• چهارشنبه / ۸ آذر ۱۴۰۲ / ۱۱:۰۶
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 1402090805481
  • منبع : مطبوعات

خواستگاری عجیب در تهران

خواستگاری عجیب در تهران

«وارد کلاس نیلوفر شدم و کیفش را مقابل چشم استاد و دانشجویان دیگر قاپیدم و فرار کردم تا او به دنبالم بیاید و من در محوطه دانشگاه زانو بزنم و از او خواستگاری کنم.» این گفته‌های عجیب پسری جوان است که به اتهام سرقت کیف یکی از دانشجویان در کلاس درس دستگیر شده است.

به گزارش ایسنا، همشهری آنلاین نوشت:

این حادثه عجیب چند روز قبل در یکی از دانشگاه های تهران اتفاق افتاد. آن روز پسری جوان به نام سروش وارد یکی از کلاس‌ها شد و به سمت دختری دانشجو رفت. استاد دانشگاه با تعجب به پسر جوان نگاه می کرد و سروش ناگهان کیف دختردانشجو را قاپید و فرار کرد.

پس از این اتفاق بود که چند دانشجو به دنبال سروش دویدند و در حیاط دانشگاه وی را گیر انداختند. همان موقع ماموران حراست دانشگاه هم وارد عمل شدند و سروش را دستگیر کردند.

تحقیقات از پسر جوان به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت آغاز شد و او درباره انگیزه اش گفت: من در یک خانواده پولدار بزرگ شده‌ام اما دختری که عاشقش شده‌ام در یک خانواده فقیر.

وی گفت: خانواده من موافق ازدواج ما بودند اما خانواده نیلوفر در اوج ناباوری با این وصلت مخالفت کردند. من هم روز حادثه به دانشگاهی که نیلوفر در آنجا درس می خواند رفتم تا با برداشتن کیفش، او را به دنبال خودم بکشانم. فکر می کردم او به دنبالم می آید و من در حیاط دانشگاه و مقابل چشم هم دانشگاهی هایش زانو می زنم و از او خواستگاری می کنم اما به جرم سرقت دستگیرم کردند.

تحقیقات در این پرونده ادامه دارد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۴۰۲-۰۹-۰۸ ۱۱:۲۲

وقتی بچه ها زیاد فیلم می بینند، همین میشود😂

avatar
۱۴۰۲-۰۹-۰۸ ۱۴:۰۲

خطاب به جوان عاشق و شیدا : ببین دوست گرامی خدا را صد هزار بار شکر کن که خانواده عروس با ازدواجت با این دختر خانم مخالفت کردند و واقعا خدا تو را دوست داشت که این ازدواج سر نگرفت وگرنه یک عمر بایستی " کولی مفت" و مجانی به همسرت میدادی اگر هم از گل نازکتر میگفتی بلافاصله مهریه اش را اجرا میگذاشت و تا سکه اخر از حلقومت بیرون میکشید. خدا را شکر کن که به خیر گذشت!

avatar
۱۴۰۲-۰۹-۰۸ ۱۷:۵۶

اگه باهم وصلت کردید که ان شاء الله به پای هم پیر بشید