دانوش یزدانپناه در گفتوگوی اینستاگرامی جشنواره فیلم فجر پردیس سینمایی اطلس مشهد با انتقاد از روند داستانی «خط فرضی»، اظهار کرد: اگرچه این فیلم علی مصفا را به عنوان تهیهکننده و مانی حقیقی را به عنوان مشاور در کنار خود دارد، اما احساس میکنم صمدی خیلی به داستان نپرداخته و داستان فیلم فقط در حد یک ایده باقی مانده است.
وی ادامه داد: خط فرضی از نظر من یک فیلم متوسط رو به پایین است و ایده آن برای ساخت فیلم کوتاه مناسب است، اما از نظر زمانی ارتقا پیدا کرده و تبدیل به فیلم سینمایی شده است. جریانی در سینما راه افتاده که معتقدند یک صحنه نباید لزوما معنایی را در جای دیگری تداعی کند، اما این نکته را فراموش نکنید که شما در فیلمهای امروز اگر چنین صحنههایی را میبیند، آن صحنه دارد چیزی را در ورای داستان به ما نشان میدهد، اما عملاً در نمای عروسی این فیلم، هیچ چیزی برای من تداعی نمیشود و این صحنه به هیچ جای داستان وصل نمیشود. همچنین فیلم در ۳۰ دقیقه ابتدایی خیلی تخت پیش میرود در حالی که میدانیم آبستن اتفاقاتی است، اما شکل حادثه را نمیدانیم.
این منتقد سینما تصریح کرد: در ابتدا ما با یک الگوی کلاسیک در سینما مواجه هستیم و داستان از جایی شروع میشود که دختر سارا دچار گازگرفتگی میشود. هرچند با کدهای گلدرشتی که کارگردان به ما میدهد -مثل صداهایی که از آن کلبه جنگلی شنیده میشود، آن پرنده سیاه مردهای که روی زمین میبیند و با برگ روی آن را میپوشاند- ما را از یک اتفاق با خبر میکند. در حالی که بعد از وقوع آن اتفاق، انتظار بیشتری را در مخاطب برآورده نمیکند؛ یعنی عملاً داستان بهگونهای پیش میرود که انتظار داریم.
وی با اشاره به اتفاقات فیلم، عنوان کرد: در کنار داستان اصلی، یک خردهپیرنگ در این فیلم داریم که داستان دختری است که در مدرسه باردار شده، از خانواده فراری است و بچه را با همراهی دوستپسرش سقط میکند و در نهایت هم به طرز تراژیکی از دنیا میرود. از سوی دیگر اگر قرار است سحر دولتشاهی یک معلم مدرسه باشد و ما در سکانسهایی او را در مدرسه میبینم و در همان سکانسها شخصیتهای زیادی در مدرسه معرفی میشوند، اما در حالی که انتظار داریم این شخصیتها در جریان داستان حضور داشته باشند دیگر خبری از آنها نیست. این موضوع علاوه بر اینکه مانع ایجاد حس همذاتپنداری در مخاطب میشود، عملاً داداههای غنی برای این که یک فیلم جاندار را بسازد، نیست.
یزدانپناه اشاره به اینکه «این فیلم در الگوگیری از سینمای اصغر فرهادی ناموفق عمل کرده» انتقاداتی به انتخاب و هدایت بازیگران فیلم وارد کرد و گفت: هدایت و انتخاب بازیگران بهشدت دمدستی است. پژمان جمشیدی برای نقشهای فان و کمعمقتر بازیگر خوبی است، اما در این فیلم از همان ابتدا، بیدلیل و بدون اینکه اتفاق خاصی بیافتد هم ناراحت است و یک حالت افسردگی دارد که گاف است و بعد از اطلاع از اتفاق و مرگ دخترش عملاً اتفاقی در شخصیت او نمیافتد.
وی ادامه داد: دولتشاهی بعد از مواجهه با مرگ دخترش در یک شوک فرو میرود که در ابتدا خوب است و خوب پیش میرود، اما مشکل اینجاست که در درام بازیگر باید بتواند این شوک را آنالیز کند. البته از نظر روانشناسی هم زمانی که شما با شوک مواجه میشوید عملاً کنترل حواستان را هم از دست میدهید، اما در این فیلم، سارا بعد از مواجه با شوک بعد از حادثه، یک توطئه را طرحریزی و اجرا میکند. در حالی که نقش بازیکردن در دل شخصیت، گاف فیلم است. این خارجافتادگی از نقش از دست کارگردان و نویسنده در رفته است.
مصطفی یوسفزاده، دیگر منتقد حاضر در این برنامه با اشاره به پیشینه فعالیت فرنوش صمدی مشکل سینمای اجتماعی ایران را ناتوانی کارگردان در تبدیل یک مسئله شخصی به یک مشکل عنوان کرد و گفت: مشکل اکثر فیلمسازان اجتماعی این است ک نمیتوانند یک مسئله شخصی را به یک بحران بزرگ تبدیل کنند. کاری که اصغر فرهادی تا حدی در انجام آن تبحر دارد و به خاطر همین است که فیلمهایش گاهی جنبه جهانشمول پیدا میکند. مثلا یک دروغ را پرورش میدهد و به یک مشکل بزرگ تبدیل میکند و آن مشکل را تا طبقههای مختلف اجتماعی بسط میدهد.
وی افزود: زمانی میگفتند فیلمهای ایران در پرده دوم که بسط موقعیت است مشکل دارد، اما با توجه به فیلمهایی که تا امروز اکران شده من احساس میکنم در حالحاضر فیلمها خیلی دیر دارند شروع میشوند و در همان پرده اول مشکل داریم. در این فیلم اگر بخواهید از روی ساعت هم حساب کنید عملاً خیلی از این سکانسها قابل حذف است و مخاطب مدام منتظر است تا داستان فیلم روایت شود. اگر بخواهم مقایسه کنم، نسبت به فیلمهای سال قبل یک قدم عقب گذاشتیم. یعنی اگر سالهای گذشته فیلمهایی دیدیدم که حداقل در پرده اول قابل قبول بود، اما در این چند فیلمی که تا الان دیدیم فکر میکنم این مشکل وجود دارد که داستان دیر شروع شده و مشخص نیست کارگردان از چه زاویهای داستان را جلو میبرد.
این منتقد سینما با اشاره به وضعیت ساخت فیلمهای اجتماعی در ایران، عنوان کرد: ما به عنوان یک بیننده معمولی خواستهمان کاهش پیدا کرده است و فقط میخواهیم یک فیلم سر و شکلدار به نشان بدهند و من بفهمم در یک درام ۱۰۰ دقیقهای چه اتفاقی افتاده است و داستان چیست.
وی با انتقاد از بازیها و با اشاره به جریان پیشتولید این فیلم، اضافه کرد: نمیدانم در جریان پیشتولید چقدر بر دراماتولوژی کار تأکید شده و اصلاً بازیگران معنایی فیلمنامه را فهمیدهاند یا نه. میخواهم بگویم بازیگری که برای یک فیلم انتخاب میشود باید بتواند بار معنایی فیلم را به دوش بکشد. در حالی که در فیلم صمدی این اتفاق نیفتاده است به عنوان مثال پژمان جمشیدی شاید بتواند نقشهای کمیک را به مقصد برساند، اما در این نقشها تجربه کافی ندارد.
انتهای پیام
نظرات