به گزارش ایسنا، نورنیوز در گزارشی چرایی تجاوز رژیم اسرائیل به ایران و چشمانداز جنگ آینده را بررسی کرده و نوشته است: حمله نظامی اخیر رژیم صهیونیستی به ایران را نمیتوان صرفاً یک اقدام موضعی یا تاکتیکی در ادامه منازعات دیرینه تهران و تلآویو دانست؛ بلکه این عملیات در بستری از تحولات امنیتی، راهبردی و شخصی تصمیمسازان اسرائیل انجام شد که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و پس از عملیات «طوفان الأقصی» آغاز شد و اکنون به نقطه جوش خود رسیده است. در واقع، این اقدام نظامی، محصول یک دکترین تهاجمی جدید از سوی اسرائیل برای مواجهه با چالشهای فزایندهای است که موجودیت این رژیم را تهدید میکند.
پس از عملیات حماس و موج شوکآور آن به پیکره امنیتی رژیم صهیونیستی، آسیبپذیریهای ساختاری این رژیم در عرصههای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی آشکار شد. این وضعیت باعث آشکار شدن نوعی عارضه تحت عنوان «رخوت راهبردی» در ساختار امنیتی، اطلاعاتی و نظامی اسرائیل شد.
بر این اساس احساسی از ناتوانی در تضمین امنیت سرزمین های اشغالی و ساکنان آن شکل گرفت که پایههای مشروعیت دولت و ارتش را متزلزل کرد. از این رو، یکی از رویکردهای اصلی که تلآویو برای احیای «بازدارندگی فروریخته» خود در پیش گرفت، وارد ساختن ضربات مستمر و پیدرپی به تهدیدات بالفعل و بالقوهای چون ایران بود.
از سوی دیگر، تصمیمات شخص بنیامین نتانیاهو نیز در این بحران نقش تعیینکننده داشت. وی در شرایطی بحرانی به سر میبرد: پرونده های متعدد فساد،فشارهای داخلی، اعتراضات اجتماعی، شکستهای اطلاعاتی در غزه و بیاعتمادی فزاینده در ارتش و درگیری های سیاسی در داخل. در چنین فضایی، نتانیاهو درگیری نظامی را نه یک تهدید، بلکه «تنها فرصت بقا» برای حفظ جایگاه خود میدید. جنگ، به ابزاری برای مدیریت بحرانهای داخلی و تثبیت حیات سیاسی وی بدل شد.
از سوریه تا ایران: دکترین تهاجم پیوسته
حمله گسترده اسرائیل به زیرساختهای سوریه پس از سقوط بشار اسد نشان داد که راهبرد جدید صهیونیستها صرفاً علیه ایران تعریف نشده، بلکه یک دکترین تهاجمی عام علیه هر بازیگری است که به صورت بالقوه توان دفاعی، اطلاعاتی یا نظم ملی آن احتمال گسترش در برابر اسرائیل را دارد. همانگونه که سقوط دولت در سوریه شرایط را برای نابودی همه زیر ساختهای نظامی، صنعتی و حتی انتظامی این کشور ایجاد کرد، زمینه سازی برای بیثبات سازی کشورهایی چون لبنان، عراق، مصر، ترکیه و حتی پاکستان نیز می تواند فرصتهایی برای تلآویو محسوب شود تا به زعم خود، تهدیدات پیرامونی را پیش از بلوغ، از بین ببرد.
در این چارچوب، حمله به ایران در ۲۳ خرداد، نه از روی هیجان یا واکنش ناگهانی، بلکه با برداشت از یک فرصت راهبردی برنامهریزی شد. تحلیلگران اسرائیلی تصور میکردند که تهران پس از تحولات اخیر در جغرافیای شامات (سوریه، لبنان و فلسطین) دچار فرسایش توان شده و آمادگی لازم برای مقابله با حملهای برقآسا را ندارد. این تصور اشتباه، زمینهساز تصمیم به آغاز عملیات شد.
نقش آمریکا: همپیمان یا هادی بحران؟
یکی از نکات کلیدی در بررسی این ماجرا، نقش ایالات متحده است. حتی اگر فرض کنیم تصمیم به آغاز عملیات از جانب اسرائیل مستقل بوده است، نمیتوان تردید داشت که اجرای آن بدون هماهنگی یا حداقل چراغ سبز واشنگتن صورت نگرفته است. دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت آمریکا، تاکنون این هماهنگی را تکذیب نکرده و منابع مختلف از حمایت لجستیکی و اطلاعاتی آمریکا از عملیات اسرائیل خبر دادهاند.
ترامپ در شرایطی بحرانی قرار دارد؛ شکست در پروندههای غزه، اوکراین، جنگ اقتصادی با چین و ناکامی در بازسازی اقتصادی داخلی، کارنامهای خالی برای رئیسجمهوری به جا گذاشته که در تلاش است با یک پیروزی بزرگ در پرونده ایران، ورق را برگرداند. از دید ترامپ، شکست ایران در برابر اسرائیل، میتوانست بدون هزینه مستقیم برای واشنگتن، دستاوردی نمادین باشد.
اما این محاسبه بسیار زود بر هم خورد.
