به گزارش ایسنا، روزنامه صبح نو نوشت: دونالد ترامپ از ابتدای دوران ریاستجمهوری خود بارها مدعی شده که «جنگها را پایان داده است.» از افغانستان و عراق گرفته تا درگیریهای آفریقا و آسیای شرقی، او میگوید: «من مرد صلحم.» اما اگر پروندهها را ورق بزنیم، واقعیت چیز دیگری است. در دوره اول او در افغانستان، خروج شتابزده نیروهای آمریکایی نهتنها به صلح منجر نشد، که زمینهساز فروپاشی دولت کابل و بازگشت طالبان به قدرت شد.
در خاورمیانه، «توافقات آبراهام» که آنها را بهعنوان صلح میان اسرائیل و جهان عرب معرفی کرد، در عمل چیزی نبود جز عادیسازی روابط با چند دولت عربی در سایه بیعدالتی در فلسطین و افزایش خشونت در غزه.
در شرق آسیا نیز تماسهای نمایشی با رهبر کره شمالی به جای کاهش تنش، به نمایشهای تبلیغاتی بدل شد؛ دیدارهایی پر از لبخند، اما بینتیجه. اکنون در کوالالامپور، ترامپ همان الگو را تکرار کرده است: امضایی پرسروصدا بر توافقی که پیشتر توسط کشورهای منطقه، مخصوصا آسهآن، تنظیم شده بود. توافقی که محصول مذاکرات طولانی میان دولتهای کامبوج و تایلند است، اما به یکباره، در حضور ترامپ، به «توافق صلح آمریکا» بدل
میشود.
صلح یا تئاتر رسانهای؟
صلحهای ترامپی در واقع گونهای از تئاتر سیاسیاند؛ صحنههایی که برای رسانه ساخته میشوند تا تصویری از «بازگشت آمریکا به مرکز جهان» القا کنند، اما حقیقت در میدان سیاست، نه در نور فلاشها، که در پایداری ساختارهاست. آتشبس واقعی نیاز به سازوکار نظارتی، نهادهای بینالمللی و پشتوانه حقوقی دارد؛ همان چیزی که در دهه نود وجود داشت، اما امروز هیچکدام از اینها در صحنه نیست. در توافق اخیر، حتی نقش سازمان ملل صرفا بهعنوان «ناظر غیرفعال» تعریف شده و ضامن اجرای تعهدات نیز یک کمیسیون محلی وابسته به آسهآن است، نه یک نیروی چندملیتی. بااینحال، ترامپ در پایان مراسم اعلام میکند: «من از سازمان ملل بهترم!» این جمله، خلاصه تمام منطق ترامپی است: حذف نهادها، تضعیف اجماع و جایگزینی ساختار با شخصیت. همان سیاستی که در داخل آمریکا نیز دنبال میکند؛ سیاستی که نظم را نه بر پایه قانون، که بر محور فرد بنا میکند.
تفاوت بنیادین با صلح آمریکایی دهه ۹۰
در صلح دهه نود، آمریکا قدرتی ساختاری داشت. قطعنامهها، شوراها و ائتلافهای چندجانبه، همه زیر سایه قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا معنا پیدا میکردند. واشنگتن میتوانست با چند تماس دیپلماتیک، مسیر تصمیم شورای امنیت را تعیین کند، اما امروز، در دنیایی چندقطبی که چین، روسیه و حتی بلوکهای منطقهای مانند بریکس و آسهآن قدرت گرفتهاند، آمریکا دیگر نمیتواند همان نقش را بازی کند.
ترامپ اما این واقعیت را نمیپذیرد. او هنوز جهان را صحنهای میبیند که در آن باید هر توافقی با امضای آمریکا مهر شود تا رسمیت یابد؛ اما واقعیت این است که دیگر چنین نیست. صلحهایی که امروز به نام او ثبت میشوند، حتی درون همان کشورها نیز چندان جدی گرفته نمیشوند.
در همان روز امضا، فرماندهان نظامی دو کشور هشدار دادند که هنوز مینگذاریها و گشتزنیهای مرزی متوقف نشده و احتمال نقض آتشبس بالاست. یعنی حتی روی زمین نیز هنوز جنگ ادامه دارد، فقط عکس یادگاری گرفتهاند.
صلحهای دزدی؛ وقتی واشنگتن از تاریخ عقب میماند
واژه «صلحهای دزدی» بهترین توصیف برای این وضعیت است. واشنگتن در جایگاهی قرار گرفته که دیگر قادر نیست صلح واقعی تولید کند، پس دستکم آن را تصاحب میکند. وقتی جنگی در نقطهای از جهان رو به پایان است، ناگهان آمریکا در لحظه آخر وارد میشود، چند تماس تلفنی برقرار میکند، در مراسم امضا حضور مییابد و دستاوردی را که حاصل خون، مذاکره و فداکاری ملتهاست، به نام خود مینویسد.
همین الگو را در فلسطین، اوکراین و حالا در جنوب شرق آسیا میبینیم. در همهجا واشنگتن با چهرهای «صلحساز» ظاهر میشود، درحالیکه همان سیاستهایش باعث تداوم درگیریها بوده است. این نوع میانجیگری شبیه پزشک قلابی است که خودش زخم میزند و بعد با چسب زخم به میدان میآید تا ژست درمان بگیرد. ترامپ بارها گفته است که «من بیش از هر رئیسجمهوری، صلح آوردهام.» اما واقعیت این است که این صلحها یا ناقصاند، یا مقطعی، یا صرفا در قالب توئیتها و بیانیهها وجود دارند. در بسیاری از موارد، پس از خروج ناگهانی آمریکا یا قطع حمایت مالی، همان مناطق دوباره به میدان تنش بازگشتهاند.
صلح برای دوربینها
در دنیای ترامپ، صلح نه یک فرآیند که یک صحنه است. او سیاست را همانگونه میبیند که تجارت را میدید: معاملهای کوتاه، پرسروصدا و پر از تبلیغ. در توافق اخیر نیز همه چیز به دقت برای دوربینها طراحی شده بود - از چیدمان میز امضا گرفته تا لبخندهای اجباری و پرچمهای برافراشته.
انتهای پیام


نظرات