به گزارش ایسنا، به نقل از زومیت، آیا تا به حال چیزی را با اطمینان به یاد آوردهاید که هرگز رخ نداده باشد؟ تصور کنید با دوستی در مورد شخصیتی معروف صحبت میکنید، اما او ناگهان با اطمینانی عجیب میگوید: «شخصی با این مشخصات هیچوقت وجود نداشته است!» برای چند لحظه همهچیز در ذهنتان بههم میریزد. احساس سردرگمی میکنید. قلبتان تندتر میزند. اما مطمئن هستید که اشتباه نمیکنید. بارها دربارهاش شنیده و اسمش را در کتابها دیدهاید، حتی در گفتوگوهای روزمره هم از او نام بردهاند.
همهچیز در ذهن شما واضح و قطعی است. پس چه چیزی باعث شد که واقعیت ناگهان اینگونه تغییر کند؟ این لحظه تزلزل، جایی است که حافظه و واقعیت در برابر هم قرار میگیرند و پدیدهای عجیب بهنام «اثر ماندلا» (Mandela Effect) وارد میشود؛ پدیدهای که ذهن را وادار میکند دوباره به آنچه واقعاً دیده یا شنیده است، شک کند.
گاهی اوقات، ما چیزی را با اطمینان کامل به یاد میآوریم، طوری که حاضر میشویم قسم بخوریم حقیقت دارد؛ اما وقتی با واقعیت روبهرو میشویم، میفهمیم هرچه در ذهن داشتهایم اشتباه بوده است. نه یک نفر یا دو نفر؛ گاهی هزاران نفر از کشورهای مختلف، با زبانها و فرهنگهای گوناگون، همگی چیزی را به یاد دارند که هیچگاه در واقعیت رخ نداده است. انگار جهان نسخهای دیگر از خودش را برای لحظهای نشان داده و بعد از نو نوشته شده باشد. نمونههایی از این دست، کم نیستند و بهسادگی نمیتوان از کنارشان گذشت.
چه چیزی باعث میشود خاطرات ما با واقعیت اینگونه در تضاد باشند؟ آیا مغز ما بازیگوشتر از آن است که تصور میکردیم؟ یا نکند پای واقعیتی چندلایه در میان است؟ نظریههایی مانند جهانهای موازی یا خطاهای حافظه، پای ثابت بحثهایی هستند که در مورد این پدیده، شکل میگیرند.
در این مطلب، به پدیده اثر ماندلا میپردازیم؛ حالتی که در آن، حافظه جمعی با واقعیت تاریخی در تضاد قرار میگیرد. جایی که آنچه یقین میدانیم، شاید تنها بازسازی ذهن ما از گذشتهای باشد که هرگز رخ نداده است. این بررسی، نگاهی علمی به یکی از پیچیدهترین و رازآلودترین مکانیزمهای ذهن انسان خواهد بود.
اثر ماندلا چیست؟
گاهی اوقات ما با اطمینان کامل چیزی را به یاد میآوریم؛ تصویری واضح، جزئیاتی دقیق یا حتی دیالوگی خاص از یک فیلم یا رویداد تاریخی. اما وقتی آن را بررسی میکنیم، متوجه میشویم که آن اتفاق هرگز رخ نداده است. این موقعیت عجیب، همان پدیدهای است که بهطور غیررسمی با نام اثر ماندلا شناخته میشود؛ حالتی که در آن گروه زیادی از مردم، خاطرهای مشترک اما نادرست از گذشته دارند.
دانشمندان دانشگاه شیکاگو این اثر را پدیدهای قابل مشاهده توصیف کردهاند که در آن، حافظه جمعی دچار خطا میشود. این خطاهای حافظه نهتنها گسترده و تکرارشونده هستند، بلکه هنوز توضیح علمی روشنی برای آنها ارائه نشده است.
اصطلاح اثر ماندلا نخستینبار توسط فیونا بروم، پژوهشگرِ علاقهمند به موضوعات غیرعادی و ناشناخته، در سال ۲۰۰۹ مطرح شد؛ زمانی که فهمید خودش و بسیاری دیگر بهاشتباه تصور میکردند نلسون ماندلا در دهه ۱۹۸۰ در زندان درگذشته است، درحالیکه او تا سال ۲۰۱۳ زنده بود. ماندلا رهبر جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی و نخستین رئیسجمهور سیاهپوست این کشور پس از پایان تبعیض نژادی بود.
بسیاری دیگر بهاشتباه تصور میکنند نلسون ماندلا در دهه ۱۹۸۰ در زندان درگذشته است، درحالیکه او تا سال ۲۰۱۳ زنده بود.
اثر ماندلا فقط درباره تاریخ یا شخصیتهای معروف نیست؛ این پدیده خیلی وقتها در سادهترین خاطرات روزمره ما ظاهر میشود. مثلاً ممکن است نام یک برند، تیتر یک کتاب یا جملهای خاص در ذهنمان بهگونهای حک شده باشد که کاملاً به واقعی بودنش ایمان داریم؛ اما وقتی آن را بررسی میکنیم، میفهمیم نهتنها آنها را اشتباه به یاد آوردهایم، بلکه هزاران نفر دیگر هم دقیقاً همین اشتباه را داشتهاند.
در این حالت، دیگر صرفاً با یک خطای فردی در حافظه مواجه نیستیم؛ بلکه با پدیدهای مواجهیم که بهطور گسترده و تکرارشونده در حافظه جمعی اتفاق میافتد. ذهن انسان تمایل دارد الگوها را سادهسازی کند، شکافهای ناقص را با اطلاعات آشنا پر کند و گاهی آنقدر این بازسازی را باورپذیر انجام میدهد که مرز بین خاطره و خیال از بین میرود.
نیوزیلند دقیقاً کجای استرالیا قرار دارد؟ اگر نگاهی به نقشه بیندازید، بهروشنی میبینید که در جنوب شرقی استرالیا است؛ اما گروهی از افراد با اطمینان ادعا میکنند که همیشه آن را در شمال شرق استرالیا به یاد داشتهاند. انگار جغرافیای ذهنی آنها با واقعیت تفاوت دارد.
نکته جذابتر اینجاست که بسیاری از افرادی که این تجربه را پشت سر میگذارند، همچنان اصرار دارند که نسخه ذهنیشان درست است، حتی وقتی با مدرک و سند خلافش را میبینند. این مسئله باعث شده است که برخی نظریهپردازان پا را فراتر بگذارند و پای مفاهیمی مثل چندجهانی، اختلال در خط زمانی یا حتی دستکاری در واقعیت را پیش بکشند.
اما اثر ماندلا، چه ریشه در ساختار مغز ما داشته باشد چه پدیدهای فراتر از آن باشد، همچنان یکی از رازآلودترین و وسوسهبرانگیزترین نمونههای ناهماهنگی ذهنی در دنیای امروز است؛ جایی که واقعیت و خاطره، همیشه همسو نیستند.
اثر ماندلا از نگاه فیزیک کوانتوم؛ آیا میان واقعیتها جابهجا میشویم؟
بعضیها معتقدند اثر ماندلا چیزی فراتر از یک اشتباه ساده ذهن است؛ شاید نشانهای از واقعیتی پیچیدهتر باشد، جایی که ما در میان جهانهای موازی زندگی میکنیم. براساس نظریه چندجهانی در فیزیک کوانتوم، افرادی که بعضی اتفاقات را متفاوت به یاد میآورند، اصلاً دچار خطا نشدهاند؛ بلکه شاید واقعاً آن اتفاق را در نسخه دیگری از جهان تجربه کرده باشند. نسخهای که حالا دیگر در آن نیستند.
ایده جهانهای موازی برای اولینبار در دهه ۱۹۵۰ توسط هیو اورت، دانشجوی دکترای فیزیک، مطرح شد. طبق این فرضیه، هر بار که یک رویداد کوانتومی رخ میدهد، حتی اگر خیلی کوچک باشد، جهان به شاخههای مختلفی تقسیم میشود. در هر شاخه، یکی از نتایج ممکن واقعاً اتفاق میافتد. این جهانها بهصورت همزمان در کنار هم وجود دارند و تا لحظه انتخاب یا تغییر، دقیقاً شبیه بههم هستند؛ اما از آن لحظه به بعد، مسیرشان جدا میشود و هر کدام داستانِ متفاوتی را دنبال میکنند. به زبان ساده، این فرضیه میگوید هر انتخاب یا رویداد، نسخههای متفاوتی از جهان میسازد که هر کدام یک نتیجه متفاوت دارند.
براساس این دیدگاه، هر تصمیم یا اتفاق کوچک میتواند جهانی کاملاً جدید بهوجود بیاورد. اگر این نظریه را درست بدانیم، ممکن است کسانی که یک اتفاق را به شکل دیگری به خاطر میآورند، واقعاً آن را در نسخه دیگری از جهان تجربه کرده باشند، جهانی که حالا دیگر در آن نیستند.
اما پرسش اصلی اینجاست: اگر واقعیتی که در آن زندگی میکنیم تغییر کرده باشد، چه چیزی پشت این تغییر است؟ اگر جهانهای موازی واقعاً وجود دارند، چه عاملی میتواند باعث جابهجایی ما میان آنها شود؟ هنوز پاسخ روشنی برای این پرسشها وجود ندارد، اما شاید همین ناشناختگی و رازآلودگی است که این ایده را تا این اندازه جذاب، گیجکننده و پرکشش میکند.
مشکل اصلی نظریه جهانهای موازی آن است که بر پایه اصول پذیرفتهشده فیزیک کوانتوم، امکان تبادل اطلاعات یا انتقال حافظه از یک جهان موازی به جهان دیگر وجود ندارد. به همین دلیل، هرچند ایده جهانهای موازی بسیار وسوسهانگیز و علمی بهنظر میرسد، اما همان دلیلی که آن را محتمل جلوه میدهد، باعث میشود در نهایت از نظر فنی پذیرفتنی نباشد.
از برخورد ذرات تا شکاف در واقعیت؛ آیا سِرن درهای جهانهای موازی را گشوده است؟
یکی از توضیحات پرطرفدار و جنجالی درباره اثر ماندلا به مرکز تحقیقاتی سِرن (CERN) بازمیگردد؛ سازمان اروپایی پژوهشهای هستهای که در مرز سوئیس و فرانسه مستقر است. برخی بر این باورند که آزمایشهای انجامشده در این مرکز شاید نهتنها واقعیت را تغییر داده باشد، بلکه حتی باعث جابهجایی ما میان جهانهای موازی شده باشد.
در مرکز فعالیتهای سِرن، شتابدهنده بزرگ هادرونی (Large Hadron Collider) قرار دارد؛ ماشینی عظیم که در سال ۲۰۰۸ راهاندازی شد و بهعنوان قدرتمندترین شتابدهنده ذرات در جهان شناخته میشود. این دستگاه، ذرات بنیادی مانند پروتونها را با سرعتی نزدیک به نور در مسیری دایرهای حرکت میدهد.
این ذرات پس از برخورد با یکدیگر، شرایطی را مشابه لحظات ابتدایی شکلگیری جهان بازسازی میکنند. هدف اصلی این آزمایشها، شناخت عمیقِ ساختار بنیادین ماده و نیروهای اساسی طبیعت است. کشف ذره هیگز در سال ۲۰۱۲، یکی از مهمترین و مشهورترین نتایج همین پژوهشها بهشمار میرود.
بااینحال، در فضای مجازی و بهویژه در شبکههایی مانند تیکتاک، برخی کاربران مدعی شدند که آزمایشهای سِرن باعث باز شدن دروازههایی به جهانهای موازی شدهاند. بهگفته این افراد، فعالیتهای مرکز سرن شاید تغییراتی در حافظه جمعی یا حتی در ساختار کلی واقعیت ایجاد کرده باشد. کاربری بهعنوان افشاگر، با انتشار ویدیوهایی، ادعا کرد سِرن با باز کردن بُعدهای دیگر، باعث اختلال در حافظه و حتی تغییرات اقلیمی شده است.
این ادعاها بهسرعت در فضای اینترنت گسترش یافتند و توجه گستردهای را به خود جلب کردند. بااینحال، دانشمندان سرن و جامعه علمی این ادعاها را شایعههای بیاساس میدانند و هیچ مدرک معتبری برای آنها وجود ندارد.
با داغ شدن دوباره این بحثها پس از راهاندازی مجدد شتابدهنده در سال ۲۰۲۲، برخی نظریهپردازان توطئه مدعی شدند که سرن احتمالاً دریچهای به یک جهان موازی گشوده است. در واکنش، دانشمندانی مانند دکتر کلر نِلیس از مرکز سرن، با عموم مردم به گفتوگو پرداختند. او هشدار داد که گسترش این شایعات بهدلیل کمبود ارتباط علمی مؤثر است، زیرا بسیاری از مردم اطلاعاتشان را از منابع نامعتبر فضای مجازی دریافت میکنند.
آیا مرز میان واقعیت و حافظه در سرن جابهجا شده است؟
در نهایت، اگرچه این نظریهها جذاب هستند، تاکنون هیچ مدرک علمی معتبری مبنی بر آنکه سرن باعث ایجاد جهانهای موازی یا تغییر در واقعیت شده باشد، پیدا نشده است. بااینحال، شتابدهنده و پژوهشهای پیچیدهای که در آن انجام میشوند، مرز میان علم و تخیل را آنقدر به هم نزدیک کردهاند که گاهی تشخیص واقعیت از خیال، آسان نیست.
جهان در یک شبیهسازی؛ از غار افلاطون تا اثر ماندلا
البته همه درگیر سناریوی عجیب جهانهای موازی یا آزمایشهای هستهای نیستند. برخی نگاه کاملاً متفاوتی دارند. نگاهی که نه از فیزیک کوانتوم، بلکه از دل فناوری و فلسفه مدرن شکل گرفته است. آنها بر این باورند که واقعیتی که در آن زندگی میکنیم، چیزی جز یک شبیهسازی پیشرفته کامپیوتری نیست. به بیان سادهتر: شاید همین حالا درون یک ماتریکس زندگی میکنیم. براساس این ایده، اگر برنامهنویسان شبیهسازی واقعیت را تغییر دهند، خاطرات ما ممکن است با واقعیت جدید همخوانی نداشته باشد و این میتواند اثر ماندلا را توضیح دهد.
این ایده که جهان، یک شبیهسازی ساختگی است، در سال ۲۰۰۳ توسط فیلسوف برجسته، نیک باستروم، در قالب مقالهای علمی با عنوان Simulation Argument مطرح شد. او استدلال کرد که اگر تمدنهای پیشرفتهای وجود داشته باشند که بتوانند شبیهسازیهایی با دقت بسیار بالا تولید کنند، احتمال اینکه ما خودمان در یکی از همین شبیهسازیها باشیم، بسیار زیاد خواهد بود.
البته ایده شبیهسازی قدمتی بسیار بیشتر از نظریههای مدرن دارد، از افسانه غار افلاطون تا رؤیای پروانهایِ فیلسوف چینی، ژوانگژو، همه این روایتها یک پرسش بنیادین را مطرح میکنند: آیا آنچه میبینیم، واقعاً واقعیت دارد؟
فیلم مشهور ماتریکس (The Matrix) که در سال ۱۹۹۹ اکران شد، ایده شبیهسازی را در قالب داستانی دراماتیک و تأثیرگذار به تصویر کشید و باعث شد این مفهوم برای نخستینبار به شکل گستردهای در میان مخاطبان عمومی شناخته شود؛ اما آنچه در اینجا برای ما جذاب است، ارتباط احتمالی این نظریه با اثر ماندلا است.
اگر ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم، وقتی برنامهنویسان یا ناظران آن تصمیم بگیرند تغییری در کدها یا تنظیمات سیستم ایجاد کنند، ممکن است حافظه ما بهگونهای بازنویسی شود که متوجه تناقضهایی بشویم، درست مثل خاطرات نادرست اما مشترکی که در اثر ماندلا دیده میشود.
حتی برخی نظریهپردازان پا را فراتر گذاشتهاند و معتقدند خطاهای ایجادشده در شبیهسازی ممکن است عمدی و از پیش طراحیشده باشند. شاید هدف آنها این باشد که ببینند ما، بهعنوان بخشی از این سیستم، وقتی با نشانههایی از غیرواقعی بودن جهان روبهرو میشویم، چه واکنشی نشان میدهیم. آیا شک میکنیم؟ آیا دنبال پاسخ میگردیم؟ یا بیخیال میشویم و به زندگی ادامه میدهیم؟ به بیان دیگر، شاید همین آگاهی از احتمال وجود یک شبیهسازی، خودش بخشی از طراحی شبیهسازی باشد.
پرسشی که در پایان باقی میماند این است: اگر واقعاً درون یک برنامه شبیهسازیشده زندگی میکنیم، چه کسی آن را نوشته است؟ و مهمتر از آن، چرا؟
حافظه، آنقدرها هم قابلاعتماد نیست
در یک مطالعه جالب که در سال ۲۰۲۰ در Journal of Psychological Science منتشر شد، پژوهشگران دریافتند که ۷۶ درصد از بزرگسالان، هنگام یادآوری اطلاعات، دستکم یک اشتباه قابل تشخیص مرتکب میشوند. نکته جالبتر آنکه حتی شرکتکنندگانی که عملکرد بسیار خوبی در آزمونها داشتند نیز از این خطاها در امان نبودند. این یعنی حتی دقیقترین حافظهها هم میتوانند دچار خطا شوند. همین ویژگی ذهن انسان باعث شده است بسیاری از دانشمندان، اثر ماندلا را نه نتیجه جهانهای موازی، بلکه پیامد طبیعی عملکرد مغز انسان بدانند.
خاطرات بازنویسی میشوند، نه فقط بازیابی
یکی از توضیحهای علمی رایج برای اثر ماندلا، فرایندی به نام بازتحکیم حافظه (memory reconsolidation) است. زمانی که ما خاطرهای را به یاد میآوریم، آن خاطره بهسادگی از حافظه بیرون کشیده نمیشود؛ بلکه هر بار بازسازی میشود. این یعنی حافظه ما، برخلاف تصور رایج، یک آرشیو ثابت و بیتغییر نیست.
هر بار که چیزی را به یاد میآوریم، ممکن است ناخودآگاه بخشهایی از آن را تغییر دهیم، جزئیاتی را فراموش کنیم یا حتی اطلاعات جدیدی به آن اضافه کنیم و این کار، بدون آنکه خودمان متوجه باشیم، انجام میشود.
تصویربرداریهای مغزی با MRI نشان دادهاند که خاطرات در مغز ما بهصورت خوشهای و در نزدیکی هم ذخیره میشوند. بهعبارت دیگر، خاطرات مشابه در نورونهای نزدیک بههم قرار دارند.
وقتی دو خاطره مرتبط در مغز ذخیره میشوند، نورونهایی که آنها را ثبت کردهاند، همزمان فعال میشوند. همین همزمانی باعث میشود ارتباط میان آنها تقویت شود، حتی اگر آن ارتباط از نظر منطقی اشتباه باشد.
- دکتر کیتلین آموده، متخصص علوم اعصاب
برای درک بهترِ این پدیده، دانشآموزان در مدرسه یاد گرفتهاند که الکساندر همیلتون یکی از چهرههای مهم در تاریخ آمریکا و از بنیانگذاران این کشور بوده اما هیچوقت رئیسجمهور نبوده است. ازآنجاکه اکثر چهرههای تاریخی همدوره او مثل جرج واشنگتن و توماس جفرسون، رئیسجمهور بودهاند، ذهن دانشآموزان، بهمرور میتواند این اطلاعات را در هم بیامیزد و نتیجه بگیرد که همیلتون هم حتماً رئیسجمهور بوده است.
چرا چنین اتفاقی میافتد؟ چون مغز ما اطلاعات مشابه را در شبکههای عصبی نزدیک بههم ذخیره میکند. نورونهایی که به نام همیلتون واکنش نشان میدهند، ممکن است هنگام فکر کردن به رئیسجمهورهای آمریکا نیز فعال شوند. این همپوشانی در فعالیت مغزی، گاهی باعث میشود که مغز بین واقعیت و برداشتهای ذهنی خود، مرز مشخصی نکشد و همینجا جرقه یک «خاطره نادرست اما قانعکننده» زده میشود.
بسیاری از مردم با اطمینان کامل به یاد میآورند که نلسون ماندلا در زندان درگذشته است؛ درحالیکه ماندلا سالها پس از آزادیاش، زنده بود و حتی بهعنوان رئیسجمهور آفریقای جنوبی انتخاب شد. اما ذهن این افراد، خاطره او را با مفاهیمی مثل مبارزه، زندان و مرگ شخصیتهای سیاسی ترکیب کرده و در نهایت، یک خاطره کاملاً قانعکننده اما نادرست ساخته است. در واقع، اثر ماندلا همیشه نشانهای از واقعیتهای موازی یا تغییر در خط زمان نیست؛ گاهی فقط نتیجه بازیهای ظریف ذهن ما با اطلاعات است.
به عنوان مثال، بسیاری به اشتباه فکر میکنند که در لوگوی برند فولکسواگن، دو حرف V و W به هم متصل هستند، در حالی که در واقعیت از هم جدا هستند. یا مثلا شعر معروف سعدی، «بنی آدم اعضای یکدیگرند»، شاید توسط برخی افراد با تغییراتی ظریف در کلمات (مانند «بنی آدم اعضای یک پیکرند») به خاطر آورده شود، هرچند این تغییر خاص شاید چندان رایج نباشد. در موسیقی، آهنگ معروف «سلطان قلبها»، ممکن است برای برخی با خوانندهای دیگر یا تاریخ انتشار متفاوتی در ذهن تداعی شود.
در لوگوی فولکسواگن، دو حرف V و W از هم جدا هستند.
در سال ۱۹۷۷، یکی دیگر از فعالان برجسته ضد آپارتاید به نام استیو بیکو، در زندان جان خود را از دست داد. او، مانند نلسون ماندلا، رهبری تأثیرگذار با دستاوردهای مشابه بود. بنابراین، این احتمال وجود دارد که ذهن بسیاری از افراد خاطرات این دو شخصیت را بهمرور با هم ترکیب کرده باشد. حافظه ما، برخلاف تصور رایج، همیشه دقیق و قابل اعتماد نیست؛ گاهی خاطرات واقعی را با شنیدهها و برداشتهای دیگران درمیآمیزد و نتیجهای تولید میکند که بهظاهر واقعی، اما در اصل نادرست است.
اینترنت و خاطراتی که هرگز نبودند
علاوهبر این موارد، اینترنت خود به یکی از عوامل مهم در شکلگیری و تقویت خاطرات نادرست تبدیل شده است. وقتی یک خبر یا تصویر بارها در شبکههای اجتماعی تکرار میشود، ذهن ما بهتدریج آن را واقعی تصور میکند، حتی اگر اصلاً حقیقت نداشته باشد.
وقتی افراد زیادی به چیزی باور دارند، ما هم ناخودآگاه آن را واقعی فرض میکنیم.
روانشناسان این پدیده را پیشنهادپذیری عاطفی (emotive suggestibility) مینامند؛ یعنی تمایل ذهن انسان به باور کردن چیزی، فقط به این دلیل که دیگران آن را با اطمینان و احساس مطرح کردهاند. وقتی ببینیم افراد زیادی به چیزی باور دارند یا آن را با قاطعیت بهاد میآورند، ما هم ناخودآگاه آن را واقعی فرض میکنیم، حتی اگر هیچوقت چنین چیزی ندیده یا تجربه نکرده باشیم.
بههمیندلیل در دادگاهها، وکلا اجازه ندارند سؤالاتی بپرسند که پاسخ خاصی را به ذهن شاهد القا کند، مثلاً حق ندارند بپرسند: «وقتی متهم تفنگ را به سمتتان گرفت، چه کردید؟» چون حتی همین نوع سؤال میتواند یک خاطره نادرست اما باورپذیر را در ذهن فرد بسازد.
تحقیقات علمی نشان دادهاند که اگر اطلاعات نادرستی از سوی فرد دیگری به ما داده شود، همین اطلاعات میتوانند دقت و استحکام یک خاطره واقعی را تضعیف کنند. به بیان سادهتر، اگر کسی به شما بگوید که در کودکی کتابی بهنام «آیا چگونه چرا» را خواندهاید، مغزتان ممکن است واقعاً یک تصویر خیالی از آن تجربه خلق کند، حتی اگر چنین چیزی هرگز رخ نداده باشد. البته، این فقط درباره خاطرات شخصی نیست.
در اینترنت، نمونههای زیادی وجود دارند که نشان میدهند چگونه گروههای بزرگی از مردم با شور و اطمینان کامل، اطلاعاتی نادرست را بازتاب میدهند. کافی است چند دقیقه را در پلتفرمهایی مثل ردیت یا ایکس بگذرانید تا ببینید چطور یک شوخی ساده، یک اشتباه تایپی، یا حتی یک حدس بیپایه، بهتدریج به یک «باور جمعی» تبدیل میشود، با جزئیات، منطق و دفاعیات پرحرارت. اینترنت نهتنها اطلاعات را پخش میکند، بلکه میتواند واقعیتهای جدید بسازد؛ حتی اگر این واقعیتها، از پایه نادرست باشند.
نظریه دیگری هم مطرح است: شاید برخی از ما بهسادگی نمیخواهیم بپذیریم که اشتباه کردهایم. دانشمندان میگویند انسانها معمولاً به حافظه خودشان بیش از حافظه دیگران اعتماد میکنند. این مسئله میتواند بهدلیل تمایل ناخودآگاه به حفظ عزت نفس یا نشانهای از ناهماهنگی شناختی (cognitive dissonance) باشد؛ حالتی که در آن، ذهن با وجود دریافت اطلاعات متناقض همچنان در برابر تغییر مقاومت میکند.
بازگشت به تنها مظنون: پیچیدگی ذهن انسان
درنهایت، باوجود تمام جذابیتهای نظریه جهانهای موازی یا شبیهسازیهای کامپیوتری، شواهد موجود ما را به یک نتیجه سادهتر اما همچنان شگفتانگیز هدایت میکنند: معمای اصلی، نه در کیهان، که در پیچیدگیهای مغز خود ما نهفته است.
شاید پرسش اصلی این نباشد که کدام خاطره درست است و کدام غلط. شاید اثر ماندلا، بیش از آنکه پدیدهای درباره خطای حافظه یا جهانهای موازی باشد، دعوتی است به فروتنی در برابر قطعیتهایمان.
این پدیده به ما یادآوری میکند که تجربه انسانی تا چه اندازه شکننده، شخصی و بازنویسیشدنی است. بهراستی، چه چیزی هراسانگیزتر است؟ این که واقعیتی که میشناسیم، روزی تغییر کرده باشد، یا این که بفهمیم معمار اصلی خاطراتمان، یعنی ذهن ما، راوی چندان قابل اعتمادی نیست؟ اثر ماندلا آینهای در برابر ما میگذارد و این سوال را مطرح میکند: اگر گذشته ما داستانی است که برای خود تعریف میکنیم، چه میشود اگر بفهمیم همه ما در حال خواندن نسخههای متفاوتی از یک کتاب واحد هستیم؟
انتهای پیام
نظرات