معادله معکوس جنگ ۱۲ روزه
بر خلاف انتظار تلآویو و کاخ سفید، نه تنها ایران در برابر حمله غافلگیرانه دچار فروپاشی نشد، بلکه در مدت کوتاهی ساختار تصمیم گیری و عملیاتی خود را فعال کرد و ضربات سنگینی به اسرائیل وارد نمود. از بین رفتن مراکز اطلاعاتی، نظامی، انرژی، صنایع پیشرفته و حتی تهدید زیرساختهای فناوری در تلآویو، معادله قدرت را کاملاً برهم زد.
سه بحران راهبردی اسرائیل را در میانه جنگ فلج کرد؛
۱. پایان غافلگیری و آغاز ضربات متقابل ایران؛
۲. عدم تحقق پیشبینیها درباره نارضایتی اجتماعی در داخل ایران؛
۳. فروپاشی تابآوری اجتماعی در سرزمینهای اشغالی که با فرار هزاران نفر از مناطق حیاتی همراه شد.
در این شرایط، ادامه جنگ بهمنزله تعمیق یک بنبست پرهزینه بود. لذا، نتانیاهو از واشنگتن درخواست کرد تا آتشبسی ترتیب دهد که در قالب آن، با حمله محدود به تأسیسات هستهای ایران، چهرهای نمادین از پیروزی را حفظ کند. ایران اما نه تنها آتشبس را نپذیرفت، بلکه در ضربه پایانی خود به تلآویو، نشان داد که هرگز در معادلات نظامی منطقه نقش منفعل نخواهد داشت.
آیا حمله مجددی در راه است؟
پرسشی که اکنون بهطور جدی در محافل استراتژیک مطرح است این است که آیا اسرائیل مجدداً به ایران حمله خواهد کرد؟ پاسخ به این سؤال در گرو تحلیل گزارههایی چندگانه است.
نخست، اگر تلآویو و واشنگتن قادر بودند از ادامه جنگ بهرهبرداری لازم را در جهت اهداف خود ببرند، چرا در شرایطی که هزینه آغاز جنگ را پرداخته بودند، عملیات را متوقف کردند؟ پاسخ روشن است: تداوم جنگ نهتنها دستاوردی نداشت، بلکه هزینههای جبرانناپذیری ایجاد کرد.
دوم، اگر این فرض را بپذیریم که اسراییل برای حمله مجدد بدنبال تجدید قوا است، این فرصت در اختیار ایران نیز قرار می گیرد. ضمن آن که در عملیات اول اسرائیل از اصل غافلگیری استفاده کرد اما ایران اکنون دیگر غافلگیر نخواهد شد، بلکه با آمادگی کامل وارد میدان خواهد شد و این موضوع معادله را برای اسرائیل بهشدت سختتر میکند.
سوم، نکته مهم دیگر این است که آیا آمریکا اجازه حمله مجدد به اسرائیل خواهد داد؟ به طور قطع نمی توان پذیرفت که اسرائیل بدون اخذ اجازه از آمریکا می تواند نسبت به حمله مجدد به ایران اقدام کند. در این میان آمریکا بر خلاف اسرائیل که صرفا درصدد وارد کردن ضربه نظامی به ایران است، همواره بسیاری از سازوکارهای سیاسی را نیز برای پیشبرد کم هزینه اهدافش به کار می گیرد. بررسی تحولات سیاسی در سطح منطقه و در عرصه بین المللی نشانه های متعددی از تلاش آمریکا برای بکارگیری ابزارهای سیاسی در پیشبرد پرونده ای که اکنون پیچیدگیهای بسیار زیادی پیدا کرده حکایت می کند. جنگ ۱۲ روزه نشان داد که بهره گیری از ابزار نظامی در منطقه ای که بحرانها به سرعت ظرفیت جهانی شدن دارد نه تنها کمکی به حل منازعات نخواهد کرد بلکه می تواند شرایط پیش بینی نشده ای را در برابر طرفین قرار دهد که نتیجه قهری آن اتخاذ تصمیماتی باشد که نفعی برای هیچکس بدنبال نداشته باشد.
چهارم، آیا اسرائیل توان تحمل ضربه دوم را دارد؟ اینبار نهتنها تهران، بلکه متحدان آن نیز با فهم دقیقتری از الگوی جنگ، برای پاسخگویی آمادهتر هستند و تکرار اشتباه در چنین شرایطی، میتواند به فروپاشی اقتدار اسرائیل در سطح داخلی و منطقهای منجر شود.
بازدارندگی متقابل و پایان یک خیالپردازی
جنگ ۱۲ روزه میان ایران و اسرائیل، پایان دوران خیالپردازی درباره برتری مطلق نظامی اسرائیل بود. این جنگ نشان داد که راهبرد ضربه اول اگر به پیروزی قطعی منجر نشود، به بنبست راهبردی بدل میگردد. اسرائیل در این بازی نهتنها نتوانست بازدارندگی خود را احیا کند، بلکه باعث شد ایران نیز به جایگاه قدرت بازدارنده ارتقا یابد.
از این پس، هر تصمیم نظامی علیه ایران باید با محاسبهای دقیقتر، در نظر گرفتن ظرفیتهای جدید منطقه و درک عمیقتری از واکنشهای تهران همراه باشد. زیرا در فضای ژئوپلیتیکی کنونی، نه فرصت برای اشتباه هست، نه مجال برای فرار از تبعات آن.
انتهای پیام
نظرات