه‌ای راه انداخت، ولی چون وقت نکردم، رها شده. چند روز پیش دوستی گفت چرا در توییتر فعال نیستی؟ واقعاً نمی‌رسم.

فالوئر زیادی دارید؟

تقریباً بله، حدود ۸۵۰ هزار نفر. البته واقعاً اهمیت زیادی نمی‌دهم. در ابتدای کار، فکر می‌کردم اگر به صد هزار فالوئر برسم عالی است. بعد که رسیدم، گفتم کاش دویست هزار تا بشود، بعد یک میلیون، بعد دو میلیون… اما هیچ‌چیز اعتباری نیست. شهرت و ثروت هم همینطورند. ذات انسان زیاده‌خواه است، اما برای من جذابیتش از بین رفته. با این حال، از اینکه جمع دوستانم بیشتر می‌شود، خوشحالم.

چه نوع محتوایی را در شبکه‌های اجتماعی دنبال می‌کنید؟

سعی می‌کنم زیاد در شبکه‌ها نچرخم، چون وقت‌گیر است. هر بار که بی‌هدف نگاه کرده‌ام، نیم ساعت از وقتم رفته و احساس ضرر کرده‌ام. مگر اینکه محتوای آموزنده باشد؛ محتوایی که سبک زندگی یاد بدهد، رشد دهد و بزرگت کند.  من خیلی به «بزرگ شدن» اعتقاد دارم. آقای صفایی، خدا رحمتش کند، می‌فرمود: «اگر از دنیا بزرگ‌تر شدیم، دیگر اسیر دنیا نیستیم.» این جمله همیشه با من است. هر چیزی که تو را بزرگ‌تر و نزدیک‌تر به خدا کند، برایم ارزشمند است- چه کتاب باشد، چه فیلم، چه پست فضای مجازی.

آخرین باری که از ته دل شکر کردید، کی بود؟

اگر بگویم نیم ساعت پیش، دروغ نگفته‌ام. خیلی وقت‌ها با خدا حرف می‌زنم، حتی با زبان خودم، و بعد زود پشیمان می‌شوم و حس می‌کنم خدا مرا در آغوش می‌گیرد. گاهی می‌گویم: خدایا، چیزهایی به خیلی‌ها دادی که به من ندادی، بابتشان شکر و چیزهایی به من دادی که به دیگران ندادی، بابتشان هزاران بار شکر.

سخت‌ترین مهمانی که تا حالا با او گفت‌وگو کرده‌ام

سخت‌ترین گفت‌وگویم با حاج‌آقای قرائتی بود، در روزهای اول همکاری‌مان. ایشان شخصیت بی‌نظیری هستند. سال‌ها پای تخته بودند و خودشان سخنران بودند، نه مخاطبِ سؤال. آوردن ایشان در قالب گفت‌وگو واقعاً سخت بود. مثلاً می‌گفتم: «آقای قرائتی، خوب هستید؟» و گاهی نمی‌گذاشتند ادامه بدهم!‌یک‌بار گفتند: «من با این بی‌سوادی خودم از سه آیه سوره کوثر سی نکته درمی‌آورم!» اجرای زنده در کنار ایشان خیلی سخت بود، اما بعد از چند جلسه، هم من با فضای ایشان آشنا شدم، هم ایشان با فضای گفت‌وگو. حالا از شیرین‌ترین و جذاب‌ترین تجربه‌های من است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha