• دوشنبه / ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ / ۱۶:۰۱
  • دسته‌بندی: مازندران
  • کد خبر: 1404021510782
  • منبع : نمایندگی مازندران

مدیرکل میراث‌فرهنگی مازندران:

روایت «مینا و پلنگ» به عنوان برند جهانی روستای کندلوس تعیین شد

روایت «مینا و پلنگ» به عنوان برند جهانی روستای کندلوس تعیین شد

ایسنا/مازندران مدیرکل میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی مازندران گفت: روایت «مینا و پلنگ» با رویکرد زیست محیطی به عنوان برند جهانی روستای کندلوس تعیین شد.

حسین ایزدی دوشنبه ۱۵ اردیبهشت در حاشیه بازدید از روستای کندلوس از تشکیل کارگروه تخصصی پیگیری پرونده ثبت میراث جهانی روستای کندلوس خبر داد و به اجرای کاهگل برای تمام روستا به منظور نظم بصری مناسب اشاره کرد.

مدیرکل میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی مازندران با بیان اینکه تابلوهای چوبی براساس نام بومی منطقه نصب شد، افزود: روایت مینا و پلنگ با رویکرد زیست محیطی به عنوان برند جهانی این روستا تعیین شده است.

او با بیان اینکه طراحی و نقاشی نیز مرتبط با این موضوع انجام شده است، تصریح کرد: پرونده چند افسانه و موضوع میراثی با مشارکت مردم تدوین شده و برای ثبت به وزارت میراث فرهنگی ارسال شده است.

ایزدی به معرفی روستا با محوریت آموزشی در پلتفرم‌های بین‌المللی اشاره کرد و گفت: خوشبختانه تاکنون همکاری خوبی بین دستگاه‌های اجرایی وجود داشته و خانه محیط زیست در این روستا نیز افتتاح شده است.

به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی میراث فرهنگی استان، مدیرکل میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی مازندران به پیگیری برای رفع مشکلات زیرساختی این منطقه، تاکید کرد.

روایت عشق مینا و پلنگ

به گزارش ایسنا، داستان مینا و پلنگ، افسانه‌ای واقع‌گون در کندلوس مازندران است که در آن پلنگی عاشق صدای دختری به‌نام مینا می‌شود.

طبق گفته‌ها و روایت‌ها، مینا چشمانی به سرخی یاقوت داشت. برای همین مردم به او مینای گرگ چشم یا «ورگ چشم» می‌گفتند. مینا دختری یتیم بود که تنها در کلبه خود زندگی می‌کرد. خانه‌ای که هنوز در  کندلوس پابرجاست و امروزه به یکی از نقاط دیدنی و گردشگری مازندران تبدیل شده است، خانه‌ای که در یکی از کوچه‌های باریک و زیبای کندلوس پنجره‌ای داشت که از پشت آن پلنگ به صدای مینا گوش می‌داد.  

کهنسالان و روایان می‌گویند؛ با وجودی که مینا زیبا بود، اما چشمان سرخش سبب می‌شد که  بچه‌ها از او بترسند و با دیدنش فرار کنند.

ماجرا از آنجا شروع شد که مینا دختر کندلوسی صدای دلنشینی داشت. ازطرفی به‌دلیل اینکه یتیم بود باید خیلی از کارها را خودش به‌تنهایی انجام می‌داد. به‌عنوان نمونه باید به‌دل جنگل می‌رفت تا برای بخاری هیزمی‌اش چوب تهیه کند. او زمانی که به‌دنبال جمع‌کردن چوب بود با صدای بلند آواز می‌خواند تا بر ترس و تنهایی خود در جنگل غلبه کند، همین کار باعث شد پلنگی عاشق صدای زیبایش شود تا حدی که ردپای مینا را بو ‌کشید و خانه‌اش را پیدا کرد تا شب‌ها هم او را ببیند.

