به گزارش ایسنا، جام جم در مطلبی نوشت: پنجسال قبل در اداره جرایم جنایی مشغول رسیدگی به پروندههای روزانه بودم که مرد میانسالی روبهرویم نشست و گفت، میخواهد راز یک جنایت را بعد از ۱۰ سال فاش کند! استرس داشت و بهسختی صحبت میکرد، لیوان آبی روبهرویش قرار دادم و خواستم پس از آبخوردن با آرامش هرچه میخواهد را بگوید تا بدانم در مورد کدام جنایت صحبت میکند.
پساز دقایقی که آرام شد، گفت: میخواهم رازجنایت زن همسایه رابعد از۱۰سال فاش کنم.من ساکن یکی ازمحلات جنوب شهر هستم و در همسایگی من مردی بهنام هاشم زندگی میکند که وانت دارد، میوهفروش دورهگرد است و اعتیاد به مواد مخدر دارد. ۱۰ سال قبل من شاهد بودم که او بههمراه دو نفر از دوستانش جسد زنی را پتوپیچ کرده و داخل خودرو گذاشته و از محل رفتند. وقتی آنها جسد را عقب خودروی وانت انداختند، یک لحظه پتو کنار رفت و من صورت خونی مهناز، زن همسایه را دیدم. شوهر مهناز خردهفروش موادمخدر بود و به خانه هاشم رفتوآمد داشت. چندساعت بعد وقتی مرد میوهفروش بازگشت با دوستانش در مورد دفن جسد در یک روستا صحبت میکرد.
شاهد جنایت ادعا کرد هاشم مرد خطرناکی بود و من از او میترسیدم؛ بههمین دلیل راز جنایت را برملا نکردم. همان موقع مادر مهناز بهدنبال دخترش میگشت و شکایت هم کرد؛ حتی همسر موادفروش مهناز و هاشم آن زمان دستگیر شدند اما چندیبعد چون مدرکی علیه آنها نبود آزاد شدند. در این مدت عذاب وجدان داشتم و همیشه فکر میکردم یک روز این عذاب وجدان تمام میشود تا اینکه چندوقت پیش خواب مهناز را دیدم که میگفت چرا جنایت را برملا نمیکنی! وقتی بعد از ۱۰ سال دیدم عذابوجدان رهایم نمیکند، آمدم تا پرده از این جنایت بردارم.
اظهارات او را ثبت کردم، آدرس و تلفنش را گرفتم و مرد میانسال راهی خانهاش شد. فردا پروندههای قدیمی را بررسی کردم و متوجه شدم که در اردیبهشت سال ۸۹ مادر مهناز گمشدن دخترش را به پلیس اطلاع داده بود اما هیچ رد و سرنخی از او بعد از گذشت ۱۰ سال بهدست نیامده و پروندهاش همچنان در اداره مفقودی باز است.
با بازپرس کشیک قتل تماس گرفتم و موضوع را به او اطلاع دادم که دستور داد هاشم را دستگیر کنیم. در خانه او رفتیم اما اعضای خانه مدعی شدند که هاشم درحال بارفروشی در خیابان است. چند خیابان آنطرفتر از محل زندگیاش را گشتیم و او را درحال فروش پیاز و سیبزمینی، شناسایی و دستگیر کردیم.
صبح روز بعد هاشم با دستبند و پابند، روبهرویم نشست. از او خواستم واقعیت را بگوید که با رد ادعاهای مرد شاهد گفت همسر مهناز ساقی مواد مخدر بود و برای من تریاک میآورد. من آنزمان به تریاک اعتیاد داشتم و درحالحاضر فقط متادون مصرف میکنم. مهناز را میشناختم و هنگامی که شوهرش مواد میآورد، همراه او بود و به خانه ما هم رفتوآمد داشت. همان زمان من، همسرش و برادر شوهرش به اتهام قتل مهناز دستگیر شدیم که برادر شوهرش قتل را گردن گرفت اما بعدها چون جسد بهدست نیامدومشخص شد دروغ گفته، آزاد شد. از آن زمان دیگر هیچ خبری از خانواده مهناز و حتی همسرش ندارم. او را راهی بازداشتگاه کردم و دو روز بعد دوباره برای بازجویی به اتاقم آوردم؛ او باز هم همان ادعاهای قبلی را تکرار کرد و زیر بار ارتکاب قتل نمیرفت.
با بازپرس پرونده صحبت کردم و قرارشد روستایی راکه مرد شاهد بهعنوان محل دفن جسد معرفی کرده بود بگردیم. اطراف آنجا و مکانهایی را که احتمال میدادیم جسد دفن شده باشد گشتیم و بالاخره پس ازسهروز توانستیم استخوانهای زن جوان را کشف کنیم. با کشف جسد مهناز، یکبار دیگر هاشم را برای بازجویی آوردم و گفتم جسد هم کشف شده و باید اعتراف کنی که بالاخره مهر سکوتش را شکست.
مرد میانسال گفت: آنروز مهناز به خانه ما آمده بود تا مواد را تحویل دهد اما با هم بحثمان شد و من با چاقویی که همراهم بود چند ضربه به او زدم. دو نفر از دوستانم که برای موادکشیدن به خانه من آمده بودند، کمک کردند جسد را پتوپیچ کردیم و در همان روستای اطراف تهران دفن کردیم.
با اعترافات هاشم، بعد از ۱۰ سال صحنه جنایت را بازسازی کردیم و پرونده را تحویل دادسرا دادم. برایم جالب است که چطور مقتول به خواب شاهد حادثه آمده و اصرار کرده که راز ۱۰ساله را برملا کند. این پرونده با اینکه طی مدت حدود یکماه تکمیل شد و به نتیجه رسید اما بسیار پیچیده بود و من و همکارانم بسیار تلاش کردیم تا از طریق کشف جسد، قاتل را مجبور به اعتراف کنیم، چراکه قاتل در بازجوییها سرسختانه منکر قتل میشد.
انتهای پیام


نظرات