به گزارش ایسنا، به نقل از تبیان، وقتی بندر در آتش بود، امدادگران برای مهار کردن شعلهها دویدند، بعضیها با دوربین و قلم عازم روایتگری شدند، عدهای برای اهدای خون صف کشیدند و خلاصه بسیاری هر آنچه در چنته داشتند رو کردند تا مرهم شود.اما کمی آن طرفتر و اندکی پس از آنکه آتش تاحدی مهار شد، سر و کله عدهای در میدان حادثه پیدا شد که دنبال یک زاویه خوب برای تبلیغ گرفتن و به اشتراک گذاشتن حس به ظاهر همدردی با دنبالکنندگانشان در فضای مجازی میگشتند.
انفجار بندر شهید رجایی نه فقط چهره صنعتی شهر را لرزاند، که یکبار دیگر تضاد غریبی را به نمایش گذاشت: تضاد میان رنج یک جامعه و طمع برای ثبت آن.
از همان ساعتهای اولیه، افرادی با دوربین و موبایل راه افتادند سمت صحنه. چهرههایی که با ژست ناراحتی و دوربین به دست، در تکاپوی نوشتن کپشنهایی از جنس همدردی بودند اما نه برای کمک، نه برای روایتگری، بلکه برای پر کردن استوری و پست بعدیشان. در میان آژیرهای امداد، اینفلوئنسرهایی دیده میشدند که انگار محل حادثه را با بکگراند یک کمپین تبلیغاتی اشتباه گرفته بودند.
واقعیت این است که صحنه بحران، در روزهای اخیر تنها برای نیروهای امداد یا خانوادههای آسیبدیده شلوغ نبود. جماعتی از بلاگرها، بیآنکه نقشی روشن در مدیریت بحران داشته باشند، وارد صحنه دودآلود شدند اما دستوپاگیر، پرحاشیه، مزاحم؛ تا جایی که عصبانیت مردم محلی را حتی در فضای مجازی هم برانگیختند و حضورشان را بیهوده و آزاردهنده تلقی کردند. مردم محلی، خسته از دود و اضطراب و نابلدی، از این حضورهای بیفایده خشمگین بودند. آنها به چشم خود دیدند که فاجعه، به فرصتی برای دیده شدن بدل شده؛ که اندوه، خوراک الگوریتمها شده است.
در دام گردشگری بحران نیفتید!
در روزگاری که هر شوکی میتواند یک «ترند» شود و جامعه را مشوش سازد، با حضور این افراد، مرز میان اطلاعرسانی و خودنمایی، بیش از پیش مخدوش شده است. چنین حضوری در دنیا با اصطلاح «گردشگری در بحران» یا «Disaster Tourism» شناخته میشود؛ نوعی کنجکاوی محتوامحور که مقصدش نه طبیعت بکر یا میراث فرهنگی، بلکه لحظههای تلخ و اضطرابآلود مردمانی بحرانزده است. گردشگری که حالا دیجیتال شده: آدمهایی که با موبایل و دوربین به دل حادثه میزنند نه برای همدلی یا کمک، بلکه برای حضور در قاب یک درد، برای برندسازی، برای پست بعدی. آنها آمدهاند تا دیده شوند، نه اینکه چیزی را ببینند.
این اتفاق تازهای نیست. پیشتر هم در حوادث، بارها دیدهایم که چگونه برخی ترجیح میدهند دوربین را از رنج مردم عبور دهند و تظاهر به همدلی کنند. یا اصلا در تصادف و دعواهای خیابانی، گوشی به دست شدن برای فیلمبرداری نشان میدهد که این رفتار برایمان عادت شده.
چنین فرصتطلبی، نه فقط مرز میان رسانه و نمایش را کمرنگ میکند، بلکه غم روی غم میگذارد و مردم محلی داغدار، باید دیدن این صحنههای غیر واقعی از همدلی را هم تاب بیاورند.
تا وقتی این مرز بازتعریف نشود، تا وقتی معلوم نباشد چه کسی روایتگر است و چه کسی مصرفکننده بیرحم سوژهها، بحرانها نه فقط زندگی مردم را، که اعتماد عمومی و شأن رسانه را هم خاکستر میکنند.
فاجعهها، اگر قرار است روایت شوند، باید با احترام روایت شوند. اگر کسی دوربینی به دست میگیرد، باید پیش از فشردن شاتر، بپرسد: این تصویر، برای چه و برای که گرفته میشود؟ آدمها حق دارند در روزهای خاکستری، بهجای لنزهای بیتفاوت، دستی را ببینند که یاریشان میدهد.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
انتهای پیام
نظرات