یک شب پلنگ از روی شاخه یک درخت بالا رفت و به پشت‌بام خانه مینا راه یافت. همین کار باعث شد تا مینا سرو صدایی از پشت‌بام بشنود، بنابراین از نردبان بالا رفت و وقتی پلنگ را دید بی‌هوش شد. هنوز این نردبان در موزه کندلوس نگهداری می‌شود تا سندی باشد بر قصه زیبای مینا و پلنگ.

وقتی مینا به هوش آمد پلنگ بالای سرش بود، مینا با ترس و لرز و لکنت زبان پرسید تو اینجا چه می‌کنی؟ بعد از مدتی وقتی دید پلنگ کاری به کارش ندارد و به او حمله نمی‌کند بر ترسش غلبه کرد. کم کم دوستی بین این دو پدید آمد و رنگ مشابه چشمان مینا و پلنگ و تنهایی هردویشان آنها را هر روز به‌هم نزدیک‌تر کرد تا جایی که در جنگل پلنگ در گردآوری و حمل چوب به مینا کمک می‌کرد.

 روزها مینا به جنگل می‌رفت و شب‌ها پلنگ به خانه او می‌آمد و به این ترتیب مدام همدیگر را می‌دیدند. کم کم این رفت و آمد پلنگ از چشم مردم دور نماند و  داستان عشق مینا و پلنگ در روستا پخش شد؛  قصه پلنگی که شیفته چشمان سرخ مینا و آواز زیبایش شده و هر شب سر خود را از پنجره به درون کلبه مینا می‌اندازد.

کندولسی‌ها وقتی به عشق مینا و پلنگ پی بردند از کشتن پلنگ منصرف شدند، اما خیلی از آنها می‌ترسیدند که شب‌ها بیرون بروند. تا اینکه مینا به یک عروسی در روستای کناری کندلوس یعنی نیچکوه دعوت شد. مینا دلش نمی‌خواست به این عروسی برود، اما دختران و زنان کندلوسی اصرار کردند که به این عروسی برود. او می‌ترسید پلنگ برای دیدارش ردش را بو بکشد و به نیچکوه بیاید. در شب عروسی هم بیشتر مردان تفنگ به دست بودند و خطر بزرگی پلنگ را تهدید می‌کرد.  

هنگام شب پلنگ به روستا آمد وقتی مینا را ندید، بوی او را دنبال کرد و به سمت روستای نیچکوه راه افتاد. به نزدیک ده که رسید سگ‌ها  به او حمله کردند. پلنگ پس از جنگ و درگیری زخمی شد. با اینحال خود را به روستا و خانه‌ای که مراسم عروسی در آن برگزار می‌شد رساند و مینا را با نعره‌ای صدا زد. میهمانان مراسم عروسی ترسیدند و سرو صدای زیادی از ترس به پا شد. مردان به پلنگ تیراندازی و او را زخمی کردند.

وقتی مینا فهمید پلنگ تیر خورده و شاید مرده باشد،  شروع به شیون و زاری کرد و  بر سر و روی خود زد. آه و ناله‌های مینا چنان عمیق و دردناک بود که مردم ده از اندوه او ناراحت شدند و گریه کردند.

مینا تا پایان زمستان خود را در خانه زندانی کرد و به هیچ کس اجازه دیدار هم نمی‌داد. تا اینکه در یکی از روزهای مه‌گرفته بهار، مینا از خانه خود بیرون آمد و به سوی جنگل رفت و در مه گم شد و دیگر هرگز برنگشت.   

مردم و بستگان نگرانش شدند و فانوس گرفتند تا در دل جنگل او را بیابند. اما مینا هیچ وقت پیدا نشد.

کم کم شایعه شد که  پلنگ زنده مانده بود و برگشت و او را با خود به جنگل برد تا همیشه با هم زندگی کنند. با این حال مردم سال‌ها منتظر برگشت مینا ماندند و ازخانه‌اش مراقبت کردند. خانه‌ای که تا امروز در کندلوس پابرجاست  و ما را به یاد این افسانه زیبا می‌اندازد.  مجسمه مینا و پلنگ هم در کندلوس ساخته شده و در معرض دید عموم قرار گرفته است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha