به گزارش ایسنا، اعتماد نوشت: تحولات مرتبط با برنامه هستهای ایران و مذاکرات پیرامون آن ازجمله مهمترین رخدادهای سیاسی ایران در دو دهه گذشته به شمار میآید؛ رخدادهایی که نه تنها بر معادلات امنیتی خاورمیانه اثرگذار بوده، بلکه به صحنهای برای سنجش کارآمدی دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران در نظام بینالملل تبدیل شده است. توافق برجام را میتوان نقطه عطفی در این روند به شمار آورد؛ توافقی که امید آن میرفت که با اجرای کاملش فصل تازهای از همکاری و اعتماد متقابل میان ایران و قدرتهای جهانی گشوده شود. با این حال روند پس از امضای توافق نشان داد که موانعی فرای مسائل فنی و حقوقی وجود دارد که پایبندی طرفین به توافق را دشوار میکند. خروج یکجانبه ایالاتمتحده از برجام در سال ۲۰۱۸ و بازگشت تحریمها، نه تنها تعهدات پیشین را نقض کرد، بلکه اعتماد شکنندهای را که طی سالها مذاکره شکل گرفته بود، متزلزل ساخت. از همان زمان پرسش اصلی در محافل تحلیلی و تینک تنکها این بود که آیا امریکا واقعا به منطق همکاری باور دارد یا همچنان سیاست خارجی خود را براساس موازنه قدرت و فشار تعریف میکند و حتی مهمتر از آن، بر این نکته تاکید داشت که سیاست امریکا در قبال ایران به شدت از ملاحظات ائتلافی و منطقهای، به ویژه پیوند استراتژیک با رژیم صهیونیستی تاثیر میپذیرد. در واقع یکی از موانع جدی در مسیر رفع خصومتها و حرکت به سوی عادیسازی روابط تهران و واشنگتن، حساسیت ساختاری امریکا نسبت به امنیت و منافع اسراییل است. این پیوند سبب میشود که هرگونه تغییر در سیاستهای ایالاتمتحده نسبت به نه تنها ایران، بلکه کل منطقه، از فیلتر ملاحظات تلآویو عبور میکند. در عین حال نقش بازیگران اروپایی در این معادله نیز قابل چشمپوشی نیست. کشورهای اروپایی به ویژه فرانسه، آلمان و بریتانیا، از یکسو خواهان حفظ چارچوب برجام و جلوگیری از بحران هستهایاند اما ازسوی دیگر، در عمل به دلیل وابستگی امنیتی و اقتصادی به امریکا و حساسیت نسبت به رفتار منطقهای ایران، نتوانستهاند موضعی مستقل و متوازن اتخاذ کنند. از دید تهران، این دوگانگی اروپا نشانهای از غلبه محاسبات سیاسی بر اصول توافق است..
اما نقش ملاحظات تهران، در قبال محور مقاومت و منطقه را نمیتوان به عنوان بخش جداییناپذیر در معادلات سیاست خارجی ایران نادیده گرفت.
در تقابل رویکرد ایران و امریکا در قبال یکدیگر، میتوان به تفاوت منطق رئالیستی ازسوی ایالاتمتحده و رویکرد نهادگرایانه ازسوی ایران پرداخت. امریکا، در منظر نظری در چارچوب روابط بینالملل براساس منطق رئالیستی عمل میکند؛ منطقی که در آن حفظ توازن قدرت و حمایت از متحدان راهبردی، بر تلاش برای همکاریهای پایدار و چندجانبه اولویت دارد. همین رویکرد موجب میشود حتی در زمان گفتوگو درباره بازگشت به توافق، واشنگتن با طرح مشروط فرابرجامی و تاکید بر رفتارهای منطقهای ایران، از ریل توافق منصفانه به مسیر تقابل سرکوبگرایانه نیل کند.
یکی از جلوههای این سیاست، تلاش امریکا برای گسترش مذاکرات از مسائل هستهای به برنامه موشکی ایران و فعالیتهای منطقهای آن است. واشنگتن نه تنها بر اجرای تعهدات هستهای تاکید دارد، بلکه سعی میکند حوزه موشکی و نقش ایران در محور مقاومت را نیز تحت کنترل خود قرار بدهد؛ روندی که ماهیت برجام را از یک قرارداد فنی و مبتنی بر تعهد متقابل، به ابزاری مرحلهای برای فشار و محدودسازی تبدیل کرده است.
در مقابل، رویکردی که ایران در روند مذاکرات اتخاذ کرده، بیشتر بر اصول نهادگرایی منطبق است. این نظریه بر نقش نهادهای بینالمللی، رژیمهای همکاری و اصل «اعتماد از طریق تعهد» تاکید دارد. از این منظر، پایبندی به توافق و اجرای متقابل تعهدات میتواند به شکلگیری سطحی از اعتماد منجر شود که درنهایت، ثبات و پیشبینیپذیری را در روابط بینالملل افزایش میدهد.
با این حال، استمرار سیاستهای دوگانه ایالاتمتحده نشان میدهد که واشنگتن هنوز نتوانسته میان منطق قدرت و منطق همکاری توازن برقرار کند. نتیجه چنین وضعیتی، بازتولید بیاعتمادی و فرسایش اعتبار دیپلماسی به عنوان ابزار حل اختلافات است.
درنهایت، تا زمانی که امریکا نتواند میان منافع ملی، الزامات ائتلافی در قبال اسراییل و حساسیتهای اروپایی توازن برقرار کند و دامنه فشارهای خود را مدیریت نماید، چشمانداز شکلگیری توافق پایدار و روابط عادی با ایران محدود خواهد بود. احیای واقعی دیپلماسی، مستلزم بازنگری در این سیاست مرحلهای و حرکت به سمت توازن منافع است؛ تغییری که میتواند دیپلماسی را از سطح تاکتیک به سطح راهبرد ارتقا بدهد.
انتهای پیام


نظرات